میان روز بود که خود را به گناوه رساندم، شهری که برای اولین بار پا بر خاکش می گذارم، خاکی که دل ایرانیان برای حفظ آن در طول تاریخ تپیده است، نامی که هر روزه در پیامک های تبلیغاتی تلفن همراهم، و یا در شبکه مجازی می شنوم که درخواست می کنند، کالاهای خود را از آنها بخریم، چرا که آنها از این بندر، بدون واسطه کالاهای مورد نیاز ما را با قیمت مناسب تامین خواهند کرد!

گناوه که در رقابت با مرز بانه در کردستان، در ورود کالا به کشور به پیش می تازد، و به نظر من این روند روزنه فسادی سیستماتیک و گسترده است که زیر چشم های تیزبین تمام دوربین های امنیتی، چشم های نگران دلسوزان به کشور و روند آن، ناظران از دوست و دشمن و...، به وسعیت یک کشور قاچاق را در ایران ترویج، توسعه و گسترش می دهد و روح فساد سیستماتیک را در شریان های اقتصادی و تامین کالای کشور نهادینه، عمیق و گسترده می کند،

سوالی که وجود دارد این که چرا نباید اجناس مورد نیاز این کشور و مردم از مجاری مجاز و قانونی و پاک و مطهر وارد، و در سیستم توزیع منطقی و حساب شده جریان یابد؟! چه دست هایی در کشور قاچاق، فساد و بی قانونی را نهادینه و گسترش می دهند؟! این دست ها نسوج و شیرازه این کشور را مثل موش های فاضلاب های تهران خواهند جوید، و از درون آن را متلاشی خواهند کرد.

تفاوت ما با امارات و دیگر کشورهای نرمال در منطقه در چیست که این کشورها در اوج تجارت و حضور در قله های تجارت و خدمات جهانی و منطقه ایی، تمام کالاهای وارده و صادره به کشورشان را در مجاری قانونی و شفاف، وارد و صادر می کنند، و سیستم اداری، حاکمیتی و مردم خود را دچار فسادی گسترده نمی کنند؟! و بدین ترتیب با دوری از انحصار و رانت و... ملت های شان به تناسب و برابر از منفعت و بهره واردات و صادرات متوازن بهره مند می شوند، و بدین ترتیب کشورشان را علاوه بر تبدیل به "هاب" و مرکز منطقه ایی و جهانی تجارت کالا و خدمات، به مرکزی امن برای تجارت سالم و سرمایه گذاری بدون فساد، و بی قانونی مبدل می کنند، و در مقابل کشور ما روز به روز به مرکز قاچاق، تجارت غیر شفاف، زیر زمینی، فساد، پول های کثیف و هرگونه خلاف از این نوع تبدیل، و یا در حال تبدیل شدن است.

شیوع قاچاق در چنین سطحی تنها نتیجه ضعف، و نشان دهنده در هم ریختگی داخلی است، و راه مقابله با آن نیز تنها بازگشت به حاکمیت قانون و شفاف سازی روند تجاری و بازگشت آن به روند طبیعی نرمال است، ادامه این وضع تنها به فساد گستردگی و عمق خواهد بخشید.

اینجا در پایانه پذیرش مسافر از جزیره خارک در بندر گناوه، تاکسی ها به نقاط مختلف استان و حتی خارج استان آماده سرویس دهی اند، برازجان، بوشهر، اهواز و...، یعنی مسافران خارک از شهرهای مختلفند که تاکسی ها را به خود جلب کرده اند. اگرچه برای برخی مسافران کشتی مَهبُد که ما را به گناوه رساند، اینجا مبدا آغاز سفری دراز است، ولی برای من مقصد یک اقامت یک روزه است، تا مشتی از گوهر وجود گناوه را بردارم و سفرم را ادامه دهم. و البته مسافر باید سبکبال باشد، تا بتواند سفری راحت تر را تجربه کند، از این رو میان دریایی از اجناس، به قدر یک مشت باید برداشت، ورنه باید گناوه را آخرین ایستگاه سفر اعلام، و به مسیر حرکت مهر پایان زد.

بندر گناوه، بندری است با دو فصل، فصل معتدل که از آبان آغاز و تا اواخر اسفند ادامه می یابد، و فصل گرم هفت ماه باقی مانده سال را در خود دارد، از اینجا می توان در بزرگراه گناوه به برازجان رفت که با طی 88 کیلومتر خود را به آن شهر می تواند رساند، یا راه دیگری که در کوه های زاگرس شما را بعد از طی 213 کیلومتر به شهرستان ممسنی می برد، در عمق لرستان بزرگ، اما نزدیکترین شهر به گناوه بندر دیلم در مرز بین استان خوزستان و بوشهر است که تنها 65 کیلومتر با آن فاصله دارد.

