شهرهای مهم جهان، در پای قله های بلند و در کنار رودها و دریاها شکل گرفته اند، این است اهمیت آب برای زندگی، که این روزها در کشور ما به تاراج می رود؛ و ایران نیز در این زمینه استثنا نیست و در گرداگرد قله ی 4811 متری سبلان شهرهای مهمی ساخته شده اند که در شکل گیری تاریخ ایران نقش اساسی داشتند، از جمله این شهرها، می تواند به شهر اردبیل اشاره کرد که جایگاه آن در ساختار فکری و شکل گیری سلسله صفویان بر کسی پوشیده نیست، و اینان نقشی اساسی داشتند، این شهر اکنون در پای سبلان، نظاره گر هر روزه ی این قله است، و در افق غروب، خورشید خود را در آن جستجو می کند، یا شهرهای مشکین شهر، سرعین، سراب و... و من در این حرکت، به صعود به سومین قله ایران (به لحاظ ارتفاع)، یعنی سبلان و یا در گویش محلی "سلطان ساوالان" می اندیشم.

در هر صعودی باید ابتدا مسیرهای عمومیِ صعود را امتحان کرد، که بیشترین عبور از آن، تا کنون صورت گرفته است، این یعنی همان استفاده از عقل جمعی، از این لحاظ که این مسیرها امن ترین، ساده ترین و بهترین مسیر صعود خواهند بود، که افراد زیادی آن را امتحان کرده، و عقل جمعی آنرا مناسب ترین راه به سوی قله یافته، و از آن، بارها و بارها، و در جمعیت های زیاد، سود جسته اند.

همنوردان بسیاری مناسب ترین مسیر برای صعود به قله سبلان را، در کنار شهر لاهرود و از کنار چشمه آبگرم  شابیل جسته اند، لاهرود در 50 کیلومتری اردبیل، و شابیل در 25 کیلومتری لاهرود قرار دارند، اما اگر بخواهیم قبل از صعود در یک شهر مهم، در اطراف قله سبلان، لحظات قبل و بعد از صعود را طی کنیم، بهترین محل استقرار برای دستیابی سریع به این مسیر عمومی، شهر خیاو [1] یا همان مشگین ‌شهر فعلی خواهد بود، که خود یکی از 5 شهر مقصد گردشگری استان اردبیل است، که از مکان های تاریخی و... و از دیدنی های بسیاری برخوردار است،

به غیر از این، به حتم در روزهای معمول (که این مقدار همنورد در منطقه نباشند)، می توان در شابیل نیز اتاق هایی برای استقرار یافت که تلاش برای رزرو چنین اتاق هایی، در اولویت همنوردانی خواهد بود که می خواهند همهوایی خود را با سبلان در پای این قله تجربه نمایند، و از چشمه های آبگرم  قوتورسویی و شابیل نیز در این نزدیکی سود جویند.

و البته شابیل خط آغاز حمله، برای یک صعود افتخارآفرین به سبلان است، و از اینجاست که اتومبیل های شاسی بلند مناسبِ حرکت در چنین جاده هایی، با دریافت 250 هزار تومان، شما را بعد از 50 دقیقه تا یک ساعت، به پناهگاه خواهند رساند، جایی در ارتفاع حدود 3700 متری از سطح دریا، که از آنجا به بعد، همنوردان باقی مسیر را پیاده تا قله طی خواهند کرد.

برای رسیدن به این قلعه، از شهر تهران خود را باید به استان اردبیل، به مرکزیت همین شهر رساند، فاصله ایی حدود 591 کیلومتر، که من آنرا در مسیر شهرهای راژیان (نام قدیم شهر قزوین)، زنجان، و سپس با جدایی از جاده زنجان به تبریز، از طریق گردنه "سرچم" راهی سمت شمال شده و با عبور از شهر هیر، به سوی اردبیل، راه خود را ادامه دادم. ساعت حدود 13 و 54 دقیقه ظهر بود که بعد از هفت ساعت و 50 دقیقه حرکت در جاده های شمال باختری کشور، به اردبیل رسیدم.

کرایه تاکسی های بین شهری معمول بین تهران تا اردبیل 620 هزار تومان است، که سه نفر مسافر سوار می کنند، و من با دو همسفر دیگر، این مسیر را با صحبت و سخن از این سو و آنسو، سفرِ نزدیک به هشت ساعته خود را، کوتاه و گذرا نمودیم.

خاطرات یک سرطانی، او از درمان می گوید :

یکی از همسفران، در این سفر می گفت: 5 کلاس بیشتر درس نخواندم که پدرم مرا از رفتن به مدرسه باز داشت، و به چوپانی، در کنار رمه هزار راسی امان گمارد، گفت "مدرسه بدرد شما نمی خورد." او که متولد 1358 خورشیدی است با صورتی شکسته و تکیده و تنی لاغر، دندان های صدمه دیده و ریخته، اکنون با حدود 44 سال، سن بیشتری را در صورت خود نشان می دهد، چرا که از سال 1383 و در سن حدود در بیست و چند سالگی، مبتلا به سرطان روده می شود، و این بیماری، در بدن او در این سال، به اوج خود می رسد.

بعد از نا امیدی پزشکان متخصص سرطان در ایران از درمانش، به او گفتند "برو برای خود دعا کن، دیگر کاری از دست ما، برای درمان شما نمی آید"، کار به جایی رسیده که دیگر توان حرکت هم نداشتم، مدارک پزشکی ام را به آلمان فرستادم، آنها هم گفتند که "این دیگر کارش تمام است"، خندیدم گفتم "کار من خیلی وقته که تمام است!" گفتند "چطور؟!" گفتم "از آن زمانی که خدا مرا مرد آفرید، کار من را تمام کرد، مرا برای مشاوره روانپزشکی به بخش روانی ها فرستاند، کارشناس رواندروانی گفت او به لحاظ روانی از از ما هم سالم تر است؛ تمام اجزای بدنم سرطانی شده بود، دیگر راهی به نظرم نمی رسید، به ایران بازگشتم.

