تفکر داعشی در برابر تفکر اسلام ناب محمدی (ص) – تفاوت راهبردی

اسلام که مهر، عطوفت، عقلانیت، نرمش، انسانیت، رحم، اگاهی، انتخاب، آزادی و... را در ذات خود دارد و در نقطه یی بر زمین فرود آمده که کاملا از این مواهب خدایی در آن زمان خالی بود و دین اسلام که ادعای جهانی و ابدی بودن، داشت، در آزمون اول خود، در خواستگاهش که بر جسد متعفن و بیمار جامعه و فردِ آن روز جزیره العرب نازل شده بود، باید درمانگر و موثر بروز می کرد و کارایی خود را در شفای این مریض مبتلا به سرطان انحراف و سقوط را نشان می داد در حالی که عمق انحراف و بیماری، در نگاه نخست درمان این انسان و جامعه یِ بیمار را به معجزه یی می نمود؛ ولی مکتب، تفکر و سیره محمدی (ص) بر این معضل عظیم و حفره عمیق سقوط انسانی فایق آمد و آنگاه توانست مدعی شفای امراضِ جوامع و بیماران دیگر شود.  اسلام محمدی (ص) با سکان داری محمد (ص) بعد از مجاهده های هدایتی بیش از دو دهه یی خود توانست با مهار نفس طغیان کرده مرد و جامعه حجاز، نمونه یی موفق از خود نشان دهد و سپس مدعی درمان درد مردمان در سرزمین های اطراف خود گردد. 

نظر به مدعیِ جهانی و ابدی بودن این دین، گسترشش نیز به شمشیر، خارج از عقلانیت و اهداف بنیان گذار آن خواهد بود و این خواص التیام بخش این تفکر و شیوه عمل است که باید بر دردهای بشر التیام باشد و راه نفوذ آن را در دل ها باز کند و ماندگار، ابدی و جهانشمولش نماید، نه شمشیر؛ که شمشیرهای بران تر و کثیر تر از شمشیر محمد (ص) را تاریخ بشر تا بدان هنگام به خود دیده بود و تاریخ بشر نشان می داد که ابدی نشدند و زین پس هم نخواهند شد؛ و تنها مواردی در این نظام خلقت خداوندی، ابدی و ماندگارند که بر پایه اصول خلقت خداوند بنا نهاده شده باشند؛ و ناموس خلقت هم بر پایه نظمی عقلانی و منطقی استوار است که در این قانون، جبر حرف زیادی برای گفتن ندارد.  