نام این بندر در طول تاریخ تغییر آنچنانی را به خود ندیده است و تنها در لهجه های مختلف شکسته و یا تغییرات آوایی یافته است. اینجا مردمی زندگی می کنند که اساس کارشان کشاورزی بیشتر بر پایه خرماست، و بعد ماهیگیری در خلیج فارس، اما اکنون مهمترین منبع درآمد شهر به تجارت و تبادل کالا تبدیل شده است. یکی از اهالی شهر می گفت در ایام عید نوروز حتی خیابان های شهر نیز پر از چادرهایی است که پذیرای مردمی از تمام شهرهای ایران است که به این شهر کوچک کشیده می شوند، تا کالایی را ارزانتر از شهرهای خود تهیه به زندگی خود تزریق کنند. ساحل شنی گناوه دیدنی و لذت بخش است، همچنین رستواران های آن که غذاهای محلی دریایی عرضه می کنند، حتی رستورانی را دیدم که توسط اتباع بنگلادش اداره می شد، و بلیه ایی به نام قلیان که مرد و زن، جوانان را به سوی خود جلب و جذب می کند تا دور هم جمع شوند و ریه های خود را پر از دود توتون هایی کنند که با طعم های مختلف سینه را برای انواع سرطان و بیماری و بیماری های تنفسی آماده کند.

 گناوه به مراکز خریدش شهرت دارد، که در جریان یک اصطلاح "ته لنجی" که لنج ها را مجاز می کند مقداری جنس از کشورهای دیگر وارد کنند، به یکی مرکز مهم ورود اجناس وارداتی در کل کشور تبدیل شده است، اینکه چرا گناوه این اختیار را برای ورود اجناس دارد و دیگر بنادر ندارند، خود شاید همان داستان قدیمی در کشور باشد، که در کنار تمام توجیهات آورده شده در اسناد تصمیم گیری های کشور، اینجا در سیستم اداری و تصمیم ساز کشور تصمیمات قائم به افراد است،

در زمان سلسله های پادشاهی ایران نیز اگر یکی از نزدیکان شاه در سرزمینی به قدرت می رسید، و حاکمیت بدست می آورد، شیوه حکمرانی، خدمات، کیاست، نفوذش و... با دیگر مناطق متفاوت و منافع و مضار آن نیز کاهش یا افزایش می یافت، لذاست که حاکمیت دکتر محمد مصدق بر شیراز، با جانشین او بر این خطه، کاملا متفاوت بوده است.

این روند را در استان سمنان هم به عینه می توان دید، که چگونه قدرت گرفتن افراد در تغییر روند کشور تغییر ایجاد می کند، این خاصیت حکومت های اقتدارگراست، چرا که در سیستم های دمکراسی اینچنین شدت و تاثیر ندارد، در دوره قاجار مرکزیت ایالت کومش (قومس یا کومس)  باستان با توجه به جمعیت، پتانسیل طبیعی، وسعت، تولیدات کشاورزی و... در اختیار منطقه باستانی بسطام، بیارجمند، جاجرم و البته شهرشتان بزرگ شاهرود بود،

ولی با روی کار آمدن سلسه پهلوی و قدرت گرفتن افرادی مثل "نعمت الله نصیری" در دستگاه حاکمیتی که بعدها به ریاست ساواک نیز رسید، مرکزیت از شاهرود به یک شهر کوچکتر و با پتانسیل های بسیار کمتر از شاهرود، منتقل شد، چرا؟! چون زادگاه افراد متنفذی در حاکمیت پهلوی ها بود، شهری که نه پتانسیل کشاورزی آنچنانی داشت، و نه صنعت، و نه طبیعت آن توانایی تحمل جمعیت بیشتری را دارا بود،

این روند در تخصیص اعتبارات و امکانات، بعد از انقلاب هم ادامه یافت، و اکنون شهر سمنان را به یکی از شهرهای صنعتی ایران تبدیل کرده اند، در حالیکه این شهر نه نیروی کار مناسب داشت، و نه امکانات زیربنایی لازم برای صنعتی شدن، از این رو مجبور شد، جمیعت مهاجر بسیاری را از شهرهای دیگر استان و از جمله شاهرود به خود جذب کرده و اینک باید کشور در محیطی که پتانسیلش را ندارد، برای جبران این کمبودها، این حجم از مهاجرین مسکن، آب و... تهیه و ارایه نماید، وگرنه با اعتراضات مردمی مواجه خواهد شد، این گرفتار شدن در وضعیتی عارض شده است، که تصمیمات بعدی را به دنبال خود خواهد آورد.

این شد برای دستیابی به منابع آب بیشتر، سمنان را مجبور کرد، به آب های ملکی مردم در شهرهای شهمیرزاد و مهدیشهر دست اندازی کند، که از این شهر دارای منابع آب بیشتری هستند، و مردم این منطقه حتی با دادن کشته نیز، توانایی دفاع از منابع آب خود نداشتند، چرا که جمعیت بزرگی از تشنگان در شهر سمنان تشنه آبی بودند که دیگر حاکمیت و دولت اجازه نخواهد داد، اهالی شهمیرزاد صاحب آبی باشند که هزاره ها مالک آن بوده اند، و زندگی کشاورزی آنان به این آب اتکا داشت، چون مصلحت کشور و منطقه و مردمی که برای شهر صنعتی سمنان به امن منطقه آورده شده اند باید سیراب شوند، و این بر باغات شهمیرزاد اولویت خواهد داشت، و همه این ها دست به دست هم می دهند تا برای صافکاری یک تصمیم اشتباه و ناشی از ناسیونالیسم منطقه ایی، توسط یک صاحب منصب و مسئول، عده ای از شهرهای خود مجبور به مهاجرت به سمنان شوند تا کار بدست آورند و عده ایی در شهرهای خود از منابع خدادادی آب خود محروم شوند، تا این مهاجرین به آب خوردن دست یابند و...

