چند قدمی در آشیان سیمرغ، حکایت صعود به قله دماوند
بارها قله دماوند را از جهت های مختلف در سفر به شمال، غرب و شرق زیارت کرده بودم که همچون میخی بر دل البرز مرکزی محکم و استوار نشسته و لابد اگر به سمت جنوب و در مسیر کویر هم مسیری باز بود می توانستم آن را از مسافت های دور، از جنوب هم ببینم و برای همین آرزوی دیدارش، در من سال ها زنده بود، دماوند که در ادبیات معاصر ما مظهر ایستادگی و مقاومت ملتی در مقابل خصم و دشمن، جلوه کرده تا آنجا که شهریار سخن ایران در قصیده دماوندیه [1] خود از او انتظار برکندن پایه های ظلم و بیداد هم دارد و خطاب به این "کلاهخود مشت زده بر آسمان"، می فرماید : برکن ز بن این بنا، که باید، از ریشه بنای ظلم برکند، زین بیخردان سفله بستان، داد دل مردم خردمند لذا و با هر رخی از او در هر جهتی می دیدیم به دیدارش عاشق تر می شدم.
برفراز قله دماوند 25 خرداد 1396
بله مخروط آتشفشانی دماوند با سینه ایی داغ و آتشین، میلیون ها سال است که نظرها و البته دل ها را به سوی خود می خواند، و کاروان هایی که در مسیر جاده ابریشم گذشته اند را متوجه بلندای قامت خود کرده است، کوهی که از نظر بلندای نسبی (ارتفاع از کف دره تا قله) با ارتفاع 4661 متر در رتبه دوازدهمین قلل جهان قرار دارد، و از نظر ارتفاع از سطح آب های آزاد دنیا نیز با 5671 متر ارتفاع، در رتبه بلندترین کوه های ایران و خاورمیانه است، در میان مخروط های آتشفشانی آسیا نیز بلندترین قله است، که هنوز فعالیت آتشفشانی [2] آن پایان نیافته و وجود چشمه های آب داغ و گوگردی در اطراف آن [3] و همچین بخارهای گوگردی که از دهانه آن بیرون می زند، نشان از درون نا آرام آن دارد و انگار افسانه های پارسی به درستی نوشته شده اند که ضحاک مار بدوش را در آن زندانی کرده اند و ممکن است روزی از آن بیرون جهیده باز هوس کند تا مغز جوانان این آب و خاک را خوراک مارهای نشسته بر دوش خود کند، اما تمام افسانه هایی [4] که در خصوص دماوند نوشته شده است و به دست ما رسیده است، همه حاکی از جذبه این قله بزرگ دارد که روح انسان ها را به عالم بالا جلب و نشانه فلشش به سمت آسمان است، و این حقیقتی است که باعث شده پیرامونش حرف های درست و یا نادرستی زده شود، که تماما نشانه از روح مسحور کننده این زیبای خفته بر پهنه البرز مرگزی است، که مرکز حضور و تجمع قلل بزرگ و شکوهمند دیگری نیز در اطراف آن است.
مخروط دماوند پر از برف از فراز آسمان
سال گذشته در تیر و مردادماه برنامه سفر به دماوند را داشتیم، ولی تیر و مرداد آمد و رفت و این سفر محقق نشد، روزهای پاییز نیز برای این اولین سفر مناسب تشخیص داده نشد، زیرا و هوا در آن ارتفاع خراب و غیر قابل تحمل ارزیابی می کردند، تا این که به همت دوستم دکتر مصلحی، در غروب 24 خرداد 1396 بود که پیام کوتاهی از سوی دوست دیگرم جناب مهندس مودب رسید، که ساعت یازده و نیم شب عازم دماوند خواهیم شد، بلافاصله تماس گرفتم و قرارها نهایی شد و نتوانستم به بهانه ماه رمضان و شب احیا و... این فرصت را از دست بدهم و با خود قرار گذاشتم شب زنده داری این شب شکوهمند را در راه فتح قله دماوند رقم زنم، هنوز ده دقیقه مانده بود به ساعت مقرر برای حرکت، کوله ایی بر دوش و چماق کوهنوردی ام در دست، خود را به محل قرار رساندم و به انتظار نشستم تا دوستم نیز در محل قرار حاضر شود.
در آن شب احیا بیشت و یکم ماه رمضان که بسیاری در تدارک دعا و عبادت بودند ما هم در تدارک صعودی بودیم که آرزوی تحقق آن را مدت ها بود که می کشیدم، برایش تمرین های مداوم داشتم، ورزش های صبحگاهی و صعود های متعدد به قله توچال که هر هفته یک بار صورت می گرفت و... همه و همه این امید را ایجاد کرده بود که می توان صعودی بی دغدغه به دماوند هم داشت، و این را دوستانی که بارها به این قله صعود کرده بودند، شهادت می دادند، هر چند خود از اطمینان خوبی نسبت به خود برخوردار نبودم و با توجه به اُفت تراکم اکسیژن در آن ارتفاع، معتقد بودم که ریه ام شاید جواب ندهد، و شاید از این صعود ناموفق برگردم.
بالاخره شب شلوغ و ملتهب احیا بیست و یکم ماه رمضان را چند دقیقه ایی در محل قرارمان طی نکرده بودم، که دوستم هم آمد و از انتظارش برای رسیدن ساعت قرار گفت و گویا او نیز علیرغم صعودهای مکررش، مشتاق رسیدن زمان حرکت در این صعود بوده و فورا به سمت پلور در جاده هراز حرکت کردیم. در بین راه محمد آقا همنورد دیگرمان هم که در این صعود ما را همراهی می کرد، به ما پیوست، جوان 24 ساله ایی که سودا و هم سابقه صعود داشت؛ او و مهندس شروع به بازگویی خاطره صعود قبلی به دماوند را کردند، از خاطره عکسی گفتند که ایشان از مهندس گرفته بود و تازه در پست اینستاگرامش قرار داده بود، که در آن مهندس مودب دارای سبیل های از یخ قندیل بسته است، که از صعود قبلی به دماوند در حال بازگشت بودند، و مورد توجه تیم کوهنوردی محمد آقا به سرپرستی آقا مراد قرار می گیرد، و آنها هیبت یخ زده مهندس ما را جالب یافته و از او عکس می گیرند و دوستی ها با همین عکس کلید می خورد؛
و بعدها وقتی همین گروه کوهنوردی مدارک مهندس همنورد ما را در یخچال های برفی دماوند یافته بودند و از روی عکس هایش مهندس را شناخته و پیدایش کرده و کیف مدارکش را تحویل می دهند، دوستی ها بیشتر می شود و به این امر قرار می گیرد که این صعود را با هم داشته باشند. این خاطره گویی ها و نشان شناسایی دادن ها که تمام شده به گردنه خروجی از تهران [5] رسیدیم و مهندس گفت هر کدام که می خواهید و می توانید از فرصت استفاده کرده و بخوابید، زیرا این خواب خیلی مفید است و در صعود صبحگاهی، کمک خواهد کرد، من که استرس سفر داشتم خواب به چشمم نرفت و اطراف را زیر نظر داشتم؛ به امامزداه هاشم که رسیدیم ماشین های زیادی در اطراف آن ایستاده بودند و مراسم شب های احیا بیست و یکم ماه رمضان در حال پخش از بلندگوهای امام زاده بود، اما ما باید ادامه می دادیم، زیرا صعود بزرگی در پیش است. مهندس می گفت آدمی را دیده که مشروب خوار بوده و حتی در حال مستی وقتی به این امامزاده رسیده گفته من نذر دارم و رفته و مبلغی به صندوق انداخته و ادامه مسیر داده است.
گردنه را بعد از امامزاده هاشم سرازیر شدیم، رسیدیم به نزدیکی های پلور پلی سنگی و قوسی که مربوط به زمان رضا شاه بود را گذر کردیم، سبک معماری این پل به سبک معماری پل های سنگی است که هنوز که هنوز است بعد از هشتاد - نود سال محکم و استوار کار می کند، این خود از عجایب است، انگار هنگام ساخت این پل ها نسل قبل علاوه تبحر و زحمت و تلاشی که مبذول داشته اند، عشق را هم در ملات سازه های این پل ها مخلوط کرده و در لای سنگ ها گذاشته اند، که همچنان آنها اینچنین ایمن و محکم و استوارند و کار می کنند، شبیه این پل را در مسیر آزاد شهر – شاهرود هم دیده ام که به پل غٌزنوی مشهور است و آن هم هنوز که هنوز است نه سیلاب آن را برده و نه استحکامش کم شده است.
