×

Warning

JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING

JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING

JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING

JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING

JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING

Error loading component: com_k2, Component not found

Error loading component: com_k2, Component not found

Error loading component: com_jmap, Component not found

Error loading component: com_k2, Component not found

Error loading component: com_k2, Component not found

Error loading component: com_k2, Component not found

Error loading component: com_k2, Component not found

Error loading component: com_jmap, Component not found

مطالب نویسنده

محتاج یک نگاهتم

مصطفوی Thursday, 09 June 2016 4117 Views

بوی عطر وجودت کوچه را فراگرفته است

سنگفرش کوچه و حتی دَر و دیوار مهد جمال و احسن گویان به روی زیبای تواند

با این حال برخی منکر وجودت، و برخی سخت دلیل و برهان به بودنت فراهم می کنند

برخی به روشنیِ روز تو را دیده و دلیل سازی و برهان تراشی در این راه را سخیف می دانند 

صدای آمد و شدت را هر لحظه می شنوم
باز گاه از خود می پرسم، کجایی؟! اصلا هستی؟! و خلا وجودت را گاه خوب حس می کنم
گاه هرچه سعی می کنم نمی توانم با چشمانم لمست کنم
حِست می کنم ولی فریادم به ندیدنت بلند است
انگار هزاران بار تو را دیده ام، ولی باز چشمم گدای دیداری هرچند کوتاست
همواره مشتاق و منتظر دیدنت
انتظار کنار رفتن پرده ها و دیدنت در پشت پنجره بی طاقتم می کند
می بینم که چهره به دیگران می گشایی و گاه سخاوتمندانه و گشاده رویانه
و گاه کسانی را چنان ترشرویی و خسیس، که انگار از یک نیم نگاه هم دریغ می کنی
و آنگاست که در بسیاری از آنچه که مطمئن به داشتنش تو را می دانم، شک می کنم
لذت دیدارت را در چشمانِ بسیاری دیده ام
چشمانی هم از دیدارت نوری درخشان گرفته و چون ماه در آسمانِ شبِ مان می درخشند
اما خود همچنان انتظارِ چشم در چشم شدنت هستم
و تنها همین است که اِغنایم می کند
گاه حس می کنم هزاران بار چشم در چشم شده ایم
اما باز به لذت یک دیدار چشم در چشم محتاج و منتظرم
عقده ایی شدم که آیا به یک بار چشم در چشم شدن استحقاق ندارم؟!!
دیگرانی را می بینم که هر وقت و بی وقت آنان را به نگاهی مهرورزانه و سخاوتمندانه می نوازی
باز خود را می بینم که گاه در حسرت یک نیم نگاهت مانده ام
گاه خود را در نگاهت غرق می بینم، و گاه نیز غم نیم نگاهی از جانبت مرا می کشد
پدیدارترت می خواهم، بی پرده، بی حجاب، روشن تر از روز
اختصاصی ات می خواهم، در تنهایی و بی حضور هیچ غیر
چشمان بی شماری به لذت چشیدن نور چشمت محتاج و منتظرند
و تو به تنهایی حریف این همه چشمی و می توانی انجمنی را به لحظه یی به وجد آوری
آری تو می توانی به لحظه ایی دل همه را بدست آوری
به تو امیدوارم در حالی که گریزی هم از تو نیست
چشمان نرگس شهلایت بی مثالند
و مرا جز نگاهت درمانی نیست

+ نوشته شده در یکشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۴ ساعت 12:5 شماره پست: 596

کاش در این روزگار قحطِ معنا گل کند، بایزیدی از خراسان یا اویسی از َقرن1

مصطفوی Thursday, 09 June 2016 4620 Views

انگار گلستان ما هم به شوره زاری تبدیل شده 

که این چنین از زایش و تولید فرو مانده است

سلمان را در مداین محبوس کرده
و ابوذر در ربذه به اسارت مانده است
نه
 حرکتی از ابومسلم خراسان دیده می شود
نه سخنی از یعقوب لیث در سیستان می شنویم
 
و سرداران غیور آذربایجان هم، همه سلاح بر زمین نهاده و مقهور سیاست شده اند
بابک خرمدین هم با حاکم بغداد به صلح نشسته است
و مزدک نیز با مُغان کنار آمده است
دیگر باباطاهری، هم عریان سخن نمی کند
و
 خواجه یی هم نیست که در هرات مناجاتی کند
و بو علی هم خرقه طبابت به کناری وا نهاده به گوشه یی به تفکر فرو رفته است
و خواجه نصیری هم نیست تا توحش
 مغولان را مهار کند
شعرا، غزل سرایان، تاریخ نویسان، منجمان،
 لغت نامه نگاران، دانشمندان و... 
همه به دربار کورکانیان هند روانه، و یا در آنجا رحل اقامت گزیده اند
دیگر امیرکبیر هم
 سلطان عیاش قجری را با ما تنها گذاشته است
شعرای عصر مشروطیت هم همه مرده اند و ساکت
دیگر صاحب سخنِ دانشگاه؛ شریعتی هم از سخن ایستاده است
و یگانه رادین مرد عصر ما،
 خمینی هم ردا بر زمین نهاده و بر کجی ها، ابرو خم نمی کند و تشری از او هم شنیده نمی شود


