در کنار فواید تفکر شرق و ایدئولوژی چپ، که عِلم مبارزه، و راه های کار تشکیلاتی و سیاسی، کار حزبی و مبارزه مخفی و... را، در مبارزات ایرانیان با دیکتاتوری و استبداد و نفوذ خارجی، به آنان آموخت و تئوریزه کرد، و در میانه حرکت و مبارزه تا پیروزی کارساز بود، اما برآیند تفکر شرق چیزی جز بَند، دیکتاتوری، وابستگی به بلوک ظالم و توسعه طلب شرق، و جدایی طلبی و به خطر افتادن موجودیت ایران، و تمامیت ارضی برای ایرانیان و دیگران نداشته و نخواهد داشت.
در دو دهه گذشته، بروز و ظهور دو نفوذ بزرگ و گسترده و خطرناک خارجی را در ایران شاهدیم، که خود را در جریان عملیات هایش، در روندهای کشورمان نشان داده، و تحمیل کرده اند. یکی نفوذ اسراییل در ارکان قدرت، و پستوهای محرمانه کشورمان است، که امروزه این نفوذ دیگر بر کسی پوشیده نیست، چرا که اشراف آنان بر ایران و ایرانیان، جای امنی را در تهران، دمشق، بیروت، غزه و...، برای هیچ عنصر، مکان، منافع ایرانی و خارجی، که در راستای ایران بوده باشد، باقی نگذاشته، و وجود ندارد.
نقطه زنی ها، و شکار وابستگان داخلی و خارجی ج.ا.ایران، در تهران (ترور اسماعیل هنیه، محسن فخری زاده و...)، دمشق (سردار رضی موسوی، محمدرضا زاهدی و...)، بیروت (سید حسن نصرالله، سید هاشم صفی الدین، سردار عباس نیلفروشان و...) و... نمونه هایی از نتایج این نفوذ است، نمونه آشکار دیگر نفوذ عمیق اسراییل، در ارکان کادر مدعی انقلابیگری در کشور را، می توان در حملاتی دید، که از سوی آنان به قرارداد مصالحه بزرگ با غرب، یعنی قرارداد برجام، و مذاکره کنندگان ایرانی آن، در تل آویو و تهران، همزمان و به صورت مشترک، و با یک میزان حِقد و کینه، صورت می گرفت و می گیرد، که نمونه ی آشکاری از بروز آن نفوذ عمیق اسراییل در ایران است.
نفوذ آشکار شده ی روس ها در ایران، نمود دیگری از نفوذ اجانب است، که تسخیر سنگرهای فکری و عملی کشور، در بُعد حاکمیتی، نظامی و... توسط آنان، قابل پرده پوشی نبوده و نیست، چرا که عملا و آشکارا چپگرایان روسوفیل در ایران، منافع و امنیت روس ها را با خرج بیت المال این مردم، و از بین بردن آورده های حرکت انقلابی، دنبال می کنند، و فارغ از درستی و یا نادرستی شعار اساسی «نه شرقی و نه غربی» ، آنرا از کارایی انداخته اند و کار به جایی رسیده است که مثلا صدا و سیمای ما، بیشرمانه موفقیت های روسیه در تجاوزش به اوکراین را، جانبدارانه پوشش می دهد، تو گویی ما و روسیه در اوکراین در یک سنگر، با اوکراینی های مظلوم و مورد تجاوز، در نبرد هستیم، که از شکست روسیه ناشاد، و از پیروزی های آنان شادیم! و سخنگویان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز، خود را با متجاوزین روس، تحت پوشش سیاست نگاه به شرق، همراه، و روند آن را تئوریزه، و در سخنان خود، از آن ننگ زدایی می کنند و...
مثال آشکارِ دست اندازی روس ها در روندهای داخلی کشورمان را هم، می توان به چشم سر دید، از جمله دخالت روس ها در روندهای انتخاباتی کشور است، حال آنکه مسئولین کشورهای نرمال، به هیچ بیگانه ایی اجازه چنین دست اندازی را نمی دهند، و اصولا ارتباطی به روس ها ندارد که ایرانیان چه کسی را انتخاب کنند یا نکنند، اما دیده می شود روس ها در دستکاری امور سیاسی کشورمان، پا را از گلیم خود بیرون نهاده، و در این روندها دستکاری های آشکاری می کنند.
این عملیات آشکار آنان را، در سفر فرستاده ویژه رییس جمهور روسیه، به مشهد [1]، قبل از نشستن ابراهیم رئیسی بر کرسی ریاست جمهوری و عهده داری آن، و در زمان کاندیداتوری او می توان دید، که فرستاده ویژه پوتین، رئیسی را در کسوت آستان دار امپراتوری با نفوذ و ثروتمند امام رضا دیدار می کند، و با او به مذاکراتی می پردازد که ربطی به آستاندار امام رضا ندارد، و بدین وسیله به جامعه مرتبط با خود در ایران، سیگنال انتخاباتی می فرستد، و یا حد و میزان نفوذ خود را نشان می دهد و به رخ آنان می کشد! و... و این یادآور معضلات دوره مرحوم امیرکبیر در ایران است، که وقتی به اطراف خود نگاه کرد، کسی را نیافت که در اثر عملیات تطمیع، تهدید، و رشوه روس ها، سالم مانده باشد.
اینجاست که گویا همه ی تصمیم سازان، و چشم های که برای دفاع از حدّ و حدود و مرزهای سیاسی، امنیتی کشور، و مردم ایران باید همواره باز باشند، و دست تجاوز و متجاوز را قطع کنند، صورت خود را آنطرف گرفته، تا نبینند و کاری نکنند، و چیزی نگویند، تا آنی بشود که قبلا بر این مردم و این دیار رفته است، و تاریخ دوباره امکان تکرار به خود بگیرد.