پل مربوط به زمان رضاشاه در جاده پلور
تا رسیدن به پارکینگ رینه با هم گپ زدیم و از هر دری صحبت کردیم؛ ساعت از نیمه شب گذشته بود که ما به پلور رسیدم و وارد پلور شدیم و از جاده اصلی تهران – آمل خارج شده و در مسیر جاده پلور به رینه (منطقه لاریجان) قرار گرفتیم ولی به قول مهندس هر چه می رفتیم به نقطه مد نظرش نمی رسیدیم و جاده انگار طولانی شده بود. اما ده کیلومتری بیشتر و کمتر که از پلور جلوتر رفتیم دست چپ پارکینگ خاکی با موتور برق، نگهبان و... انتظارمان را می کشید، مهندس گفت آهان اینجاست، ظاهرا حدود ده هزار تومان می گیرند و ماشین را می گذاری و می روی و بعد از صعود می توانی آن را برداری، و محفوظ است در مسیر هم تعدادی کمپ و چادر زده اند و خوابیده اند، هوا هم هنوز در این زمان از سال که تا چند روزی دیگر وارد تابستان خواهیم شد، همچنان سرد و یخچالی است، به طوری که باد سردی که از شیشه سمت مهندس وارد اتومبیل می شود مرا آزار می دهد.
ساعت یک و چهل دقیقه بود که ما به پارکینگ رسیدیم و باید به انتظار اعضای دیگر تیم می ماندیم که بما بپیوندند و با هم حرکت کنیم. مهندس موبالش را که مجهز به قطب نما بود روشن کرد قله درست در جهت شمال ما قرار داشت و ما از یال جنوبی [6] آن باید صعود می کردیم که راحت ترین و پر تردد ترین مسیر صعود به دماوند است. ارتفاع پارکینگ از سطح دریا 8040 Fit را نشان می داد. اینجا جای خوبی بود تا آمادگی برای صعود پیدا کنیم و لذا ابتدا بارها را دوباره چک کردم و قرص مخصوص صعود که برای مقابله با عوارض ارتفاع تهیه گردم را خوردم و وضو گرفتم تا نماز صبح را در مسیر بخوانم و آماده حرکت شدیم. بالاخره دوستان همراه ما هم رسیدند، ساعت اکنون از دو و نیم بامداد گذشته بود و یک ربع ساعت کافی بود تا به هم معرفی شویم و دوستان عکس دسته جمعی در هنگام شروع حرکت بگیرند، و حرکت در ساعت دو و چهل و پنج دقیقه صبح برای صعود یک روزه به قله دماوند آغاز شد.
چرای گوسفندان بر دامنه ارزشمند قله دماوند
مسول تیم ما در کارش استاد بود و سابقه و شهرت زیادی داشت، قبل از حرکت توصیه کرد که حتما از سرویس استفاده کنیم، و مثانه و معده خود را خالی کنیم، زیرا این دو، در جریان صعود مشکل آفرین خواهند شد و در یخ زدگی های احتمالی یکی از محل خطر همین جاست، و در مسیر هم هر جا لازم دیده شد، تعلل نکیم و به فرمایش دانشمند بزرگ ایرانی جناب ابن سینا هم استنادی داشت که "اگر روی اسب بودید و نیازتان به قضای حاجت افتاد، از اسب پیاده نشده و از همانجا کار خود را انجام دهید!" این را البته باید کنایه در تعجیل در استفاده از دستشویی در طب ابن سینایی باید در نظر گرفت، این نظریه طبی ابن سینا را من تا به حال نشنیده بودم؛ البته برادران آریایی هندی ما شاید این را به خوبی شنیده بودند و به کار می بستند، چون به محض احساس ادرار رو به دیوار می شدند، حتی اگر آن دیوار، دیوار حیدرآباد هاوس (Hyderabad House Hindi हैदराबाद हाउस) بود که محل دیدار ارشد ترین مقامات جهانی با ارشد ترین مقامات هندی است. این را فارغ از جوک و لطیفه هایی که در این زمینه وجود دارد، و برای هندی ها پیرامون این خصوصیت شان تعریف می کنند، خود به چشم خود در دهلی نو دیدم و تا آنجا که ما دیدیم سیستم حفاظت این گونه اماکن زیاد به این موارد حساس نبودند و لابد آن را عادی تلقی می کردند، که فردی به دیوار چنین مکانی ادرار کند.
اکنون متوجه شدم که ریشه این عمل دوستان هندی ما در کجاست، و این توصیه مورد رعایت دوستان هندی را از این سرگروه و سرقدم کوهنوردی خود که بسیار خوش صحبت و با انرژی، مهربان بود، شنیدم و مرا برد هند؛ که نباید وضعیت بیابان و بیرون، باعث شود تا انرژی خود را صرف نگهداشتن ... کنید. لازم به توضیح است که اکنون تیم سه نفره ما، بعلاوه چهار نفر دیگر، شده بود تیم هفت نفره ایی که صعود یک روزه و سریع به قله دماوند را در برنامه خود داشت، که شامل دو خانم و پنچ آقا می شد، خانم ها هم وقتی معرفی آغاز شد، متوجه شدیم ریشه آذری زبان دارند؛ و یکی از دوستان در این بین گفت شما اینجا در کوه خانم فارس کوهنورد نخواهی یافت، اگر خانمی دیدی که کوهنورد است، بدان یا لُر است یا کُرد و یا آذری!!،
مجمع قلل بزرگ در البرز مرگزی حول و حوش قله دماوند
نمی دانم این آمار را از کجا آورده بود شاید حاصل تجربیاتش بود، آقا مراد دوست همنورد سر تیم ما می گفت ما گروهی هستیم که کار صعود ما از آسفالت (جاده رینه به پلور) آغاز می شود و به همین جا پیاده ختم می شود ، صعودی کامل از آسفالت به آسفالت؛ راست می گفت در مدت انتظاری که ما اینجا توقف داشتیم، یک گروه سه نفره ایی رسید که قصد صعود یک روزه مثل ما داشتند و از همینجا یک پاترول گرفتند تا آنها را به محلی به نام "گوسفند سرا" برساند تا از آنجا کار صعود را خود پیاده آغاز کنند.
همه متفق القول بودند که کاش این صعود هفته قبل بود چرا که جمعه قبلی ماه قرص کامل بود و مهتاب کمک زیادی به حرکت در کوه می کرد، ولی همین ماه نیمه امشب هم نور مهتاب خوبی داشت اگر مه حاضر در منطقه که در ته دره تجمع یافته بود می گذاشت؛ با این که مه در کف دره تمرکز یافته بود، ولی با شروع حرکت ما مقداری از آن به سمت ماه به حرکت در آمده و هم ماه و هم ما را در برگرفتند و حضور مه دید را مشکل دار می کرد، اما هدلایت ها به کمک آمد و راه بلدی آقا مراد که سرقدم بود ما را در مسیر نور بارگاه سوم که بعد از هفت ماه خرابی به کمک و هزینه شخصی مهندس مودب تعمیر شده بود، راهنمای خوبی برای حرکت به سوی قله دماوند بود اما مهمتر از آن راه بلدی آقا مراد بود که در این مسیر ما را پیش می برد. یک ساعتی که بالا رفتیم مه را پشت سر گذاشتیم و نور مهتاب شدید به کمک ما آمد.
تیم کوهنوردی ما در حال صعود از قله دماوند
موقع حرکت پسرم گفت که هدلایت را بردار ولی من لزومی ندیدیم احساس می کردم حرکت این صعود از ساعات روشنایی صبح آغاز خواهد شد، لذا به منظور کم کردن وزن بار از آوردن آن هم خودداری کردم، ولی اینطور نبود و پیش از اذان صبح شروع به صعود کرده بودیم و سرگروه و دوستان دیگر هم عجله داشتند تا زودتر کار صعود تمام شود و برگردند تا صبح شنبه کار تمام باشد و در منزل استراحتی هم کرده باشند و قبراق در محل کار خود حاضر شوند.