در این موقع با مرگ و زندگی دست و پنجه نرم می کردم، این بود که ناامید از شیوه های درمان دارویی و پزشکی، به شیوه درمانی روی آوردم که، معمول نیست، و از این اصل سود می جوید که، سلول های سرطانی را از دسترسی به غذا در بدنم دور نگه می داشتم، این بود که، در اولین حرکت در مدت 45 روز از خوردن هر غذایی خودداری کردم، تا به سلول های فعال سرطانی در بدنم هم غذا نرسد، بعد از 45 روز، به مدت هشت سال، تنها روزی یک تخم مرغ و یک سیب زمینی آبپز می خوردم، و با این شیوه، بر سرطان خود غلبه کردم، و از آن موقع تا حالا حدود 19 سال است که زنده ام.

در عین حال او انتظار دارد که با این وضع جسمی فعلی اش، بیش از 14 ماه دیگر! زنده نماند، و می گوید :  "به همسرم وصیت کرده ام و گفته ام که، بعد از مرگم اگر کسی برای من گریه کند مدیون من است، کسی اگر برای من مجلس گرفت، مدیون من است، شما اجازه ندارید برای من خرج عزا کنید"،

او از 19 سال قبل، در اوج بیماری، تمام اموال و دارایی خود را؛ به حالت نصف، بین همسر و تنها فرزندش تقسیم، و اسنادش را به نام آنان می کند. او اکنون می گوید که "از این دنیا دیگر خسته ام"، و دلش با ادامه مسیر زندگی در این دنیا نیست، و اکنون دیگر خود به استقبال مرگ می رود.

او می گوید "به جز خدا به هیچ چیز دیگری اعتقاد ندارم"، او بهشت و جهنم را در همین دنیا می داند، و معتقد است که "کشورهایی مسیر توسعه و پیشرفت رفته اند که از خرافات عبور کرده اند، از جمله خرافات موجود در این دنیا، همین مراسم معمول کفن و دفن است که ما را در شرایطی قرار داده که سر زندگان بزرگ روزگار ما، در میان خاک گورهاست، تا مرده ایی را زنده کنند، و او را سر بر آسمان کشند، این بدبختی دنیای ماست."

می گوید : "فرزند ارشد خانواده هستم، پدرم که مُرد، در اصفهان بودم، خود را به شهر خود رساندم، و مراسم دفن او را بدون تشریفات معمول، به انجام رساندم، به محض رسیدن به محل، در اولین حرکت خود را به استاد سلمانی سپردم، و ریش و سر و صورت خود را مرتب کردم، پیراهن سفید و تمیزی پوشیدم، و بعد از دفن به اهل او، غذا دادم، و میکروفن را گرفتم و اعلام کردم به عشق پدرم که همه او را می شناسید، و از زحمات او خبر دارید، بخورید و بیاشامید، انتظار دیگری از شما ندارم، حتی فاتحه ایی. به چهلمین روز نرسیده، اموالش را بین وراثش تقسیم کردم، و خیال همه را از سهم خود راحت نمودم، همه گفتند آبروی ما رفت! اما بعدها از من تشکر کردند."  

و ادامه داد : "خداوند عقل داشته است که این امکانات را در دنیا برای زندگی بشر آفریده است، خداوند از بهشت گفته، و راست گفته؛ از جهنم گفته، و راست گفته؛ اما بهشت همین فراهم کردن بهترین امکانات برای مردم دنیاست، بهترین اتومبیل، بهترین دارو، بهترین منزل، بهترین بیمه و تامین اجتماعی و... فراهم کردن همین ها خود بهشتی است که منظور خداوند است، و هر کس برای فراهم کردن آن رسالتی دارد. فایده اسلام و هر دین و آئینی باید انسانیت، شعور، نظافت، شخصیت و... باشد، همین است که در اروپایی ها تا حدودی آن  آن را اجرایی کرده اند."

و ادامه داد : "در زندگی آدم نباید کم بیاورد، به هیچ وجه نباید کم آورد، و من کم نیاوردم و تسلیم نشدم و بر بیماری غلبه کردم، اما متاسفانه این روزها همه چیز شده پول، آن هم به هر قیمتی؛ مردم تلاش می کنند به پول برسند، به هر قیمتی که شد! عقلشان به چشم شان است، البته روزگار ما نشان داده است که اگر پول نداشته باشی، این از بیماری سرطان هم بدتر است، سرطان داشته باشی بهتر است که پول نداشته باشی، بیماری سرطان به بی پولی شرف دارد.

من ماهی 28 میلیون تومان هزینه دارم، دارو، خرج و... یک قرص کانادایی آتاکول می گیرم که هر 60 تای آن یک میلیون و چهارصد هزار تومان برایم هزینه در بر دارد، و در چند روزی تمام می شود، یک تزریق برای شیمی درمانی، 90 میلیون تومان است، که آمپول ایرانی این تزریق خود 8 میلیون تومان است، ولی پدر بیمار را در می آورد، همین قرص آتاکول ایرانی اش ارزان است، ولی باز بیمار را بیچاره می کند.

این روزها بدنم گوشت اضافه می آورد، این ها نشانه سرطان است، هر بار آنها را فریز می کنم و بعد از یک هفته دوباره بیرون می آیند، انگار دوباره بیماری ام باز گشته است؛ زمانه ی بدیست، نه تامین اجتماعی درستی داریم و نه دارو و درمان درستی، یک بار برای 30 میلیون وام، درخواست کردم، گفتند ضامن و... می خواهد، گفتم اگر این داروها را مصرف نکنم حالم بد می شود، گفتند نمی شود، باید تشریفات وام حل گردد، بعد از 23 سال فعالیت و کار در این کشور و دادن حق بیمه و...، با همین حال بیماری، هر بار، باز به وسیله کارم، بوسه می زنم و می گویم "تنها کسی که مرا در این رنج و بیماری رها نکرد، تو بودی، باقی همه مرا گذاشتند و گذشتند."