چرا که در روزگاری نه چندان دور، دست های خارجی به زور، حاکم مستقر در این کشور، یعنی رضاشاه پهلوی را بی توجه به غرور ملی ایرانیان و کاریزما و قدرت نظامی و شخصیتی او، از تخت به زیر کشیدند، و از ایران بیرون انداختند، هر چند مردم بر این کار آنان، گاه شادمان هم بودند و شدند، چرا که از دیکتاتوری او صدمه روحی دیده بودند، اما این لکه ننگ، در تاریخ نفوذ و دست اندازی خارجی ها، بر ایران و امورش باقی ماند، چرا که خارجیان مذکور، مدعی بودند رضا شاه پهلوی، طرف آلمان ها را، در جنگ آنان با نازی ها گرفته است، در جنگ هایی که بیشتر به جنگ های داخلی اروپا شبیه بود، ولی وجه جهانی به خود گرفت!
و اکنون نیز متاسفانه به نظر می رسد تاریخ به نوعی در حال تکرار است، و شرایط کشور به سمتی می رود، و یا برده می شود، که احتمال تکرار چنین سناریویی مجددا در حال قوت گرفتن است، و ارتش های قدرتمند جهانی، باز دوباره می روند تا این حق، و یا این بهانه را بیابند، و در امور ایران مداخله کنند، و حاکمان این کشور را برکنار، و...،
چرا که اینبار می توانند او را متهم به ایستادن در کنار روس های متجاوز کنند، متجاوزی به نام ولادیمیر پوتین، که تهاجم ارتش تا بُن دندان مسلح روسیه را، علیه ملل اروپایی، و موجودیت اروپا رهبری می کند، و به رغم پتانسیل بسیار بالا و فوق تصور نظامی خود، کسانی را در این راستا، به عمد با خود همراه می کند، تا دامنه درگیری های خود با اروپا را، وجه بین المللی دهد و...، قربانی این سیاست مزورانه پوتین کیست؟ ایران و کره شمالی!
چنین شرایطی قدم به قدم در حال رقم خوردن است، و آنان که کاری برای ایران می توانند بکنند نیز، فراموش کرده اند که، دو حاکمیت پی در پی اخیر در کشورمان، یعنی، حاکمیت پهلوی ها و ج.ا.ایران، چقدر متحمل هزینه های گزاف و سنگینی شدند، تا بساط نفوذ ایادی داخلیِ روس ها را از صحنه کشور جمع کنند، روس هایی که همواره به خاک مقدس ما خیانت کردند، و چشم طمع به منابع، و خاک ایران داشته و دارند.
نبرد مشترک حاکمیت ج.ا.ایران و پهلوی ها با حزب توده، و گروه های چریک فدایی خلق، در این راستا قابل ارزیابی است، هر چند بدنه نیروی انسانی این گروه ها را، گاه جوانان مخلصی تشکیل می داد که برای رهایی ایرانیان هموطن مظلوم خود از استثمار و بهره کشی و دیکتاتوری مبارزه می کردند، و این مشی مبارزاتی، و این گروه ها را به خاطر دفاع از مستضعفین و... برگزیده بودند.
اما مبارزه مشترک پهلوی ها و ج.ا.ایران، با نفوذ حزب توده و شاخه های مسلح و غیر مسلح آن، در چریک های فدایی خلق، نشان و نمونه ی روشنی از درد مشترک هر حاکم و حاکمیتی در ایران است، که به محض حضور در قدرت، آنان را ستون پنجم دشمن در کشور دیده، و لذا این مبارزه مشترک دو اولویت هر حاکمیتی در تهران قرار می گیرد، چرا که آنان را جاده صاف کنِ شکل گیری حضور خسارتبار دشمنی، در کشور می بیند که اراده اش بر تجزیه و نابودی ایران بوده و هست.
چپگرایانی که در طول تاریخ فعالیت خود در ایران، جاده صاف کن متجاوزین شرق برای نفوذ، و یا تحقق جدایی قسمت هایی از خاک ایران، و تاراج منابع آن توسط این همسایه طمعکار، بودند، و شرایط را برای سلطه سیاسی، اطلاعاتی، نظامی و... آنان در ایران، فراهم می کردند و می کنند.
هزینه هایی که کشور در این زمینه تاکنون پرداخته است، بسیار گزاف، و در برهه هایی از تاریخ، پرتگاه هایی بود که، تمامیت و موجودیت ایران باستانی و تاریخی را در معرض خطر جدی قرار داد، و خسارات بزرگی را به کلیت آن وارد نمود. مردان بزرگی در تمام این دوران، توان، سیاست و تفکر خود را میدان آوردند، تا غده چرکین نفوذ امپریالیسم شرق، که از سوی کرملین هدایت و پشتیبانی می شد را، از بدن ایران خارج و آنرا پاک کنند، مثال های این نبرد تاریخی از دوره قاجاریه، تا جانشینان آنان در حکومت پهلوی، و اکنون در دوره حاکمیت ج.ا.ایران می توان در جای جای تاریخ ایران دید.
