10th ) گزارش صعود به قله توچال از مسیر چشمه نرگس
  •  

07 مرداد 1400
Author :  
مه امروز قابل توجه بود

کل زمان صعود 6 ساعت و 30 دقیقه

حرکت از میدان مجسمه دربند ساعت 2 و 50 دقیقه بامداد

اردوگاه شیرپلا ساعت 5 و 8 دقیقه صبح

نیم ساعت استراحت و...

حرکت به سمت چشمه نرگس ساعت 5 و 38 دقیقه صبح

چشمه نرگس ساعت 7 و 15 صبح

ده دقیقه برداشتن آب و...

حرکت به سمت قله ساعت 7 و 25 دقیقه صبح

خط الراس توچال ساعت 8 و 53 دقیقه صبح

قله ساعت 9 و 20 دقیقه صبح

 

ما را انگار بدین سبک خسارتبار زندگی، و روزمرگی های نابودگرش چنان عادت شده است که حتی هجوم موج های عظیم مرگ و غارت جان ها که اینچنین پی در پی ما را در می نوردند، نیز نمی تواند بیدار کند و باعث تغییری در عادات فیکس شده ما، و حرکت به سمت اصلاح شود، انگار با این نکبت خو گرفته ایم و آن را به عنوان بخشی از حیات خود قبول کرده، و به شرایط خفت بارش تن داده، و با زندگی در این شرایط راحتیم.

موج های پیاپی و فراگیر کرونا در کشور را، انگار پایانی نیست، شهرها را یکی از پس هم در نوردیده، و با هر موسم سیاسی، مذهبی، فرهنگی و... موج ها از این همه گیری کُشنده بر می خیزد، بنیان می کند، می تاراند، می تاراجد، و تا می رود کمی آرام گیرد، باز زمان اجرای بخش دیگری از روزمرگی های سراسری ما، فرا می رسد، و ما بی خیال از آنچه در انتظار ماست، با لحاظ پروتکل های بهداشتی! به اجرایش با اهتمام تمام بر می خیزیم، و تداوم امواج را تضمین می کنیم، و بدین مدار بیش از یک سال است که به بدرقه جنازه های بیشماری نشسته ایم، که بعد از تحمل رنجی طاقت فرسا، و تاراج دار و ندار فرصت زندگی اشان، راهی گورستان ها می شوند، تا کاروان پر تعداد مرگ و غارت زندگی این مردم، مستدام بماند؛

هنوز امواج انتشار کرونایی ناشی از اجتماعات انتخاباتی به اتمام نرسیده، و در حالی که کشتار و سیاهی کشور را در خود فرو برده است، زمزمه برگزاری هر چه باشکوه تر موسم مراسم های مرسوم در ذیحجه، محرم و... یک به یک فریاد زده می شوند، که در راهند، تا کشتار و بیماری را هرگز توقفی نباشد، و یقه این مردم را رها نسازد و...، بگذریم که راه های تنگ منتهی به ما، در تعاملات بین المللی نیز، هنوز محموله دندانگیری از واکسن را نیز نصیب این کشور نکرده، خودتحریمی ها، و تحریم دیگران، ما را در این زمینه هم زمینگیر و ناتوان کرده است.

این امواج البته بسیاری از برنامه های جاری را نیز، به تناسب کنسل کرده و می کنند، یکی از آنها برنامه های ورزش انفرادی کوهنوردی است، که با این حال که در فضایی باز صورت می گیرد، اما به علت ممنوعیت تردد بین استانی، به تعطیلی کشیده می شوند، برنامه های صعود به قله دماوند از آن جمله اند؛ این و دلایل دیگر، در این اوج تابستان که بهار اجرای برنامه های صعود بی خطر است، از دست رفته، و می رود، و با آمدن موعد 15 مرداد، تغییرات آب و هوایی، به نفع ناخوشی های پاییزی نیز، آغاز خواهند شد، و صعود ها را با ریسک، و خطر بیشتری همراه خواهند کرد. اما توچال هنوز هست، یک قله 4 هزارمتری بزرگ و قَدَر، که از هرجا که بمانیم، باز برای تهرانی ها، این قله برجاست، تا از آن بالا روند، و آمادگی ورزشی خود را حفظ نمایند؛