از کنار مزارعی می گذریم که کشاورزان مشغول سم زدن هستند، باد بوی سم را به داخل اتومبیل در حال عبور ما می آورد، می گوید : "این بی وجدان ها قاتل مردم هستند، همین سموم است که ما را به انواع سرطان ها مبتلا می کند." و از وجدان و اخلاق و انسانیت می گوید که در حال رخت بر بستن از جامعه ماست.

وجدان، اخلاق و انسانیت بالاتر از هر قانونی :

و او راست می گفت، از مواهب این دنیا گاهی چیزهایی شرعا و قانونا به شما می رسد، و می شود آنرا قانونا و شرعا خورد، اما به لحاظ انسانی، وجدانی، اخلاقی هرگز قابل مصرف و تصرف نیستند. مثالش معلمی بود که فرزندی نداشت، او پیش از مرگ وصیتنامه درستی ننوشت، تا از همسرش بعد از مرگ، در مقابل اهل خود، حمایت کند، و در یک مرگ نسبتا ناگهانی، مُرد، قاعدتا اموالش به برادرها و... می رسید، و قانونا و شرعا تنها یک هشتم از آن اموال، سهم این همسر می گردد، از قضا چیزی نگذشت که وراث اقدام کردند، و این زن را که 50 سال با این مرد زندگی کرده، و با هم، و در کنار هم این زندگی را فراهم نموده بودند را، از خانه و کاشانه و حتی اجناس خانه و زندگی اش محروم کردند، او اکنون در سنین پیری، در نبود همسرش حتی سرپناهی برای ادامه زیست، در این دنیای خالی از اخلاق، وجدان و انسانیت ندارد، و مستاجر شده است. بله شرعی و قانونی این اموال به وراث همسرش می رسد، اما هرگز به لحاظ وجدانی، اخلاقی و در منش انسانی، چنین زندگی و حاصل آن، به آنان تعلق نداشت و ندارد.

جمعیت در حال صعود بر قله سبلان بعد از پناهگاه

جمعیت در حال صعود به قله سبلان، بعد از پناهگاه

یادداشت های پراکنده راه :

 از بزرگراه زنجان – تبریز، در یک سه راهی جدا شدیم، تا از گردنه "سرچم" گذشته و به سوی اردبیل برویم، یکی از اهالی این استان که در این سفر با من همراه است از اعتصاب رانندگان شرکت سیر و سفر می گوید، که به خاطر کرایه پایین دست از کار کشیده اند و یا اتوبوس های خود را در کشورهای ارمنستان، ترکیه و... به کار گرفته و آنجا کار می کنند، او از گردنه سرچم می گوید که به لحاظ شرایط آب و هوایی طوری است که حتی در روزهای بارش برف هم، در این نقطه برف نمی بارد، که این از اسرار طبیعت محل، در این گردنه است. و از خیارها و عسل هایی خوشمزه آن، که در این منطقه عمل می آمده است، و اکنون نیست، می گوید، و یا از برنجکاری هایی که در امتداد این دره بوده، و اکنون بعد از تغییرات آب و هوایی، و خشک شدن اقلیم ایران، دیگر نیست.

علی دایی، اسطوره ورزش و جوانمردی، مردی از جمع عیاران اردبیل:

او از علی دایی، قهرمان فوتبال ایران می گوید، که در منطقه اردبیل و...کارهای بسیار خوب عام المنفعه ایی انجام داده است، از ساخت مدارس برای فرزندان این منطقه، تهیه جهیزیه برای دختران پا به بخت آن، و آزاد کردن زندانیان که به خاطر دیه ایی و... در زندان بوده اند، و البته ساخت کارخانه نوشابه سازی که محصولاتش به آلمان صادر می شود، و افراد بسیاری را مشغول به کار کرده است.

او از داستان رضایت و عفو گرفتن برای یک جوان در پای چوبه دار گفت، که تا چند لحظه دیگر در حال قصاص شدن بود، که خانواده مقتول او را تا آن لحظه نبخشیده و رضایت نداده بودند، و با آمدند علی دایی، این ستاره پر اقبال اخلاق و انسانیت، در صحنه قصاص، اولیا دم می گویند "به عشق علی دایی او را عفو می کنند"، و علی دایی هم همانجا یک چک به مبلغ چهار میلیارد تومان در وجه خانواده مقتول می کشد، و این خانواده از پذیرش آن خودداری می کنند و خطاب به علی دایی می گویند "ما به عشق تو از خون این قاتل گذشتیم"، و علی دایی هم در مقابل می گوید "من نیز به عشق شما این چک را کشیدم، قبولش کنید".

خط ریلی کردیدور شمال جنوب 

راه آهن اردبیل در مسیر جاده سرچم کشیده شده، و ریل گذاری است، اما هنوز افتتاحی در کار نیست، شنیدم روس ها در کار ساخت این راه آهن، کارشکنی و وقت کشی می کنند، راه آهنی که اگر راه بیفتد، مزیت های اردبیل را دو چندان خواهد کرد، و آن را به کشورهای شمالی در آن سوی ارس وصل خواهد کرد، و از جمله، آنان را از این جاده دو طرفه و خطرناک نیز نجات خواهد داد، و حداقل بار ترافیکی آن کاهش خواهد یافت.

زندگی زیبا و مقدس است ارزش جنگیدن را دارد

پشت اتومبیلی، شاید به شکوه، و یا شاید به اعتراض و... به گویش محلی نوشته اند : "یالان دنیا" که معنای آن یعنی دنیا دروغه، دنیا فایده ایی نداره و...، ولی این دنیا و زندگی، بزرگترین موهبت الهی است که خداوند به انسان و دیگر موجودات در آن بخشیده است تا در بین چند هزار میلیارد سیارات و ستاره های کهکشان راه شیری مثل یک نقطه سبزِ زندگی بدرخشد و... و لابد برای اهل آن کرات حسرت برانگیزد؛

با این جملات قدر دنیا را نباید کاست، زندگی زیباست، دنیا ارزش جنگیدن برای زندگی خوب، سلامت، آزاد و درست را دارد. دنیا و زندگی بر آن، ارزشمند است، باید برای ساخت آن تلاش کرد، این تلاش مقدس، درست و گواراست.