انهدام جمهوری سوسیالیستی جنگلی های گیلان [2] به رهبری میرزا کوچک خان جنگلی، که خطه زرخیزِ گیلان را از شاکله کشورمان، به نام «سوسیالیسم شورایی» جدا کرده بودند، و یا شکل گیری جمهوری مهاباد [3] به رهبری قاضی محمد، که داعیه دار جدایی کردستان از ایران بودند، و باز حمایت و هدایت کرملین را با خود داشتند، و یا حکومت خودمختار فرقه دمکرات آذربایجان، به رهبری جعفر پیشه وری [4] در تبریز و...، که جدایی های دیگری را، بعد از تحمیل عهدنامه های ننگین گلستان و ترکمنچای به ایران، در آذربایجان مظلوم دوباره رقم می زدند، و همین آذرماه سالروز بازگشت آذربایجان به ایران، از دست پیشه وری های مزدور بود و...،
همه ی موارد پیش گفته، تنها حاصل تلاش پهلوی ها برای حفظ تمامیت ارضی کشور بود، که از سوی همسایه شمالی همواره تهدید شده و می شود، تلاشی برای بیرون کشیدند غده چرکین تجزیه طلبانه ی شرقگرای وابسته به شوروی از بدن ایران، که همیشه توسط چپ های وطنی، وابسته به همسایه خیانتکار روس، در بدنه ایران کاشته، و زنده نگه داشته شده بودند، اما پهلوی به رغم کار فشرده ایی که کردند، در پاکسازی کامل ایران از آنان موفق نبودند، و این ج.ا.ایران بود که بعد از پهلوی ها، کار آنان را، تا حدودی به اتمام رساند، اما دوباره می بینیم که غول شرق در حال پا گیری در شیشه ج.ا.ایران است، وسیع تر از گذشته و عمق تر از سابق.
اما به رغم تلاش قاجارها، پهلوی ها، و ج.ا.ایران در تاریخ مبارزه مشترک خود با زیاده خواهی های خسارتبار شرق در ایران، و شرقگرایان وطنی جاده صاف کن آنان، دو الی سه دهه است که باز کشور به صورت روشنی، کاملا مشکوک، قدم به قدم به دامن این غده سرطانیِ سلطه و نفوذ، سوق داده می شود.
نمود آشکار اخیرِ موفقیت این سیاستِ مزورانه و سراسر خسارت و شرم را، در انداختن کشور، در دست انداز رسوایی حمایت از نبرد تجاوزکارانه و جنایتبار روسیه، علیه مردم مظلوم اوکراین می توان دید، که در رسواترین بازی تجاوزکارانه به خاک دیگران، ما ایرانیانِ قربانیِ همیشگیِ تجاوز نیز، در دام حمایت از روس های متجاوز افتاده ایم، و به طرز مشکوکی در این دام پیش می رویم.
ما که آخرین جنگ هشت ساله ی مان، با صدام حسین و حزب بعث سوسیالیستی آن بود، که به واقع، جنگ با یک مزدور نظام شرق می توان از آن یاد کرد، که باز هم طبق رسم شرقگرایان متجاوز، جدایی طلبی هایی را از ناحیه خوزستان و... در ایران دنبال می کرد، و تصمیم سازان امروز ایران، دشمنی تاریخی روس ها و شرقگرایانِ ذاتا متجاوز را به فراموشی سپردند، و دوباره و چندباره از یک سوراخ گزیده می شویم، و حاکمیت ایران به دامنِ شرق متجاوز، و دشمن این آب و خاک سوق داده می شود، دشمنی که همواره موجودیت و تمامیت ارضی ما را مورد تهدید مستقیم قرار داده، و بی شک در آینده باز مورد تهدید قرار خواهد داد.
شاید کسانی بگویند که این از ضروریات اصل بقاست، که ما را مجبور به پناه گرفتن در دامن این جنایتکاران کرده است! اما برای من قابل فهم و درک نیست که کدام بقایی در کنار دشمنی که طمع آن به خاک ایران، تاریخی و همواره روی میز کاخ کرملین بوده است، متصور خواهد بود، بقا در کنار چنین طمعکارانی، اصلا چه معنی خواهد داشت؟!
وقتی توسط یک مار عظیم الجسه در برگرفته شدی، چه بقایی برای چنین طعمه ایی اصلا می توان تصور کرد، بقای کنار شرقِ جنایتکارِ بدعهدِ متجاوز، چه ارزشی خواهد داشت، و از چه نوع بقا خواهد بود! که این همراهی با روسیه، برای ایران و ایرانیان، نه دنیا را در پی خود خواهد داشت، و نه آخرت، نه توسعه در خود دارد، و نه پیشرفت، و نه عزت می آورد و نه کرامت انسانی باقی خواهد گذاشت، و یا حتی نه دمکراسی در خود دارد و نه آزادی.
گذشته از نفوذ آشکار روس ها در ابعاد حاکمیتی کشور، که ارکان آن را به صحنه تاخت و تاز خود تبدیل کرده، و به خود مشغول داشته است، و این رسوخ را می توان با چشم سر دید، و تاریخ آزادیخواهی ایرانیان، باعث و بانی، و طراحان آن را محکوم و لعن خواهد کرد، اما در کنار این روند خسارتبار در بُعد حاکمیتی، روند و وضعی در کشور در حال رقم خوردن، و رقم زدن است که، علاوه بر نفوذ چپگرایان و شرقگرایان در بدنه ی حاکمیتی ج.ا.ایران، نفوذ عملی و فکری مجددِ جنبش چپ، در بدنه جامعه کار ایرانی نیز تجدید خواهد شد، و حلقه نفوذ حاکمیتی آنان، با نفوذ در بدنه ی جامعه کار ایران نیز، اتصال یافته، و شرایط ایرانیان را خطرناکتر از قبل نیز خواهد کرد، تا شاهد پا گیری مجددِ گروه هایی مثل حزب توده و چریک های فدایی خلق در جامعه ایران باشیم.
نگاهی به اعتراضات کارگری جاری در بدنه ی جامعه ی کار ایران، که این روزها بروز هشدار آمیزی به خود گرفته است و در اعتراضات بازنشستگان، معلمان، کارکنان مخابرات، صنعت نفت و گاز، نیشکر هفت تپه، صنایع و معادن (هپکوی اراک و...) و... خود را به خوبی نشان داد، که همگی ناشی از روابط استثماری و ناپاکی است که، بین کارفرمایان و کارگران جاری و ساری شده است، و این در اثر ولنگاری های قانونی، و بی اثر شدن نهادهای مدنی همچون احزاب، سندیکاهای کارگری، شوراهای کار، و به کناری نشستن ساختار حاکمیتی از مسایل کارگران، و رها شدگی مشکلات آنان را نشان می دهد، که این زخم را هر لحظه عمیق و عمیق تر خواهد کرد.