چرخه ایی معیوب از تصمیم های قائم به افراد، بدون نگاه ملی و علمی که خسارتش را مردم و کشور می دهند، تا پتانسیل های نبوده را ایجاد و شهری که شهر نیست، شهر شود، و همه بگویند به برکت فلان نماینده، یا فلان آیت الله و یا فلان سیاستمدار، یا فلان صاحب منصب و... شهر ما به فلان امکان دست یافت، و...

 و انگار در این کشور مراکز تصمیم سازی بدون سوگیری های مذهبی، منطقه ایی، قبیله ایی، زبانی و... وجود ندارد که این خسارات را محاسبه کرده، و یا قبل از هر اقدامی این مطالعات را انجام دهند، تا زاینده رود و کل آب های موجود در استان اصفهان، فدای آوردن مجمتع فولات مبارکه نشوند، صنعتی که شدیدا به آب نیاز دارد و باید در کنار یک منبع آب مطمئن و ارزان و البته آبی کم ارزش تر، مثل آب دریا ایجاد شود، تا مجبور نشوند حقآبه صدها هزار کشاورز، و طبیعت بکر استان اصفهان و... را فدای یک تصمیم نابجا کنند، تا کشور مجبور به دستکاری در منابع و پتانسیل های دیگر شهرها، استان ها و... برای جبران نتایج اشتباه یک تصمیم نشوند.

امروز نیروی کار را از شاهرود و...، آب را از شهمیرزاد و... را باید به سمنان برد، تا بتواند ظرفیت لازم را در آن ایجاد کرد، که تصمیم فلان سیاستمدار و یا نیروی متنفذ در حاکمیت ها، اجرایی شود، اگر این صنایع و امکانات در شهرهای استان ها و مناطق کشور، با توجه به جمعیت و پتانسیل های طبیعی آنها تقسیم می شد، سمنان مجبور نبود که نیروی کارش را از استان ها و شهرهای همجوار تهیه کند، و یک عده افراد نیز مجبور نمی شدند از خانه و دیار خود کوچ کنند، و به سمنان بروند تا این شهر مجبور شود، بیشترین حجم مسکن مهر را در خود، در مقایسه با شهرهای دیگر استان، که به طور طبیعی از این شهر پر جمعیت ترند، تولید کند و برای تهیه آب این مهاجرین، مجبور به دستبرد به منابع آب شهمیرزاد شود.

آنچه از سخن مردم محلی در بوشهر بر می آید، گناوه هم احتمالا به چنین روندی گرفتار شده است که از بین بنادر متعدد استان، بیشترین روزنه ورود نسبتا پر حجم، قانونی و شبه قانونی اجناس خارجی را به این بندر اختصاص داده اند، که مردم دیگر بنادر استان و حتی خود شهر بوشهر، هم برای تهیه مایحتاج شان، به این بندر می روند. "شوتی ها" از این شهر به دیگر شهرهای استان بار می برند، و مقصد کالاهای قاچاق وارد شده در دیگر بنادر نیز گناوه است تا در اینجا از عنوان قاچاق تا حدودی پاکسازی شده، و راحت تر به دیگر شهرهای کشور ارسال شوند،

و در این روند است که کلی از جوانان استان مجبور می شوند هزار خطر را به جان بخرند، تا باری را جابجا کنند و در یک حالت تعقیب و گریز دائمی، که در جاده های استان ادامه دارد، جان برکف، بار جابجا کنند، به طوری که بسیاری از رانندگانی مرا در این مسیرها جابجا کردند، از عملیات جیمزباندی "شوتی ها" برای انتقال اجناس قاچاق گفتند، و مرگ هایی که در این مسیر نصیب این جوانان جویای روزی و رزق برای زندگی بهتر می شود، و آلودگی و فسادی که گریبانگیر دست اندرکاران بخش های مختلف در قبال این عملیات بزرگ می گردد و... چرا؟! چون ممکن است فلان مسئول اهل فلان شهر است، و می تواند امکانات را به شهر خود جذب کند، و دیگر شهرها از داشتن چنین "دست بزرگی" در دستگاه اداری و یا حاکمیتی محرومند. این قصه پردرد حاکمیت ملوک الطوایفی در کشور ماست، که قدرت در یک فرایند فاسد بین باندهای قدرت جابجا می شود، و تا این کشور به دمکراسی و حاکمیت مردم و جابجایی قدرت با رای واقعی مردم دست نیابد، از این بلیه خلاص نخواهیم شد.