دو عامل "کارگزار صالح" و "ظرفیت اصلاحگری" اسلام بود که همچون دوبال باعث پیشروی و نفوذ آن در دل جامعه و انسانِ بیمار و خسته از بیماری که در تعفنِ جهل، خشونت، بی رحمی، جبر، خشک مغزی، دوری از ذاتِ انسان خداگونه و... گرفتار آمده بودند، شد و تحول ایجاد کرد و پیش رفت. لذا در بنیان، تفکر اسلام بر آزادی انتخاب، اثر بخشی بر دردهای مشترک دوران ها (همچون جهل، خشونت، بی رحمی، جبر، خشک مغزی، دوری از ذات انسان خداگونه و...) محوریت یافته و ماموریت دارد تا شرایطی مهیا نموده که انسان، انسان زندگی کردن بیاموزد و آنرا انتخاب کند تا نهایتا هم انسان وار به اصل خود باز گردد.
 حال به تفکر داعش مسلک ها که نگاه کنی عینا دوری انسان از انسانیت او را می بینی. در بطن این تفکر جبر، ناآگاهی توده ها، تمرکز علم و دین در طبقه یی خاص، و لذا تقسیم انسان ها به دو طبقه حاکم و محکوم، عالم و عامی، چوپان و رمه و... را به عینه می توان دید، که طبقه حاکم و یا نماینده این طبقه که خلیفه خدا بر مسلمینش می نامند، نماینده خدا و یا ولی امر است و دیگران منقاد او و او نیز ماموریت دارد، مردم را به سرمنزلی که خود در ذهن خود دارد و ساخته، ببرد. جهان ایدال و به قول خودشان "خدایی" که آنان در ذهن دارند قابل بازکردن هم نیست که اگر چشمه یی از آنچه مد نظر دارند، بگویند رسوایی اشان را به دنبال دارد و لذا زیاد از جامعه آرمانی خود نمی گویند و تنها به ذکر این نکته اکتفا می کنند که ما نمایندگان خداییم و شما را به سوی او خواهیم برد. البته چه بخواهید و چه نخواهید ما این ماموریت را از خدا گرفته و داریم و قربه الی الله انجامش خواهیم داد.
در تفکر داعش مسلکی، این جبر است که انسان ها را به سمت دلخواه راهبران چنین جامعه یی پیش خواهد برد و توده ها آگاهی چندانی نیاز ندارند و تنها میزانی از آگاهی برای آنان تجویز می شود که این اگاهی به اطاعت بی چون و چرای آنان از منویات رهبران شان منجر گردد و لاغیر. و بعضا هم آگاهی زیادی عامه مردم و یا همان "رمه انسان وار"، مضر به حال دین و دنیای آنان تشخیص داده می شود و لذا رواج بحث و گسترش تفکر همواره محدود و راهبران جامعه داعشی تنها از مردم تحت حاکمیت خود اطاعت و فرمانبرداری می خواهند و تنها همین است که میزان تقوای انسان داعشی و نتیجتا نقش گیری او را در جامعه داعشی تعیین خواهد کرد، و نقش دهنده های جامعه داعشی قبل از هر نقش دهی این وجه خصوصیت کاندیدای خود را به سنجش می کشند و بر همین میزان نقش خواهند داد و یا از نقش محروم خواهند کرد و تنها همین است که زینت بخش شخصیت انسان داعشی است و کمک خواهد کرد تا او را به مقصد موهوم پیش برند. در جامعه داعشی هادیان جامعه شور آفرینی می کنند و شعور در سخن آن کمیاب است و شورآفرینان ارج می بینند و بر عرش می نشینند و شعور آفرینان زجر می بینند و منزوی شده از دسترس مردم دور می شوند. قاعدین بر کرسی راهبری جامعه داعشی شوری نیاز دارند که بر شعور غلبه کرده و "رمه" آن کند که بدان دستور دارد و از دلیلش مپرسد و به میزان شعورش نکشد.
اما تفکر محمدی (ص) و علوی (ع) در مقابل تفکر داعش قرار دارد که در این تفکر در مهمترین و اساسی ترین بخش آن که ایمان به خدا و اصل اساسی توحید و یا نبوت (که تنها راه آسمان به زمین است) و یا معاد (که پایان راه انسان در جهان و نهایت او را روشن می کند) و یا صفات و خصوصیات خداوندی (همچون عدل و...) همه و همه انتخابی است و اصلا تقلید در این امور حتی از پیامبران و فرستادگان خداوند هم جایز شمرده نشده و انسان مسلمان، باید خود به حقیقت توحید که نقطه اساسی هدایت و مقصد اوست و اسلام که وسیله راهبریش بدین سمت است، به صورت استغنایی، علمی و ناشی و برخاسته از درون خداجوی خود برسد و قانع شود و بعد از رفع تمام شک و شبهات پیرامون راه و مقصد، آن را با اختیار کامل بپذیرد و بدون هرگونه جبری تسلیم این امر شود، آنگاه است که او مسلمان بوده و با گفتن شهادتین وارد دینی خواهد شد که ابتدا، وسط و انتهایش خدا قرار دارد و بس. و در این راه تا رسیدن به مقصد رفتارهای مطابق شریعت که همان رفتار مسلمانی است و قاعدتا نیز مطابق و همزاد با روح عقلانی و ساخت خدایی بشر خواهد بود، بدو توصیه می شود و او باز مختار است که بدان سمت که ایمان آورده حرکت کند و زیبایی این حرکت نیز باز به همین آزادی اوست که در کشاکش بین نفسِ به بی راهه برنده اش و نفسِ خداجویش، انتخاب کند و در نهایت معدل تسلیم بودن او در این میسر است که به هر کدام از این دو قطب که نزدیک باشد، مقصد بعدی او و درجه تقوایش را تعیین خواهد کرد و البته داور و میزان کش این امتحان هم خود خداست و نه انسانی مثل او که در اشتباه و نقص کاملا متصور است.