شرایط ارتباط کارگران با کارفرمایان، و صاحبان شرکت های خصولتی، یا پیمانکاران سفارشی حکومتی، واگذاری های خسارتبار و نابود کننده ای که طبق اصل 44 قانون اساسی انجام شد، خصوصی سازی های بدون مطالعه، واگذاری های اموال عمومی به صورت بی برنامه و... که تاکنون به نابودی صنعت و تولید کشور منجر گردید، که نه تضمین کننده منافع مردم بود، و نه منافع کشور و...،
چنین عملکردی، اینک مشکل جدیدی را هم بر مشکلات ایرانیان افزوده است، و آن فراهم کردن زمینه کار و رشد گروه های چپگرایی است که روزگاری در قالب حزب توده و چریک های فدایی خلق در کشور ایجاد شدند، و رشد یافتند، و سپس به واسطه خطری که برای کشور ایجاد می کردند، سرکوب و نابود شدند. چرا که این نوع گروه ها، شرایط نیروی کار کشور را، به وسیله ایی برای نفوذ و فعالیت خود تبدیل کرده، و می کنند.
شرایط کنونی کشور، به گونه ایی است که ایرانیان با رقم بیکاری بسیار بالایی روبرو هستند، و علاوه بر کسانی که از بیماری اجتماعی بیکاری رنج می برند، افراد کمی هم که موفق به یافتن کار و شغل می شوند نیز، در اثر روابط فساد انگیز بین کارفرما و نیروی کار، از دریافت درآمد ناچیز خود ناتوان بوده، و یا با تاخیر دریافت می دارد، و نیروی کار در این مسیر با مشکلات جدی مواجه شده است، و در این زمینه هم، در شرایط ظلم مضاعفی قرار می گیرند.
همین شرایط ظالمانه، بین کارگر و کارفرما، می رود تا زمینه رشد گروه های چپ را، در بدنه جامعه صدمه دیده ی کارِ ایران، فراهم کند، چرا که کارگران قادر به استیفای حقوق حداقلی و ناچیزی که در قانون برای آنان در نظر گرفته شده، هم نمی باشند، و فریادرسی در ساختار یکدست کشور نمی یابند، ساختاری که به هر چیزی، جز استیفای حقوق مردم، و امنیت فکری و روانی آنان، خود را مشغول کرده، و یا مشغولِ شان کرده اند (مستهلک شدن سیستم قضایی و انتظامی کشور در بحث مبارزه با مواد مخدر، حجاب اجباری و...).
و صاحبان شرکت های پیمانکاری با اطلاعی که از این وضع، و راه های بسته قانونی، در حمایت از نیروی کار دارند، وقیحانه کارگران معترضی که موفق به دریافت دیون شان نمی شوند را هم، به شکایت از خود، در مراجع قانونی تشویق و راهنمایی می کنند، چرا که می دانند و مطمئن هستند که، با شرایطی که بر کارکنان خود تحمیل کرده اند، و سیستم فشل قضایی و... دیگر قانون نیز نمی تواند، دستی به کمک کارگران برساند.
خودسوزی، اعتراضات بزرگ و... کارکنان بیکار شده و یا طلبکاران مستاصل شرکت های پیمانکاری و...، نمونه ی روشنی از فشار استثمار، و به بن بست کشاندن کارگران مظلومی است که گاهی، راهی جز خودکشی و یا دیگر کُشی، برای نشان دادن استیصال، و مقابله با حق کشی هایی که بر آنان رفته را، نمی یابند.
چنین نیروی کاری به واقع اسیر باندهای رانتخواری اند، که به تقسیم منافع ثروت کشور مشغولند، که از سود فسادِ موجودِ ناشی از مناقصه های بدون برگزاری تشریفات مزایده ایی، و شفاف و رقابتی، واگذاری های رانتی و بی ضابطه و... آن را دریافت، و بین خود تقسیم می کنند، و از این رو، از هر جای کار که بخواهند، می توانند به نفع جیب های بلند خود به سرقت برند، حتی حقوق کارگران مظلومی که خود را در این زمینه بی کس و بی یاور می بینند، و شرایط ظالمانه ای بر آنان نیز تحمیل می شود.
کارکنانی که در شرایط بسیار بد اقتصادی، ناشی از تحریم های بین المللی، گرانی، بیکاری، تورم افسار گسیخته و... مجبور به تن دادن، به هر شرایطِ مد نظر صاحبان کار می شوند، مثلا برای یک نیروی کار، که 55 میلیون حقوق ماهیانه، ناشی از حضور 24 ساعته در خارج از مرکز، و شرایط کارگاهی شهرهای محروم و یا بیابان های دور افتاده، برای هدایت یک پروژه پیمانکاری در نظر گرفته شده، و اعزام می گردد، فقط قراردادی بر اساس قانون کار، که رقمی حدود 9 میلیون تومان بیشتر در آن درج نشده است، منعقد می شود، که حتی نسخه ایی از این قرارداد هم، تحویل کارگر نمی دهند، و در مقابل، حتی او را مجبور به سپردن مقادیری اوراق سفته هم، می کنند، تا کارفرمایان تسلط خود را بر کارگران هفت میخه کرده، و در موقع دعوای قانونی احتمالی، دست برتر را از لحاظ مدارک قانونی و عرفی نیز داشته، و نیروی مذکور را همه گونه تحت فشار قرار دهند، تا به هر شرایطی که کارفرما در زمینه پرداخت حق و حقوق او دیکته کرد، گردن نهد و...