جمعیت در حال صعود به سبلان قبل از سنگ محراب زرتشت

جمعیت همنوردان در حال صعود قبل از رسیدن به سنگ محراب و قله سبلان

لزوم مطالعات عمیق قبل از صعود :

قبل از هر صعودی باید یک مطالعه عمیق داشت، تا در انتخاب مسیرهای صعود و جاهای اقامت و... تصمیم درست گرفت، من در این خصوص ضعف داشتم، لذا شهر سرعین را که البته در پای سبلان است، اما از مسیر اصلی صعود، یک ساعت و نیم و بلکه بیشتر فاصله دارد را برای اقامت انتخاب کردم، این انتخاب، باعث بالا رفتن هزینه و زحمت رفت و آمد، و عدم توان حضور در محل و مطالعه بیشتر گردید، در حالی که می شد در مشکین شهر اقامت کرد که تنها 50 کیلومتر با شابیل فاصله دارد.

سرعین شهر برج آباد :

سرعین با چشمه آبگرم معدنی اش مشهور است، اولین و آخرین بار حضورم در این شهر، به حدود 20 سال قبل باز می گردد، از این رو شهر تغییرات بسیاری به خود دیده است این شهر را برج آباد باید گفت که در میان دره ایی مثل میخ هایی از زمین بیرون زده اند، بیشتر هتل هایی هستند که برای گسترش توریسم در منطقه ساخته شده اند، هتل ها همه پر و پیمان است و مسافران گروه گروه می آیند و اسکان می گیرند و از استخرهای آب گوگردی و معدنی منطقه برای درمان بیماری های پوستی خود سود می جویند.

 نوعی درمان باستانی که از گذشتگان بر جای مانده است، چشمه "گامیش گلی" این آب را از زیر کوه آتشفشانی و نیمه فعال سبلان تامین می کند، آب یخچال های سبلان بعد از فرو نشست در زمین، خود را به سنگ های ماگماهای داغ دل آتشفشان سبلان رسانده، مخلوطی از آب و مواد آتشفشانی درون آن، از چشمه ها بیرون می آیند، و این بهشت طبیعی را برای انسان رقم می زنند، خشونت درون زمین، به لطافت بیرونی آن تبدیل، و به جامعه انسانی لطافت و سلامت می دهد.

یکی از مسافران سرعین که در سال 1347 یعنی بیش از 50 سال قبل، از این منطقه دیدار کرده بود، می گفت، آن روزها اینجا دهاتی بیش نبود، و از این آب به عنوان یک محل برای گاومیش ها استفاده می کردند، که در گل و لای آن می خسبیدند و از نیزارهای اطرافش می خوردند، تن خود را در این آب ها درمان می کردند، و از مواهبش سود می جستند، از همین رو به آن گامیش (گاومیش) گُلی (همان گِلی) می گویند.

اکنون انسان ها، این زیستگاه را از آنها گرفته، و آنرا از آن خود کرده اند، دیگر گاومیشی در شهر نمی توان دید، در حاشیه این شهر رمه هایی از گوسفند می چرند، و چند شتر دو کوهانه ایی که به توریست ها سواری می دهند. 

یادداشت های صعود به قله سبلان :

جمعه 20 مردادماه 1402 روز موعودی برایم خواهد بود، که بر سومین قله بلند ایران شده، بر بلندای آن بایستم، به همین منظور ساعت 6 غروب خوابیدم و در ساعت 12 نیمه شب بیدار شدم، تا با تاکسی که ساعت یک شب قرار است مرا به سوی شابیل ببرد، راهی ابتدای مسیر صعودم گردم، و بالاخره این ماشین هم رسید، و ساعت 1 و شش دقیقه شب بود که سرعین را به سوی لاهرود ترک کردم؛ در لاهرود آب به مقدار کافی برای 4 ساعت صعود و 3 ساعت برگشت خریدیم، چرا که در دامنه سبلان چشمه ایی برای نوشیدن وجود ندارد، تنها آب موجود در سبلان بر دهانه آتشفشانی قله است، که نمی دانم این آب نوشیدنی است یا خیر، چرا که مردم زیادی در گرداگرد آن، به هنگام صعود بر قله، جمع می شوند و...

ایستاده بر محراب زرتشت
 ایستاده بر سنگ محراب، منتسب به پیامبر ایرانی، جناب آشو زرتشت، روایت سستی از حضور زرتشت در سبلان هست،
از یکی از بزرگان اهل مطالعه منطقه در این خصوص جویا شدم، گفت :
جایی غیر از کتاب "چنین گفت زرتشت" اثر نیچه، از این مطلب سندی دیگر نیافته است

زمانبندی صعود به قله سبلان:

ساعت یک و شش دقیقه نیمه شب حرکت از شهر سرعین به سوی آبگرم شابیل در ارتفاع حدود 2700 متری از سطح دریا در پای سبلان

ساعت سه و ده دقیقه بامداد جمعه، به شابیل رسیدم، مدت زمان صرف شده حدود 2 ساعت؛

ساعت 3 و 18 دقیقه خود را به پارکینگ ماشین های شاسی بلند، رساندم تا مرا از شابیل در ارتفاع 2700 متری به پناهگاه در ارتفاع حدود 3700 متری ببرند، مسیری حدود 6.4 کیلومتر

بعد کمی معطلی برای گرفتن ماشین (حدود 15 الی 20 دقیقه) با یک لندرور که شش مسافر گرفته بود، عازم پناهگاه شدم، ساعت 4 و 35 دقیقه بامداد بود که در پناهگاه، به سلامت از این اتومبیل پیاده شدیم، و صعود خود را آغاز نمودم.