روزی بساط فساد سیستماتیک و باندی از کشور برچیده می شود که سیستم قضایی مستقل، قاضی مستقل، بانک مرکزی مستقل، ارتش مستقل، و حاکمیتی ناشی از رای مستقیم و واقعی مردم جریان یابد، و یک پیوستگی فساد انگیز بین مسئولین ناظر، مجری، قاضی و محافظ نباشد. در چنین فضای است که انحصار و رانت از بین می رود و تصمیمات ملی اتخاذ خواهد شد، ورنه مردم در کل در یک بازی بزرگ، به خلاف کشیده می شوند، و منابع کشور به تاراج می رود،

در این روند فساد انگیز نه شهمیرزاد مالک آبش خواهد بود، نه شاهرود صاحب نیروی کار و کارخانه خواهد شد، و سمنان نیز به عنوان یک حفره گرداب مانند دائم، مجبور به مکیدن امکانات کشوری است، تا بتواند استواری خود را در حالت نداشتن ظرفیت های طبیعی، جبران کند، و حاکمیت در مرکز نیز اسیر یک بازی چیده شده، تمام سعی خود را خواهد کرد تا این روند تنها به شورش و اعتراض نینجامد، چرا که در حاکمیت فساد و باند های قدرت، راهی برای حل آن نخواهد جست، چون باند های قدرت اجازه حرکت جدی و اساسی را در ابعاد ملی نخواهند داد، و یک شکاف عمیق تنها در وضعی نگه داشته می شود که منجر به شورش و اعتراض نشود.

اینجا در گناوه می توان اجناس را به قیمت های مناسب تری خرید و برد، بازارهای بزرگ ایجاد شده است، و از همه اقشار، می توان مردمی را دید که در شرایط تحریم حداکثری، به کالاهایی دسترسی می یابند که در یک روند معیوب صادرات و واردات به کشور وارد می شوند و مثل دارویی بر زخم های کمبود مردم التیامی موقت می دهد، و کل کشور را در یک فساد پذیرفته شده و شبه قانونی و شبه عرفی شده غرق می کند،

فسادی که بهره برداران اصلی آن دست های بزرگی است که با نفوذترند و به قدرت و ثروت نزدیک ترند، و بدین ترتیب کشور با یک فساد سیستماتیک پذیرفته شده، خو می گیرد و سم بی قانونی، فساد، رشوه، باندبازی، اعمال نفوذ، قدرت طلبی و... را در رگ های کشور همواره تزریق و ماندگار می کند،

و کشور موقعی به خود خواهد آمد که سپاه محمود افغان تا دروازه های دارالحکومه سلطان حسین صفوی در پایتخت ایران در اصفهان پیش آمده است، تن تن اسناد انرژی هسته ایی ایران را از کنارهای پایتخت با کامیون بار می کنند و در جمهوری آذربایجان، ترکیه، شمال عراق، دبی و... تحویل موساد می دهند، تا نتانیاهو در سازمان ملل دزدی موفق خود از قلب تهران را به رخ رهبران دیگر کشورهای جهان بکشد، که ما در قلب ایران و در تفرجگاه آبسرد دماوند هم می توانیم، مسئول مهمترین پروژه های راهبردی ایران را با سلاح گرم در بین محافظین او تک زنی کرده و به سلامت کشور را ترک کنیم و...

وقتی شریان های کشور مملو از فسادی سیستماتیک به نام دور زدن تحریم ها و... می شود، راه هایی باز می شود که در اندرونی قدرت و ثروت، هرکس هر چه بخواهد می کند، و به راحتی آب خوردن در همین روند از کشور خارج می شود و باز با توجه به فساد حاکم بر باندهای قدرت و ثروت، حتی چنین رسوایی آسیب شناسی هم نخواهد شد، و مسئولین امر در یک فساد سیستماتیک، تمام سعی خود را خواهند کرد که در یک پیوستگی ناننوشته، حتی بر این ضعف های آشکار در چشم جهان، پرده افکنده آن را کتمان، لاپوشانی و... کوچک جلوه دهند،

تا همچنان این چرخه فساد و ناکارآمدی ادامه یابد و عده ایی به ثروت و قدرت خود بیفزایند و در این بین مردم شاهد یک گستردگی از ... بوده و گاه دست به اعتراض زنند، و این تنها سوپاپ هشدار نیز با حربه سرکوب بسته خواهد شد، تا مریض با مرض واگیرش به حالت اضطرار نیفتد، و این روند "استخوان لای زخم" باقی مانده و بساطش برچیده نگردد.

اینجاست که آنانکه از بیرون بر این روند فساد نهادینه شده و بزرگ در حد کشور می نگرند، به این نتیجه می رسد که این درهم و برهم ریختگی ها را تنها یک زلزله 9 ریشتری می تواند، درمان کند! و ماشاالله در کشور ما هم رسوبات ظلم و تعدی آنقدر لایه گذاری تاریخی کرده است، که درمان و نسخه بعضی برای این بیمار هم باز خود حکایت دردناکی است، یکی می گوید برای برون رفت از این شرایط بغرنج رضاشاهی باید که استبدادی آنچنانی راه بیندازد، و شرایط را حل کند!

