وطنم این روزها چه خوب تماشایی شدی
وطنم این روزها چه خوب تماشایی شدی،
و همین لرزه بر اندامم می اندازد،
نکند این نشان از رفتنت باشد،
من از این تماشایی شدن ها خاطره خوبی ندارم،
نکند حکایت مرگت را رقم می زنند،
می دانم،
این روزها زیبایی های چهره ات، با دردهای درونت در هم آمیخته اند،
در حالیکه باران های بهاری بعد از آن زمستان خشک و بی بارش،
تو را می شوید و پاک می کند،
در حالیکه خداوندگارم، سوراخ های بارش باران های پاک و غسل دهنده را بر کوه و دشتت باز کرده است،
در حالیکه مدت هاست به همت ابرهای زیبا و پاک،
رسیدن آفتاب داغ، را بر بدن زخمی ات سد کرده اند،
تا بیش از این در داغی نفس های ناپاک نسوزی،
در همین حال، موریانه ها سخت از درون پاره پاره می کنند،
و از برون به تیکه تیکه کردنت همت گماشته اند،
آرشی نیست که تیری بلند و سهمگین اندازد،
رستمی نیست که یل سیستان شود،
و یعقوب لیثی که به نان و پیازی قناعت، و دامن از خلیفه ظالم بغداد ورکشد،
و تو در سکوت رستم و یعقوب لیث،
و در نبود آرش دلیر،
صبورانه بر لقمه هایی که مدام از تن رنجورت می کنند، نگاه می کنی،
و با دردی جانکاه، به حماقت شان می خندی،
که چنین "بر شاخه نشسته و بُن می بُرند"،
چقدر ناجوانمردانه بر پیکر نحیف و رنجورت تازیانه می نوازند،
تا لذت نفسِ بد خوی و سرکش شان را تامین کنند،
چقدر آزارت می دهند،
و بر داشته هایت نقشه ها کشیده اند،
اکنون تو ماندی و من،
و نمی دانیم با خود چه کنیم.
- توضیحات
- زیر مجموعه: مطالب نویسنده
- دسته: دل نوشت ها و نظرداشت ها
- تاریخ ایجاد در 16 ارديبهشت 1397
- بازدید: 7595