و ساعت 8 و 27 دقیقه صبح بود، که بعد از طی شیب های بین پناهگاه و قله، از محل سنگ محراب (گفته می شود محراب عبادت پیامبر ایرانی، جناب آشو زرتشت بوده است، البته اهل مطالعه سندی بر این امر ندارند) وارد قله شدم،

زمان صرف شده حدود 4 ساعت، چند دقیقه کم می باشد.

راه خود را در کفی های روی قله ادامه داده، و در ساعت 8 و 42 دقیقه صبح، خود را به دریاچه ی واقع در دهانه قله آتشفشانی سبلان رساندم، و این پایان صعود به قله ایی 4811 متری بود که نام سبلان و یا سلطان ساوالان را بر خود دارد.

بعد از استراحتی چند، و گرفتن چند عکس یادگاری و... در ساعت 9 و 26 دقیقه صبح، راهی راه بازگشت شدم، با لحاظ احتیاط لازم در هنگام نزول، در  12 و 38 دقیقه در پناهگاه، خود را به اتومبیل ها رساندم که منتظر بردن ما به پایین بودند.

بدون معطلی زیادی، بعد از حدود 10 الی 15 توانستم با یک گروه دیگر، همراه شوم، و همگی با یک نیسان پاترول عازم شابیل شویم، ساعت 13 و 57 دقیقه، در شابیل از این اتومبیل پیاده شدم.

کل زمان پیمایش در این صعود و پایین آمدن، یعنی از ساعت 4 و 35 دقیقه بامداد که در پناهگاه کار پیمایش را آغاز کردم، و ساعت 12 و 38 دقیقه ظهر که دوباره به پناهگاه باز گشتم، در کل هشت ساعت به طول انجامید، که با کم کردن زمان استراحت، در قله حدود 7 ساعت می توان در نظر گرفت، با تسامح و تساهل 4 ساعت رفت، و 3 ساعت برگشت.

حواشی و نکات صعود به قله سبلان :

جمعه روز پر طرفداری برای صعود بود، لذا کاروان همنوردان در حال صعود، مثل قطاری از پایین تا بالا از هم قطع نشد، هدلایت ها از پناهگاه تا قله مثل هلالی از نور، جاری بودند، و من به جز چند صد متری از این وسیله نتوانستم استفاده کنم، چرا که هوا در حال روشن شدن بود، و دیگر نیازی به هدلایت برای دیدن نبود.

با طرح دولت رئیسی برای دریافت مالیات از حساب های بانکیِ متصل به پوزهای دریافت پول، رانندگان اتومبیل ها و... ترجیح می دهند پول نقد دریافت داشته، تا مشمول این مالیات نشوند، لذا داشتن پول نقد، کار شما را برای سوار شدن سریع بر این اتومبیل ها تسریع می کند، وگرنه باید در صف پرداختی قرار بگیری، که به بعلت افتضاحی که در سیستم ارتباطات کشور شاهدیم، گاهی کار می کند و گاهی جواب نمی دهد.

و این تنها پوز دریافت حق الزحمه مستقر در پارکینگ اتومبیل های شاسی بلند، در شابیل هم، برای دریافت این پول از هر نفر 15 هزار تومان پول اضافه می گیرد، تا هم مالیات دولت را بدهد، و هم آنرا به حساب رانندگان واریز کند، از این جهت بلبشویی جریان دارد، و به مسافران بی احترامی می شود. با این شرایط، زحمات سال ها فرهنگ سازی در کشور، برای دوری از پول نقد، و سوق دادن مردم به تجارت الکترونیک، در این روزها به هدر می رود، مردم را دوباره به سویی می برد که پول نقد را مبنای معاملات خود کنند!

ایستاده بر قله سبلان - 20 مرداد 1402

اتومبیل های فرسوده، جاده ایی ویران تر را، بین شابیل و پناهگاه شاهدیم، که جان مسافرانش در خطر قطعی قرار می دهد، اگر وقت دارید و حال دارید، از شابیل تا پناهگاه را نیز به پیمایش پیاده خود افزده، از خفت و خطر این مسیر در گذرید، در غیر این صورت آنقدر بالا و پایین پرتاب خواهید شد که حساب و کتابش با خداست، این مسیر بسیار پر دست انداز، مملو از خاک خشکی است با عبور اتومبیل ها به هوا برخاسته، و طبیعت زیبای سبلان را، در اطراف این جاده به خاک و خُل کشیده، گیاهانش زیر دریایی از خاک برخاسته از مسیر این اتومبیل ها می پوشاند. جاده آنقدر خراب است که در مسیر، ماشین های بسیاری را می توان دید که از حرکت باز مانده، و خراب شده اند؛

امروز جمعیت، و تراکم صعود کنندگان به سبلان بسیار زیاد است، چرا که برای صعود به سومین قله ایران، با این ترتیبات گفته شد، شما تا پناهگاه را با این ماشین طی خواهید کرد، که حدود 3700 متر ارتفاع دارد، و از این جا تا قله تنها 1100 متر بلکه کمی بیشتر، ارتفاع خواهید گرفت، که این رقم ناچیزی در صعود به قله های این چنینی در ایران است، که با تسهیل این امر، و ساخت این جاده خسارتبار، کوهنوردان غیر حرفه ایی هم جرات صعود یافته، و قیامتی از صعود کنندگان را در مسیر قله را می توان دید، که این خود هم خطر زیست محیطی بسیاری برای طبیعت نحیف سبلان در پی خواهد داشت، و این زیستگاه جانوری و گیاهی را با خطر نابودی مواجه خواهد کرد، و هم برای مسافران ناخوانده این راه، مشکل جسمی ایجاد خواهد کرد.

