از زمانی که "تقدس" از سطح ماورایی و بالامرتبه خود (همچون خداوند متعال)، به زمین و زمینیان نزول داده شد، و این تقدس به افراد، ایده ها، ساختارها، اماکن و... نیز تعلق گرفت، انسانی که تمام سعی همه، از جمله ایزد یکتا، برای سعادت و کرامت او بود، خود به یک عنصر درجه دوم، تبدیل، و به پای این جایگاه ها، اماکن، دستورات، ایده ها، افراد و... قربانی گردید؛

این یک روند تاریخی است که همچنان پایان نیافته، حال آنکه در شکل زُمُخت و باستانی اش، روزگاری پیشینیان ما، دختران واجد صفت الهه زیبایی، و پسران قدرتمند و شایسته ما و...، را در پای بت ها، بتکده ها، سازندگان و گردانندگان بت ها و بتکده ها و... قربانی می کردند، و خون پاک و بی گناه آنان را، به الهه های خود و... هدیه می نمودند و... تا رضایت ارباب معابد، و الهه های قرار گرفته در آن را جلب نمایند.

اما در روند جدید، همین انسان، به پای منویات دل انسان هایی دیگر، سیستم تفکر، و ایده های آنان و... قربانی می شود، طغیان صاحبان قدرت، در این روند، به جایی رسیده است که امثال آن قاضی مُلک خراسان، اختیارات خود را "نیم بند انگشت" از اختیارات ایزد یکتا بر انسان مخلوق خود، کمتر می بیند! [1] و...

و به دنبال این طغیان انسانی، و ادعای کفرگونه، گزاف و نابجا و...، نه از مقامش خلع گردید، و نه با مقابله فکری و عملی جدی، مواجهه گشت و...، نه بر پیش زمینه هایی سازنده چنین توهمی کسی شورید و...، تو گویی انگار او از عمق دل، و منویات قلبی، و مقصد فکری بسیاری از ارباب قدرت، از جمله هم سلکان شاغل در دادستانی اش سخن گفته بود، که همه راضی و خشنود، بدین سطح از اختیار بر جان، مال، ناموس و کرامت انسان ها، همه سکوتی رضایتبار را اختیار کردند، و کسی بر این طغیان انسانی، نشورید.

این همان رویه فکری است که امروز انسان ها را شایسته قربانی شدن، به پای افراد، ایده ها، سیستم ها، اماکن، احکام و... می بیند، و هرگونه مخالفت با چنین رویکردی را نیز، محاربه، ارتداد، بغی و... دیده، و کسانی را که بر این سلطه خداگونه، توسط انسان های ناچیز و...، مخالفت ورزند را، شایسته مرگ، زندان، محرومیت از حقوق اولیه و ثانویه می بینند، و تقدیر گردانانی از چنین رویکرد خطرناکی را که از خود آزادگی و غیرت و... نشان داده اند را، اغتشاشگر، فتنه گر، عامل دشمن و... خطاب می کند، و متناسب با همین ایده، و سطح بندی، با انان رفتار و سلوک دارد.

اگر هر قدرتمندی در جهان، از این شیوه تفکر و روش فکری و رفتاری الگو بردارد، و خود را در همین سطح از ایده و عمل ببیند، و به همین شیوه با مخالفین و معترضین به خود، رو در رو گردد، دنیا به عرصه کشتار و زجر و شکنجه ی انسان هایی تبدیل می شود، که قصد زیست، در چنین قفس های ساخته شد توسط انسان، به نام خدا را ندارند؛ و این رویکرد، کشتار و نابودی آزادیخواهان را مباح، و اشاعه این گفتمان خطرناک را در پی خواهد داشت، و سربلندی و کرامت طلبی انسان را له، و نابود کرده، ایده زیست آزادانه انسان را ذلیل و خوار کرده، سلطه پذیران بی مایه را ارج نهاده، و بر صدر خواهد نشاند، و دنیا و انسان های در آن را، برای برده گی و برده داری های بزرگ آماده، و به سوی آن، رهنمون خواهد کرد.

خداوند تک تک انسان ها را در مقام مخاطب خود دیده و با آنها شخصا با عنوان "یا ایها الناس" سخن گفته و بدین ارج و ارزشی که برای آنها قائل شده است، آنان را در برابر خود مسئول، و پاسخگوی مستقیم و انفرادی دیده، و همین اعطای مسئولیت، لازمه اش داشتن آزادی، کرامت و حق تعیین سرنوشت، برای چنین انسانی است، و کسانی که آزادی، کرامت، حق انتخاب، و حق تعیین سرنوشت را از انسان سلب می کنند، خود "باغی" بر امر خداوند، "محارب" در مقابل خواست او، و "مرتد" بر امر ایزد یکتا خواهند بود، پس نباید به نام خداوند یکتا، کسانی را که خواهان چنین آزادی و کرامت انسانی هستند را، به بند کشید، و آنان که بر این بندها، سر خم و تسلیم خواست، و از آنان کشتار کرد، و آنان را از حقوق اولیه و ثانویه اشان محروم نمود و...