یکی می گوید راه چاره این درد کشتاری عظیم از یک نسل از ایرانیان است که در فساد و تباهی فرو رفته اند تا کودکان آنان را در فضایی سالم پرورش داد، و یک ایران تمیز و عاری از کثافت و بیماری های اجتماعی و فکری و رفتاری داشت، و در واقع نامه را از سرنوشت، دیگری می گوید با اصلاحات تدریجی می توان بر این شرایط رسوا غلبه کرد، و آب رفته را به جوی باز گرداند، دیگری می گوید راه همان سیستم شاهنشاهی است که یک نفر برای همه تصمیم بگیرد؛ و در این بین مردم زیادی از زن، زندگی و آزادی می گویند تا هم زنان (و... به عنوان عقب نگهداشته ترین اقشار) به حقوق خود دست یابند، و زندگی نرمال در کشور پابگیرد و این دو در ذیل آزادی است که دوام خواهد داشت وگرنه دیکتاتوری و حاکمیت فردی در این کشور بارها کشور را به مجد و عظمت رساند، و سپس در نبود آزادی به اوج فساد و نابودی کشانده شدیم. 

در شهری زندگی می کنم که بلندای آن از سطح آب های آزاد در نقاطی از آن به بیش از 1700 متر می رسد (تهران)، اما مقصد سفرم بوشهر تنها 18 متر از سطح آب های آزاد بلندتر است، و از سال 1301 به شهر تبدیل شد، این روزها نام بوشهر بسیار بر سر زبان هاست، چرا که نیروگاه اتمی بوشهر، به یک موضوع خبری بین المللی تبدیل شده، و ما نیز بوشهر را بیشتر به واسطه نیروگاه هسته ایی اش می شناسیم، اما با این وجود رغبتی به دیدار از سایت این پروژه مهم نداشتم، چرا که در نظرم به گرداب مکنده سرمایه های کشورمان تبدیل شد، پروژه ایی که وقتی در حال نبرد با نیروهای بعث عراق، در جنگ خسارتبار هشت ساله بودیم، شدیدا نگرانش بودیم، تا مبادا از سوی دشمن بمباران و نابود شود، که البته بمباران هم شد،

نیروگاه اتمی بوشهر یکی از چند پروژه بلندپروازانه ی اتمی پهلوی ها بود، که آنان قصد داشتند تا سال 1356 تولید برق هسته ایی کشور را به 4000 مگاوات برسانند، لذا سایت های متعددی را برای این امر در نظر داشتند که یکی از آنها سایت بوشهر بود، که وقوع انقلاب مانع از تحقق چنین امری شد، و به رغم انجام درصد زیادی از کار این پروژه، نیمه کاره به دولت انقلابی منتقل شد، سایت نیروگاه اتمی دارخوین در استان خوزستان نیز یکی دیگر از این پروژه ها بود که آن هم به مقر نیروهای رزمنده در زمان جنگ مبدل شد، که خود را برای نبرد والفجر 4 آماده می کردند، که در بین رزمندگان به مقر "انرژی اتمی" شهرت داشت، و نیروهای لشکر 17 علی ابن ابیطالب که کانکس های آن را به محل استقرار خود تبدیل کرده بودند، خوب این مقر را می شناسند و با آن خاطره های بسیار دارند، در واقع یکی از مقرهای باکلاس آنها در طول جنگ هشت ساله محسوب می شد، رزمندگانی که معمولا جای مناسبی برای استقرار نداشتند.

اما از انقلاب و این جنگ هشت ساله، با کنار کشیدن آلمان ها از ساخت و اتمام پروژه نیروگاه اتمی بوشهر، این پروژه ملی نهایتا به دست روس ها افتاد، و آنها هم حسابی ایران را در این نیروگاه سرکیسه کردند، و همان بلایی را بر سر ما آوردند که بر سر هندی ها نیز در پرونده فروش ناو هواپیمابر دستِ دوم "آدمیرال گورشکوف" آوردند، [1] و چندین بار قیمت آن را افزایش دادند و قیمت یک کشتی چند صد میلیون دلاری در قرارداد اولیه را، به چند میلیارد دلار رساندند، و در پروژه نیروگاه اتمی بوشهر هم مشخص نشد روس ها بالاخره این نیروگاه را با چه قیمتی، و در چه وضعی تحویل ما دادند، و الان آیا برقی تولید می کند یا نه، لذا افتتاح آن نیز نه شیرینی داشت، و دیدار از آن نیز برایم رغبتی ایجاد نمی کرد، بیشتر به یک پروژه شکست خورده در نظرم نقش بسته است تا مایه افتخار، به همین دلیل وقتی به طرف برازجان می رفتم، و تابلوی راهنمای این نیروگاه را در خروجی بوشهر دیدم، هوسی برای دیدار از آن در خود احساس نکردم.