این است که حقوق چنین مزد بگیرانی را با چندین ماه تاخیر، ذره به ذره، به هر صورت و مقداری که کارفرما بخواهد، پرداخت می کند، و کارگران مذکور، وقتی موفق به دریافت دیون خود از کارفرمایان هم می شوند، خواهند دید، ارزش حقیقی آن، متناسب با رشد قیمت ها، و تورم افسار گسیخته کشور، و بی ارزش شدن پول ملی، حتی به نصف و یا کمتر، کاهش یافته است و...،
تاخیر در پرداخت، عدم عمل به تعهدات، نپرداختن حق بیمه، ترجیح استخدام نیروهای مجرد، بر کارکنان متاهل (برای کاهش پرداخت های از جمله حق تاهل و اولاد) و... نمونه هایی از ظلم کارفرمایان به کارگرانی است که موفق به یافتن شغلی، در این بازار ظالمانه کار می شوند و...
چنین روابط فاسد و ظالمانه ایی که بین پیمانکاران، و نیروی کار این کشور تنظیم و اعمال می شود، شرایط را برای نفوذ و فعالیت مجدد جریان چپ، که در شرایطی چنین ظالمانه، محیط رشد می یابند، فراهم می کند.
گروه هایی که می توانند به عنوان یک ابزار سیاسی، گروهی، اجتماعی خود را دستگیرِ کارگران مظلوم مذکور نشان داده، و زمینه رشد و بالندگی یابند، و با این دست فرمان که کشور پیش می رود، دیری نخواهد پایید که نفوذ حاکمیتی شرقگرایان وابسته به روسیه و چین، با حلقه بدنه اجتماعی آن نیز، دست الحاق به هم داده، و شرایط ایجاد حاکمیت هایی همچون میرزاکوچک خان های جنگلی در گیلان، قاضی محمدها در کردستان، پیشه وری ها در آذربایجان و... را، دوباره در ایرانِ مظلوم فراهم خواهد نمود.
[1] - ماجرا از اين قرار بود كه در 31 فروردین 1396، حجتالاسلام رئیسی، تولیت آستان قدس رضوی با رستم مینیخانوف، نماینده تام الاختیار ولادیمیر پوتین و ريیس جمهوری تاتارستان دیدار کرد. در این نشست صمیمی، طرفین درباره مشترکات مذهبی و لزوم روابط حسنه به گفت و گو نشستند. از زمینههای مشترک همکاری مانند پذیرش دانشجو، اعطای فرصت مطالعاتی، گردشگری علمی و زیارت و همچنین اهمیت دین اسلام در گسترش صلح و دوستی سخن گفتند و در انتها نیز رئیسی با اهدای نسخه نفیس چاپی از قرآن دستنویس، مشهور به قرآن بایسنقر به نماینده پوتین، از وی تقدیر کرد و در مقابل، مینیخانوف نيز یک جلد قرآن کریم به همراه قالیچه چرمین از آثار صنایع دستی جمهوری خود مختار تاتارستان را به حجت الاسلام و المسلمین رئیسی اهدا کرد. حال روابط ایران و روسیه چه ربطی به آستان قدس رضوی دارد، که در آستانه انتخابات ریاست جمهوری ایران صورت می گرفت، سوالی بود که نهاد های مسئول کشور کسی به آن پاسخ نگفت.به هر صورت، این دیدار آنقدر حاشیه آفرین شد که در سوم اردیبهشت، علیرضا رحیمی، از نمایندگان تهران و عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی، از وزارت امورخارجه خواست تا درباره دیدار ابراهیم رئیسی با نماینده ولادیمیر پوتین توضیح دهد.
[2] - جمهوری شورایی سوسیالیستی ایران یا جمهوری شورایی ایران یک جمهوری شورایی سوسیالیستی با عمر کوتاه بود که با ریاست میرزا کوچک خان جنگلی که از رهبران جنبش مشروطه گیلان بود با استفاده از نیروهای چریکی مشهور به جنگلی و با کمک ارتش سرخ در ۱۸ رمضان ۱۳۳۸ هجری قمری/ ۱۵ خرداد ۱۲۹۹ هجری شمسی در گیلان اعلام موجودیت کرد. در حالی که انقلاب اکتبر روسیه در شوروی پایههای خود را استوار میکرد، نیروهای ارتش سرخ برای تعقیب روسهای سفید که در شهر انزلی اردو زده بودند، وارد انزلی شده و آنها را به همراه نیروهای بریتانیایی تحت حمایتشان مجبور به عقبنشینی کردند. از طرفی نیروهای میرزا کوچک خان جنگلی نیز از فرصت استفاده و رشت را تصرف کردند. پس از تصرف رشت و به کنترل درآوردن گیلان، رهبران جنبش جنگل در نامهای به لئون تروتسکی فرمانده وقت ارتش سرخ پیروزی جنگلیهای گیلان در استقرار جمهوری شورایی گیلان را اعلام کردند که تروتسکی شخصاً به ایشان تبریک گفت.