امروز هم بخت با من یار بود تا بعد از مدت زیادی که از آخرین صعود می گذرد، دوباره به زیارت گنبد زردش، بر قله توچال نایل شوم، گنبدی که تا بحال فکر می کردم، به تازگی از سوی شرکت ملی نفت ایران، بر قله توچال ساخته اند، و جایگزین جانپناه سنگی قبلی اش گردیده است؛ لیکن دوست دانش آموخته ام از دانشسرای تربیت معلم در زمان رژیم گذشته، از قدمت این گنبد آهنین گفت، که حداقل از سال 1349 بر فراز قله بوده است، چرا که دانشجویان رشته ورزش، اردوی اقامت و تمرین ورزشی بیست روزه ایی را در محدوده قله توچال، بین اردوگاه پیشاهنگی کلکچال، و قله به انجام می رساندند، که در عکس های یادگاری آنان از آن روزها، این گنبد آهنین و محکم، که امروز زرد رنگ است، وجود داشته؛ دوستم می گفت، برای دانشجویان شرکت کننده در این اردوی ورزشی، که معادل 20 واحد درسی محسوب می گردید، صعود به قله هم در برنامه ها قرار داشت، از این رو جانپناه آهنین توچال بیش از 50 سال قدمت دارد.

امروز ترافیک عجیبی در مسیر صعود به قله توچال، در حرکت بود، به خصوص از مسیر سنگ سیاه، ولی در مسیر نرگس چشمه، تنها با دو تیم دو نفره برخورد کردم، لذا بهترین و زیباترین مسیر، و البته خلوت ترین مسیر برای گریز از کرونا، همین مسیر صعود ما بود، به گروهی که از ما پیش بودند، گفتم "نایب الزیاره ما هم در قله باشید"، گفت "معلوم نیست که ما را هم به قله ایی که راهی اش هستیم، راهی باشد، ممکن است ما هرگز به قله نرسیم، و عمر قبل از صعود به اتمام رسد" و بعد به این شعر از قول جناب سعدی شیرازی اشاره کرد که :

ما خود نمی‌رویم دوان در قفای کس    آن می‌برد که ما به کمند وی اندریم  [1]

اما الحمد لله، هر سه گروه به سلامت به قله رسیدیم، و آنجا دوباره همدیگر را زیارت کردیم و راهی پایین شدیم.

صبح در ساعات بامداد و بعد از نیمه شب، بازار شبانه دربندنشینان گرم بود، و زنده تر از هر روز، بساط بلال آتشی، انواع سیخ های کبابی، و البته بلای خانمان سوز توتون سوار بر سر قلیان ها، که پیر و جوان، زن و مرد، و به خصوص کم سن و سالان را این روزها طعمه دود کُشنده خود کرده، نیز برقرار است؛ و جامعه ما به صورت دردآوری بازگشت به توتون و دود می کند، انگار با خود در حال لجبازیی مرگ آفرین است، که می خواهد ذره ذره، خودکشی خودخواسته ایی را تجربه کند؛

با نور هدلایت بالا می رویم، گروه گروه در مسیر صعود می آیدند، از ما سبقت می گیرند، و یا با ما همقدم می شوند، و حرکت ادامه دارد، ماه در اندازه نیمه است، اما مهتابش زیبایی قرص کامل را دارد! و روشن کننده مسیر حرکت ما شده است؛ آسمان مملو از ستاره هاست، خوشه پروین به قول استاد شهریار، چشمک پرانی می کند، و در برخی از قسمت های مسیر، با مهتاب به راحتی می توان بالا رفت، بدون نیاز به نور هدلایت؛ قهوه خانه های مسیر شیرپلا هم به رغم صعودهای بین هفته ایی قبل، بازند، زندگی اینجا حتی در شب، جریان دارد.