و همین باعث شده بود که گروه در رفتن تعجیل داشته و حرکت سریع ناشی از تعجیل بی حد، باعث خستگی و کاهش انرژی خانم ها در همان خیز اول شده بود و همراهی با حرکت گروه را سخت کرده بود اما در این تاریکی شب نه رها کردن آنها به صلاح بود و نه می توانستند همپای گروه بیایند و لذا سر گروه خیلی احساس وقت تنگی می کرد، مرتب هشدار می داد که تند حرکت کنید و بالاخره 5 دقیقه به ساعت چهار صبح بود که به محلی به نام "گوسفند سرا" رسیدیم که در اینجا ارتفاع محل حدود ۲۹۵۰ متر از سطح دریا بالاتر است. چند کانکس و یک مسجد که به نام امام زمان مزین بود، گوسفند سرا را تشکیل می دهند، اینجا کمی استراحت شامل حال ما شد و من رفتم سراغ مسجد تا نماز را در آن بخوانم ولی درب های مسجد همه قفل شده بود، و عملا مسجد غیر قابل استفاده بود؛ اصولا معلوم نبود اینجا این مسجد را برای چه کسی ساخته اند، اینجا ساکنانی ندارد، بیشتر از یک مسجد این محل به یک بارگاه نیاز داشت که می توانست بارکاه دوم باشد، و بارگاه اول هم همان کنار جاده که صعود کنندگان به آن مراجعه داشته باشند، نماز صبح را روی تخت هایی که مربوط به چوپانان بود خواندم و به زودی حرکت کردیم.
تیم کوهنوردی ما در حال صعود از قله دماوند
اما مشکل عدم هماهنگی قدمی خانم ها با گروه همچنان باقی بود و یکی از آنها مرتب عقب می ماند، بهش گفتم اگر مشکل دارد کوله ات را کمک کنم ولی قبول نکرد و قصد داشت خود آن را حمل نماید؛ رودخانه اول را که رد کردیم، هوا دیگر نسبتا روشن بود و قرار شد آنها به پای خود کم کم صعود کنند و گروه 5 نفره آقایان نیز با سرعت زیادتری راه را ادامه دهیم، و همینطور هم شد و از سنگ نماز که سنگ صافی برای این کار بود که گذشتیم آنها از گروه جدا شدند. یکی از بچه ها از صف خارج شد و گفت "بروم خرگوشی بگیرم" و من به گمان این که در اثر آمد و رفت زیاد، لانه خرگوش های وحشی را یافته و می خواهد سری به آن بزند، انتظار داشتم برود و بچه خرگوشی بیاورد که متوجه شدم این اسم رمز برای رفتن برای رفع قضای حاجت است که دیگران بدانند علت خروجش از صف صعود چیست.
بعد از گذر از رودخانه دوم کمی شیب هم افزایش یافت و اکنون بعد از سه ساعت صعود می توانستیم ساختمان بارگاه سوم را با سقف صورتی اش دید، و بالاخره ساعت 7 و ده دقیقه صبح بود که به آنجا رسیدیم، و گروه معتقد بود کندی حرکت اولیه آنها را یک ساعت از وقت پیش بینی شده عقب انداخته، لذا سرگروه پیشنهاد می کرد علیرغم این که در صعود های قبلی یک ساعت و نیم در بارگاه سوم توقف داشتند، دیگر این مقدار نیز نمانده و زود کار صعود را ادامه دهند، این از بد شانسی من بود که آنها حتی مثل ساعات مقرر قبلی هم نمی خواستند در اینجا بمانند و همهوایی من در حد همین یک ساعت و نیم اقامت در ارتفاع ۴۱۵۰ متری بارگاه سوم هم محقق نمی شد.
وارد محوطه بارگاه سوم که شدیم تعدادی از کوهنوردان در چادرهای خود اقامت کرده بودند و کار همهوایی را با اقامت های نیم روزه و یا کمتر و بیشتر در این مکان داشتند، داخل بارگاه سوم هم که رستوران و اتاق های خواب و تخت و... وجود داشت که کوهنوردان بتوانند اقامت داشته و بدنشان با شرایط ارتفاعات بالا و فشار این ارتفاع هماهنگ کنند تا دچار ضایعات مغزی نشوند، داخل بارگاه پر بود از کسانی که یا صبحانه می خوردند تا حرکت کنند و یا اینکه در کیسه خواب ها، خواب بودند و... مدیریت اینجا هم دست دوستان افغان ماست که با دو فروند قاطر مواد غذایی و... مورد نیاز را از پایین به اینجا می آورند و رستوران گردانی، تمیزکاری، حمل بار و... از وظایف آنان است، حجم زباله های تولیدی هم اینجا زیاد است و نمی دانم با آنها چه می کنند، در بسته بندی هایی جمع آوری می شود ولی من که ندیدیم با قاطرها به پایین حمل کنند، شاید آنها را دفن می کنند و....
کمپینگ باراگاه سوم در دامنه قله دماوند
مهندس مودب هم سری به سیستم برق بارگاه سوم زد که مشکلی نباشد، ایشان کسی است که سیستم برق بارگاه سوم را که مدت هفت ماه بوده خراب تشریف داشتند را به هزینه خود تعمیر کرده اند و برنامه خیریه بعدی اش بردن سلول های خورشیدی برای تولید برق و راه انداختن المنت های گرما زاست تا سیستم آب گرم در بارگاه سوم درست شود تا از یخ زدگی آب در دماهای پایین جلوگیری کرده و دیگر مشکل کمبود آب را برای ساکنین آنجا درست نکند؛ در مدت من هم چند لقمه ایی نان و خیار، عسل و خامه خوردم و آماده رفتن شدم، استراحتی در کار نبود، و فقط کمی نشستیم، توقف ما تنها یک ساعت و ربع بیشتر طول نکشید، بارهای اضافی را کم کرده و با کوله ایی بسیار سبک تر آماده خیز بعدی و آخر شدیم؛ ساعت هشت و پانزده دقیقه صبح را نشان می داد که بوق حرکت توسط "سرقدم" به صدا در آمد و حرکت بعدی آغاز شد، استرس داشتم که مبادا فشار این ارتفاع باعث پاره شدن مویرگ های مغزی ام شود و...
این اولین صعود من به چنین ارتفاعی بود و تا همینجا هم بزرگترین قله ایی که قبلا صعود کردم، ارتفاع 3960 متر ارتفاع داشت، که آن هم قله توچال بود و اکنون تنها همین بارگاه سوم که در میانه راه ما قرار دارد، حدود دویست متر بلندتر از قله توچال ارتفاع دارد، و از اینجا تا قله هنوز ارتفاع زیادی را باید اوج می گرفتیم. خیلی در دلم نگران بودم و ولی باید ریسک کرد و توکل به خدا تا چه قسمت کرده باشد. این استرس را نه در کلام و نه در رفتار نشان ندادم و دوستان هم سوالی نکردند و لذا راه را طبق برنامه ادامه دادیم.