[3] - جمهوری مهاباد یا جمهوری کُردستان نام سیاسی یک حکومت دستنشانده توسط شوروی در شمال غربی ایران بود که سهشنبه، ۲ بهمن ۱۳۲۴ (برابر با ۲۲ ژانویه ۱۹۴۶) به فرمان رهبر اتحاد جماهیر شوروی، ژوزف استالین تشکیل شد و کمتر از یک سال و تا پایان اشغالِ شمالغرب ایران توسط ارتش شوروی، یعنی تا ۲۴ آذر ۱۳۲۵ برپا بود. وسعت این جمهوری تنها به چند شهر نزدیک مهاباد از جمله شهرهای نقده، بوکان، پیرانشهر، اشنویه، سردشت و بخشهای شمالی نزدیک به شهر سقز منتهی میشد؛ بههمین دلیل بیشتر این حکومت «جمهوری مهاباد» خوانده میشود
[4] - حکومت خودمختار آذربایجان که با نام رسمی حکومت ملی آذربایجا شناخته میشد، نام سیاسی یک حکومت دستنشانده توسط اتحاد جماهیر شوروی بود که در سالهای ۱۳۲۴ و ۱۳۲۵ در منطقهٔ آذربایجان ایران به پایتختی تبریز توسط فرقه دموکرات آذربایجان به رهبری جعفر پیشهوری و به فرمان ژوزف استالین رهبر اتحاد جماهیر شوروی بنیانگذاری گردید که شامل شهرهای تبریز، ارومیه، اردبیل، زنجان،خرم دره، سلماس، مرند، میانه و اطراف آنها میشد.
زمانبندی این صعود
کل زمان صعود 7 و 22 دقیقه
کل زمان حرکت 6 ساعت و 47 دقیقه
حرکت از میدان سربند در ساعت 3 و 42 دقیقه بامداد روز شنبه 29 آبان 1400
جانپناه شیرپلا 6 و 27 دقیقه صبح
استراحت به مدت نیم ساعت
حرکت به سمت جانپناه امیری 7 و 7 دقیقه صبح
حضور در جانپناه امیری ساعت 9 و 5 دقیقه صبح
یک ربع استراحت
حضور در خطر الراس یال سنگ سیاه ساعت 10 و 45 دقیقه صبح
صعود به قله ساعت 11 و 6 دقیقه صبح
برگشت با تله کابین
آب و هوای توچال در این صعود :
در حالی که تهران از همان آغاز صبح غرق در آلودگی و دودی بود که همچون لحافی آن را فرا گرفته بود و هر چه می گذشت بر کلفتی این هاله دود و... افزوده می شد، اما حاشیه یال های قله توچال در مهتاب زیبای سحری غرق بود، به هنگام روز نیز آفتاب زلال و شفافی مثل آینه ایی، زیبایی های قله را مثل سرمه به چشمان ما می کشید.
آنچه آزاردهنده به نظر می رسید که طبیعی هم هست، باد نسبتا تندی بود که بر سردی هوا در قله افزوده بود، شاید به همین علت بود که تعداد صعود کنندگان امروز بسیار کم بودند، به طوریکه تنها یک تیم دو نفره، و یک تیم نفره از من سبقت گرفتند و...
به نسبت هفته گذشته، برف های زیادی ذوب شده است، و یال های توچال در حال لخت شدن هستند، متاسفانه شرایط بارشی سه روز گذشته منجر به بارش نگردید، و نصیبی از آن همه ابرهای پر و پیمان، نصیب تهران و کوه های اطرافش نشد، به عکس، تابش آفتاب، بسیاری از برف های گذشته را پاک کرده و برق بر یال های توچال به سمت قله عقب نشینی قابل توجهی کرده است.
پیش بینی بیشینه دما منفی هفت درجه سانتیگراد در قله از قبل وجود داشت، ولی سرما بسیار بیشتر به نظر می رسید، به رغم این هوای سرد، که همنوردان زیادی را از صعود به قله منصرف می کند، اما عده زیادی برای اسکی در قله حاضر شده اند، چرا که تخفیف های تله کابین، در روز شنبه برای کسانی که به این ورزش گران قیمت روی آورده اند، و این بالا می آیند، بیشترین مقدار است، و با رقم هزینه های دست یابی به این بالا در روز تعطیل فاصله معناداری دارد.
ساخت جانپناه ها و تله کابین توچال :
هنگام بازگشت به پایین، در کابین میزبان یکی از پیشکسوتان کوهنوردی، و یکی از همنوردان که از فعالین بازار میوه تهران بود، شدم، که در حدود 45 دقیقه زمان نزول از ایستگاه 7 تا ایستگاه یک تله کابین، از خاطرات خود گفتند، که حاوی نکاتی است که برای من در گوشه کنار های تاریخ معاصر ایران گاه تازگی داشت، و باید در آن غور و بررسی کرد، و هر ایرانی باید به تاریخ خود آگاه باشد، تا در فهم ریشه بعضی از مسایل بهتر بتواند آنرا درک کند :
دوست همنورد پیشکسوت که از سال 1340 کوهنوردی را آغاز کرده است؛ مدعی بود که اولین صعود به قله دماوند را در همان دهه 1340 از چهار جبهه داشته است، و یک بار هم به خاطر فرود در منطقه نظامی پادگان رینه، بازداشت هم شد، که بعد از احراز این که کوهنورد هستند، آزاد شدند، او از اولین جانپناه کوهنوردی احداث شده در ایران، که همین جانپناه کوچکی است که روی یال اسپیدکمر در همین مسیر صعود قرار دارد، گفت، که در دهه 1340 ساخته شد، در آن زمان یال اسپیدکمر از مسیرهای اصلی صعود به قله توچال برای کوهنوردان محسوب می شد، و اکنون بار صعود اصلی به قله توچال، با احداث جانپناه شیرپلا، بر دوش یال سنگ سیاه و یا همان شیرپلا افتاده است، مسیر اسپیدکمر البته خیلی نزدیک تر از یال شیرپلا به قله است.
