سراب بود هر آنچه خواب دیده ام به شب
غرقم به دریای عشق تو ای یار دلبرینم، گو تو واژه واژه ی عشق، بدین سرای پر آب
یک چشم پر ز خون، و چشمی پر ز آب کنم شنا، بدین خونآبه گاهِ خضآب
اشکم روانه شد، بر گونه های صخره ای ام گو رو به ساحل غم، تا رسی به آب
سراب بود، هر آنچه خواب دیده ام به شب بدین سرای پر ز فتنه، چه جای خوشآب
بس فتنه ها که شکست، پشت پر شکنج مرا ولی چه سود، که هرچه بافتیم، شد خراب
بردند دزدان شبپوش، هر آنچه بود ما را نهاده اند ویران، به شط آب
غافل شدیم، گنگره بردند، با تمام جاه جاه و جلال و حشمت و آن قدر مآب
بردند تا نباشد بر همه، جز طوق بندگی داغ درفشگون بردگی، شد بر پیشانی خضآب
وادی به وادی برده شدیم، تا قفس یا رب قفس شده کُنج آزادیِ این دلِ خراب
کجاست تک نفسی، که تا کند آزاد که جستجوی اوست، که در قفسیم خراب
نابود شد روح پر دغدغه ام بدین وادی وادی که نیست، جهنم عظماست این خراب
سروده شده در 24 مهر1397