خدایا تو این شیر تو شیری حتی تو را هم غایب می بینم؟!!

عجب دنیایی شده، شیر تو شیر، یکی به وحشیانه ترین روش سَر انسان می بُرد و کِسی را جلودارش نیست، یکی به حیوانی ترین نوع مردم بی دفاع را بمباران می کنه و سقف ها را بر سر صاحبانش آوار می کند و باز هیچ کَس را صدایی به اعتراض نیست و اگر هم هست از سیاست بازی و فرصت طلبی، یکی که خود از هر کسی لایق تر به نیستی و نابودی است، اما حکم به اعدام انسان های دیگر می دهد و آنان را که لایق زیستنند، بی جان می کند و باز فریادرسی نیست، یکی زندانی می سازه به بزرگی یک کشور، و ملتی را به اسارت و بردگیِ منویات دل خود می گیرد، ولی باز از هرگونه عدالت گستری بهره ایی نیست، یکی همه ی ارزش های انسانی را به سُخره گرفته و هرکاری که دوست دارد و دلش بدان حکم می کند، به نام هر چه خوبی انجام می دهد و بی شرمانه دم از خوبی می زند و باز کسی نیست که توی دهنش بزنه که تو را با خوبی ها کاری و قرابتی نیست؛ یکی هر چه دزد و غارتگر را به همدستی گرفته و هزار جنایت می کند و بی شرمانه بر این کرده خود نه ابایی دارد و نه به روی خود می آورد و...

وای بر ما و حال ما، مخ انسان از این همه بهم ریختگی، ظلم ناعدالتی سوت می کشد از این که هرکه هر چه می خواهد، می کند و فریادرسی نیست، و در این صحنه کَسی را نمی یابی که انتظاری از او داشته باشی که کاری کند؛ تنها نظرت به سوی خدایی جلب می شود که از همه بیناتر و بصیرتر به حال ماست، او که خالق همه ی هستی است و به افتادن برگی از درختان بی شمار این جهان آگاه است؛ که باز در این صحنه او را نیز سخت غایب می یابی؟!

 

+    نوشته شده در دوشنبه چهارم اسفند ۱۳۹۳ساعت 17:33 PM توسط سید مصطفی مصطفوی 

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.