یکی از مشتریان پر و پا قرص صعود به قله توچال و یال های آن، در آن موقع ها، عناصر سیاسی و مخالف حکومت پهلوی بودند، به خصوص پناهگاه اسپیدکمر که پاتق چریک فدایی ها بود، که برای مشق سیاست و کار تشکیلاتی آنجا می آمدند، از هر صد کوهنورد، هفتاد نفر جوانان و... انقلابی چپی، و به خصوص اکثرا توده ایی های بی سواد از قشر آهنگر، کفاش، نجار و... بودند، که در کوه حاضر می شدند، و آموزش می دیدند و سرودهای انقلابی جمعی می خواندند، و پا به زمین می کوبیدند و بالا می آمدند، و حرکت مبارزاتی خود را اینجا در محیطی امن تر اجرا و دنبال می کردند، این در حالی بود که کاخ شاه هم در همین پایین دره ایی بود که بر یالش این پناهنگاه ساخته شده بود؛ بعضی ها هم همان افرادی بودند که در نبرد سیاهکل علیه رژیم شاه حاضر شدند، وقتی با آنها صحبت می کردی، چنان از رفاه مردم شوروی می گفتند که آدم باورش نمی شد، که ملتی این همه در رفاه باشند، آنها می گفتند که در شوروی اگر شیر آب را که باز کنی، آب گرم برای شما می آید، یک خط لوله هم شیر خوراکی را به منزل شما می آورد و... زندگی تامین، این یعنی زندگی در محیط کمونیستی!
این سوال ها همیشه در ذهن من بود، که چطور می شود یک ملتی این چنین در رفاه باشند، پدرم اصالتا اهل مناطقی در جمهوری آذربایجان بود، بعد از سقوط شوروی به آنطرف مرز رفتم، دیدم نه آبی هست، و نه شیری و... در یک آپارتمان 60 متری سه نسل، در وضع اسفناکی با هم زندگی می کردند، من مسکو را هم دیدم اصلا اینطور نبود که می گفتند، شیشه منازل را سالها بود که پاک نکرده بودند و...، انگار در این شهر روح زندگی نبود، در همین باکو فرودگاهش توالت نداشت، باید تو چمن فرودگاه می رفتی و... کاش شاه به جای مبارزه با چپی ها، فقط اجازه می داد مردم ایران بروند، و از کشور شوروی بازدید کنند؛ در آن سفر من به دوستان آن طرف می گفتم اینه شوروی که شما از آن دم می زدید؟! او می گفت، این طرف هم به ما روستاهای اردبیل را نشان می دادند و می گفتند ایران هم این است.
ما هرچه ضربه خوردیم از این بی سوادی ها خوردیم.
جانپناه ها در دیگر قله ها بعد از ساخت جانپناه اسپیدکمر شکل گرفتند از جمله شیرپلا، یا پناهگاه ها در حاشیه قله دماوند و...؛ جانپناه اسپیدکمر هنوز تابلویی دارد، که بر آن نوشته اند که اولین پناهگاه کوهنوردی در کوه های ایران است، اردیبهشت ماه رفتم اسپیدکمر دیدم که چوپانان در آن گوسفندهای خود را جا کرده اند! اعتراض کردم، چوپان گفت باران شد، مجبور شدم!
بعدها تله کابین هم توسط مرحوم باتمان قلیچ ساخته شد، کارگران ساخت تله کابین تعریف می کردند که خود باتمانقلیچ شخصا پای هر دکل در حال ساخت تله کابین، چادر می زد تا به کار ساخت آن نظارت کند، تا کارگران کار را به نحو احسن انجام دهند، بسیار نگران بود که با توجه به زمین یخ زده در دامنه توچال، کارگران، چاله پایه های ستون ها را خوب نکنند، و مشکلی در کار آنها باشد. بودجه ساخت این پروژه را هم از منابع دولتی نگرفت، بلکه آنرا با وام های کلان و مشارکت بانک ها ساخت، و تا آنجا که من خبر دارم تا چند سال گذشته هم، قسط این پروژه را صاحب فعلی تله کابین، به بانک مشارکت کننده، که اکنون رقم اقساط آن دیگر بسیار ناچیز است، پرداخت می کرده است.
حوادث تاریخی دوره پهلوی در خاطرات مردم :
همنورد اهل بازار ما از قرار گرفتن تاندون های زانویش، در مرحله پارگی و خطر خبر داد، که دکتر معالجش کوه آمدن را برایش کاملا ممنوع کرده است، ولی به رغم این، از عشق کوه نتوانسته دست بکشد، و امروز دزدکی صعودی را به قله داشته است، او از دین گریزی ها در بین قشر جوان و... کشور که ناشی از سیاست ها و عملکرد غلط مسئولین کشور است، روایت ها گفت، او می گفت جوان امروز در عصر ارتباطات و دوربین دیجیتال و رایانه و... وقتی می بیند که فردی در حد امام جمعه تهران (آقای صدیقی) می آید و توی چشم تمام مردم ایران نگاه می کند و در تلویزیون ملی می گوید آقای (محمد تقی) مصباح (یزدی) به مرده شور خود لبخند زده است، این جوان چرا باید باور کند که حرف هایی که از چهارده قرن گذشته گفته می شود، که بیشترش را صفوی ها ساخته اند، درست است؟!،
و از آنچه که از پدرش در بازار میوه در دوره پهلوی کار می کرده و شاهد بسیاری از مسایل بوده است، گفت، از این که چطور دکتر احمد کسروی که خود یکی از اهالی مذهب، و از قشر روحانیت بود، و با سوالاتی که در ذهنش به وجود آمد، و منتقد دین و اصحاب منبر و عقاید رایج گردید، و بر این امر به سخن و نقد پرداخت، و در نهایت هم توسط یک طلبه به نام نواب صفوی، به طرز بسیار بدی در دادگاه مقابل بازپرس دادگاه تکه تکه شد، و این که محمدرضا شاه پهلوی هم در این ترور کسروی دست داشت! چرا که او هم مذهبی بود، و بر این امر سکوت کرد، چون به نوعی راضی بود، مثال دیگر رضایت او را در برخورد شاه با اهل مذهب، و مماشات او با روحانیت، در برخورد او با آقای خمینی می توان دید، که اگر جای محمد رضا، پدرش رضاشاه، در سال 1342 در قدرت بود، به حتم با اعدام آقای خمینی به این قائله پایان می داد، ولی شاه مذهبی بود و با آنان مماشات کرد!