کشیدن جاده بین شابیل تا پناهگاه، و به خصوص اجازه تردد اتومبیل در آن قطعا از اشتباهات راهبردی زیست محیطی از سوی مسئولین منطقه برای زیستگاه سبلان، یا همان "سلطان ساولان" است. این سلطان زیر خروارها گرد و خاک و... در رنجی مضاعف، به همراه خشکسالی های متوالی و... قرار دارد، قطعا لازم نیست برای چنین کوهی با این بزرگی و ارتفاع، جاده ایی این چنین، همگان را تا نزدیکی های قله ببرد، این از بی تدبیری تصمیم سازان محلی بوده است، که راه چنین قله ایی و پناهگاهی برای وحوش را به سوی این تعداد از مردم معمولی تسهیل کرده اند.

مسیر صعود به سبلان در چپ و راست، دارای پرتگاه هایی هولناکی می باشد، لذا حرکت در مسیر پاکوب های عمومی توصیه می شود، خارج شد از آن، همنوردان را با خطر مرگ مواجهه خواهد نمود، این مسیر مملو از سنگ است، لذا خطر سقوط را در شیب ها کاهش می دهد، چرا که در صورت سقوط، این سنگ ها شما را همچون درختانی که در شیب های جنگلی، نگاهبان کوهنوردان هستند، نگه خواهند داشت،

خیل کوهنوردان، راحتی صعود و... چنان وجد آور است که افرادی را از حد خود خارج کرده، و با داد و فریاد محیط صوتی صعود سحرگاهی را آلوده به نعره های خود می کنند، بدتر از همه فردی را می توان دید که با رفتن بر بلندای صخره ها علایم راهنما و خطر را، که به صورت پرچم های فلزی هشدار دهنده، نصب شده است را، از جا می کند و سرد دست بلند می کند و با فریاد "یاشاسین آذربایجان"، توجه ها را به خود جلب می کرد.

 این کار ناشایست این همنورد غیر حرفه ایی، باعث خواهد شد که در روزها خلوت، همنوردان راهی در این مسیر را، در یافتن راه، بدون این علایم، دچار مشکل کند، چرا که این علایم همنوردان را در مسیر صعود و نزول از پرتگاه هایی که درست در نزدیکی شماست، دور می کند، کوتاهی مسیر صعود به نظر می رسد ما را دچار همنوردانی غیر حرفه ایی کرده است که ارزش این علایم و آرامش و متانت صعود را نمی دانند،

روی قله هیچ تابلوی یادبود صعودی را نمی توان یافت، که با آن عکس یادگاری گرفت، امری معمول در تمام قله های ایران، این موضوع را با همنوردان محلی که در این صعود هم بسیارند، مطرح کردم، پاسخ این بود که "تنها قله ایران که بر دهانه آتشفشانی خود دریاچه ایی دارد همین سبلان است پس لزومی به تابلو نیست، عکس گرفتن با همین دریاچه نشانه صعود به سبلان خواهد بود،" البته از جهتی درست است و از جهتی تابلو با درج ارتفاع و نام قله، خود یک نشانه با ارزش در ثبت یادگارهای صعود همواره بوده و می باشد.

بالای قله تابلویی مردم را به حفظ دریاچه زیبای آن فرا می خواند، کار درستی که طراحان آن اقدامی شایسته انجام داده اند، اما ذکری از سبلان در این پارچه نوشته هم نشده است، دریاچه دهانه سبلان واقعا زیباست. من در این صعود خرس های ساکن سبلان را ندیدم، ولی تصاویری از آنان را در ضبط های موبایلی دیگر همنوردان دیده بودم.

سبلان برای حفظ خود به تدبیر و تفکر مسئولین سخت محتاج است، لزومی ندارد راه صعود به چنین قله ایی که این مقدار هم بلند است، برای عموم تسهیل کرد، افرادی که بدون تمرینات معمول برای صعود آمده اند، چنین جاده ایی باعث شده است که افراد ناکار آزموده نیز به خود جرات دهند و به سوی سبلان بشتابند، این امر باعث می شود که خسارات های جبران ناپذیری هم به همین افراد، و هم به محیط زیست سبلان وارد شود.

 روز قبل از صعود ما، فردی در همین کوه دچار حمله قلبی شده، و متاسفانه جان باخت، در مسیر افراد زیادی را دیدم که دچار سردردهای ارتفاع گرفتگی شده بودند، که این نشان از صعود افراد ناکارآزموده و غیر حرفه ایی به قله سبلان دارد، که ممکن است صدمات جسمی زیادی را برای آنان به همراه داشته باشد. باید از حجم این صعودها کاست،

کودکی حدود 12 ساله، و شاید هم کمتر، در مسیر بازگشت نزدیکی های پناهگاه، مرا متوقف کرد، نام پدرش را برد، و از من سراغ پدرش را گرفت، که مدعی بود ساعت یک و نیم شب، صعود خود را آغاز کرده؛ چنین کودک صعود کننده ایی در این مسیر نباید می بود، چرا که اولا در سن شکل گیری قلب و عروق قرار دارد، و صعود و ارتفاع گرفتن برای سلامتی قلبی و عروقی او مشکل آفرین است، دوم این که این مسیر کوتاه صعود و امکان حمل افراد تا این ارتفاع، با اتومبیل باعث می شود چنین کودکانی به خود اجازه دهند که به یک قله نزدیک به 5 هزار متر ارتفاع، صعود کنند، که برایشان خطر جانی دارد.

