تو را بر ختم این رنج و پریشانی ارادت نیست؟!!
خدایا!
شنوایی؟
بینایی؟
دانم که هستی؛
لیک افسوس!
جوابی ناید از نای تو ای خالق؟!
تو خود گو، ز تو به که شکوه آرم؟!
شکوها دارد دلم،
زین غصه های ناتمام؛ رنج های نا ضرور؛
عصرِ غم انگیز؛
پاره باید می شدی، ای بندهای محکم دل؛
آتشی است، در سینه ام؛
و خدایا شکوه می باید، و من هم می کنم اکنون،
زین کوه های بلند اسیری؛
اسیری و اسیری و اسیری،
به اوجم بردی و در اوج هم باز اسارت بود؛
به بندی محکمم، درد اسارت بود؛
و همان حال، از حریت سخن کردی؟!
خلاصی نیست زین درد اسارت؛
اسیر این و آنم کردی و در بادیه تنها،
خدایا این چه سری است؟!
که زندان کرده و از عشق می گویی؟!
که زجر داده و از مهر می گویی؟!
که درد داده و درمانگرت نام است؟!
که ضعف داده و ز قهاریتت سخن است؟!
رنج، طغیان کرده و از لطف می گویی؟!
مردهایِ کمر خم گشته زیر ظلم، اندر چشمت نمی آیند؟!
آتشینِ آه دل مظلوم، در گوشت نمی آید؟!
سکوتت از برای چیست؟ رضایت را دهد مژده؟!
تو را بر ما تغییری نمی شاید؟!!
همه خسته
همه درمانده از راهند
همه شاکی
همه چشم امیدی، تو
تو را راضی نشاید زین همه اندوه؟!
تو کافی بر تمام خیر می باشی
چرا دنیای ما را این چنین تاریکی و اندوه بگرفته است؟
چرا موعودِ عصر ما نمی آید؟
تعلل از برای چیست؟!
تو را بر ختم این رنج و پریشانی ارادت نیست؟!
خدایا ز تو به که گریزیم؟!!
گریزی نیست! و گریزگاهی چون!
پس تو کن، آنچه را شاید،
که فعالی، بر هر چه را باید؛
خدایا!
دریدم مرزها را؛ کشودم بی مهابا سینه ام را
نشان تیری تو از غیبت، دل رنجیده ی ما را
شفای درد من تیری است، کز کمانِ تو بر آید
کمان بکش که تا سینه بگشایم
به تیر چله ی تدبیر تو ای خبیر و کبیر
سینه ی رنجورِ ما را غیر تیرِ ِعشق، درمان نیست
بکش کمان عشق که به عالمی نبود،
شفایی به غیر آن که تو در اندازی
+ نوشته شده در شنبه پنجم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 14:21 شماره پست: 390
- توضیحات
- زیر مجموعه: مطالب نویسنده
- دسته: سخنی با نگارین حق مطلق
- تاریخ ایجاد در 20 خرداد 1395
- بازدید: 2777