ورودی ساختمان بارگاه سوم که در سال 1387 افتتاح شده است
از این جا به بعد کار صعود سخت تر بود و میزان احتمال کمک دوستان به همدیگر کاهش می یافت، زیرا تا به حال چیزی حدود 5 ساعت راه آمده بودیم و انرژی ها تحلیل رفته بود و دوستان باقی مانده انرژی خود را برای این خیز بزرگ لازم داشتند، ولی با وجود این استرس و نگرانی ها راه را ادامه دادم. از این به بعد شیب هم افزایش می یابد، مسیرهای زیگزاک نشان از تعدد افرادی دارد که از این مسیر به سوی قله رهسپار بودند، چیزی حدود ده الی پانزده نفر جلوتر از ما در حال صعود هستند، از پس ما هم گروه های دیگری دو و سه نفره در حال صعودند، قدم ها اینجا کندتر شده است، تیم پنج نفره ما در حال صعود است و تنها این من هستم که اولین باری است که به این قله صعود می کنم، بقیه سابقه صعودهای متعدد دارند و انگار هر هفته می خواهند این مسیر را بیایند و بروند، هنوز دویست الی سیصد متر بالا نرفته ایم که یکی از دوستان گفت، رنگ از صورت شما پریده است چیزی بخور، من هم به چهره خودش نگاه کردم، دیدم از من بدتر خودش هست، انگار رنگ مرده روی صورتش ریخته اند، خاکستری رنگ، انگار چهره اش بی خون شده است، کمی انجیرخشک در کوله داشتم که بیرون آوردم و هم خودم خوردم و هم به دیگران دادم، همین دوست همنوردم هم شکلاتی بیرون آورد و بین همه تقسیم کرد، هنوز صدمتری بالاتر نرفتیم که همین دوستِ مان برای قضای حاجت کمی ایستاد، ولی سرقدم به مسیر خود ادامه داد؛ و فقط همین فاصله کافی بود که از گروه عقب بماند و دیگر نتوانست به گروه برسد و انگار از ناحیه پا دچار ناراحتی شد و فاصله بیشتر و بیشتر شد و نهایتا از صعود باز ماند، و بعد هم بازگشت.
اکنون گروه ما از هفت نفر به چهار نفر کاهش یافته بود، و ما همچنان پیش می رفتیم، سرقدم هم همچنان به کار خود مسلط پیش می رفت، از گروه هایی که جلوتر از ما می روند یکی همان گروهی است که از رینه سوار پاترول شده بودند و کار صعود را از گوسفند سرا جلوتر از ما آغاز و در بارگاه سوم به آنها برخوردیم و آنها استراحت کرده و آماده، و یک ربع یا بیست دقیقه جلوتر راه افتاده بودند، انگار سرقدم ما آنها را نشانه گرفته و پیش می تاخت و همین افزایش سرعت، فشار را افزایش می داد، اکنون به زیر نقطه "آبشار یخی" [7] یعنی حدود ارتفاع 5000 متر نزدیک شده بودیم که گروه چهار نفره باقی مانده ما، باز از هم پاره شده و دو نفر، دو نفر شدیم سرقدم با دوستش از ما سبقت گرفته و پیش افتادند و من و دوستم مهندس هم قدم آهسته به پیش می راندیم.
تاسیسات بارگاه سوم در سینه قله دماوند
یک پدر و پسر هم به قصد صعود جلوی ما قرار دارند و پسرشون درازکش شده و در حال تهوع است این نشان می دهد که همهوایی خوبی نداشته است. یک گروه چهارنفره هم از پس ما پیش می آیند و مرتب با گفتن ماشالله گروه به همدیگر قوت قلب می دهند و پیش می آیند، سرقدم ما و دوستش هم هر لحظه فاصله اشان از ما بیشتر می شود. اکنون به حدود آبشار یخی رسیدیم و سردردم هم افزایش یافته بود و مشکل تنفسی هم به آن اضافه شده بود، اینجا بود که به دوستم این مطلب را اطلاع دادم و او هم گفت هر لحظه که احساس کردی دیگر نمی توانی پیش بروی، برگرد تا همین جا هم که آمدی شاهکار کردی، برای بار اول بس است، اینجا ارتفاع تقریبا 5100 متری است و هنوز 500 متر باید ارتفاع بگیریم تا به قله برسیم.
افراد زیادی از اینجا باز می گردند و دیگر توان ادامه نمی یابند، و انرژی ها کاهش یافته است، ولی ما هنوز با قدم های بسیار آهسته و کوچک ادامه می دهیم، وزش باد بسیار افزایش یافته است و گاه احساس می کنم یکی از همین بادها ممکن است یکی از ما را بردارد و با خود ببرد، [8] خصوصا دوستم که فکر کنم حدود بیست کیلوگرم از من سبک تر است، صخره ها در این مسیر افزایش یافته است و ارتفاع اکنون حدود 5300 متری است که لکه های برف مثل سوراخ های زنبور سوراخ سوراخ است و یخ زده و باید از یخچال [9] عبور کنیم و ارتفاع در مسیر صخره ایی ادامه می یابد، اینجا را دوست همنوردی با دوچرخ آمده است، و دوشاخه دچرخه اش شکسته و آنرا رها کرده و رفته است، شاید او می خواسته رکورد صعود با دوچرخه را بشکند، که با شکستن دوچرخه اش ناکام شده است.
کسانی یافت می شوند که قله را با دوچرخه هم فتح کرده اند
اکنون ارتفاع 5450 متری است که ما از خستگی توقف می کنیم و این توقف ضرر دارد زیرا عضلات پا بعد از نشستن دیگر توان حرکت ندارد و بهتر است که یواش و ادامه دار حرکت کرد، زیرا ایستادن خود ضرر دارد. ولی چاره ایی جز نشستن های گاه و بیگاه هم نیست، توان جابجا شدن نیست، تشنگی بر من غلبه کرده است ولی توان این که کوله را پایین گذاشته و از شربتی که در کوله ام دارم استفاده کنم، ندارم و از نوشیدن صرف نظر کردم، اینجاست که سیستم های قابل استفاده در کوهنوردی مثل لوله ایی که آب را از کوله بدون پایین آوردن آن در اختیار کوهنورد قرار می دهد، کارایی خود را نشان می دهند و تکنولوژی نجات بخش جلو می کند.
اینجا و در این ارتفاع کمترین انرژی بسیار موثر است، در ارتفاع 5550 متری بود که دوستی را دیدم که با دوچرخه از کوه پایین می آید، واقعا انرژی بالایی می خواهد که با خود دوچرخه ایی را به این ارتفاع آورد. شدت ضعف و خستگی به حدی است که هر پیشنهاد برگشتی ممکن بود ما را در این فاصله نزدیک به قله از صعود به آن باز دارد، ولی نه من و نه دوستم مهندس چنین پیشنهادی ندادیم و با وجود پایان انرژی و توان ادامه می دادیم، و شاید بی اختیار پیش می رفتیم. اختیار قدم های خود را نداشتیم، مثل ماشین خودکار بودیم و ممکن بود هر لحظه موتورها خاموش شود و زمین گیر شویم، ولی آرام و بی هر گونه سخنی پیش می رفتیم؛
دیگر صخره های پایان یافت و به زمین های گوگردی رسیدیم، [10] بخارات گوگردی از دهانه آتشفشان بیرون می زند، زمین خاکستری رنگ و خالی از هر گونه گیاهی است، لکه هایی از برف در زیر خاکستر گوگرد وجود دارد که به علت سرمای زیاد ذوب نشده اند، رگه های زردرنگ سنگ گوگرد صخره ها را پوشانده است، اینجا ارتفاع 5600 متری است و تا قله راهی باقی نمانده ولی هرچه می رویم نمی رسیم، انگار راه کش می آید ولی ما هم مقاومت کرده و پیش می رویم، دیگر حتی انرژی سخن گفتن را هم ندارم، اختیار بدنم دستم نیست، گاه احساس می کنم می خواهم که بیفتم.
زمین های گوگردی قله دماوند در ارتفاع 5000 متر به بالا
ولی این اتفاق نیفتاده و پیش می رویم، آرام ولی روانیم، این چند ده متر آخر خود بسیار سخت و طاقت فرساست، مشکل تنفسی که از ارتفاع 4800 متر آغاز شده و هر چه بالاتر رفتیم شدت گرفت، ادامه دارد، [11] هرچه نفس می کشی، انگار اکسیژن مورد نیاز بدن تامین نمی شود، علیرغم وزش شدید باد که بین پنجاه تا شصت کیلومتر در ساعت سرعت دارد، ولی انگار این باد شدید اکسیژنی به همراه خود ندارد، سعی می کنم از بینی نفس را بدم داخل و از دهان تخلیه کنم، ولی کم می آورم و مجبور شدم که کار تنفس را از دهان ادامه دهم و این خود باعث خشکی دهان و گلو شده و مشکل مضاعف می شود، تنفس از بینی به علت سردی هوا و شروع آبرزیش بینی مشکل دار شده و توان و انرژیی هم نیست که بینی را تخلیه کرد زیرا آب از بینی جاریست و تداوم آن راه تنفس را می بندد و انسان را به تنفس از دهان می کشاند.