دریاچه و قله سبلان - 20 مرداد ماه 1402

[1] - نام قدیمی و اصلی این شهر خیاو است. نام "خی او" به معنی مشک آب برگرفته از زبان پهلوی پارتی است. شهر خیاو (خیوو=Xiyov  یا خیاو =Xiyav) در دوره‌هایی در تاریخ اسلام، میمند نام داشته. در روزگار سلجوقیان و اتابکان آذربایجان آن را وراوی می‌نامیدند. در سال ۱۰۶۴ میلادی بعد از حمله سلطان آلپ‌ارسلان به گرجستان و تسلیم شدن حاکم آنجا، بعضی امرای گرجستانی اسیر و سپس مسلمان شدند. یکی از این امرا بیشکین بود که سلطان آلپ‌ارسلان این شهر را به وی بخشید و بعد از آن به نام وی خوانده شد. این نام بعدها توسط مردم محل به صورت میشگین تلفظ شد. در دوره حکومت رضاشاه، در سال ۱۳۱۶ خورشیدی، به فرمان وی نام خیاو به مشگین‌شهر تغییر یافت. ریزآبه‌های سبلان به سوی خیاو می‌آیند و این منطقه سفره‌های زیرزمینی خوبی دارد. واژه خیاو در زبان‌های ایرانی حالت محل پرآب و پردرخت و محل گذر از میان آب و درخت را تداعی می‌کند. رودخانهٔ مشگین‌شهر که امروزه قره سو نام دارد نیز در قدیم اندرآب نام داشته

 

این باد کز خزان، بدین خاک می وزید،       پاییز سرد هم، به باغی نبرده است،

خاک خالی از بزرگان، نخبگان و مردمش، دیگر چه ارزشی برای حتی نگاهی و قدمی بر آن خواهد داشت، این خاک بدون آنها، مثل تمام خاک های بی حاصلِ خالی از زندگی خواهد بود، که دنیا حتی به آن نگاه هم نخواهد کرد، مثل تمام خاک های فراموش شده در کویر، که دریغ گویان در آرزوی حتی جای پایی بر خود خواهد ماند، حال آنکه بر این آرزو خواهد مُرد، و آن را نخواهد یافت؛

این طرز فکر طرد کننده و خالص ساز، تمامیت خواه، خودخواه، که تمام وجدان، اخلاق و انسانیت را به کناری می نهد، و تمام افراد مخالف، منتقد، معترض و... به خود را نیست و نابود و فراری از وطن می خواهد، از کجا گریبانگیر این خاک غریب، و این مردم مظلوم گردید؟!

مغولان هم چنین بر این مردم نخواستند، آنان در موقع هجوم هر که را دم تیغ خود یافتند کُشتند، و بعد از غلبه آنانی که ماندند را، در تیول خود حفظ کردند، و ایران را از ایرانیان "تطهیر" نکردند، بعدها این ایرانیان نخبه مغلوب، و مغولان غالب، دست در دست هم تمدن های شکوفایی را بر این خاک در خون آلوده ساختند، و علم و هنر را به اوج رساندند، حال این چه دیدگاهی است که مرتب بر بلندگوهای رسانه ایی که آن را "ملی" می نامند و به واقع بوقی "میلی" و تنفرپراکن در دست سرکردگانش می باشد، کاهی از مردم می خواهد پاسپورت بردارند و بروند، و یا در این مورد اخیر بی شرمانه از "تطهیر" این آب و خاک از نخبگان و مردمانش می گوید! [1]

این حجم از قلع و قمع و نابودی سرمایه های ملی را تنها در ایدئولوژی و مرام حکمرانی مردان تمامیت خواه و قدرت طلبانی همچون استالین، مائو، هیتلر، موسیلینی و... می توان یافت، که هرکه از دشمن، مخالف، معترض و... یافتند خواهان نابودی اش شدند، و آنان را که بیمناک شدند، حتی اگر از دوستان شان هم بودند، از پیش پای خود برداشته، و همه را به پای حزب، ایدئولوژی و قدرت خود تسویه، کشتار، ترور شخصیت، و یا در ارودگاه های کار اجباری در سیبری، به سرمای مرگ آورش سپردند.

ستاره درخشان ورزش ایران را که رسم پهلوانی، مروت، جوانمردی، عزت و... او در دل مردم ایران موج می زند، و سوار بر قالیچه اندیشه و عمل نیک و خیرپراکنش، به اقصی نقاط ایران رسیده است، و حتی بعد از افتادنش از اسب سرکش شهرت و غرور ورزشی، هنوز دنیای ورزش و پهلوانی جهان به پای او تمام قد می ایستند، و قدر او را بهتر از ما می شناسند، تا آنجا که حتی رقبای ورزشی اش نیز، قدردان وجود ذیقیمت هستند، چگونه بر بوق رسانه ایی که باید ملی باشد، این چنین مورد بی مهری چون شماهایی قرار می گیرد، که گویا درد وطن هم دارید و...

یادم هست وقتی در سال 1388 که به حج رفته بودم، روزی خواستم دامنه دیدار خود از مکه را کمی گسترش دهم، و تنها بین هتل و حرم محدود نشوم، و کمی هم در خیابان های اطراف آن نیز بگردم، در یکی از این خیابان ها جهت خود را گم کردم، و برای بازگشت به جایی که خود را دوباره در آن باز یابم، مجبور به پرس و جو شدم، از جوانی اهل این شهر راه پرسیدم، زبان انگلیسی نمی دانست، از این رو تنها کلمه عربی را که بلد بودم، و در آن لحظه به ذهنم آمد، یعنی "حرم" را چند بار تکرار کردم، و در دل و البته نه بر زبان، خواهان راهنمایی به سوی این مقصد شدم، او هم بلافاصله متوجه سوالی که در دلم بود، شد، و مسیر را در هوا، با انگشت هایش برایم رسم کرد، و در آخر با زبان بی زبانی که بین ما وجود داشت، متوجه ام کرد، که او هم از من سوالی دارد، و اینکه من اهل کدام کشورم، گفتم ایران، با شنیدن نام ایران، او هم به تعدادی که من حرم حرم کرده بودم، نام "علی دایی" را با لحن عربی خاصی تکرار کرد.

