در روز جهانی محیط زیست انسان باید به خود آید که با طبیعت چه می کند 

از آخرین صعود در هفدهم شهریورماه، اکنون یک ماه و یک هفته می گذرد، و باز این فرصت به وجود آمد تا چالشی دیگر، در فتح این چهار هزارتایی رقم بخورد، زمانبندی این صعود که در 25 مهر ماه 1400 انجام گرفت، بدین شرح است:

مجموع کل زمان صعود 7 ساعت و 45 دقیقه (توقف و استراحت)؛ کل زمان حرکت در این صعود 7 ساعت

 

حرکت از پارک جمشیدیه ساعت 3 بامداد

حضور در اردوگاه پیشاهنگی کلکچال ساعت 5 و 21 دقیقه بامداد

بیست دقیقه توقف صبحانه، استراحت و...

حرکت به سمت قله کلکچال در ساعت 5 و 40 صبح

حضور در گردنه کلکچال ساعت 6 و 51 صبح

رسیدن به چشمه پیازچال، ساعت 7 و 38 دقیقه صبح

توقف به مدت 15 دقیقه برای استراحت و...

حرکت ساعت 7 و 53 دقیقه به سمت قله لزون

حضور در قله لزون ساعت 8 و 52 دقیقه صبح

و بعد از طی خط الراس، رسیدن به قله توچال در ساعت 10 و 45 دقیقه صبح

 

پارک جمشیدیه بعد از بسته شدن های پی در پی کرونایی، در بامداد امروز دارای روشنایی کامل، و درب های آن به روی مردم باز است و مراجعینی هم دارد.

حرکتی به سمت قله، از سوی دیگر همنوردان، در این ساعات اولیه بعد از نیمه شب، دیده نمی شود؛ و این تنها بعد از ترک اردوگاه پیشاهنگی کلکچال بود که صدای همنوردانی به گوش آمد، که با حضور در محوطه اردوگاه، بدان طراوت بخشیدند،

به میانه راه بین اردوگاه و گردنه کلکچال رسیده بودم که تنها صعود کننده دیگری را مشاهده کردم که تندتر از من، فاصله خود را کم می کرد، اما پیش از رسیدن به گردنه، به سمت قله کلکچال تغییر مسیر داد، و وقتی بعد از استراحت در چشمه پیازچال، به سوی قله لزون در حرکت بودم، این دوست همنورد هم، از سوی دیگر قله کلکچال، بعد از فتح آن در حال نزول بود، و از سوی مقابل به من نزدیک شد و رو در رو شدیم، و سپس او برای استراحت به چشمه پیاز چال رهسپار شد، من هم به سوی قله توچال حرکت کردم.

به علت کاهش بارندگی ها در سال جاری، آب های روان به سمت پایین دست، بسیار کاهش یافته است، اما چشمه پیازچال هنوز کمی آب دارد، و می شود به قدر خوردن کمی برداشت، البته لوله هایی، آب های جاری از پایین دست این چشمه را، به پایین کوه منتقل می کنند، و انسان زیاده خواه، در حالی که در طبیعت همه گیاهان و حیوانات وحش، تشنه اند، آب ها را هر جا که یافته است، از طریق لوله هایی، به سمت سیستم شبکه لوله کشی خود هدایت کرده، و این انسان است که تنها سیراب، در میان دیگر موجودات زنده است، منابع دیگر غذایی طبیعت هم همین وضعیت را دارد، و همه به سوی جامعه انسانی منتقل و هدایت می شوند، و با وجود گرسنگی بیشتر موجودات در طبیعت، انسان همیشه سیری خود را در راس اهدافش قرار داده، نسبت به گرسنگی دیگر گونه های زنده این جهان بی تفاوت است. 

در خشکی آب و هوایی این روزهای، اکثر پوشش گیاهی در دامنه کوه خشکیده، و اکثرا در زیر سم چهارپایانی که ماه طبیعت را برای ماه ها چریده اند، و رمقی برای آن نگذاشتند، خرد شده اند، تنها گونه های بسیار اندکی هنوز سبز و یا نیمه سبزند، و منتظر بارش باران های پاییزی، که اثری از این بارش ها دیده نمی شود، همه چشم به آسمانند، تا نزول باران، آنان را از مرگ نجات دهد.

در خلال این صعود، و هنگام عبور از خط الراس قله توچال، یادی از مرحوم ابراهیم شیخی کردم، که از پیشکسوتان کوهنوردی ایران بود، و عکس و تابلوهای یادبود او را در بسیاری از نقاط دیده ام، او که مسیر صعود به قله توچال را از میدان دربند تا قله را در حدود دو ساعت طی می کرد، و نهایتا هم در مسیر صعود بهاری از مسیر خط الراس های بین قله توچال تا دماوند، جان به جان آفرین تقدیم کرد. [1]

این روزها قیمت ارزهای خارجی، نوسان شدیدی را شاهد است، آن مرحوم نیز که در کار خرید و فروش ارز بودند، همواره بی توجه به نوسانات بازار، هر مقدار ارزی را که خریداری می کرد، با یک سود بسیار کم و ثابت می فروخت، بی توجه به بازاری که همواره افزایشی بود. او از خود نامی نیک در تجارت و ورزش بر جای گذاشت، با صداقت و اهل سود کاملا منطقی در تجارت، و کوشا و بسیار موفق در ورزش بود، ایشان از امید های تیم ملی کوهنوردی ایران بودند، روحش شاد.

