دیگر آبشارها هم خیس مان نمی کند

پروردگارا!

و ای مهر گسترِ مهر آفرین!

چنان ستبر و بی حس و حال شدم،

که روزگاری به "نمی" باران سرشار می شدم

و از وجد، کلمات را هم کم می آوردم

امروز همچون آبشاری از آسمان می بارد

و حتی خیس هم نمی شوم،

شکرنامه ایی ننگاشته

و زبانم به شکر باز نمی شود

 

ایزدا!

 مدت هاست با تو سخنی نگفتم

حتی به شکایت؟!

بارها خواستم با تو حرفی زنم  

مناجاتی بر لب برانم

اما به خود اجازه ندادم

ترسیدم به نازیبایی،

لب به سخنی گشایم

 

ترسیدم،

البته نه از تو

نه

تو اصلا ترسناک نیستی

که از بندگانت که به نمایندگی از تو

مو از ماست می کشند

که می دانم تو را ترسی نیست

اصلا تو ما را همینطور می خواهی که هستیم

آلوده و پاک، درهم و برهم، قاطی و پاطی

مبتلا و سالم، با ادب و بی ادب، کافر و مسلمان و...

اما از این نیز احتراز کردم

 

اندیشه ی خسرانی که در آن قرار دارم

فشار خونم را می اندازد

به مخدراتی همچون ورزش و نوشتن پناه برده ام

تا فراموشش کنم

اما مثل سایه با من است

و از او ما را فراغتی نیست

 

آرزوی همنشینی با اموات را می کنم

عادی نیست،

و البته که این معمول نیست

اما مرغ باغ دل ما هم هوس لانه جغد می کند

که از تعفن و وضع ناگوارش باخبرم

 

خود به درستی می دانم

از کجا خورده ام

و حالا حالا ها خواهم خورد

 

یکی به نمایندگی از تو گفت

ترک جماعت بی دین و بی بصیرت و اهل دنیا کن

اما مگر نشستن و برخاستن با جماعت فارغ از دین، از سر لذت است

که اینان نیز از حقایق اهل آفرینشند

 

در ثانی

از جماعت مدعی چه دیده ایم   

جز بی آبرو کردن خود و دیگران

بی دین هایند که دم از دین می زنند

بی اخلاق هایند که دم از اخلاق می زنند

دزدها و گردنه گیرانند، که نشستن بر کرسی قافله سالاری کوک می کنند

جاهلانند که دم از علم می زنند

اینان به خود هم رحم ندارند،

چه برسد به ما

ناگفته پیداست

در بحرانی افتاده ایم که ترسم کفر بر ما غلبه کند

 

اما نگارین حق مطلق من!

هنوز به تو ایمان دارم

محکم و استوار

اما تهی شدم

از همه چیز

من که به نم بارانی، قلمم به رقص می آمد

امروز آسمان سوراخ شده و سیل آسا می بارد

و نمی توانم قلمی به حرکت در آورم

و با تو سخنی گویم

تو که آخرین امید مایی

پس دهانی به شکر این نعمت باز کنم

بدجور پوکیده ام

 

 

اندیشه این وضع

فشار خونم را می اندازد

و بی حس و حالم می کند

 

این روزها به سان کرمی

می خواهم که در ابریشمی که به دور خود تنیده ام

پروانه نشده

در لطافت آن ابریشم که به سان گردباد کشنده است

خفه شوم و چون برگ درختی افتاده

همچون زورقی بر آب روان، تند بگذرم،

از همه چیز

 

پیر خرقه بدوش ما

که دل ها به غمزه اش گرفتار بودند

نیز خود بدینجا رسید،

که گفت :

ما را رها کنید در این رنج بی حساب
با قلب پاره پاره و با سـینه ای کباب

عمری گذشت در غم هجران روی دوست
مرغم درون آتش و ماهـــی بــــــرون ز آب

حالی نشد نصیبم از این رنج و زندگی
پیری رسید غرق بطالت پس از شباب

از درس و بحث و مدرسه ام حاصلی نشد
کـــــی می توان رسید به دریا ازین ســـراب

هرچـــه فراگرفتم و هرچـــه ورق زدم
چیزی نبود غیر حجابی پس از حجاب

این جاهلان کــــه دعوی ارشاد مـــی کنند
در خرقه شان به غیر "منم" تحفه ای میاب

ما عیب ونقص خویش و کمال و جمال غیر
پنهان نمـــوده ایم چو پیــــــری پس خضاب

دم بر نیار و دفتر بیهوده پاره کن
تا کی کلام بیهده گفتار ناصواب

دیدگاه‌ها  

#1 Guest 1399-10-18 16:41
ما فروپاشیدیم
Posted: 06 Jan 2021 04:07 AM PST
محمد کوراوند
هرگز جامعه ای چنین فجیع به کشتن خویش برنخاست.
سالهاست که به کشتن خویش به نظاره نشسته ایم.
دقیق تر اینکه چهله ایست که در مرگ خویش زیسته ایم. چنان به فاجعه عادت کرده ایم که دیگر هیچ چیز حتی فوج خودکشی کودکان و تن فروشی زنان و زباله گردی پدران هم حیرت زده مان نمی کند.
ما فروپاشیدیم. آه و مرگ این مظلومان ما رابه دَرَک واصل کرده است.
ظریفی می گفت دَرَک آنجاست که هر روز دیو سه پوزه ی سه سر شش چشم مغز جوانان را می بلعد!


خودکشی ”رضا“ کودک کار برنامه ماه عسل: از صبح تا شب سر کار بودم وقت نکردم به آرزویم فکر کنم!
خبرگزاری هرانا – رضا، نوجوان حدودا ۱۸ ساله که صحبت هایش سالها پیش در برنامه تلویزیونی ماه عسل مورد توجه بسیاری قرار گرفته بود اقدام به خودکشی کرد و جان خود را از دست داد. این کودک کار در این برنامه تلویزیونی در پاسخ به سوال مجری که پرسیده بود “آرزویت چیست؟” گفته بود “از صبح تا شب سر کار بودم وقت نکردم به آرزویم فکر کنم”. سهم نوجوانان ایرانی از خودکشی های سالانه از سوی سازمان پزشکی قانونی بیش از ۷ درصد اعلام شده است. به گزارش خبرگزاری هرانا، به نقل از جماران، امروز دوشنبه ۱۵ دیماه ۹۹، رضا، نوجوان حدودا ۱۸ ساله دست به خودکشی زده و جان خود را

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.