 پس جای هیچ جبری نیست که اگر بود، داور دیگر نمی توانست معدل گیری و ارزش گذاریِ رفتار کند که در حالتِ جبر انسان را هیچ حرجی نیست، چه این جبر انسان در مسیر به اصطلاح خوبی ببرد و یا انجام بدی، هیچکدام آن ها قابل ارزش گذاری نخواهد بود و تفاوتی نخواهد کرد که به اجبار بوده است و عمل در این شرایط ارزشی برای تشویق و یا تنبیه ندارد. این پایه عقلانیت است که "جامعه انسانی" را از "رمه حیوانات" متفاوت می کند که اگر "رمه" باشیم دیگر انسان نیستیم و اگر انسان نباشیم، خداگونه بودن مان هم معنی ندارد که حیوانات را به دلیل نقص عقل و آزادی عمل، مسولیت، هدف و ضرورت کمالی نیست. پس اسلام بر پایه انتخاب، عقل و آزادی قرار دارد.
تفکر داعشی موارد فوق را زیر پا گذاشته و ابتدا تسلط بر خلق خدا را هدف گرفته و هدایت اقناعی و اغنایی آنان را وا نهاده و مدعی است که قصد دارد بعد از تسلط بر آنان، و تبدیل انسان های تحت حاکمیت خود به آنچه می پسندد و مطیع ساختن آنان در تحت حاکمیت جابرانه خود، آنان را "رمه وار" و جمعی به سوی خدایی که مد نظر رهبر داعشی است، رهنمون شود؛ (برای معتقدین به منش داعشی فرقی نمی کند) با زور، با اکراه و یا با انتخاب فرد، به سوی بهشت! شان خواهند برد. این گونه است که تفکر داعش مسلکی در مقابل تفکر محمدی (ص) و علوی (ع) قرار می گیرد که در تفکر پاک اسلامی، ابتدا، حین و انتهی، هدف "هدایت" است نه تسلط و فرمانروایی که معتقد است بشر هدایت شده تسلط و فرمانروایی اش را به صالحان واخواهد گذاشت و "چون صد آید نود هم پیش ماست" و لذا انقیاد بشر هدف نیست و این هدایت است که حق و هدف است؛ ولی نحوه فکر و عمل داعشی ها یاد آور و باز تولید دوره جاهلیت قبل از اسلام است؛ که تسلط را بر هدایت مقدم دانسته و با این تفاوت که تفکر سفیانی خدایی به نام "لات" و "عزی" را در هدف خود برای "رمه اش" در نظر داشت که تضمین کنند ثروت و قدرت "قریش مکه" باشند و در تفکر جبری
داعشی خدایی به که تقلید از محمد (ص) "الله" می نامندش، خدایی است که برای بشر تحت حاکمیت جابرانه داعشی ها هیچ حق آزادی عمل و تفکر قایل نیست و تنها حامی داعشی هاست تا سلطه اشان را بر "رمه اشان"  تضمین و تسهیل نماید.
لذا این مصداق تفکر محمدی (ص) و علوی (ع) و خدا گونه بودن است، که ابوالحسن خرقانی (ره) می فرمایند "هر که در این سرای درآمد نان و آبش دهید و از ایمانش مپرسید که آنکه را که خدای عز و جل جان داد، نزد ابوالحسن به نانی می ارزد." یا آن که امام خمینی (ع) در تفکر سیاسی اش این فتوای بزرگ سیاسی
حکومتی را صادر می فرمایند که "میزان رای ملت است" و نزد او که البته از این ملت و در میان آنان بزرگ شده و برخاسته است، این امر کاملا روشن است که ملت را هزار فرقه، دین و اعتقاد است و به عدد آنان درجه متفاوت ایمان و یا حتی بی ایمانی است؛ و قطعا بسیاری هم از این ملت حتی او، راه، تفکر و مقصدش را در اصل هم قبول ندارند و باز با علم و آگاهی به این امر، این اصل اساسی و فقهی خود را صادر می کند که ای مسلمانان جهان بدانید "میزان رای ملت است" و این رای ملت هاست که تعیین کننده راه و سمت حرکت آنان خواهد بود و این آنانند که می توانند انتخاب کنند و بگویند که به کدام سو برویم و اگر تحمل انتخاب شان را نداریم به عنوان یک خدمتگذار بگذاریم و برویم تا آنان خود راه انتخاب کرده اشان را بروند؛ چون در این راه مختارند، که انسان مختار است و خدا بر اساس اختیار است که تشویق و تنیبه (بهشت و جهنم) در نظر خواهد گرفت و این یک اصل اساسی است که "انسان مجبور را شماتتی بر انجام خوبی و بدی نخواهد بود" و نظام نکیر و منکر بر پایه اختیار است که معنی می یابد و لاغیر؛ و برهم زنندگان نظام خداوندی نمی توانند دم از خدا بزنند. 

