انتظار سحر و دست های هزار بار گزیده شده
  •  

04 شهریور 1397
Author :  

سحر! ای صبح دل انگیز جان،

دل ما رفت به تاراج غمت، رخ بنما،

دل به بیدادت شده ست زار و ملول،

کار اکنون به شک افتاد است، رخ بنما،

هر بار به جستجویت، گشتیم ستیغ ها را،

جز آتش خورشید، سهمی نبود ما را

سوختیم و سیاه گشتیم، زین همه سیاه بختی

سوزاند و خاکستر، این بخت سیاه، ما را

سحر ای کام دل ما، آیا سحری هست؟!! گاهی حتی به وجودت هم شک می کنم، هر بار که تو را در ستیغ قله های شرق جستم، دیری نپایید که صبر و انتظارم را اشعه های داغی پاسخ گفتند، که در پس ستیغ های بلند، به کمین غارت عشق و طراوت صورتم نشسته بودند، و سوختم و صورتم از انتظارت کدر شد، و هر بار این خورشید سوزان بود که پاسخگوی انتظاری بود که برای دیدنت داشتم؛ و تا به عصر سوزاند، و به سخره ام گرفت و به بازیچه ایی برای دلش تبدیل شدم و به هنگام غروب خسته از تمسخرم، و مست از غارت شادی و طراوتم، باز رخ در ستیغ های مغرب کشید، تا باز در صبحی دگر، ما را به بازی های سوزان و مسخره خود گیرد و لذت ببرد.

و باز همچنان تو رخ ننمودی، آه ای سحر، اصلن سحری خواهد بود؟!!، دارم شک می کنم به وجودت؛ زیرا هر بار اشعه های خورشید، با شعار نوید تو آمده بودند، ما را به سُخره تازیانه های داغ خود گرفتند، و هزاران بار با همین شگرد، آمدند و رفتند و میلیون ها از ما را عمر ستاندند و باز سحری در کار نبود؛ تو و عده دیدار تو، اکنون ما را به جایی رسانده اید، که حتی واژه سحر و درک تو هم، به بازیچه ایی تبدیل گردید، تا حتی هر "چراغ قوه" به دستی هم ما را گول زده، و در تاریکی و خاموشی با نشان دادن چند اشعه، از لمحات تو گوید و جلب مان کند و سپس در بی خبری تمام، هنگامی که در سِحر واژه سَحر فرومان برد، سخت به غارتمان بنشیند؛ تا آنجا که دیگر سحر برای سحرخیزان و جویندگان سحر به سرابی تبدیل شود، و سحرخیزان همچنان برخیزند و بی خبرانه مست و متوجه نورهایی شوند که به اغوای شان روشن می شود، تا خوب که در خود فرو شان بردند، به غارت و چپاول شان مشغول و موفق گردند، و حکایت ما شده داستان دست هایی که در سوراخی فرو می رود و هزاران بار گزیده می شود، و باز هم قصه مارها و دست های گزیده شده، که در هم می شوند و برای ده هزارمین بار، گزیده و حکایت همچنان باقی است. و گاه آرزو می کنم، کاش نه سحری بود و نه انتظار سحری، زیرا که چنین است حکایت انتظار سحر و دست های هزار بار گزیده شده.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
1780 Views
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.