گذشت زمان نشانم داد که میخ وجودت بر دروازه محکم زندگی مان چه نقشی داشت

سلام پدر عزیزم!

روز پدر در پیش است و خوشا به حال آنانی که از این نعمت بی رقیب برخوردارند، اما من دیگر تو را ندارم و در دسترسم نیستی و حتی از خاک پاک مزارت هم به دور افتاده ام، تا ابراز محبتی و یا ادای دینی کنم، پاسخ زحمتی را دهم و... اما تو در بهترین نقطه قلبم زنده ایی و شرف حضور داری و با همین موجودی که در قلبم جای دارد، به نجوا خواهم نشست و همواره تو را با خود خواهم داشت و همچون خداوندگارم با تو سخن خواهم گفت.

 پدر عزیز! اکنون دیر زمانی است که تو را نیز همچون مادر عزیزم از دست داده ام و یتیمِ یتیم شده ام، بی هیچ پشت و پناهی، آنروز که تو را خداوند از باغ زندگی مان چید، هرگز نتوانستم عمق فاجعه ایی را که بر سرمان آمد را درک کنم، ولی گذشت زمان نشانم داد که میخ وجودت بر دروازه محکم زندگی مان چه نقشی داشت و چه استحکامی برایش به ارمغان می آورد، ولی افسوس که امروز با هر باز و بسته شدن این درب، صدای زیق زیق دهشتناک ناشی از گسستگی آن را می شنوم که یادآور فقدانت می باشد و جای خالیت را سخت به رخ ما می کشد و هر چه می گذرد کمبودت را بیشتر حس می کنم.

پدر عزیز! هرگز تو را فراموش نخواهم کرد.

 من تصویر زحمات توان فرسایی که برای مان کشیدی را هرگز فراموش نخواهم کرد، تن رنجور و فرسوده  از کارت را فراموش نخواهم کرد، وقت هایی که از عمر پر برکتت را برای رساندن روزی حلال برای مان سپری کردی را فراموش نخواهم کرد، تمام لحظاتی را که می توانستی برای تفریح خود سپری کنی، ولی صرف ما کردی را فراموش نخواهم کرد، خشم فرو خفته ایی که از خستگی ات را سعی می کردی پنهان کنی تا خوشی ما را برهم نزنی را فراموش نخواهم کرد، بیدار خوابی های شبانه ات در راه کسب روزی حلال را فراموش نخواهم کرد، پوک هایی پی در پی سیگارت و سرفه های پس و پیشش را فراموش نخواهم کرد که علیرغم سال ها استفاده ادامه دار از آن، تنها به خاطر اطلاع از تاثیرات نامطلوبش بر نوه ات آن را ترک کردی اگر چه بسیار سخت بود، عصبانیت های بروز یافته و شکایت بار ناشی از خستگی ات را فراموش نخواهم کرد، استیصالت را در برابر حجم کار فراموش نخواهم کرد، من رکوع و سجود نیم بند ناشی از خستگی ات را فراموش نخواهم کرد، تلاش شبانه روزی ات را فراموش نخواهم کرد، که چون شمع، وجودت را سوزاندی تا در روشنایی آن ما با شکمی پر، دلی آسوده و آرام و با امنیت کامل به رختخواب رویم و راحت بیاساییم، در حالی که وجوت تو از درد و خستگی شاید خواب نداشت.

من تو را با همه ی شخصیت مستحکم و پایدارت فراموش نخواهم کرد، کسی که مقابل هیچ قدرتی جز خداوند سر تعظیم فرود نیاورد، و گوشش را به سخن لغوی نسپرد و از جماعت لغوگویان فراری، از جماعت بیکاران و بیعاران بیزار، با سختکوشان همنشین و رفیق، سفره اش گسترده و کمتر دستش به سفره دگران، دهشش بسیار و گرفتنش کم و... من تو را با تمام وجود حس کردم که محسوس بودی و در دسترس. و هرگز فراموش شدنی نیستی.

روزت مبارک باد ای پدر عزیزم 

 

+ نوشته شده در سه شنبه سی و یکم فروردین ۱۳۹۵ ساعت 11:54 AM توسط سید مصطفی مصطفوی  | 

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.