امروز صعود از دیگر مسیرها به قله توچال هم بسیار کم است، بطوری که از یال سنگ سیاه که 90 درصد صعود ها به قله از این مسیر انجام می شود، تنها یک نفر در حال صعود دیدم، از مسیر ولنجک هم یک نفر که در هنگام حضور در قله، آنجا بودند.

در عین حال یک گروه سه نفره از دوچرخه سواران کوهستان، بر بلندای قله توچال مشغول صرف صبحانه بودند، آنان از ایستگاه 5 آمده بودند و اکنون قصد داشتند مسیر نزول را طی کنند، کاری بسیار خطرناک تر از صعود که دوچرخه سوار را لقمه ترمزهایی ناچیز باید از افزایش سرعت و حادثه حفظ کند.

گرچه کوهنوردان از پاکوب های مسیر خط الراس برای صعود به قله توچال استفاده می کنند، اما مسیر عمومی مردم منطقه رودبار قصران، برای ارتباط با ری و راگا (نام باستانی ری) و تهران از طریق مسیری میسر می گشت که در کمره کوه ادامه می یابد و به تدریج نزول و صعود دارد، مسیری که اینک با باز شدن راه های مدرن ماشین رو، دیگر استفاده نمی شود، در این صعود، قسمتی از مسیر تاریخی که شاهان قاجار از آن برای رفتن به کاخ خود در شهرستانک موسوم به کاخ ناصری استفاده می کردند را یافتم، مسیری که بالطبع ساخت قاجارها نبوده، و قدمت بسیار بیشتری دارد، و تنها توسط آنان احتمالا تعمیر و برای وسایل حمل و نقل آنزمان مناسب سازی شده است، و این مسیر از زیر پاکوب حاشیه قله لزون تا دره ایگل قابل تعقیب چشمی است، مسیری از همین حاشیه قله کلکچال که از بالای چشمه پیازچال می گذشته و در آن سوی قله لزون مسافران خود احتمالا در روستای ایگل فرود می آورده است.

به رغم پیش بینی هواشناسی قله ها (باد 20 الی 25 کیلومتر) نه باد آنچنانی بود و نه سرمایی در حد یکی دو درجه سانتیگراد، گرچه ساعات بامداد در پارک جمشیدیه سرمای محسوسی وجود داشت، اما با دور شدن از آن به درجه گرما انگار اضافه شد.

[1] - ابراهیم شیخی در ساعت ۲۳:۳۰ دقیقه پنجشنبه ۱۶ خرداد ماه ۱۳۸۷ هنگام اجرای برنامه خط‌الرأس قله توچال به قله دماوند، در چادری که بر روی خط‌الرأس «قله سینه‌زا» برپا کرده بود، براثر ایست قلبی در سن 53 سالگی درگذشت و پیکرش پس از ۳ روز تلاش همنوردانش به پایین منتقل و در قطعه نام‌آوران بهشت‌زهرا به خاک سپرده شد. به گفته همنوردانش او دارای وِیژگی های منحصر به فردی بود از جمله :

"تمام کسانی که شیخی را از نزدیک می‌شناختند از عشق بیکران او به ورزش به‌خصوص ورزش کوهنوردی که ورزش اصلی او بود و بیش از سی سال در آن کوشید، آگاهی داشتند. از خصوصیات بارز او مهربانی و خوش‌خلقی‌اش بود به طوری که همیشه خوشرو و آماده و مشتاق فعالیت‌های خیرخواهانه ورزشی بود.

در انتقال تجربیات و آزموده‌های خود به دیگران بسیار سخاوتمند عمل می‌کرد و همواره به سئوالات و راهنمایی‌های کوهنوردان علاقمند، به‌ویژه در مورد آموزش نسل جوان بسیار با دقت و شکیبا عمل می‌کرد.

زمانی که در خرداد سال ۱۳۸۴ با همفکری او و ناصر جنانی طرح و اجرای پروژه برنامه «صعود شانزده یال دماوند» را عملاً آغاز کردیم، فرصت مناسب و استثنایی پیش آمد تا با این شخصیت بارز ورزشی بیشتر آشنا شوم. همواره به دنبال حرکت‌های نو و ثبت رکوردهای جدید در ورزش کوهنوردی بود. در تمام این صعودها او جلودار و اصطلاحاً «موتور» حرکت تیم بود. در کوهنوردی برای خود سبکی ویژه داشت که تماماً برتجربیات شخصی و آموزش‌های رایج عمومی تکیه داشت. به طوری که برای تمام حرکت‌ها و تمرینات مداوم خود دلیل و برهان خاصی ارائه می‌نمود و با دانش خود سعی می‌کرد به مرزهای جدیدی از این ورزش دست یابد. با وجود گرفتاری‌های روزمره به طور مرتب ورزش می‌کرد و عاشق دوومیدانی ، مادر همه ورزش‌ها بود.