اولین و آخرین باری که به بوشهر آمدم موقعی بود که در خلال یک اردوی دانشجویی، سی سال پیش راهی دیدار از این دیار شدیم، و اکنون این دومین دیدارم از بوشهر بود، اما آنچه نمی دانستم اینکه بوشهر یک شهر تاریخی هم هست، و آثار باستانی یافته شده در بوشهر قدمت آن را به پنج یا حتی شش هزار سال قبل می رساند، به خصوص آثار یافته شده مربوط به زمان عیلامی ها در حاشیه این شهر، که گفته می شود این شهر را در آن زمان "لیان" می نامیدند که معادل واژه "آفتاب درخشان" در زبان بابلی است، یا در زمان ساسانیان که این شهر را "ریشهر" صدا می کردند و نام ها دیگری که پیش از ساسانیان بر شهر نهادند، از جمله ریواردشیر، بُخت اردشیر، رام اردشیر، رامشهر، رامش اردشیر که به معنی "شهر رهایی" اردشیر است،  

هواپیمای ما گرچه با تاخیر اما بالاخره به سمت بوشهر به پرواز درآمد، یک هواپیمای صد نفره فوکر که در این دوره تحریم با ترس و دلهره زیادی مجبور بودیمد بر این هواپیماها سوار شویم، و واقعا انسان حس می کنم که این پرواز ها چقدر ممکن است که به مقصد نرسند، اما هیچ چاره ایی دیگر هم نیست، چرا که جاده ها هم امن تر از خطوط هوایی کشور نیستند، چرا که کشتار حوادث جاده ایی ما هم آمار بسیار وحشتناکی دارد و گاه از کشته های روزانه ما در جنگ خسارتبار هشت ساله هم افزودن تر می شود. در پرواز با خود می گفتم شاید وصیتی که نوشتی به حقیقت پیوست، و تا حدودی آمادگی ذهنی مردن را در خود ایجاد کرده بودم، معمولا درخواست های مثبتی که از اهالی آسمان می کنیم، به هدف اجابت نمی رسند، اما اینگونه درخواست های منفی ممکن است سریع مورد اجابت قرار گیرند!

با وجود این هواپیماهای قدیمی و تحریم شده، که معلوم نیست قطعات آن چطور و چگونه تامین می شود و...، که از قضا با خبر شدیم که علت تاخیر پرواز ما نیز نقص فنی است، خلبان کارآزموده ایی در این پرواز داشتیم، که برخاستن و نشستن ماهرانه ایی را در دو فرودگاه تهران و بوشهر داشت، نزدیک به یک ساعت و نیم پرواز بر فراز شهرها و مناطق منتهی به جنوب انجام شد، و این در دقایق انتهای پروازمان بود که هواپیما کمی ارتفاع کم کرد و به سطوح پایین تر جوی آمد، چرا که از مناطق کوهستانی و مرتفع زاگرس گذر کرده بود، و اکنون وارد دشت جنوب می گردید، و به بوشهر نیز نزدیک می شدیم، در این لحظات شب که نور چراغ شهرها، و روستاها را می توان از آن بالاها دید، باید آماده نشستن بر زمین شد، تکیه گاهی که آرامش به انسان می دهد.

پروازی در شب، و آغاز اقامتی شبانه در بوشهر، استراحتی ناچیز و صبح زود، کمی ورزش در یک فضای مه شدید، در کنار ساحلی زیبا که جزر و مد هایش به روشنی دیده می شود، و انگار در این مقطع زمانی گاه تا ده متر (کم و بیش) آب بالا و پایین می شود، و چند لقمه ایی صبحانه، و یکراست راهی اسکله "والفجر" شدم، تا امکان سفر به جزیره خارگ (نام جزیره خارگ است که ما همواره آنرا خارک تلفظ می کنیم) را پیگیر شوم، به زودی متوجه شدم که چنین سفری ممکن نیست و در حالی که کشتی مسافربری "گِلاره" مشغول مسافرگیری برای رفتن به خارگ بود، گفتند که برای سفر به این جزیره باید از مقامات محلی در این جزیره، یا بوشهر مجوز صادر شود، تا امکان ورود به آن را یافت، این حجم از نگاه امنیتی به جزایر خلیج فارس، آن هم جزیره ایی مثل خارگ که در نزدیکی های ساحل بوشهر قرار دارد، تعجب برانگیز است.  

خیابان های بوشهر را درختی بی ثمر فرا گرفته، که سبزی خیره کننده ایی دارد، آنرا درخت "کَهور" می گویند، که به گفته یکی از اهالی، از زمان حضور انگلیسی ها در این شهر گسترش و فراوان شده است، و عیب آن این است که ریشه هایش به سطح می آید و چنان قویست که آسفالت و پوشش سازه های محکم پیاده رو خیابان ها را می شکند و بالا می آید. البته تازگی و درخشندگی برگ های این درخت، این روزها چشم ها را خیره می کند. جالب اینکه برگ این درختان خوراک هیچ حیوانی خانگی و تحت پرورش انسان نیست، لذا طبیعت اطراف شهر و کناره های جاده ها نیز پر از این درختان است، و با نداشتن دشمنی به نام انسان، ماندگاری و تکثیر زیادی در طبیعت جنوب دارند، درختی سازگار با گرما و آب شور.