+  نوشته شده توسط سید مصطفی مصطفوی در 4:31 PM |  سه شنبه سی و یکم تیر 1393

 

دیدگاه‌ها  

#1 مطالب مرتبط این پست 1400-06-28 08:51
نامه‌‌ی تاریخی جوردانو برونو به پاپ كِلِمِنت هشتم وعبرتیهای لازم برای کسانی که می اندیشند

عالیجناب پاپ كِلِمِنت؛ جانشینِ "خودخوانده‌ی" مسیح!

1_ از اینكه به شما نامه می‌نویسم خوشحالم، اما می‌دانم که این شادی پایدار نیست؛ زیرا به‌زودی عقوبتِ آن‌را كه حداقل حبس است، خواهم دید.

2_ شگفتا كه به خدا می‌توان نامه نوشت اما به شما نمی‌توان! پس من با نگارش این نامه به خودكشى دست زده‌ام.

3_ متأسفم از اینكه باید شما را "جانشین مسیح" خطاب كنم؛ هرچند با قیدِ "خودخوانده!"
به‌راستی شما كجا و خدا و مسیح و دین كجا؟

4_ من مردِ مناظره‌ام و به مناظره دعوت‌تان می‌كنم تا انحراف و ستیزتان با مسیح را اثبات كنم. اما می‌دانم كه به این مناظره تن نمی‌دهید؛ به این بهانه كه شأنی برای خود قائل‌ هستید فراتر از شأنِ مسیح! و آن شأنِ كذایی، از مناظره با چون منی بازتان می‌دارد. آن شأن بقدری مغرورتان ساخته كه می‌ترسم حتی این نامه را هم نخوانید.
به اصل مطلب می‌پردازم:

5_ شایع كرده‌اید كه من به جرم ترویج اندیشه‌های "كالون" و "لوتر" و انكار تثلیث و تحسین و تأیید "هیئت كوپرنیكی" از دین مسیح خارج و مرتد شده‌ام. هراسی نیست. "ارتداد" روی‌گرداندن از بندگی خداست نه انكار آنچه در انجیل و موعظه‌ها و خطابه‌های شما و گماشتگان‌تان در كلیساها روز و شب برای عوام‌الناس خوانده و گفته می‌شود.