این روزها با توجه به گستره اعتراضات در سطح کشور، و به خصوص خوزستان، بازار حرف های سیاسی مسیر صعود هم گرم است، و کوهنوردان هم به فراخور اطلاعات خود، گاه به بررسی و گفتگو پیرامون همین رویداد ها اقدام می کنند، و تبادل اطلاعات مشغولند. دو همنورد نسبتا مُسِن در خصوص برنامه مرحوم صادق قطب زاده برای کشاندن شاه به کشور، و تف ریزان او در استادیوم امجدیه، در حالی که در قفس آهنین گرفتار است، و سپس اعدام او، پس از بی حرمتی ها و...، و همچنین نقش شاهپور بختیار در سقوط شاه، و این که آیا او در حق شاه خیانت کرد و... سخن می گویند، اطلاع ما از این رویدادها تنها در حد همین خاطرات منتشر شده است، و اما بازار بحث ها، بالا گرفته، و هرکس چیزی می گوید، که در همین بین، یکی از چهار نوجوان همنورد دیگر، بحث های آنانرا بریده، و سوال کرد، "گذشته از این بحث های چالشی، که ما از آن سر در نمی آوریم، به نظر شما حکومت شاه بهتر بود یا جمهوری اسلامی"، که بی درنگ یکی از آن دو، سخن خود را قطع کرده، و بدین سوال پرداخته، و پاسخ می دهد : "هیچکدام!" و سپس ادامه می دهد، "شما در این وضع که ما طی کردیم نمانید!"

و سپس ادامه داد، یک ضرب المثل در قدیم بود که می گفت "کسی استفراغ خود را دوباره بر نمی دارد بخورد، حتی اگر کباب در آن باشد، آن رژیم هر چه بود، مردم کنارش گذاشتند، این ها هم که می بینی، با کشور چه کرده و می کنند، شما جوانان باید آرمان ها و خواست های بزرگتر و پیشرو تری داشته باشید، نباید به عقب برگردید، باید خواست های نوتری داشت"،

یکی از این جوانان پرسید "مثلا چه باید بخواهیم؟!"،

آن مرد مسن که نشان می داد در دوره دهه 50 و اوج انقلاب، جوان بوده و احتمالا در انقلاب 57 نیز دخیل بوده است، پاسخ داد: "در جهان کشورها و سیستم های موفق زیادی هستند، که می تواند الگوی ایران برای داشتن سیستم و حکمرانی خوب باشند؛ یکی همین کانادا، و نخست وزیر فعلی آنجاست، ببنید چطور آنجا را در کنار امریکا اداره می کند، همین می تواند الگوی نسبتا مناسبی باشد، بازگشت دیگر برای شما جوانان به سیستم های گذشته خوب نیست".

با خود گفتم می بینی! جامعه هر روز با سوال از هویت خود مواجه است، و انگار غرق در بحران، با سوال های زیادی درگیر شده، و می پرسد، و جواب می خواهد، جا دارد، دانشمندان و اهل اندیشه علمی کشور، عرصه را به دست گرفته، و مردم را به سوی خیر هدایت کنند؛ رها کردن جوانان و نوجوانان در سوال های لاجواب از هویت و آینده اشان، به افزایش شکاف های اجتماعی، و تفرق بیشتر منجر خواهد شد.

امروز از آن صعود های زیبا بود، هوای خوب، و مه، که قله را در بر گرفته بود، و زیبایی را فاش به چشم ها می کشید، هجوم مه به قله، آمد و رفت ابرهاست، که می روند و باز می آیند، و طرح های زیبایی را خلق می کنند و دوربین بدستان، به شکار این تصاویر رویایی مشغولند؛ سگ های گله هم گاه حملات خود را متوجه کوهنوردان می کنند، و ناراحتی و عصبانیت خود را از حضور ما ابراز می دارند، کمی از استخوان های بازمانده از سفره امان، که در طول هفته جمع کرده ام را، بر بوته ایی ریختم، و سگ های ناراحت و عصبانی از حضورمان را، برای خوردن آنها فراخواندم، اما متاسفانه دنیای این حیوانات مفید و با وفا هم، مثل عرصه داران فساد و غارت و چپاول است، که گاه بر سر طعمه خود می جنگند، و چنان از هم گاز می گیرند، که گاه از انداختن استخوانی جلوی آنها نیز پشیمان می شوی، اینجا دیگر در بین این 5 قلاده سگ، نرها غالب نیستند، بلکه سگ سفید ماده ایی، همه نرها را مغلوب کرده، و تمام آن غذا را به خود اختصاص داد، سفره ایی که می توانست برای هر کدام شان لقمه ایی فراهم کند، اما بسان غارتگران بیت المال در کشورمان، همه را به تنهایی خورد و با صدای خُورخور شدیدی، دیگران را از نزدیک شدن، و لقمه ایی برداشتن محروم کرد، او سیر، و دیگران با چشم هایی باز، اما گرسنه به خوردن او چشم دوختند.