امسال باران بسیار خوبی در بوشهر و کلا در جنوب باریده است، آب گرفتگی ها، و آثار طراوت و سرزندگی را در شهر و بیابان آن به روشنی می توان دید، این روزها زمانه ی بهار بوشهر و جنوب است، و سر سبزی خیره کننده ایی دشت و صحرا را فرا گرفته است و مخمل چمن و آبگرفتگی کناره جاده ها و...، نشان از بارش های سنگینی دارد، که طی چند روز گذشته باریده است، و به قول یکی از بوشهری ها خانه ایی نیست که در این بارندگی ها سقفش آبچک نکرده باشد. 

بوشهر یک شهر نسبتا تجاری است، چرا که در ساحل بندری تاریخی در تجارت و کسب و کار قرار دارد که خلیج فارس را با پهلو گیری کشتی ها در ساحلش، به ایران پیوند می دهد، اما تُجار اظهار نارضایتی دارند، یکی از آنان می گفت: "در روزگاری گرفتار آمدیم که باید التماس کنیم جنسی را برای فروش بدست آوریم، التماس کنیم همین جنس را بفروشیم، بعد التماس کنیم پول همین جنس را از خریداران بگیریم."

بین بنادر جنوب ایران، در چند صد سال گذشته، بنادر خرمشهر، بوشهر و بندرعباس برجستگی خاصی داشتند، و این را باید متوجه بود که بنادر تنها دروازه ورود و خروج کالا به کشور، و یا از کشور، نبوده اند، بلکه فرهنگ و سیاست نیز  همواره از این بنادر، به ایران راه پیدا کرده، و یا از آن به بیرون صادر شده است، این از مرز دریایی بوشهر، و توسط اهالی این شهر بود که اولین سیستم های چاپ سنگی وارد ایران شد و به گسترش کتاب و کتابخوانی در کشورمان کمک شایانی نمود، و فرهنگ علم و علم آموزی را در کشور سهولت و گسترش بخشید، اولین خطوط تلگراف، ابتدا در بوشهر راه اندازی شد، و ایران را به سیستم جهانی ارتباطات مرتبط کرد.

صنعت برق و یخ سازی نیز ابتدا در بوشهر راه اندازی شد و بعدها به درون کشور راه یافت، و چراغ صنعت و... را در کشورمان روشن کرد، شب های تاریک ما را روشنی بخشید؛ گذشته از این یکی از مظاهر فرهنگ، مدارس نظام جدید آموزشی بود، که دانش آموزان را با علوم و فنون جدید دنیا آشنا می کرد، که بوشهر در این زمینه نیز پیشتاز بوده است، چرا که "مدرسه سعادت" [2] ، در سال 1278 خورشیدی در این شهر دایر گردید، که از این نظر، آنرا "مادر مدارس جنوب ایران" نامیده اند،

و آنروز که بزرگان از راه های دریایی سفر خود را در پیش می گرفتند، بوشهر و البته همین مدرسه، میزبان ورود رابیندرا تاگور، نویسنده مشهور و برنده جایزه نوبل ادبیات جهان از اهالی بنگال هند بود، که از این مدرسه نیز بازدید کرد و به نفرات برتر آن هدایایی اهدا نمود، و این مدرسه به پرورشگاه و قدمگاه روشنفکران و اهل فکر و علمِ منطقه جنوب تبدیل گردید، از جمله آزادیخواهانی که در انقلاب آزادیبخش مشروطیت نقش آفرینی کردند، و این افتخار برای بوشهر هست که 18 اسفند "روز بوشهر"، مصادف است با روز تاسیس اولین مدرسه نظام جدید در جنوب ایران، یعنی مدرسه سعادت.

بسیاری از شهرها در کشورمان صاحب سبک معماری خاص خود بوده و هستند، بوشهر نیز در این مورد صاحب سبک خاصی از معماری و حتی مصالح ساختمانی خاص است، علاوه بر مدرسه سعادت که سبک معماری خاص بوشهر را در خود دارد، ساختمان شهرداری بوشهر، و بسیاری از ساختمان های دیگر، در کنار ساحل بوشهر نیز طبق همین سبک ساخته و پرداخته شده اند، از جمله آجر ساختمان های قدیمی این شهر که از نوعی سنگ رسوبی بهم فشرده، بازمانده از دریاهای قدیم، ساخته می شوند، که به طرز ماهرانه ایی توسط بوشهری های سخت کوش تراشیده و به خشت های بزرگی تبدیل، و با آنها دیوار خانه های خود را می چینند، در محله بازار قدیمی می توان چنین ساختمان هایی را دید که با این آجورها ساخته اند، از جمله چند ساختمان قدیمی را دیدم که تخریب کرده بودند، که به لحاظ ارزشِ این سنگ ها، کارگران آنرا از میان خرابه ها بازیافت می کردند.

امر دیگری که تاسفبار بود، عملکرد وزارت بهداشت و درمان در نگهداری بناهای تاریخی این وزارتخانه است، تو گویی در این وزارتخانه انگار فرد یا بخشی وجود ندارد که به تاریخ پزشکی ایران دلسوز باشد، در بوشهر هم مثل شاهرود، ساختمان قدیمی بیمارستان "شیر و خورشید" را ویران کرده و به جای آن یک ساختمان جدید، مثل قوطی ساخته اند، حال آنکه بیمارستان های شیر و خورشید جزو اولین بناهای سبک جدید پزشکی در کشورند که حفظ این بناها، یعنی حفظ تاریخ بهداشت و درمان و آموزش پزشکی کشورمان، که با بی توجهی تمام یکی پس از دیگری ویران می شوند، و به جای آن یک بنای جدید، که بعضا هم زیبایی خاصی ندارد، ساخته می شود.