6_ بدبختانه گویا شما و گماشتگان‌تان باورتان شده كه آنچه به‌نام دین به مردم القا می‌كنید، دین است. مَثَلی هست كه دروغگو در اثر كثرت دروغگویی، خودش هم سرانجام دروغ خود را باور می‌كند. وقتی خودِ شما دروغ‌هایتان را باور كرده‌اید، دیگر چه امیدی به مردم ساده‌دل و عوام است كه حقیقتِ دین را دریابند؟

7_ سال‌هایی كه ساكن صومعه بودم، می‌شنیدم كه روحانیون در خلوتِ خویش وقتی سرخوش بودند، می‌گفتند:
"یك مریدِ خَر بِه از یك دهِ ششدانگ!"
می‌پنداشتم این‌را به شوخی می‌گویند؛ اما بعدها دریافتم كه برای ادامه‌ی حیات در كسوتِ روحانیت، باید به‌دنبال جذب این مریدها باشم تا بتوانم به حیاتِ كلیسا و دین كمك كرده باشم!

8_ چیزی نگذشت كه از صومعه گریختم. در حقیقت از خدایی كه پایداریِ دین خود را بر حماقت، جهل و نیرنگ عوام‌الناس قرار داده بود، بیزار و گریزان شدم. در حقیقت، از خدای شما عالیجناب پاپ و گماشته‌های كلیسایتان گریختم.

9_ اما خدایی كه در بیرونِ صومعه به او دست یافتم و او را شناختم، خدایی است كه در همه‌ی ذراتِ این عالم، وجود و حضور دارد و ازجمله در صورتِ ناسوتیِ هستی كه مشهودِ ماست، تجلّی كرده است.

10_ خدایی كه در بیرونِ كلیسا حضور دارد، خدایی متنفر از دروغ است. خدایی است كه روحانیان را به رسمیت نمی‌شناسد و آنان‌را بخاطر دریافت پول از مردم در آخرت مجازات خواهد كرد. و چه زیبا و باشكوه است روزی كه مردمِ پاكدل و درستكار روانه‌ی بهشت شوند و شما روحانیان در آتش قهر خدا بسوزید!

11_ این خدا بسیار بزرگتر، مهربانتر و بخشنده‌تر از خدای شما روحانیان است. خدای شما روحانیان كه او را در كلیسا می‌پرستید كسی نیست جز شیطان.

12_ شما هیچ شاخصی را برای سنجشِ اعمالِ خود به رسمیت نمی‌شناسید. خود را "عینِ عدل" می‌دانید. آیا مسیح هم اینچنین بود؟ یقین دارم مسیح هم اگر امروز در كنار من بود، مرتد می‌شد؛ زیرا از دیدن شما كه به جای او نشسته‌اید مطلقاً به انكارِ مسیحیت می‌پرداخت و شاید هم از نبوتِ خویش شرمسار و پشیمان می‌شد!

13_ روزی كه شیطان در كاخ شما به هیجان آمد و آتش جنگ علیه آن خلیفه‌ی نادانِ مسلمان را برافروخت، آیا "پاپ اوربانوس" نمی‌توانست به‌جای گسیل‌داشتنِ سربازان، از درِ گفتگو با آن خلیفه‌‌ی دیوانه درآید؟
قطعاً می‌توانست؛ اما در طول تاریخ همواره جاه‌طلبیِ حاكمانِ دینی، با فرامین و تكالیف الهی در ستیز بوده و هست.
شورای اسقف‌های كِلِرمون هم فتوا داده بود كه كشتارِ مسلمانان، گناهان را پاك می‌كند و دیگر نیازی به پرداخت كفاره‌ی گناهان نیست!
آیا مسیح و محمد گفته بودند برای نجات بیت‌المقدس دو قرن جهان را به خاك و خون بكشانید؟

14_ می‌دانم كه این نامه سندی خواهد بود برای آوارگی و شاید مرگ من، و دیر یا زود شومیِ آن گریبانگیرم خواهدشد. اما خوشحالم كه آنقدر احمق نیستم تا عالیجناب پاپ را به‌جای خدا و به‌جای مسیحِ پیامبر و در مقامِ عصمت بنشانم!

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.