ما سفره ات را ترک کردیم پدر! تو کمی آسوده تر باش
  •  

22 آذر 1397
Author :  
سفره های آب رفته و شعار دهنده های بی مسولیت

نه حضورم را حس می کنند، نه صدای فلش موبایلم که از آنان عکس بر می دارد، نه آمد و شد صبحگاهی ورزشکاران به پارک و... به بیداری شان منجر نمی شود، و انگار تنها منتظر اشعه های خورشید عالمتاب صبحگاهی اند تا مفت و مجانی بی هیچ گونه منتی بر آنان بتابد، و زیر روانداز مشترک شان، گرم شان کند، تا خوابی را تجربه کنند که دارندگان تخت های نرم و گرم هم نمی توانند، حسش کنند، با دیدن شان دلم نیامد حماسه ی شبِ سخت و سردی را که در پارک خوابی، پشت سر نهاده اند، را ثبت نکنم، صبر سرما شکن و روح بزرگ و صبورشان را، که این شب را این چنین به صبح رسانده اند؛ دلم نیامد بیخیال از آنان بگذرم، عکسی گرفتم و در خواب گذاشتم شان، تا سیر خواب شوند، ولی یاد این جمله نوجوانی دیگر افتادم :

"ما دیگر می توانیم کار کنیم، و خرج زندگی خود را در بیاوریم."

این جمله ایی بود که از دهان یک نوجوان ده - دوازده ساله خارج شد، تا بلکه بتواند اجازه پدر بگیرد، و راهی شهر شود تا از بار سنگین مخارج زندگی پدرش بکاهد، و سفره ناچیز پدر را به نفع دیگران ترک کرده و آن را خلوت تر کند.

پاسخ پدر جالب تر است :

"نه پسرم من تا جان در بدن داشته باشم، کار می کنم و کیف و لذت من این است،

که شما را بر گرد سفره خود ببینم، که می خورید، و لذت می برید."

و این پدر تا آخر عمر قدردان این احساس زیبای پسرش نوجوانش بود که در اوج شعور و فهم آن را به زبان آورد و این پدر بارها و بارها این صحنه زیبای فهم و شعور فرزندش را متذکر می شد و از آن تجلیل می کرد، که در یک جمله کوتاه اما پر از احساس، این نوجوان همدرد با رنج های پدری شد، که جانش را، جانمایه در آوردن لقمه نانی می کرد، تا فرزندانش بخورند، رشد و نمو کنند و نان در سفره مختصرشان از دست هم بکشند، و او لذت ببرد، که هنوز نانی در این سفره پر برکت هست، تا خورده شود و او شرمنده اهلش نشود.

این سه تن را که این چنین در خواب صبحگاهی پارک دیدم، که پتوی مسافرتی نازکی را لحاف شب سرد پارک کرده اند، تا این سختی را به صبح آورند، یاد این جریان افتادم که انگار برادرانی قد و نیم قد، پشت سر هم، هستند که آمده اند، و شب را در سرمای پارک گذرانده اند، تا صبح کاری بیابند، و شاید بار پدری را از زندگی سخت این روزها کاهش دهند، شانه هایش را سبک کنند.

در این روزهایی که کشور اسیر شعار دهنده های بی مسولیتی است، که درد گرانی و سفره های کوچک شده را حس نمی کنند، و یا اگر حس هم می کنند هیچ حرکتی در تغییر رویه خود نمی دهند تا مسولین اجرایی بتوانند بهتر به داد این مردم برسند، و به عکس هر روز با شعارهای خود هزینه ها را افزایش داده و بار سنگین این مردم را هم برای زندگی سنگین تر می کنند.

من با دیدن این صحنه به یاد آن نوجوان افتادم که درد پدرش را دید و قصد کرد با خروج از این سفره مختصر و کوچک پدرش، باری از دوش او بردارد. و اینان را سه فرزندی دیدم که انگار سفره بی چیز پدر را ترک کرده اند، و به امید کار و درآمد به سرما و ناکجا آباد شهر زده اند، تا از شرم پدرها بر سفره های ناچیز این روزها، بکاهند.

این روزها درد این تصاویر خشن از اجتماع سقوط کرده ما، انسان را می کشد. درد بی کسی کسانی که کس ندارند و در دنیای ناکسی غرق، کشته، مجروح، و یا صدماتی جبران ناپذیر را متحمل می شوند.

حق نگهدارتان ای فرزندان وطن، شاید خدا شما را  کفایت کند، که از خانه پدر این پتوی مسافرتی نازک نصیب شب سردتان و سفر خطر شما گشت، تا در پی سرنوشت این چنین آواره، و پارک خواب شوید.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (1)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

دوستی در خصوص این پست برایم نوشت :

به کجا چنین شتابان گون از نسیم پرسید دل من گرفته زین جا هوس سفر نداری. ز غبار این بیابان‎
همه آرزویم اما چکنم که بسته پایم‎
پست سفره های آب رفته. را خواندم‎
خوب می بینی و خوب می نویسی و این خوب دیدن هنر است. و نوشتن هم. اما. کاش. اینها را نمی دیدی و. نبود این دردها، دردهایی که بر نیمکت های پارک تکیه کرده اند ، بی آنکه بدانند، عمق دنیایی که به آن وارد گشته اند بیش از آن است که در تصورشان بنگُنجد‎
" ... دلم نیامد حماسه ی شب سخت و سردی را که ، که در پارک خوابی ،پشت سر نهاده اند، را ثبت نکنم ..."‎
حماسه ی شب سخت و سرد ....‎
" فرزندان ن وطن ... در پی سرنوشتی این چنین آواره .."‎
دردناک است. اما واقعیتی تلخ که گاه در. دیده. رهگذران دیده نمی شوند و گاهی هم که دیده. شوند به سادگی از کنارشان عبور می کنند. ...‎
روح شاملو شاد. " من درد مشترک مرا فریاد کن ..."‎
مشترکم‎
قلمتان نویسا و در پناه ایزد یکتا

مصطفوی
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
بالاخره فشارهای لابی صهیونیستی به آمریکا جواب داد و بایدن به اسرائیل برای پاسخ به ج. اسلامی چراغ سبز...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
شروع شد مجلس نمایندگان آمریکا شدیدترین لوایح را علیه ایران تصویب کرد مجلس نمایندگان آمریکا در پی ...