آری کسانی در دنیا هستند که ایران را با نام این اسطوره ورزش ایران می شناسند، نامش را معادل ایران می دانند، و برایش احترامی باورنکردنی قائلند، و وقتی این شهروند حدود 24 ساله عربستان سعودی نام "علی دایی" را ادا می کرد احترام و علاقه را در صورت و چشم هایش می توانستم، حس کنم، حال آنکه "علی دایی" رقیب مقتدر تیم ملی کشورش بود، و "الدعایه" (دروازه بان قهار تیم ملی عربستان، از نام علی دایی، لرزه بر اندامش می افتاد) و مدافعان تیم ملی عربستان و هر تیم دیگری، که علی دایی خط حمله تیم رقیبش بود، به همین احساس خوف و خطر مبتلا می شدند، اما شهروند منصف عربستانی به این رقیب ملی خود عشق می ورزید!

چراکه برای او علی دایی دیگر رقیب ورزشی نبود، بلکه این مردانگی، بزرگواری و... که در وجود این مرد یافته بود، بر تنفر ناشی از رقابت غلبه کرده، و حس رقیب بودن را از دل او زدوده و به کناری نهاده بود، و گویا علی دایی را سمبل ورزش غرب آسیا می دانست، یا اینکه نماینده پرجلال و جبروت خود می دید، که وقتی در مقابل تیم های مطرح شرق آسیا گل می زد، انگار به جای تیم ملی کشور آنان نیز قهرمانی و ابراز وجود می کرد، که این چنین محبوب قلب یک جوان عربستانی طرفدار فوتبال شده بود.

علی دایی نه دشمن است و نه کافر، او مردی از پرشمار مردان بزرگ، و افتخار آفرین ایران و این مردم مظلوم است که در این روزهای پر از اعتراض و... حق را در جانب مردمانی می بیند که به اموری در این کشور معترضند، و تو تریبون دار جبهه ایی شده ایی که مقابل این مردم قرار گرفته اند و...، اما حرمت نگهدار و او را ... ندان، که خاک کشور را از وجودش تطهیر کنی، طهارت اگر این است، لعنت خداوند به هر چه طهارتی و...،

به یکدیگر توهین و تکفیر نکنید، و در سایه گفتگو حق و ناحق را مشخص کرده، توهین و ... را به کناری نهاده، تا به اسطوره های تو نیز توهین نشود، وقتی به اسطورهای هنری، ورزشی، سیاسی، فرهنگی، علمی و... که در جبهه مقابل خود یافتی، توهین می کنی، آنان نیز این حق را برای خود محفوظ داشته، به تو و اسطوره هایت بی احترامی خواهند کرد.

 پیام زیر را بخوان، سخن یک رزمنده و جانباز جنگ هشت ساله است، [2] که هر چه جنگ بود، او هم در جنگ نبرد کردف وقتی تو به علی کریمی، علی دایی و... توهین می کنی، اهالی ورزش نیز به بزرگانی از شما، این چنین توهین می کنند، بخوان تا متوجه شوی چه بذر نفرتی را در دل این مردم می کاری، وقتی به انسان های ارزشمند آنان توهین می کنید :

"سلام

من فوتبال رو دوس دارم ولی از دیروز نسبت به این ورزش متنفر شدم

در آستانه سالروز شهادت مرد قرن

دلاوری بی همتا

فرمانده هشت سال دفاع مقدس

نابود کننده داعش

دوست بچه ها

عزیز همه قشر مردم

هر چی از این دلاور بگم کم گفتم

شهید سردار حاج قاسم سلیمانی

دو روز گذشته که عکس این ابر مرد را در مستطیل سبز زمین فوتبال گذاشته بودند تا بازیکنان قبل از شروع بازی با احترام به عکس این شهید بزرگوار و گذاشتن گل جلوی عکس.، قدردان آن شهید که امنیت جان و ناموس ما را تامین کرده، باشند..

 ولی  تعدادی از بازیکنان با روی گرداندن از عکس شهید و بی اعتنایی از کنار آن رد شدند و تعدادی گل را به صورتی به سمت عکس پرتاپ کردند که مانند سنگی به طرف دشمن می‌زنند

 من اصلا مرد سیاسی نیستم و اصلا علاقه ای به سیاست یا سیاست دانستن را ندارم ولی جگرم سوخت وقتی این برخورد را نسبت به عکس این مرد که خونش به خاطر امنیت تک تک ما ناجوانمردانه و غریبانه به زمین ریخت را دیدم

واقعا مشگل کجاست ؟

من می‌دانم

فقط این را می‌دانم مشگل اصلی دشمن نیست

مشگل خود ماییم

حالا تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل

والسلام

التماس دعا"

بذر نفرتی که با این اظهارات در صدا و سیما می کارید، اینجا در زمین فوتبال خود را نشان می دهد، قاسم سلیمانی اسطوره نظامی ایران و علی دایی اسطوره ورزش ایران است، شما با این گفتار نفرت انگیز خود، طرفداران آنها را در مقابل هم می گذارید.

[1] - مهیمان برنامه جهان آرا در شبکه افق در خصوص علی دایی عنوان داشت : "من ایشون را به عنوان قهرمان نمی دانم، خدا بهش یک قد بلند داد، و هر کسی یک سانتی می کشید، می خورد توی سرش و می رفت توی گل، بعد این ها می گویند ما قهرمانیم، نه اینها قهرمان های ما نیستند، و حالا من به مزاح می گویم، که قوه قضائیه و نهادهای امنیتی این ها را ممنوع الخروج نکنند، بزارید این ها بروند یک قدری کشور تطهیر بشود."

[2] - پیامی برگرفته از کانال تلگرامی "آلبوم عکس هشت سال دفاع مقدس "

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
ح‌سین ق‌دیانی, [4/26/2024 12:01 PM] از هادی_چوپان درس بگیریم آیینه‌ی توماج_صالحی باشیم ح‌سین ق‌دیانی...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
محکومیت به خواندن کتاب شهید مطهری در کنار مجازات زندان! محمد مطهری یک قاضی محترم، شروین حاجی‌پور ...