یادمان باشد هربار با صعود به قله خلنو بزرگ (البرز مرکزی) با تابلویی روبرو می‌شویم که با زبان بی‌زبانی روایتی از آخرین گام‌های کوهنورد بزرگی را بیان می‌کند که از آن قله گذشته و ساعاتی بعد در جوار معشوق خود «کوهستان»، حین ورزش و در اوج آمادگی جسمانی به دیار ابدیت پیوست و جاودانه شد.

در پی این نوشتار توجه شما دوستان گرامی را به «شرح حال و زندگی‌نامه ابراهیم شیخی» که به قلم دوست و همنورد نزدیک و دیرینه‌اش «آقای جلیل صفرعلیزاده» که در آخرین ساعات زندگی در کنارش بوده است، جلب می‌نمایم:

از سال ۱۳۵۰ با قدم نهادن در مسیرهای کوهستانی و با صعود به قله‌های شمیرانات و سپس البرز، الوند و زاگرس، تمامی قلل بالای ۴۰۰۰ متری ایران را در فصول مختلف صعود کرد و همیشه این را بارها از زبان خودش می‌شنیدم که می‌گفت: «رشته اصلی من کوهنوردی است.» وی در کلاس‌های کارآموزی کوهنوردی و همچنین کلاس‌های تکمیلی و مربیگری زیر نظر فدراسیون کوهنوردی شرکت کرده و آموزش‌های لازم را فرا گرفته بود.

زنده‌یاد ابراهیم شیخی عمر پربرکت خود را در راه اعتلای فرهنگ اراده و ایمان که همانا فرهنگ کوهمردی و کوهنوردی است مصروف داشت. او از دانشگاه بزرگ طبیعت درس‌های گرانبهایی آموخت و در توشه آخرتش گوهرهای نفیسی اندوخت. در بسیاری از جهات شخصیتی درخور ستایش و تحسین داشت. اما شاخصه بارز او ایمان و اخلاصش در عمل بود تا جایی که به کرات با تشکیل تیم‌های نجات به هنگام ضرورت، مصدومین و آسیب‌دیدگان را یاری می‌کرد. چه بسیار لحظات بحرانی و پر از خطر که او در صف اول منجیان حاضر و آماده بود. با نهایت تواضع و فروتنی می‌گفت: «این وظیفه‌ای است برگردن ما. دیگران مسئولیت‌هایی دارند، ما هم دینی برگردنمان است. امید آنکه این مهم را نیک به فرجام رسانیم.»

به قول همنوردی شاعر:

تن و روان خسته‌ات را صدایی آشنا و رفیقی کهنه به خود می‌خواند//

و تو از صافی آوازش پاکی قامت، طبیعت این یار دیرینه انسان را بازمی‌شناسی//

آغوش کوهستان هرگاه که بخواهی گشوده است//

شرط آنکه پاک و بی‌ریا در او قدم نهی//

صداقت و عشق را در او بجویی و زندگی را در او بکاوی//

راه را در این گذر پایانی نیست، چرا که طبیعت بی‌انتهاست//

آنگاه که بر بلندای قله‌ای ایستاده‌ای، آنجا که زمین دست بر قلب آتشین آسمان دارد//

خطاست نام فاتح برخود گذاری//

تو فتح نکرده‌ای//

چرا که معشوق خویش را در آغوش فشرده‌ای…//

ابراهیم شیخی در ساعت ۲۳:۳۰ دقیقه پنجشنبه ۱۶ خرداد ماه ۱۳۸۷ هنگام اجرای برنامه خط‌الرأس قله توچال به قله دماوند، در چادری که بر روی خط‌الرأس «قله سینه‌زا» برپا شده بود، براثر ایست قلبی درگذشت و پیکر بی‌جانش پس از ۳ روز تلاش توسط همنوردان او از مسیر دشت لار و تنگه یونه‌زا به پایین منتقل و در قطعه نام‌آوران بهشت‌زهرا به خاک سپرده شد.

 ۱۳۹۳٫۳٫۱۶

در پایان نگاهی می‌کنیم به فعالیت‌های شاخص ابراهیم شیخی در ورزش کوهنوردی:

–    سال ۱۳۶۲     اولین صعود زمستانی جبهه غربی دماوند در قالب گروه کوهنوردی آزاد کاوه

–    سال ۱۳۶۳    حضور مؤثر و ۷۵ روزه در ساخت دو جانپناه شمالی دماوند در ارتفاع ۴۰۰۰ و ۴۷۵۰ متری

–    سال ۱۳۶۳    اولین صعود زمستانی گرده آلمان‌ها (علم‌کوه) در قالب تیم مشترک فدراسیون و کوهنوردان تبریزی

–    سال ۱۳۶۳    حضور مؤثر در ساخت و مرمت جانپناه توچال

–    سال ۱۳۶۴    صعود سرعتی قله توچال و ثبت رکورد دو ساعت و ده دقیقه از میدان سربند تا قله

–    سال ۱۳۶۴    دریافت مدرک مربیگری کوهنوردی

–    سال ۱۳۶۸    صعود دیواره علم‌کوه مسیر لهستانی‌ها (به همراه زنده‌یاد داود خادم)