البته در مقابل، اداره بنادر و کشتیرانی بوشهر برخی ساختمان هایی که در داخل این تاسیسات مانده اند را تعمیر و بازسازی کرده و به شکل سابقش حفظ و استفاده می کنند، ساختمان هایی که میراثدار قدمت و تاریخ بوشهر است، که به نظر می رسد کارگزاران اداره بنادر و کشتیرانی، از کارگزاران وزارت بهداشت و درمان در این امر آگاه تر، پیشروتر و به تاریخ خود دلسوزترند.

از جمله ساختمان هایی که در منطقه بنادر و کشتیرانی در حال مرمت بود، ساختمانی است که تابلوی ستاد بازسازی عتبات عالیات بر آن نهاده اند، که ساختمانی است با سبک قدیم معماری زیبای بوشهری، که یکی از اهالی می گفت در اینجا یک کُنده درخت خرما افتاده بود که عوام می گفتند اینجا قدمگاه حضرت ابوالفضل است! و به آن احترام می گذاشتند، که البته مردم قبل از انقلاب خیلی به این مسایل مقیّد بودند و اکنون هر روزه از اینگونه اعتقادات دورتر می شوند.

در پاسخ به سوال یکی از اهالی بوشهر که از من پرسید اهل کجایی؟ با شنیدن نام "شاهرود"، گفت: شما از همشهری های هژبر یزدانی [3] هستید؟ گفتم نه، ایشان هم استانی ماست، و اهل "سنگسر" در نزدیکی های سمنان هستند؛ برام جالب بود که شهرت این مرد بزرگ رمه داران، که روزگاری رمه اش را به قیمت های بسیار پایین، در روستاها حراج کرده و فروختند، و به سبک این روزی اش "مولدسازی!" کردند، نامش به این نقطه از ایران، و در جنوبی ترین شهرها هم رسیده است،

این هموطن بوشهری سپس ادامه داد من به شهمیرزاد (شهری کنار سنگسر) آمده ام، گفتم برای چه کاری، گفت "برای شکار پرندگان شکاری، که البته اداره محیط زیست محل متوجه امر شد و ما فرار کردیم!" این بلایی است که ایران دچارش شده است، که اهالی عاشق به پرندگان شکاری در کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس، سواحل نشینان ما را تشویق به شکار و قاچاق این پرندگان به کشورهای خود می کنند، و یک بوشهری در جنوبی ترین شهرهای ایران، خود را به استان سمنان، در شمال کشور می رساند، تا به شکار این حیوانات اقدام کرده، و آنرا به خارج از ایران قاچاق کند.

 

  

[1] - روس ها تا جایی در تحویل این ناو با تاخیر عمل کردند که هندی ها سخن از دریافت غرامت کردند، قرارداد خرید این ناو 45 هزار تنی در سال 2004 منقعد شد و قرار تحویل آن سال 2009 میلادی تعیین گردید، اما روس ها به بهانه های مختلف از جمله عملکرد نامناسب موتور، آنرا به اواخر سال 2013 موکول کردند، این ناو که در هند آن را 'اي ان اس ويكراماديتيا' می نامند به ارزش بيش از دو ميليارد و 300 ميليون دلار از روسيه تحويل گرفت ناو مذکور با 284 متر طول قادر است بيش از 30 فروند هواپيما و بالگرد را حمل كند و رادارهاي تجسسي دوربرد و وسايل الكترونيك پيشرفته، به اين ناو امكان كنترل محدوده 500 كيلومتري را مي دهند. مذاكره براي خريد اين ناو از سال 1994 آغاز و در سال 1998 به يادداشت تفاهم ميان هند و روسيه انجامید.

[2] - مدرسه سعادت یا مدرسه سعادت مظفری مربوط به دوره قاجار است و در بوشهر، خیابان امام، روبروی میدان معلم در محله کوتی قرار دارد که در سال ۱۲۷۸ تأسیس شده‌است. این اثر در تاریخ ۱۱ بهمن ۱۳۷۸ با شماره ۲۵۷۸ به ‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده ‌است

[3] - هژبر یزدانی (۱۳ مرداد ۱۳۱۳ در مهدی‌شهر - ۲۹ فروردین ۱۳۸۹ در سان خوزه کاستاریکا) از جمله افراد کلیدی در صحنه اقتصاد ایران پیش از انقلاب ۵۷ بود.

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در زیست انسانی و یا مومنانه، و جا...
آیت الله جوادی آملی: مساله حجاب با سرنیزه حل نمی شود، بگیر و ببند اگر بدتر نکند، یقینا حل نمی کند. @...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
آیا پرونده ‎رضا ثقتی هم مشمول برخورد مؤمنانه شده است؟! (https://t.me/asrefori) رحمت‌‌اله...