دود گوگردی در حال خارج شدن از دهانه آتشفشانی دماوند
پایین آمدن از قله دماوند با استفاده از زمین های شنسی
کمبود اکسیژن کلافه ات می کند و راهی برای تامین آن نیست، در این ارتفاع 5600 متری به بالا مشکل دیگری هم اضافه می شود و آن بوی گوگرد است، که خفه کننده است، برای این گاز گوگرد دو منشا وجود دارد، یکی منافذی در زمین است که مثل چشمه های کوچک بخار و داغی بیرون می زند و یکی خروج گازهای گوگرد با بخار که از دهانه اصلی آتشفشان که بیرون می زند، و علیرغم وزش باد موافق، گاه این گازها به سمت ما می آمد و انسان را از زندگی سیر و نا امید می کند، این شصت و یا هفتاد متر آخر هم به سختی در حال طی شدن است البته منظور از شصت هفتاد متر ارتفاع است وگرنه روی زمین این مسیر بیشتر است و چیزی حدود دویست متر یا بیشتر است، که این نیز طی شد و از محل خروج گوگردها گذشتیم و به بالاترین نقطه روی قله دماوند رسیدیم و من دیگر نشستم، اینجا چیزی حدود 10 الی 12 نفر می شویم که صعود موفقی داشته ایم، از پس ما هم شش الی هفت نفری در حال صعود بودند، سرقدم ما که چند دقیقه ایی بود زودتر، رسیده بود، با ورود ما، صعودم را تبریک گفت، ولی آنقدر بی انرژی بود که توان گفتن یک کلمه "ممنون" را هم نداشتم.
خاکسترهای آتشفشانی در حال خروج از دهانه قله دماوند
علیرغم باد موافق،گاه باد گوگرد را به صورت و لباس ما می پاشید
صورت و لباس و کوله ام پر از خاکستر گوگرد شد
اکنون ساعت یک و سی دقیقه ظهر است که ما بر بلندای قله دماوند ایستاده ایم، پرچم پر افتخار کشورمان هم در دست دوستان پیشرو بود و عکس های یادگاری گرفته می شود، یادواره دکتر مصدق در این ارتفاع و در بلندای بلندترین نقطه ایران بسیار بجا بود، کسی که برای استقلال کشورمان زحمات زیادی کشید، ولی نه در رژیم گذشته کسی قدر او را دانست و نه الان، حتی خیابانی به نام این قهرمان ملی نیست، او که دست های داخلی و خارجی نهضتش را با کودتا جواب دادند و اسیر و به حصرش کشاندند، تا در حصر در روستای احمدآباد، روزهای آخر عمر خود را به دور از همرزمان و همسنگران دوران مبارزه خود بماند، طی کند تا بمیرد، و ظالمانه این قهرمان ملی از ملت خود جدایش انداختند، قهرمان ملی که همچون دکتر علی شریعتی که حقیقتا "معلم انقلاب" بود، و بر گردن انقلابیون و انقلاب حق بزرگی داشتند، ولی هر دو مظلومند. نوشته ایی از ایشان با عکس این بزرگمرد این ارتفاع داغ و سوزان را مزین کرده اند، که بر آن نوشته است: "چه زنده باشم و چه نباشم، امیدوارم و بلکه یقین دارم که این آتش خاموش نخواهد شد و مردان بیدار کشور این مبارزه ملی را آنقدر دنبال می کنند تا به نتیجه برسند".
یادواره دکتر محمد مصدق بر بالاترین نقطه قله دماوند
عکس گرفتن ها ادامه داشت، تا این که سر قدم ما اعلام کرد که سریعتر کار عکس گرفتن را تمام کنید تا ارتفاع کم کنیم، زمان هم تنگ بود و اقتضای صعود یکروزه این بود که سریعتر برگشت، از طرفی هم من ترس از این داشتم که حضور مدت دار من در ای ارتفاع کار دستم بدهد و باعث سکته مغزی شود و به همین دلیل سریع آماده برگشت شده و در حالی که زمان چند دقیقه ایی به ساعت دو بعد از ظهر را نشان می داد، راه بازگشت را پیش گرفتیم، البته اینجا و در این ارتفاع دما چیزی حدود 5 درجه زیر صفر است [12] و از بارگاه سوم مجبور شدم که یک بادگیر هم به لباس هایی که همیشه با آن، حتی در بادبرف های زمستانی توچال هم می رفتم، و سردم نمی شد، اضافه کنم زیرا لرزم گرفته بود، و همین افزایش لباس باعث مزاحمت در حرکت به سمت بالا شده بود، تحمل سرمای بالای قله هم مشکل بود لذا این خود از عوامل ترک سریع قله است. علیرغم پیمودن این همه راه و رسیدن به این ارتفاع، انرژی نبود که گشت و گذاری در اطراف قله داشته باشیم و این عاملی است که دل خود را آنجا جا بگذارم و برگردم، دهانه آتشفشان [13] در کنار ما بود و یک طرفش پر از برف بود ولی دوست داشتم حداقل یکی دو ساعتی را اینجا صرف می کردم ولی وقت تنگ بود و چماق زمان پس گردن ما فشار می آورد و باید برمی گشتیم تا در برگشت به شب بر نخوریم.
سرازیر شدیم و تیکه ایی از گوگردهای (به قول ناصر خسرو قبادیانی نِشادُر) دماوند برداشتم و در جیب گذاشتم، راه بازگشت خودش سخت تر از صعود است، اگرچه انگار انرژی زیادی به بدنم بازگشته بود و سریع پایین می آمدیم ولی فشاری که روز زانو، عضلات ران و پشت پا می آمد خیلی بود، اینجا چماق کوهنوری بارها به کمکم آمد تا لیز نخورم، زیرا یکی از مشکلات پایین آمدن لیز خوردن و افتادن روی باسن است که اگر شانس نیاوری، باعث شکستن دنبالچه و... خواهد شد.
چرای گوسفندان طبیعت دماوند را به خطر انداخته است
باتوم های آلومینیومی واقعا کارایی ندارند و در جریان کاهش ارتفاع کمک می کند ولی حافظ انسان در این جنبه نیست، شاید یک دهم دوست همراهم که مجهز به این باتوم های آلومینیومی است، به زمین نخوردم، شنزارهای شنسی کمک بسیار زیادی به ما می کند تا پایین آمدن راحت تری داشته باشیم، باز هم در پایین آمدن گروه چهار نفره ما دو شقه شد و دو به دو شدیم، آنها بسیار سریعتر برگشتند و ما در پایین آمدن با تانی بیشتری حرکت می کردیم، وسعت و طول مسیری را که بالا رفته بودیم را در جریان کاهش ارتفاع بهتر حس کردیم و هر چه می رفتیم انگار مقصد هم از ما دور می شد، بین بارگاه سوم و قله را سه ساعت طول کشید تا بتوانیم طی کنیم، سه ساعت کوبیدن روی زانو و عضلات ترمز پا هنگام پایین آمدن، نگرانی هم داشتم مشکل کفش های کوهم بود که در جریان این صعود و پایین آمدن نخ های دور دوخت آن کاملا از بین رفته بود می ترسیدم که کف آن جدا شود و این دغدغه همواره با من بود. نخ های کفشی که روی عصای خود پیچیده بودم را دور آن بستم تا پیشگیری شود، ولی در اثر اصحکاک با سنگ ها این نخ ها هم پاره می شد و می افتاد.
ساعت پنج و نیم عصر بود که به بارگاه سوم رسیدیم؛ در حالی که گروه های هفت و هشت نفره ایی بین ارتفاع 4150 متر (بارگاه سوم) و 4500 در رفت و آمد بودند تا هم هوایی انجام پذیرد، تا در روزهای آینده صعود و خیز آخر را به سمت قله دماوند داشته باشند، کاری که هرگز من انجام موفق نشدم و نمی دانم عوارض آن بر قلب و ریه من چه خواهد بود، یک گروه کوهنوردان رومانیایی که ده الی دوازده نفر بودند از جمله کسانی بودند که در حال تمرین در این مسیر بودند. نهار را تن ماهی و لوبیا در این مکان صرف کردیم و موفق شدم نماز ظهر و عصرم را نیز بخوانم، و خیالم از نماز هم راحت شد، بیست الی سی دقیقه ایی همه این کارها انجام شد و به زودی راهی مقصد بعدی، گوسفند سرا شدیم.