بشریت دهه هاست که به این ایده و رشد فکری رسیده است، تا بر چنین انسان هایی ارج نهاده، و برای آنان، تحت نام فعالین سیاسی، اصلاح طلبان اجتماعی و... حقوق قضائی، مدنی و... ویژه و فوق العاده ایی قائل شود، لذا متهمین و زندانیان سیاسی، فکری، اجتماعی و مبارزین از این نوع، از شرایط و حقوق مجزا، و فوق العاده ایی در مقایسه با دیگر متهمین، در قانون برخوردار شده اند.

این انسانِ مسئول، شایسته داشتن آزادی و کرامت از سوی خداوند شده است، و انسان دیگری نباید به خود این اجازه را بدهد، که به هیچ بهانه ایی، او را به بند ایده ایی، و یا تفکری در آورد، که آزادی و کرامت او را در خطر قرار دهد، و به ذیل ایده ایی در آورد که حاوی برداشت های یک انسان دیگر، از امر خداوند است، انسان هایی که تفاوت آنان با دیگران تنها، نشستن بر اریکه قدرت است، و همچون دیگران، به هیچ وحی یا ارتباط مستقیمی با خداوند، دسترسی ندارند، و در ارتباط با خداوند، به سان تمام انسان های دیگر، در جامعه، زیست می کنند و...، آنان نباید در جایگاه خود طغیان کنند، چرا که، اگر ختم نبوت نبود، افراد بسیاری، این زمینه ی طغیان را داشتند، و به حتم خود را پیامبرانی جدید، بعد از ختم نبوت، می نامیدند؛

در چنین شرایطی است که ختم نبوت یعنی این که، تمام انسان ها بالقوه و بالفعل می توانند، خود راهبر مسیری برای خود باشند، که به سوی خداوند و سعادت، باید طی کنند، انحصار این راهبری، راه و نحوه رفتن، در نظر خاص یک انسان، حاکمیت یک ایده، و برقراری یک سیستم و... و از آن بدتر، تحت سلطه یک فرد، نه به صلاح است و نه ممکن،

انسان ها باید حق و اختیار انتخاب را داشته باشند، تا عقل جمعی آنان، انسانیت را به سمت هدایتی جمعی برده، و با استفاده از روح تفکر جمعی، حقیقت مطلقِ مستور را، همچون راه حلِ دیگر مشکلات شان، یافته و به سویش رهنمون شوند، کشیدن آنان به ذیل یک ایده، یک سیستم، یک راه، یک فرد و...، معلوم نیست به کدام ناکجا آباد ختم شان کند.

برای تبدیل یک جمعیت بزرگ، به انسان های مطیع و گوش به فرمان، باید انسان های زیادی را که صاحب و مدعی ایده های نو، افق های جدید برای رفتن، راه های بهتر برای رسیدن و زیست انسانی و... هستند، را قربانی کرد، کسانی که وسعت بخشی به آزادی، کرامت و انتخاب انسانی را جستجو می کنند و...، آنان را باید به دارهای بر پا داشته ی سحرگاهی سپرد، و اینگونه و در چنین فضایی است که، طلوع فجر نیز برای مومنان، حاوی خبرهایی دردناک، خواهد شد، حال آنکه در فرهنگ مومنانه، این لحظات نویدبخشِ آزادی، روشنی، هدایت، راز و نیاز با خدا، و پایان شب سیه و... می باشند، و بدین نحو، این لحظات نور و روشنی نیز، خود آلوده به دارهایی خواهد شد، که جان عزیز انسان های نوگرای و... بسیاری را قربانی، و ضایع خواهند کرد،

و زین پس، مومنینی که، به راز و نیاز و گشایش های سحرگاهی، برای اصلاح خود، و جامعه خود نظر دارند نیز، باید دغدغه مندِ دارهایی شوند که جان نخبگان و جوانان شان را در هر سحری می ستانند، تا هر صبح، حجله های غم و عزای آنان، بر کوچه و برزن شهرها، بر پا گردد، و همه را از صبح و نسیم معجزه آسای سحری نیز، بیزار و بیمناک نماید، تا دیگر برای این لحظه ی زیبای شکفنِ روزهایِ روشن هم، حرمت و آبرویی نماند.

 قدر مجموعهٔ گل، مرغِ سحر داند و بس        که نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست 

  به خدا که جرعه‌ای ده، تو به حافظ سحرخیز،       که دعای صبحگاهی، اثری کند شما را

حافظ

شب فراق که داند که تا سحر چند است      مگر کسی که به زندان عشق دربند است

[1] - به گزارش ایسنا، غلامعلی صادقی (دادستان مشهد، بعد از اعتراض به احکام مبسوط الید آنان علیه همه چیز) در یک سخنرانی گفت: «یکی از دوستانم چندی پیش به من گفت چرا شما به تمام موضوعات ورود می‌کنید، در این‌جا باید تاکید کنم اختیارات دادستان از اختیارات خداوند متعال به اندازه بند انگشت کمتر است».

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.