–    سال ۱۳۷۶    صعود تا ارتفاع ۷۵۰۰ متری قله گاشربروم (هیمالیای پاکستان) در قالب اولین تیم ملی فدراسیون کوهنوردی

–   سال ۱۳۷۶    صعود یک روزه گرده آلمان‌ها از مسیر ونداربن ـ سرچال ـ علم‌چال ـ گرده ـ قله علم‌کوه ـ سیاه‌سنگ ـ چالون ـ سیاه‌کمان ـ نفت‌چال ـ ونداربن (طی سیزده ساعت) در تابستان

–    سال ۱۳۸۳    شرکت در مسابقه ماراتون دماوند (در سن ۵۰ سالگی) و کسب مقام چهارم (رکورد سه ساعت و هجده دقیقه از گوسفندسرا تا قله)

–    سال ۱۳۸۴    صعود ۱۶ یال دماوند در شانزده هفته به شکل سرعتی و یک روزه

–    سال ۱۳۸۵    عبور از خط‌الرأس دوبرار (قره‌داغ) یک روزه به طول ۴۵ کیلومتر

–    صعود اکثر قلل ایران و دیواره‌هایی نظیر بیستون، لجور، بندیخچال، پل‌خواب و صعود بیش از ۱۵۰۰ بار قله توچال و ۳۰۰ بار قله دماوند

–    پرچم‌گذاری مسیر صعود قله توچال از سنگ‌سیاه به قله از زمستان ۱۳۶۴ به بعد

–    حضور منظم در عملیات امدادرسانی افراد سانحه دیده در کوهستان

 

زمانبندی این صعود:

کل زمان صعود 7 ساعت و 17 دقیقه

شروع صعود از میدان مجسمه دربند، در ساعت 2 و 50 دقیقه بامداد روز 17 شهریور 1400

شیرپلا ساعت 5 و 28 دقیقه صبح

استراحت به مدت نیم ساعت

حرکت ساعت 5 و 56 دقیقه صبح

چشمه نرگس ساعت 7 و 39 دقیقه صبح

استراحت به مدت 15 دقیقه

خط الراس توچال ساعت 9 و 35 دقیقه صبح

حضور در قله ساعت 10 و هفت دقیقه صبح

در مسیر چشمه نرگس که به غیر از ما صعود کننده ایی دیگر نبود، در مسیر یال سنگ سیاه هم که 5 الی 6 نفر در گروه های یک نفره و دو نفره و سه نفره در حال صعود بودند، در مسیر ولنجک نیز وضع بر همین منوال بود، اما یک نفر هم از مسیر پیازچال و کلکچال به قله صعود کرد، چهارشنبه یکی از خلوت ترین روزهای صعود به توچال است.

 

طبیعت از آن وحوش است نه از آن انسان :

چشمه نرگس همچنان آب دارد و رود دره دربند زیبای تهران را آب می دهد، تا در این اوج خشکسالی و گرما، صدای زیبای آب زندگی را برای پایین دست به ارمغان آورد.

مهمترین خبر زیست محیطی این صعود خروج گله های گوسفند از پهنه کوه توچال است، آنها که امروز آثار چریدن آنان را همه جا می توان دید، آنقدر آمده اند و رفته اند و چریده اند که مسیرهای رفت و آمدشان مثل مویرگ های بدن، بر بدنه لخت شده کوه کاملا هویداست،

تک خانواده ایی از حیوانات آزاد در کوه ها، در این صعود چشم ما را به دیدارشان روشن شد، زوجی با دو فرزند کوچک اما چالاک، که وجودشان زنده بودن طبیعت را فریاد می زد، و نور امید را در دل انسان تازه می کرد که اگر انسان ها، عرصه را بر دیگر موجودات تنگ نکنند، طبیعت خود را به سرعت بازسازی خواهد کرد؛ برای ادامه زندگی آنان در طبیعتی که البته متعلق به آنان است، و انسان متجاوز آن را از آنان ربوده است، بسیار خدا خدا کردیم.

کاش انسان خود را مسئول می دید، و در حفظ طبیعت کوشا بود، اما سودجویی و مصرف بی رویه ذخایر زمین توسط انسان ها، مهمترین تهدید همه، حتی خود انسان در این روزها محسوب می شود؛

شاید بیماری کرونا هم به نوعی قیام طبیعت بر علیه انسان زیاده خواه متکبر باشد، که عرصه را دست و دل بازانه بر همه ی موجودات تنگ کرده است. این نظر را بارها و بارها از انسان های صاحب اندیشه شنیده ام، که گویا جهان طبیعت علیه انسان، و تکثیر بی رویه او بر خود، قیام کرده است، و بیماری کشنده کرونا، بار گران تعدد انسان های بیشمار، مغرور و پر مصرف را از زمین در حال کم کردن است! نمی دانم چه بگویم، شاید هم این خود نظریه ایی درست باشد، نظری که دل برخی طبیعت دوستان بیرون می آید.