قلل بزرگ منطقه زیر پای صعود کنندگان دماوند
تا آنجا مسیر طولانی بود چیزی حدود همان مسیری که از قله تا بارگاه سوم راه است، البته کمتر است ولی چون انرژی کاهش یافته و فشار روی زانو و پاها خیلی زیاد بوده، طی این مسیر بسیار سخت اسن، اما با خاطرات صبح پایین آمدیم از جمله جا گذاشتن خانم ها که بعدا فهمیدم آنها هم روز شنبه صعود کرده بودند، خاطرات عبور شبانه از آنجا و... ولی با نزدیک شدن به گوسفند سرا به علت خستگی زیاد مجبور شدیم با سه نفر دیگر که در مسیر به آنها برخوردیم که شامل یک دختر خانم و دو جوان حدود سی ساله می شدند، به ماشین هایی که بین گوسفند سرا و پارکینگ رینه رفت و آمد داشتند هماهنگ کنیم و این مسیر را علیرغم صبح، با اتومبیل طی کنیم، تا به قول سرقدم مان آسفالت به آسفالت دیگر نباشیم.
نرسیده به گوسفند سرا صدای شلیک تیری سکوت کوهستان را شکست و این نشان می داد که شکار غیر قانونی در این منطقه ملی هم در جریان است. رمه های گوسفند هم به بچه های خود رسیده بودند و صدای مادرانی که فرزندان خود را صدا می کردند فضا را پر کرده بود، صخره های این کوه به علت آتشفشانی بودن اشکال سر حیواناتی را در ذهن انسان می ساخت که از جمله آن سر ماهی، سنجاب نشسته، سر سگ، سر زرافه و... را می توان مثال زد.
آفتاب در حال غروب بود که ما به نزدیکی ها گوسفند سرا رسیدیم، حدود ساعت هشت و نیم شب شده بود که سوار یکی از اتومبیل های حاضر در محل شده و راهی پارکینگ شدیم، در پاهایم دیگر رمقی نمانده بود، زانوانم از درد و خستگی زُقزُق می کرد، اگر ماشین ها نبودند حتما باید یکی دو ساعت اینجا می ماندیم تا بتوانیم دوباره ادامه مسیر دهیم، حدود 45 دقیقه طی مسیر گوسفند سرا تا پارکینگ راه بود، زیرا مسیر خاکی و پر از دست انداز بود و همین باعث می شد که ما سرعت کم حرکت کنیم، راننده که از اهالی محل بود از شکار بی رویه می گفت که اهالی انجام می دهند، و از قدرت آقای آملی لاریجانی رییس قوه قضاییه که اهل اینجاست و با یک دستور کار محال گازکشی به منطقه لاریجان را شدنی کرد، و در پاسخ به مسولین محلی که گفته بودند فعلا امکانش نیست، گفته بود باید سال آینده گاز رسانی به منطقه افتتاح شود، و مسولین محلی هم با این دستور چاره ایی جز اجرا نداشتند و هر طوری بود این کار را عملی کردند، او همچنین از مسجدی در روستایی گفت که چند میلیارد تومان هزینه اش شده بود و در روستایی ساخته شده که نمازگزارانش بیش از هشت نفر نیستند، و معترض بودند که اگر آقای لاریجانی می خواست در این منطقه خرج کند کاش کارخانه ایی می ساخت که برای بیکاری مردم منطقه موثر بود و...
خروج گازهای گوگرد از دهانه آتشفشان قله دماوند- خاکسترهای گوگردی در قله دماوند
از ساخت تله کابین هم صحبت شد که دوستان همراه ما موافق نبودند که می گفتند آمدن تله کابین، جاده و ساخت و ساز و... به همراه خواهد آورد و حتی ممکن است ویلا سازی هم روی این اثر طبیعی ملی هم آغاز شود و معتقد بودند همینطور باشد بهتر است تا این که پای انسان به اینجا کشیده شود. شب کاملا منطقه را فرا گرفته بود که به پارکینگ رسیدیم و با اتومبیل خودمان راهی تهران شدیم، مسیر را در خواب و خستگی و بیداری تا تهران رانندگی کردم، و ساعت به نیمه شب رسیده بود، که به تهران رسیدیم و در یک سفر فشرده 24 ساعته صعود سختی به دماوند رقم خورد، که کاش در زمان و وسعت زمانی مناسب تری صورت می گرفت و بر بام ایران و خاور میانه می ایستادیم و به تماشا می نشستیم بلندی که صدها کیلومتر از چپ و راست را در دیدرس داشتیم. ولی این تنها یک صعود و مسابقه برای صعود بود و دلم را آنجا جا گذاشتم و در حالی که از خستگی می گفتم "اگر هوس است همین یک بار بس است"، با خود می گفتم پرونده دماوند بسته شد، ولی دل برای کشف آن جا ماند و آمدیم.
پوشش گیاهی قله دماوند [14] بعنوان یک منطقه ملی [15] در ارتفاع بین جاده رینه – پلور و گوسفند سرا بهترین حالت را دارد؛ بین گوسفند سرا و بارگاه سوم خوب است و بیشتر گوسفندانی که ما دیدیم (دو رمه حدود 500 راسی) بین گوسفندسرا و بارگاه سوم بود که سخت مشغول چریدن بودند. و از حیات وحش این منطقه متاسفانه در طول صعود تنها دو عدد کبک دیده شدند [16] که آنها نیز بالاتر از گوسفند سرا بودند و با صدای دلنواز خواندن های عاشقانه خود، ما را به بهشت طبیعی می خواندند که اکنون از اهالی واقعی طبیعت، یعنی حیات وحش خالی شده است. باعث تاسف است که چنین مرتع طبیعی که باید مخصوص و بهشت چرای وحوش در طبیعت باشد، اما از آنان خبری نیست و اینجا نیز که به عنوان یک اثر طبیعی ملی، [17] همچنان از اهالی واقعی آن که باید آزاد و بی احساس خطری اینجا زندگی کنند، خالیست، و این تنها رمه های پر تعداد گوسفندانند که حضوری قوی دارند و مثل چمنزن گونه های نادر گیاهی دامنه کوه را درو می کنند و پیش می روند تا طبیعت ایران همچنان نابود شود. [18] از بارگاه سوم به بعد پوشش گیاهی کاهش می یابد و از آبشار یخی به بالا به حد اقل می رسد و در ارتفاع 5400 به بالا این گوگرد است که حرف اول را می زند و زمین خالی از هر نوع گیاهی است و به بیابان خاکستری تبدیل می شود.
[1] - ای دیو سپید پای در بند! ای گنبد گیتی! ای دماوند! از سیم به سر یکی کله خود ز آهن به میان یکی کمر بند تا چشم بشر نبیندت روی بنهفته به ابر، چهر دلبند تا وارهی از دم ستوران وین مردم نحس دیومانند با شیر سپهر بسته پیمان با اختر سعد کرده پیوند چون گشت زمین ز جور گردون سرد و سیه و خموش و آوند بنواخت ز خشم بر فلک مشت آن مشت تویی، تو ای دماوند! تو مشت درشت روزگاری از گردش قرنها پس افکند ای مشت زمین! بر آسمان شو بر ری بنواز ضربتی چند نی نی، تو نه مشت روزگاری ای کوه! نیم ز گفته خرسند تو قلب فسردهٔ زمینی از درد ورم نموده یک چند شو منفجر ای دل زمانه ! وآن آتش خود نهفته مپسند خامش منشین، سخن همی گوی افسرده مباش، خوش همی خند ای مادر سر سپید! بشنو این پند سیاه بخت فرزند بگرای چو اژدهای گرزه بخروش چو شرزه شیر ارغند ترکیبی ساز بیمماثل معجونی ساز بیهمانند از آتش آه خلق مظلوم وز شعلهٔ کیفر خداوند ابری بفرست بر سر ری بارانش ز هول و بیم و آفند بشکن در دوزخ و برون ریز بادافره کفر کافری چند ز آن گونه که بر مدینهٔ عاد صرصر شرر عدم پراکند بفکن ز پی این اساس تزویر بگسل ز هم این نژاد و پیوند برکن ز بن این بنا، که باید از ریشه بنای ظلم برکند زین بیخردان سفله بستان داد دل مردم خردمند
[2] - دماوند یک کوه آتشفشانی مطبّق است که عمدتاً در دوران چهارم زمینشناسی موسوم به دوران هولوسین تشکیل شده و نسبتاً جوان است. فعّالیّتهای آتشفشانی این کوه در حال حاضر محدود به تصعید گازهای گوگردی است. آخرین فعالیتهای آتشفشانی این کوه مربوط به ۳۸۵۰۰ سال قبل بودهاست. دماوند یک آتشفشان خفته است که امکان فعّال شدن مجدد آن وجود دارد. در برخی از سالها از جمله سال ۱۳۸۶، دود و بخارهایی از قله خارج شد که برخی از شاهدان آن را گواهی بر فعّال شدن این آتشفشان پنداشتند. اما در حقیقت در سالهای پر بارش، با نفوذ آب به درون قله و برخورد سنگهای داغ، جریانی از بخار آب از دهانه قله خارج میشود و چنین به نظر میرسد که فعالیتهای آتشفشانی صورت گرفته است.
