میان آتش و خون، زاده ایی به شب،

کویر تشنه ی مهر، آشیان مراست

مرا به حُزن مَخوانید، گریه بر سَلف، چرا؟!

بر حال و روز خَلف، از چه امساک، گریه را؟!

این تیره شب که مرا سخت فشرده است

روزم به شب نمود، بهارم خزان چرا؟!

این تکه تکه شدن، میان تیغ های آخته ز جهل،

 جهل نوین، چنین بیداد می کند چرا؟!

این لشکر زنانست، که به کنیزی می بَرند

مردان گروه گروه به مسلخ میدان، بَرند چرا؟!

این سیلِ مردگان که سوی گورها روانه کرده اند،

دریای خون زچه جاریست، دشت و دمن چرا؟!

قلبی ز سنگ می خواهد امروز زنده را

تا بر افق چشم بِگرداند، کین جَنگ چرا؟!

سرخ است افق به خون جوان و پیر چُنین،

این دشت، خالی ز مهر شده ست، درنگ چرا؟!

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در چه سمی بود چه گوارا، مسمومیتی ...
پیام تسلیت ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه خطاب به آیت‌الله خامنه‌ای در متن تلگراف پوتین به رهبر جم...
- یک نظز اضافه کرد در نظام برخاسته از قیام های اعترا...
شرم را دوباره باید معنا کرد فیاض زاهد ،نویسنده و فعال سیاسی اصلاح‌طلب گاهی از خود می‌پرسم نوشتن در...