 

صعود به توچال در سالروز قیام 17 شهریور :

این روزها دیگر تاریخ ها هم برای ما بی معنی شده، و یا معنی خود را از دست داده است، چرا که در مسیر این صعود بود که یکی از همنوردان از سالروز قیام 17 شهریور گفت، و این که در چنین روزی یکی فرمان کشتار مردم ناراضی علیه خود را داد، و لکه ننگ کشتار مردم خود را، بر پیشانی مرتکب شدگان این جنایت ثبت کرد، هر چند وقتی به تاریخ این انقلاب بزرگ و مردمی نگاه می کنیم، متاسفانه گاه هدف وسیله را توجیه کرده است و عده ایی هر کاری را برای پیروزی خود کرده و می کنند، حتی به دروغ و... متوسل شدند، تا رقیب سیاسی خود را بی آبرو و از میدان به در کنند، حال آنکه دروغ بنیان جامعه ایرانی را از همان بدو تاسیس این سرزمین، تهدید می کرده است، آنچنان که وقتی داریوش کبیر [1] خواست در حق سرزمین تحت حاکمیت خود، دعایی نزد خداوند خود، حضرت اهورامزدا کند، بر دو عنصر مهم دروغ و خشکسالی تاکید کرد، و باید متاسف بود که انگار خوب و بد، قدیم و جدید ما ایرانیان دچار این بلیه شده اند، و امروز خشک و تر ما را، دروغ و خشکسالی در حال سوزاندن است.

گاهی ما حوادث را به میزان هوای نفس خود می کشیم، و آن را مطابق با منافع خود کوچک و یا بزرگ می کنیم، و همین رسوایی تاریخی را به دنبال دارد، در محکمه عدل الهی گفته می شود اعمال در همان حد خود، برای مرتکبین تشویق و یا تنبیه به ارمغان می آورد، اما در محکمه انسان ها، تشویق و یا تنبیه ها، به انسان هایی بستگی دارد که در این رابطه مسئول و یا قاضی اند، این است که حادثه قیام 17 شهریور [2] هم متاسفانه توسط انقلابیون، آنطور که واقع شده بود روایت نشد، بلکه آنطور که منافع برخی اقتضا می کرد، ثبت و اعلام گردید. در آمار شهدای این روز اغراق صورت گرفت، هرچند جنایت در حق ملت ها، تعداد نمی شناسد، چرا که ظلم ظلم است و تعداد کشته ها، تنها بر عمق جنایت می افزاید، و نتیجه ایی در تغییر ماهیت جنایت، و تبدیل آن به عمل مطلوب نخواهد داشت.

نبرد میان کوه و دره ها برای کسب آزادی:

اما مجاهدان آزادی خواه خراسانی ما در شمال افغانستان، همدم من در قدم به قدم کوهپیمایی های امروز بودند، ملت مظلوم افغانستان که توسط نظم ظالمانه جهانی موجود، و نظام بین الملل مدعی اما شرور، و کشورهای منطقه به نظام جور، اسارت، بردگی و سیاهی استبداد و سرسپردگی طالبانی سپرده شدند، ملتی که بیش از 42 سال است که آوارگی و جنگ را تحمل می کنند تا جایگاه در خور انسانی خود را بیابند، اما بعد از نیم قرن مبارزه و سختی، به یک عده مدعیان علوم خداوند، که در یک دست کتاب مقدس دارند، و در دست دیگر سلاح آتشین حمل می کنند، سپرده شدند تا در گاز انبر مذهب منحط و زور لخت طالبانیانِ وابسته و تروریست، له شوند،

قیام شمال، در میان همه تردیدها و دودلی های یک ملت، که هم نخبه و هم عامش به تماشای غرق شدن خود نشستند، نور امید رهایی را روشن کرد، دره پنجشیر و اندراب، این روزها صحنه ی نبرد کسانی است که امید برای آزادی ملتی را در یاس همه زنده کردند، ملتی که بعد از نیم قرن مبارزه، جهد و کوشش، توسط سیاست های دیگران، نقطه سر خط شده اند، تا برای دور چندم، مبارزه را از سر گیرند، تا آزادی خود را از بردگی و اسارت در دست استبداد داخلی، و سرسپردگی خارجی حاکمان طالب خود بدست آورند، و چقدر غمناک است که دنیا به نظاره بلعیده شدن یک ملت توسط مافیای تروریسم جهانی طالبان نشست، و تماشا کرد، که چطور یک ملت به تمام، طعمه زورگویان تروریست طالبانی وابسته به باندهای تروریسم جهانی می شوند.

این اوج تنهایی انسان در دنیایی مملو از ادعاست، که هر یک از مدعیان پر رو و بی شرم آن، صدای حقوق بشرشان، و ادعای کرامت انسانی اشان، و فضایل مکتب و ایدئولوژی اشان گوش بشریت را کر کرده است، ادعاهایی پوچ که در این برهه ی زمانی، چهره زمخت دروغ همه ی این مدعیان را هویدا کرد؛

 غرب و شرق، شمال و جنوب، مسلمان و غیر مسلمان، همه در این امتحان بزرگ رفوزه شدند، و تشت رسوایی اشان سخت بر زمین برخورد کرد، و تنها یک اصل و نسب دار، از جامعه شهدای راه آزادی افغانستان، یعنی فرزند خلف  شیر دره پنجشیر، جناب احمد شاه مسعود، و یارانش، از همه ی دنیای خود گذشته، پرچم قیام بر علیه این همه سیاهی را برداشتند، تا با اهدای همه ی آنچه که داشتند، به دفاع از رهایی و آزادی ملت خود بایستند، و ایستادند، و آزادی و انسانیت را سمبل خیر شدند، چه احمد مسعود و همرزمان گرانقدرش در این نبرد پیروز شوند، و چه به ظاهر شکست بخورند، برندگان این صحنه روسیاهی همه ی مدعیان دین، اخلاق، حقوق بشر و... خواهند بود.

