کَس و کار

خالقا! این را به حساب علاقه ات بر خود می گذارم که این چنین بیکَس و کارم قرار دادی. نگاه که می کنم کَس و کاری نمی بینم که "کَس و کار" باشد؛ لابد این کردی که جز تو قبله و قبیله یی نداشته باشم که اگر غیر از این بود قبله گاه های بیشمارم می بخشیدی تا بدان ها سرگرم باشم و حتی اگر بخواهم هم زمانی نیابم که به تو رو کنم. دلم به داشتن کَسی در میان خلق تو رغبتی ندارد و آنان را نیز در کارم موثر نمی دانم. تنها تو را "کن فیکون" کننده حال خود می بینم که می توانی به لحظه یی راهی بگشایی و یا راهی ببندی؛ شروعی بیافرینی و یا پایانی؛ و من هم به هر چه تو راغب باشی راضی هستم و اگر هم نباشم باز خیر خود را در آن می بینم. پس بنواز هرگونه که خواهی و تو در مُلک خود پادشاهی غالبی و ما هم مغلوبی ابدی؛ ما تیر و ترکش تو را به جان خریداریم که این جان را هم مِلکیتی مارا نیست. 

 

+   نوشته شده توسط سید مصطفی مصطفوی در 2:1 PM چهارشنبه دوازدهم شهریور 1393

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.