وی سپس ادامه داد: پدرم می گفت رضاشاه مرد بود و نمی گذاشت حق فردی آشکارا ضایع شود، همسایه ایی داشتیم که خیلی پیر بود، او خود تعریف می کرد که در همسایگی آنها یک سیدی زندگی می کرد که دختر بسیار زیبایی داشت، یک گروهبان نظمیه در حدود سال 1318 به این دخترخانم دست درازی می کند و باردار هم می شود، این سید هم که چاره ایی دیگر نداشته، مرتب به محل کار این گروهبان در بازار امین السطان در مولوی مراجعه می کرده و از این گروهبان التماس می کرد که بیا با دختر من ازدواج کن، و به این رسوایی ما خاتمه بده، او هم می گفت من دائم الخمر هستم و... قبول نمی کرده و زیر بار ازدواج نمی رفت، و این سید را از نظمیه بیرون می انداختند،
تا این که از این جریان ناامید می شود و به باغ شاه که در میدان حر اکنون قرار دارد، مراجعه می کند، کاخ رضاشاه همین جایی است که الان دارالقرآن شده است، و در کنار دروازه آن بست می نشیند، از سویی جرات نمی کرده که به کالسکه رضاشاه که هر روز می آمد و می رفت، مراجعه کند و مشکل خود را بگوید، چند روزی که می نشیند، دست آخر خود رضاشاه که او را هر روز در این مکان می دیده، به کالسکه چی دستور توقف می دهد، و به این پیرمرد می گوید، بیا جلو ببینم، این سید که کلاه نمدی بر سر داشته، هم بلند می شود و جلوی پنجره کالکسه می ایستد، رضاشاه می پرسد چرا چند روزه اینجا نشسته ایی و تکان نمی خوری و نمی روی پی کارت؟!
جواب می دهد که شکایت آورده ام؛ رضاشاه می گوید، خوب چرا شکایت خود را به نظمیه نبردی؟! (آن موقع هنوز دادگستری به آن صورت نبود، و مردم شکایات خود را به نظمیه می دادند تا رسیدگی شود) پیرمرد پاسخ می دهد از نظمیه شکایت آورده ام، و جریان خود را کامل تعریف می کند، رضاشاه هم از او می خواهد که سوار شود، و در کنار او بنشیند، و دستور حرکت به کالسکه ران می دهد؛
پدرم از قول حاج قدم می گفت، وقتی کالسکه رضاشاه به امین السلطان رسید، از ابهت رضاشاه همه فرار کردند، رضاشاه رو به پیرمرد کرد و گفت این گروهبان را به من نشان بده، و او هم نشانش می دهد، رضاشاه این درجه دار را فرا می خواند، و با عصایی که همیشه در دست داشت، حسابی همانجا این درجه دار را تنبیه شدید کرد، و دستور داد تا غروب همین روز برود و با این خانم ازدواج کند، و اگر هم این دختر او را دوست ندارد، موظف است که مهریه ایی در حد عرف پرداخت کرده، و او مجبور به طلاق این دختر است، که همین هم شد.
لات ها و اراذل و اباش تهران مانع آزادی و استقلال ایرانیان:
او از خاطرات پدرش از کودتای نظامی 28 مرداد 1332 گفت، اینکه امثال شعبان جعفری (بی مخ) ها، حاج طیب رضایی ها چطور در جریان پروژه انگلیسی ها و امریکایی، در به کارگیری اوباش تهران برای سرکوب جریان آزادیخواهی مردم ایران استفاده کردند، و خیابان ها را در تسخیر لات های شهر در آوردند، و حرکت استقلال خواهی و آزادی ایرانیان را عقیم کردند، در جریان این کودتا طیب با دیگر لات های تهران، در مقابل دکتر محمد مصدق و به نفع شاه وارد کار شدند، و بعد از آن بود که طیب در کار واردات موز، در بازار ایران وارد شد، و آن زمانی بود که بعد از کودتا به ارتشبد زاهدی مراجعه کردند و درخواست جواز واردات موز را نمودند، و او هم قبول کرد و این مجوز به پاس خدماتش در موفقیت کودتای 28 مرداد داده شد، آن زمان موز از سومالی وارد می شد، مثل الان نبود که مقصد واردات موز از اکوادر است،
اما ده سال بعد همین طیب در جریان قیام 15 خرداد 1342 به حمایت از روحانیت پرداخت که زاهدی از او گلایه کرد که ما به تو دور دادیم، ما به تو جواز واردات موز را دادیم که این بشوی و... حالا برای خود ما شاخ و شانه می کشی، و او را به همین جرم بردند و اعدام کردند، (کمی از هم اعمال خلاف اخلاق او گفت که در شان این نوشته و قابل ذکر نیست)، بعد از اعدام طیب، یک همشهری قزوینی دیگرش، به اسم حاجی رزازیان انحصار واردات موز را گرفت و کار او را ادامه داد، که هماو نیز در سال 1398 حدودا بعد از صد سال عمر فوت کرد، طیب از لات های خوشنام تهران نبود، پدرم می گفت گنده لات خوب می خواستی، اصغر شاطر نره خر، حاج قدم، حسین رمضان یخی و... این ها آدم های خوبی بودند، اما حاج طیب بر بال سیاست سوار شد و بالا آمد.
https://mostafa111.ir/neghashteha/articel/tag/%DA%86%D9%BE.html#sigProId89fd70676c