امروز هر قدمی که در این پیمایش سنگ ها و سراشیبی ها گذاشتم، به یاد مبارزینی بودم که با سیاهی در افتاده اند و انشالله پیروز این میدان خواهند بود، تا روسیاهی به پیشانی همه مدعیان دین، حقوق بشر و... تا ابد بماند.

 

[1] -  در کتیبه چهارم داریوش در تخت‌جمشید داریوش‌ هخامنشی می گوید: "این کشور پارس که اهورامزدا به من ارزانی داشت، زیباست و دارای اسبان خوب و مردم خوب است. به خواست اهورامزدا و من داریوش‌شاه، این کشور از دشمن نمی‌هراسد. اهورامزدا و خدایان خاندان شاهی مرا یاور باشند. اهورامزدا این کشور را بپاید از سپاه دشمن، از خشکسالی و از دروغ. به این کشور نیاید نه سپاه دشمن، نه خشکسالی و نه دروغ."

[2] - ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ یا «جمعه سیاه» که در برخی منابع از آن با عنوان «کشتار ۱۷ شهریور» نیز یاد می‌شود، رویدادی در جریان ناآرامی‌هایی بود که در نهایت به وقوع انقلاب ۱۳۵۷ ایران انجامید. تظاهرات مخالفین و انقلابیون در محلات جنوبی تهران، خیابان ژاله پیشین (خیابان مجاهدین اسلام کنونی) و میدان ژاله (میدان شهدا کنونی)، منجر به سرکوب خونین تظاهرکنندگان توسط نیروهای نظامی ارتش شاهنشاهی ایران شد. ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ اغلب به عنوان آغاز پایان کار دودمان پهلوی ایران در نظر گرفته می‌شود که هر گونه امید به مصالحه میان انقلابیون و سلطنت‌طلبان را از میان برد. رویدادهای این روز عملاً امکان به ثمر رسیدن اصلاحات تدریجی، آرام و لیبرالی را ناممکن گذارد. اگرچه مخالفان حکومت پهلوی از کشته شدن چند هزار نفر صحبت می‌کردند، اما بعدها مشخص شد که آمار رسمی و آنچه در اطلاعیه فرمانداری نظامی تهران درباره تعداد کشته‌ها ذکر شده بود، یعنی حدود ۸۷ نفر، درست بوده‌است. سال‌ها بعد نیز عماد الدین باقی با دسترسی به آمار بنیاد شهید انقلاب اسلامی و منابع دیگر، در پژوهشی تعداد کشته‌شدگان ۱۷ شهریور را ۸۸ نفر عنوان کرد که ۶۴ نفر آن‌ها در میدان ژاله کشته شدند.

برای اقوام آریایی که به سرزمین های جنوبی مهاجرتی تمدن ساز را رقم زدند و درخشان ترین دوره تاریخی این سرزمین را آفریدند، طبیعت و اسرار آن از مهمترین مشغولیت های ذهنی آنان بود؛ آنان جهان را متشکل از چهار عنصر مخالف هم آب، آتش، باد و خاک می دانستند، و به تقدیس و احترام این عناصر همت فراوان داشتند، یکی از این عناصر آتش است که به عنوان "مظهر پاکی" چنان اهمیتی داشت که آن را "پاک کننده" تلقی کرده و از جمله در هر چهارشنبه آخر سال به احترام و تبرک از آن می پریدند و چنان آتش و نور در فلسفه اشان جای داشت که آن را در آتشکده نهاده و همواره روشن و مقدس می داشتند و ریشه ها و بروز این عزت و احترام را حتی بعد از آمدن اسلام تاکنون می توان دید، به عنوان مثال مرسوم است، چنانچه آتش بر افروخته ایی را بخواهند در طبیعت با آب زدن، بیفشانند و خاموش کنند، تاکید می شود که در آن هنگام "باید با نام خدا (و با ذکر بسم الله)، آب بر آتش ریخت تا دچار کوری نشد"،