گله ها همچنان مراتع را می چرند، بسیاری از گیاهان کوه در اثر نبود بارش، و گرمای شدید امسال، خشک شده و به بودته های کنده و رها در باد تبدیل شده اند، اما هنوز تا پاک کردن کوه، و روبیدن کامل آن، از گیاهان روینده، وقت زیاد است! تعدد آمد شد ثمداران، آثار کنده و سست شدن، خاک حاصلخیز کوه، را می توان با چشم خود دید، که به زودی، این خاک ها، به طعمه باران های شوینده تبدیل خواهند شد، و روانه پایین دست می شوند، خاک حاصلخیزی که طی قرن ها بر دامنه کوه تشکیل شده، شسته خواهد شد، و از کوه، سنگ های لخت برجای خواهند ماند، و محیط زیست ایران به زمین های خالی از روییدنی ها تبدیل می گردد، مراتع با چرای بی پایان گله های بیشمار، در حال نابودیست، گونه های گیاهی توان و فرصت باز سازی و باز آفرینی خود را دیگر ندارند، کوه ها هر سال از روییدنی ها، لخت تر می شوند.

اما در میان این همه ویرانی، همچنان گل هایی بر خارها، که از پوزه چرندگان سالم مانده اند را، می توان دید، که زیبایی های خود را به رخ می کشند. نکته جالب توجه دیگر این که، دو لکه برف، هنوز بر دامنه قله از سمت شکرآب، باقیست، در بالای قله یکی از همنوردان که لباس پلنگی، و چفیه ایی بر گردن دارد، بسته ایی پر از خرمای فله و خشک را، به مناسبت عید غدیر، بین حاضرین تقسیم می کند، و با هر تعارفی، عید را یادآور می شود، گرچه در این دوره کرونایی، تعارف کردن و گرفتن غذا از دیگران، بدین شیوه نه درست است و نه مناسب، و این را به خوبی می دانم، اما دست او را پس نزده، و به احترام روی بازش،تک دانه خرمایی را از او گرفتم، اما نخوردم، و در کوله ام پایین آوردم، تا بعد از شستشو، حلالش کنم، ورنه باید به طبیعت می سپردم، و نیک هم البته همین بود، که به ذهنم نخورد، که آن را نذر حیوانات وحشی کوه کنم؛ بارها این برای ما اتفاق افتاده است که به قول قدیمی ها "عقل ما از پس می آید" و راه نشان می دهد، و در لحظه راه مناسب را نشان نمی دهد.

Click to enlarge image IMG_1730.JPG

راسته بازار دربند، در ساعات اولیه بعد از نیمه شب، در 7 مرداد 14000

[1] -     بگذار تا مقابل روی تو بگذریم     دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

شوق است در جدایی و جور است در نظر   هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم

روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست    بازآ که روی در قدمانت بگستریم

ما را سریست با تو که گر خلق روزگار     دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من     از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

ما با توایم و با تو نه‌ایم اینت بلعجب      در حلقه‌ایم با تو و چون حلقه بر دریم

نه بوی مهر می‌شنویم از تو ای عجب     نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم

از دشمنان برند شکایت به دوستان      چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم

ما خود نمی‌رویم دوان در قفای کس    آن می‌برد که ما به کمند وی اندریم

سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند     چندان فتاده‌اند که ما صید لاغریم

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (0)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در روستای گرمنِِ پشت بسطام، مردم ...
سلام...شاید برای خواندن این مطالب ودرک ان تا حدودی... ۳ساعت وقت گذاشتم...تشکر ؟از تمامی عوامل ..مخصو...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
تقاطع تنش‌زایی سید مصطفی تاج‌زاده استراتژی باخت - باخت جمهوری اسلامی در منطقه، به‌ویژه در اعزام نی...