در ناباوری ماندیم و دچار این و آن شدیم

گمان کنم نتوانستیم باور کنیم،

دیدیم و باورمان نیامد،

در حیرت و گیجی صحنه ی رفتنش ماندگار شدیم،

در صورت زرد و بی خونش، ناباورانه خیره ماندیم،

باور نکردیم از میان مان [1] رفته است،

حتی دلمان نمی آمد که به خاکش بسپاریم،

 در ناباوری ماندیم و دچار این و آن شدیم

با خود گفتیم :

مگر می شود؟!

مگر او را نیز مرگ در خواهد ربود؟!!

محال است،

غیر ممکن است،

مشکوک است،

آخر نمی شود که او نیز چون ما بمیرد؟!!

 در ناباوری ماندیم و دچار "این و آن" شدیم،

انگار، تعلیماتش را به فراموشی سپرده،

نادیده گرفتیم،

هرگز یادمان نیامد،

 که او نیز همچون ماست،

با این تفاوت،

که کانالی به آسمانش دادند،

 که آن نیز با رفتنش مسدود خواهد شد،

باورمان نشد،

با رفتن محمد،

اینک بی او،

دیگر همه مثل هم خواهیم بود [2]

تفاوت تنها در دانش است و تقوا،

نتوانستیم به خود بقبولانیم،

ماییم و ما،

و اورمزد بزرگ، ما و دنیا را، به ما سپرد،

نفهمیدیم،

که پیش از این نیز، ما را به او نسپرده بودند،

و باز ما بودیم، که همچون قبل،

باید دنیای خود را می ساختیم،

و او برای هدایت ما بود، و تنها مامور به ابلاغ، و دیگر هیچ،[3]

باورمان نشد،

یقین نیافتیم، 

که او آخرین صاحب وحی خواهد بود،

زیرا پیش از این، به تعداد زیاد چون او دیده بودیم،

و از پسش باز مثل موجودات شرطی،

به دنبال دیگری چون او می گشتیم،

با رفتنش،

در اطراف خود مثالی از او می جستیم،

بی مثال بود،

اما یافتیم،

آنها را نیز در پیچ و خم روزگار،

و یا در فتنه بازیگرانش گم کردیم،

باید باورمان می شد،

که دیگر وحی نخواهد بود،

و او آخرین رساننده است، [4]

باید باور می کردیم،

اما نکردیم،

واقعیتی انکار ناپذیر،

و در این انکار بی مورد،

نسل ها مبهوت، گیج و سرگشته،

می گردیم،

هنوز سرگردانِ یافتن کسی هستیم،

تا قبای او را بر تنش پوشیم،

و در این میان،

هر کس در وجودش چیزی یافت،

گفت:

این قبا بر تن من زیبنده است،

از مدعیان این قبا چه ها که نکشیدیم،

تاریخ، زیر پایشان له شد،

در حالی که او خود ادعایی برای خدایی نداشت،

و از پرواز در حوزه پروردگارش خود داری می کرد،

و همیشه چشم به آسمان دنبال مدد یزدان پاک بود،

اما در ناباوری رفتنش،

ما خیره در جسد بی جان محمد ماندیم،

تا مدعیان، آن کنند که می خواهند،

و آنقدر پیش روند که،

حوزه قدرت خود را در "نیم بندِ انگشتیِ اختیاراتِ خدا" قرار دهند [5]

[1] -  درود خداوندگارم بر او و پاکان از اهلش

[2] - "قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَر مِثْلُکُمْ یوحی إلَی أَنَّما إلهُکُمْ إِله واحِد فَمَن کانَ یرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یشْرِکْ بِعِبادةِ رَبِّهِ أَحَدا؛ بگو: همانا من بشری همچون شمایم (جز اینکه) به من وحی می شود که خدای شما خدای یگانه است. پس هر که به دیدار پروردگارش (در قیامت و به دریافت الطاف او) امید وایمان دارد، پس کار شایسته انجام دهد. و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نسازد. (سوره کهف، آیه 110)"

[3] - وَ مَا أَنْتَ‌ عَلَيْهِمْ‌ بِوَکِيلٍ‌ - و تو متکفل امور آنها نیستی  (انعام آیه 107 و زمر آیه 41)

[4] - خاتم النبیین

[5] - دادستان عمومی و انقلاب مرکز خراسان رضوی با اشاره به ورود دادستانی به موضوعات مختلف، تصریح کرد: "باید تأکید کنم که اختیارات دادستان از اختیارات خداوند متعال به اندازه یک بند انگشت کم‌تر است."  http://khorasan.isna.ir/default.aspx?NSID=5&SSLID=46&NID=123725

 

دیدگاه‌ها  

#4 Guest 1401-05-30 20:24
پایان زندگی ما لزوما همان روز مرگمان نیست، برای برخی این روز بسی پیش‌تر فرا می‌رسد اما برای آنکس که به راستی زنده است شاید هرگز فرا نرسد.
#3 محمد 1396-11-04 21:08
ﺟﻬﺎﻥ ﭘﺮ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﯼ ﺍﻫﺮﯾﻤﻨﯽ
ﺯﺑﺎﻥ ﻣﻬﺮ ﻭﺭﺯﯾﺪﻩ ﻭ ﺩﻝ ﺩﺷﻤﻨﯽ

ﮐﻨﻮﻥ ﺑﯽ ﻏﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺣﺎﺟﺖ ﺑﻪ ﻣﯽ
ﮐﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺳﻮﺩﯼ ﺍﺯ ﺁﻭﺍﯼ ﻧﯽ
#2 محمد 1396-11-04 21:08
ﺟﻬﺎﻥ ﭘﺮ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﯼ ﺍﻫﺮﯾﻤﻨﯽ
ﺯﺑﺎﻥ ﻣﻬﺮ ﻭﺭﺯﯾﺪﻩ ﻭ ﺩﻝ ﺩﺷﻤﻨﯽ

ﮐﻨﻮﻥ ﺑﯽ ﻏﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺣﺎﺟﺖ ﺑﻪ ﻣﯽ
ﮐﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺳﻮﺩﯼ ﺍﺯ ﺁﻭﺍﯼ ﻧﯽ
#1 محمد 1396-11-04 21:08
ﺟﻬﺎﻥ ﭘﺮ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﯼ ﺍﻫﺮﯾﻤﻨﯽ
ﺯﺑﺎﻥ ﻣﻬﺮ ﻭﺭﺯﯾﺪﻩ ﻭ ﺩﻝ ﺩﺷﻤﻨﯽ

ﮐﻨﻮﻥ ﺑﯽ ﻏﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺣﺎﺟﺖ ﺑﻪ ﻣﯽ
ﮐﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺳﻮﺩﯼ ﺍﺯ ﺁﻭﺍﯼ ﻧﯽ

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.