 بعد از ورود اسلام و آمدن سنن فقه اسلامی به صحنه اجتماع ایرانی، باز هم آتش به عنوان یکی از عناصر پاک کننده از نجاسات در نظر گرفته می شود، همچنان که در آیین زرتشت معتقد بودند، که آتش باعث دوری دیوها (نیروهای منفی در آفرینش) از انسان، اشیا و خانه می گردد، و به درستی هم فکر می کردند، زیرا اکنون روشن شده است که آتش باعث از بین رفتن میکروب ها (ناپاکی ها) می شود؛ ایرانیان به گرد آتش جمع شده و برای خود محیطی آرام برای تمرکز (Meditation) و دعا و نیایش مهیا می کردند و بدین ترتیب شرایطی به دور از استرس فراهم و با حضور در آتشکده، استرس خود را فرو می نهادند، امروزه با دورشدن از این فرهنگ خاص ایرانی و متعلق به دوره آرایی ها، در برنامه "چهارشنبه سوری" ، که آتش نقش مهمی در آن دارد، در حالی که با پریدن از آتش، این مراسم اجرا می گردید، اما این روزها این رسم باستانی، به کناری نهاده شده و متاسفانه ترقه های چینی را جایگزین آن آتش روحبخش کرده و به خدمت گرفته، و مراسم باستانی و استرسکاه خود را، به برنامه ایی استرسزا تبدیل و جایگزین کرده اند، و لذا به جای دوری دیوها، مردم در این روز دیوزده می شوند، و باید روزی با بازگشت به فرهنگ بومی، نقش سالم اینگونه مراسمات آیینی را بازیافت.

تناسب نگاه تقدس به طبیعت و جانداران آن، که مادر هستی در این جهان تلقی می گردند، آنگاه روشن می شود که این قوم در حفظ طبیعت ایران موفق بودند، و اکنون هم بر اساس همین تفکر آریایی در بین هندوان، طبیعت هند به عنوان یک جامعه متکی بر تفکر و فلسفه آریایی، یکی از سالم ترین و دست نخورده ترین محیط های طبیعی برای حیوانات و گیاهان در میان ملل مجاورش می باشد، و اگر سلطه مسلمانان و بعد از آن انگلیسی ها (که این مردم شدیدا گوشتخوار می باشند)، بر هند نبود، شاید اکنون هند بکرترین نقطه طبیعی جهان به شمار می رفت زیرا با آمدن این گوشتخواران بسیاری از عناصر زنده طبیعت هند نیز، به تاراج شکم های گوشتخوار این حاکمان بر هند، و مردم پیرو آنها رفت، و عکس های شکار و کشتار در طبیعت هند در زمان انگلیسی و پیش از آن سلسله های اسلامی هند، قلب طبیعت دوستان را جریحه دار می کند؛

آریایی ها بدرستی طبیعت را یک کل در نظر می گرفتند، که انسان نیز تنها جزعی از آن است، نه مالک آن، و نه اینکه همه جهان برای او، و در خدمت او؛ و بر اساس همین نگاه بود که معتقدان به تفکر طبیعتپرور آریایی، معتقدان به این تفکر در کشتار حیوانات اصلا اسراف نمی کردند، و بسیار از این عمل دوری می کردند، و در حفظ طبیعت بسیار مراقبت داشتند و درخت و بوته های بیابان را به احترام یاد و رفتار می کردند. و هنوز که هنوز است هم آثار این اعتقادات را می توان در بازماندگان از این اقوام دید.

در دهه 1380 هنگام عبور از محور بین بمبیی به پونا در ایالت مهاراشترای هند، خود به چشم خود مشاهده کردم، پیمانکار هندی احداث بزرگراه بمبیی به پونا، برای حفظ درختان کهنسالی که در مسیر ساخت جاده قرار گرفته بود، چه تلاشی داشت، که انسان باورش نمی شود، مسلحین به بلدوزر، گریدر، لودر و... چطور وقتی در مسیر خود به درختی می رسیدند، چه مقدار کارگر می گذاشتند تا پای درختی را به دقت بکنند، و ریشه هایش را در آورده، و سپس این درختان را با جرثقیل جابجا کرده، تا عظمت روح طبیعت پرست و بزرگ خود را به نمایش بگذارند، و ما هم به احترام این تفکر ایستادیم، و شاهد جابجایی درختی شدیم، که هم بسیار عظیم، و هم کهنسال بود، و پیمانکاران این محور مهم مواسلاتی هند، امید داشتند تا این درختان کهنسال، در مکانی جدید که منتقل می شدند، زندگی خود را در کنار این اتوبان ادامه داده، و در مسیر و عملیات جاده سازی از بین نروند، و پیمانکاران پول پرست هندی، اما حاضر نبودند در مسیر این جاده به بریدن و نابودی این موجودات اقدام کنند، که از بی دفاع ترین موجودات جهانند، و این طلا دوستان هندی، روپیه های گران قیمت خود را هزینه نجات این درختان می کردند.

این احترام به طبیعت را در روستای ابرسج [1] نیز می توان نسبت به درخت کهنسال چند هزار ساله اورسی[2] دید، که در دره کوه شاهوار منتهی به این روستا هنوز که هنوز است "نماد جاودانگی و نامیرایی" بوده و پا برجاست، تا شهادت دهد که اگر این مردم به امر مطلوبی چون حفظ مام طبیعت توجه و آگاهی یابند، حتما نسبت به اجرای آن کوشا خواهند بود، و میراثی ماندگار بجای خواهند گذاشت.