۱- برگرفته از شعر استاد سید عبدالحمید ضیایی  

+ نوشته شده در شنبه دهم اسفند 1392 ساعت 8:48 شماره پست: 404

سرا سَر رُفتن دارد

مصطفوی Thursday, 09 June 2016 2071 Views

 هوا هوای شکفتن گرفته و شکوفه سرِ برآمدن دارد
دِل هوای عاشقی و سرا سَر رُفتن دارد
نسیم عشق می وزد و ز کوی یار همی آید
سرود تازه شدن و هم هوای تازه شدن
می زند بام ها را نوای بارانی عشق
که هوش دار و برخیز که فرصتی دگر است


+  نوشته شده توسط سید مصطفی مصطفوی در 8:20
AM |شنبه دهم اسفند 1392

 

باید که به اصلاح کمر راست، کرد و مصلح وش، حریف این راه گشت

باید که به اصلاح کمر راست، کرد و مصلح وش، حریف این راه گشت

مصطفوی Friday, 10 June 2016 2102 Views

باید که به اصلاح کمر راست، کرد و مصلح وش، حریف این راه گشت

به گمانم که ره گم کرده و حیرانیم
من در اثنای رهپویی این قافله،
قافله یِ متفرقِ گرگ زده
صدای نفس رهزن راه، می شنوم
وسوسه می کند او ما را
به رهی که ختمش به ناکجا آباد است
پشت آن چهره ی عالِم گونش
پشت آن چهره مسلمان وارش
خنجر خشم و جنایت پیداست
نیت شر و هوس انگیزش
ز ره و حرکت او پیداست
سخن از خشم و خشونت دارد او
سخن از خیر و سعادت می کند با ما
او ز ما می گوید و از ختم به خیر
بی نشان از رخ و راهِ احمد (ص)
 
او ز محمود (ص) نشان ها گوید
بی نشان از رهِ تسلیم و رضا
او ز اسلام سخن ها دارد
او به خود می نگرد و پایش آن اهدافش
ما به خود می نگریم و هدف و راهش
آی آقا!
این ره که تو می روی به ریگستان است
این دل که تو می دهی به ما، خالی از آن است
خود نمی دانستیم،
که شاید شود این قافله را ریگ هدف
همره ما بشود، رهزن قافله ها
بلکه او خود گردد، راهبر، غافل ها
این ز تقدیر بود یا که از غفلت ما؟!
هم ز تقدیر و هم از غفلت ما
راز این حادثه یِ تلخ و هم، تکراری
در پس غفلت و ناآگاهی هاست
در پس بی همتی و سادلوحی هاست
او در پس هر نقاب می آید
ما را به پس نقاب ها راهی نیست؟!
باید که به میزان عقل کشید
شرع و شریعتِ او را
این خود نقاب گونه رهیست
از برایش که ز پی ما می آید
باید که شناخت ره و احمد (ع) را
باید که شناخت خالق و مقصد را
این قافله را رهزنِ شب بیداریست
این قافله را گاه، راهبرانی چون اوست
صدای نفس همرهی او، باید که شنید و بیدار بماند
شبِ دراز مستی گرگ وش زمانه را باید
بیداری شب بود و هم کوشش روز
ای همره خفته ی من! بیدار شو
رهزنان در پی تاراج مان گِرد شدند
زان پس که شده همره ما این دیو
سنگرت پشت ندارد ای یار
رهزنی چون گرگِ ستمگر امروز
رهزن است مال و ناموس و دین ما یکسر
او ز ما می نمایاند و ما ز او
این بود خصلت این گرگ وشِ خشم نمود
 
کنون عقل و تدبیر به دین همراه باید
تا که انداخت بدو پنجه سخت
او ز ما ره می زند تا که ندانیم کجا
ره بپیماییم و گردیم راهوار
او ز ما دنیا و عقبی می برد
او ز ما ایمان و تقوا می برد
بعد از این دزد دغلکار حریص
نی به دنیا، نی به عقبی نیست ما را منزلی
پس به اسب عقل و منطق پی زن ای آزادمرد
کین لعین بر قصد غارت، کمر راست کرد
عقل و دین پتکی است بر این قامت شوم و خدنگ
باز باید بود بر او و نقابش تنگ تنگ
خدعه ها دارد در انبانش، این بیدادگر
روی ها دارد به چهره هر زمانی این شرر
اسب تقوا زن پی و از پی اش تعقیب وار
شو روان
با عقل و دین و منطق و تقوا عزیز
گرگ زده قاقله را،
باید که به اصلاح کمر راست کرد
ابراهیم وار و مصلح وش، حریف این راه گشت
از تو هم مددی باید
ای راهبر قافله ها تا مقصد
 

 

+  نوشته شده توسط سید مصطفی مصطفوی در 12:56 PM | دوشنبه بیستم مرداد 1393   

نظرات کاربران

آیا پرونده ‎رضا ثقتی هم مشمول برخورد مؤمنانه شده است؟! (https://t.me/asrefori) رحمت‌‌اله...
استبداد ديني از مردم سكوت در برابر ظلم و اختلاس هاي اصحاب قدرت را مي خواهد هادی سروش در استبداد ام...