[3] - دماوند دارای چشمههای آب گرم لاریجان، اسک و وانه است.
[4] - از دماوند در اساطیر ایران یاد شده است و شهرت آن بیش از هر چیز به این سبب است که ضحاک (پادشاهی ستمگر و اژدهافش) در آن به بند کشیده شدهاست. در آثار ادبی فارسی نیز فراوان به این اسطوره و به طور کلّیتر کوه دماوند اشاره شده است.در بندهش (اوستا) اینچین آمده: رود هرهز (هراز) در تپرستان است و از کوه دماوند سرچشمه میگیرد. دماوند در اساطیر ایران جایگاه ویژهای دارد. شهرت آن بیش از هر چیز در این است که فریدون از شخصیتهای اساطیری ایران، ضحاک را در آنجا در غاری به بند کشیدهاست و ضحاک آنجا زندانیاست تا آخرالزمان که بند بگسلد و کشتن خلق آغاز کند و سرانجام به دست گرشاسپ کشته شود. هنوز هم بعضی از ساکنین نزدیک این کوه باور دارند که ضحاک در دماوند زندانی است و اعتقاد دارند که بعضی صداهایی که از کوه شنیده میشود، نالههای هموست. در تاریخ بلعمی محل زیست کیومرث کوه دماوند دانسته شدهاست و گور فرزند وی هم آنجا دانسته شدهاست. با این تفصیل که چون فرزندش کشته شد خداوند چاهی بر سر کوه برآورد و کیومرث فرزند را در چاه فروهشت. بلعمی سپس از مغان نقل کند که کیومرث بر سر کوه آتش افروخت و آتش به چاه اندر افتاد و از آن روز تا امروز (روزگار بلعمی) ده پانزده بار پرزند و به هوا برشود و از مغان نقل میکند که این آتش دیو را از فرزند او دور دارد. به گفته تاریخ بلعمی جمشید به طبرستان به دماوند بود که سپاه ضحاک به وی رسید. بنا به روایتی نبرد لشکر فریدون به سپاهسالاری کاوه با ضحاک در حوالی دماوند بود. دماوند بار دیگر در گاه پادشاهی منوچهر مطرح میشود؛ آرش کمانگیر از فراز آن تیری انداخت تا مرز میان ایران و توران را تعیین کند. کیخسرو پادشاه آرمانی، پس از واگذاری سلطنت به لهراسب به دماوند رفته و عروج میکند. بعدها با پا گرفتن اساطیر سامی در ایران برخی شخصیتهای این اساطیر هم با دماوند ارتباطاتی یافتند. از جمله «عوام معتقدند که سلیمانبن داوود، یکی از دیوان را که «صخر المارد» (سنگ سرکش) نام داشت در آنجا زندانی نمود. گویند، بر قله دماوند، زمین هموار است و از چاهی که بر فراز آن قرار دارد، روشنی بیرون آید.» دیاکونوف سنت گذاردن پیکر مردگان در کوهها را آیین مغانی میانگارد که در دامنه دماوند میزیستهاند و آیین خود را به دیگر جاهای ایران پراکندند. در دامنه دماوند تعداد زیادی گور پیش از تاریخ وجود دارد. در سده هشتم میلادی در پای کوه دماوند دژی بودهاست که موبدی زرتشتی به نام مَسمُغان و پیروانش در آن میزیستهاند و این دژ به فرمان المهدی خلیفه عباسی ویران گشته و مس مغان نیز کشته شد. مسمغان (به عربی کبیرالمجوس) لقب بزرگان خاندان قارن بوده که تبار پارتی داشته و دارای سرزمینهایی در پای دماوند بودهاند. غازان خان ایلخان مغول در ۴ شعبان ۶۹۴ (قمری) در لارِ دماوند به دست شیخ صدرالدین غسل کرد و مسلمان شد. در دوران سلطنت پهلوی از نقش کوه دماوند و خورشید در حال تابش از پشت آن به عنوان نماد ایران زمین بهره میبردند.
[5] - قلّه دماوند در ۶۹ کیلومتری شمال شرقی تهران، ۶۲ کیلومتری غرب آمل و ۲۶ کیلومتری شمال شهر دماوند واقع شده است.
[6] - برای رسیدن به قله دماوند، مسیرهای مختلفی وجود دارند که شناختهشدهترین آن، جبهه شمالی؛ مسیر صعود این جبهه از میان دو یخچال سیوله (سمت راست) و دوبی سل (سمت چپ) صورت میگیرد. جبهه شمال شرقی؛ پناهگاه تخت فریدون در این مسیر قرار دارد. جبهه غربی؛ پناهگاه سیمرغ در این مسیر قرار دارد. جبهه جنوبی؛ از سمت جنوب شرقی کوه. پلور، رینه، گوسفندسرا و بارگاه سوم در این مسیر قرار میگیرند. آسانترین این مسیرها جبهه جنوبی و سختترین آنها جبهه شمالی است. سه جبهه شمالی، جنوبی و شمال شرقی در نزدیکی روستاها قرار گرفتهاند و همچنین همگی دارای جانپناه در میان راه هستند.
[7] - در مسیر جنوبی، آبشاری وجود دارد که همه سال یخزده است و تنها در تابستانهای بسیار گرم، جاری میشود که به همین دلیل به آن آبشار یخی گفته میشود. این آبشار با قرار داشتن در ارتفاع ۵۱۰۰ متری، از نظر ارتفاع از سطح دریا مرتفعترین آبشار خاورمیانه است. آبشار یخی در جهان منحصر به فرد است. بلندی آن ۷ متر و قطر آن ۳ متر می باشد. یخ آن هیچگاه ذوب نمیشود. در فصل تابستان، هر روز بر اثر تابش آفتاب در حدود ظهر و یک ساعت بعد از ظهر، دمای هوا به بالای صفر می رسد و به دنبال آن آب بسیار کمی جاری میشود و در حدود ۴ بعد از ظهر، دمای هوا به زیر صفر میرسد و یخ ذوب شده دوباره منجمد میشود و به این ترتیب آبشاری یخی پدید میآید که همواره یخ زده است. در بالای این آبشار گودالی وجود دارد که در تمام طول سال پوشیده از برف است. آبشار یخی کوه دماوند با قرار داشتن در ارتفاع ۵۱۰۰ متری، از نظر ارتفاع از سطح دریا مرتفع ترین آبشار در خاورمیانه میباشد.
[8] - سرعت توفان در دماوند گاهی از ۱۵۰ کیلومتر در ساعت میگذرد. سرعت باد در کوهپایهها گاه به هفتاد کیلومتر در ساعت میرسد. بیشتر بادها از غرب و شمال غربی میوزند.
[9] - از این برف ها و یخچال ها رودخانههای زیادی در پیرامون دماوند جاری شده است که عبارتند از رودخانه تینه در شمال، رودخانه هراز در جنوب و شرق و رودخانه لار در غرب این کوه واقع شدهاند. رودخانه لار و دیو آسیاب در غرب و رود پنج او (پنج آب) در شرق دماوند جاری است.
[10] - ناصر خسرو در سفرنامه اش نوشته است که گویند بر سر دماوند چاهی است که نشادر و کبریت (گوگرد) از آن گیرند. صاحب آثار البلاد و اخبار العباد با نقل قولی دست دوم میگوید که عدّهای از اهالی آن نواحی میگفتهاند که در طی پنج روز و پنج شب به قله دماوند رسیدهاند و قله آن را مسطح با مساحت صد جریب یافتهاند گرچه از دور به مخروط میماند.
[11] - فشار هوا در قلّه دماوند نصف فشار هوا در سطح دریا است.
[12] - کمینه دمای هوا در ارتفاعات دماوند تا ۶۰ درجه زیر صفر (در زمستان) و تا یکی- دو درجه زیر صفر (در تابستان) پایین میآید.
[13] - قطر دهانه این آتشفشان در حدود ۴۰۰ متر است که دریاچهای از یخ آن را پوشاندهاست.
[14] - در ارتفاعات مختلف کوه دماوند، گیاهان فراوان و گوناگونی میرویند که برخی از آنها فقط در یک ارتفاع خاصی دیده میشود. گیاهان این منطقه که به اسم دماوند نامگذاری شدهاند عبارتند از: کلاه میرحسن دماوندی، کزل دماوندی، بومادران دماوندی، پیرگیاه دماوندی، ریش قوش دماوندی، فراموشم مکن دماوندی، زنگولهای دماوندی، کتانی دماوندی و ماشک دماوندی. در ارتفاع ۳۲۰۰ تا ۳۵۰۰ متر علف و بتههای بلند و خاردار و به هم پیوسته وجود دارند. برخی از انواع بتههای خاردار دماوند عبارتند از: کلاه میر حسن دماوندی، خارپشتی، گونههای هزار خار (مانند گون)، بتههای بنفش رنگ اسپرس پشتهای و گچ دوست گل سنگی. از گونههای ورموت (افسنتین) نیز در دماوند وجود دارند که عبارتند از: درمنه کوهی، درمنه معطر، درمنه کوهسری و گونه فراوان درمنه شرقی. برخی دیگر از گونههای گیاهای دماوند عبارتند از: کاج آلپ، اسپرس کوهی نیمه کروی، گون، یاسمن صخرهای، ازمکی کوهسری، پیربهار دنایی، شبدر شاه بلوطی، ترشک کوهسری، دغدغک البرزی، پلاخور بوتهای، گالش انگور، تیره گل، نسترن وحشی، قفقازی، رُز گردآلود، گز، علف بره، چمن آراراتی، چمن گندمی آسیای مرکزی، جاروی علفی بامی، علف قرمز، جو چمنزار، ملیکای بی زبانک، علف صورتی، چاودار هراتی، شبه یولاف شکننده، ریش سنبل، خشخاش طناز، شکرتیغال و شکرتیغال مشهدی، چون جاشیر، سریش و در جاهای مرطوب زبان طلا، پیرسنبل، قدومه پرشاخه، جعفری فرنگی معطر، بادرنجبویه دنایی، خاکشیر تلخ کوتوله، گل بی مرگ طلایی، پنجه برگ نقره گون، آزاد بری، پنجه برگ همدانی، دنایی، سنبله ارغوانی و مینای پرکپه برگ نقرهای. دامنه کوه دماوند در ارتفاع ۲۰۰۰ تا ۳۵۰۰ متری کاملا پوشیده از شقایق است. این شقایق منحصر به فرد در دنیا شناخته شده است و با نام شقایق لار و رینه در کتابهای معتبر گیاهشناسی جهان به ثبت رسیده. همچنین این منطقه از لحاظ مرتع و چراگاه بسیار غنی است؛ حتی در ارتفاعات بلند دماوند نیز (زیر چهار هزار متر) از این بابت فقر چندانی وجود ندارد.
[15] - روز ملی دماوند همزمان با تیرگان در مازندران با نام "تیرماه سیزده شو" در شب سیزدهم آبانماه برگزار میشود. انجمن کوهنوردان ایران هر ساله این جشن را در روز سیزدهم تیر در دامنههای قله دماوند در شهر رینه لاریجان شهرستان آمل برگزار میکنند. این جشن به ثبت ملی نیز رسیده است. موسیقی ملی موسیقی ملی دماوند در روز جشن تیرگان در سال ۱۳۹۱ با صدای سالار عقیلی در بین ۹ هزار نفر رونمایی شد.
[16] - این منطقه به دلیل موقعیت ویژه آن که از شمال به جنگل و از جنوب به کوههای هممرز کویر مشرف است، میزبان انواع مختلفی از جانوران است، از جمله: جانوران شکارچی چهارپا روباه، شغال، سگ و گرگ در پیرامون دماوند پراکندهاند. این جانوران تا ارتفاع ۴۰۰۰متری کوه دماوند هم دیده میشوند. خرسها هم در این منطقه وجود دارند، اما بیشتر در غرب و شمال دیده میشوند و از ارتفاعات بلند دوری میکنند. جانوران گیاهخوار کل، میش، آهو، گراز، خرگوش. به جز حیوانات گراز و خرگوش که در دشتهای کوهپایهای کوه دماوند زندگی میکنند، دیگر جانوران فصلهای گرم را در ارتفاعات سپری کرده و با سرد شدن هوا به مرور ارتفاع کم میکنند. این جانوران تا ۵۰۰۰ متری هم بالا میروند. پرندگان از پرندگان شکارچی، عقاب طلایی، جغد و خفاش را میتوان نام برد. دیگر پرندگان این منطقه تیهو، کبک، سینه سیاه و طوطی دارکوب هستند. دیگر جانوران تقریبا ۵ نوع مار، انواع عقرب، بزمجه، انواع خانوادهٔ موشها و گورکن در این منطقه دیده میشوند. بیشتر گزندههای این محدوده سم مهلکی ندارند؛ حتی نیش خطرناک ترین خزندهها نیز تا چند ساعت پس از گزش قابل درمان است. در کوه دماوند، گزندگان در ارتفاعات بالاتر از ۴۰۰۰ متر، بسیار کم به چشم میخورند. بر روی قله دماوند، لاشه یخ زده چند حیوان دیده میشود. این لاشهها چندین سال است که در این مکان دیده میشوند و شامل حیواناتی مانند گوسفند و بز کوهی است. دلیل راه یابی این حیوانات به قله کوه دماوند و مرگ آنها به خوبی مشخص نیست؛ شاید به دلیل وجود گاز گوگرد، سرما، گرسنگی و یا غیره مرده باشند.
[17] - کوه دماوند در سیام تیرماه سال ۱۳۸۷ به عنوان نخستین اثر طبیعی ایران در فهرست آثار ملّی ایران ثبت شد. کوه دماوند از سال ۱۳۸۱ به عنوان «اثر طبیعی ملّی» در شمار مناطق چهارگانه ارزشمند از نظر حفاظت محیط زیست قرار گرفته است.
[18] - کارشناسان نیز مهمترین عوامل آسیب به دماوند را بدین شرح بر شمرده اند: معدنکاوی، جادهکشی، چرای بیش از حد دام، زباله مشکلات دیگری که کوه دماوند و محدوده پیرامون آن را تهدید میکنند عبارتاند از: ساختوساز بیضابطه، تصرف منابع طبیعی برای استفاده غیرقانونی و شخصی، افزایش جمعیت انسانی و خودروها، حضور بیش از اندازه گردشگران بدون آنکه آموزشهای لازم در رابطه با طبیعتگردی و حفظ محیط زیست به آنها داده شود، نوشتن یادگاری در طول مسیر (بهویژه بر فراز قله دماوند)، نصب تابلوهای یادبود و پرچمهای گروهها و یادگاریهای کشتهشدگان، کمبود اقامتگاه و تبلیغات نامناسب.
- توضیحات
- زیر مجموعه: مطالب نویسنده
- دسته: لحظه نگار و یا سفر نگاشت
- تاریخ ایجاد در 31 خرداد 1396
- بازدید: 7705