جمعه 23 شهریور 1397 مقصد صعودم به همراه دوستانی چند، جهت دیدار از درختی بود که هزاران سال عمر دارد؛ درختی که سرعت رشد آن سالانه تنها یک میلیمتر است، درختی که بنام "سرو کوهی" در ایران شهرت دارد، و در شعر شاعر شهیر، شعر نو در یوش و بلده، جناب نیما یوشیج [3] هم بروز زیبایی یافته، آنجا که این شاعر زیبا گوی ایرانی می سراید : "در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام، گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمی کاهم"،

اَوَرس که به قولی مخفف همان کلمات "اُو" (آب) و "رس"  (رسیدن) است، نامش شاید بر گرفته از این واقعیت می باشد، که درخت اورس تلاش می کند تا ریشه هایش را پیش برده، و به آب برساند، و همین امر باعث می شود که با رسیدن به منابع آب، سال های سال، زنده مانده، و به تحکیم و توسعه ریشه های خود، کُند، و اما قدرتمندانه ادامه دهد، و اکنون اورسی را که ما به دیدارش می رفتیم، به قولی چهار هزار سال، و در بیانی دو هزار و پانصد سال و... عمر دارد، که تمام تلاش خود را برای حفظ و گسترش خود صرف کرده، و اکنون با عمری هزاران ساله قرار، شاداب و پابرجاست.

این درخت برای اهالی اورسج مقدس و محترم است، و مردم این روستا معتقدند که قبلا شاخه های این درخت مثل درخت لیل [4] پایین آمده و در زمین فرو رفته بود، قریب چهارصد گوسفند می توانستند در زیر چتر و سایه عظیمش بخوابند، و خود را از اشعه های خورشید برهانند؛ روایت هایی در خصوص سرگذشت اسطوره ایی این درخت و حفظ آن تا کنون وجود دارد، از جمله در یکی از این روایات چوپانی از اهالی ابرسج شاخه ایی از این درخت را صاف و مناسب برای ساخت ساختمان می بیند، و لذا آنرا بریده و جهت ساخت منزل خود به خانه می برد، دیوار ساختمان را با سنگ می چینند، و این چوب را که خیلی سنگین و محکم است، را بر دیوارش می نهند، اما هر بار که این چوب روی دیوار این سنگچین قرار می گیرد، حاصل تمام کارشان هدر رفته، و دیوار فرو می ریزد، تا این که یکی از اهالی روستا از او می پرسد، این چوب را از کجا آوردی؟ که این فرد عنوان می دارد این را از درخت "پیسیو" [5] بریده ام، با شنیدن این جمله یکی از اهالی می گوید، به همین دلیل است که این بنا بنیان نمی گیرد! و این شاخه را که کنار می گذارند و دیوار را چیده، و زین پس بنا تکمیل می شود. در حادثه ایی دیگر، یکی از اهالی یک بار هیزم از این درخت برای سوخت بر می دارد و به منزل خود می برد، که به یک ماه نشده، چشمان خود را از دست می دهد و کور می شود و...

و مجموع این حوادث باعث شد که مردم به این نتیجه برسند که تعدی به این درخت باعث بروز حوادث ناگواری برای متجاوزین به حدود اورس پیسیو می شود و از آن به بعد گفته شد که کسی به این درخت دست نزند، و اهالی اورسج نسبت به این درخت اعتقاد خاصی دارند و مراقبند.

حال ما مشتاقانه به دیدار چنین درختی می رفتیم، در حالی که تا پیش از دیدنش، واقعا تصور این میزان عمر برای آن، معمایی لاینحل برایم بود، که حل آن مشکل، و باورش سخت بود، اما باورنکردنی های زیادی در زندگی ما هست، که در ذهن ما هم نمی گنجد، ولی واقعیت دارد، بسیاری از اعتقادات ما بی اساسند و ما آنان را بر پیش فرض های بی اساس خود آنچنان استوار می بینیم که خلافش را هرگز باور نمی کنیم، اما در مواجهه با حقیقت، چنان این اعتقادات فرو می ریزد، که به طرز بی حسابی انسان در می ماند. مشتاق دیدار این درخت کهنسال هستم، درختی که رشد آن یک میلیمتر در سال است، و اکنون با چنین رشدی به جایی رسیده که چند نفر باید به دور تنه اش بغل باز کنند تا بتوانند حقله ایی انسانی بر دورش زد.

ساعت هنوز چند دقیقه ایی به هفت صبح مانده بود که ما در شمال روستای ابرسج وارد دره ایی شدیم تا ساعت ها در امتداد آب و آبشارها برویم و به مقصد خود در منتها چشمه ها، و در پای سرو کوهی شعر جناب نیما برسیم. متاسفانه از همین ابتدا، راهسازی ها نشان می داد که اتومبیل ها و ماشین آلات در حال راه یابی به این دره در دل شاهوارند، می کنَند و می تِراشند و پیش می روند، بوته های زرشک که این روزها از مهمترین پوشش گیاهی دره است، و خوراک خرسی است که به میوه هایش سر می زند، زیر چرخ های ماشین های راه سازی نابود می شوند، تا راه این موتورهای پر صدا و ویرانگر برای تجاوز به عمق دره باز شود، نمی دانم سازندگان این راه ها در دل این طبیعت بکر به دنبال چه هستند، سنگ هایی که کنده می شود؟ و یا خاک های که جابجا می شود تا بوته های مختصر از چرا باز مانده را نابود کنند؟!!.

و متاسفانه شنیدم که معدن کارانی از سمت روستای تاش، نیز در دل شاهوار پیش می تازند تا خود را به معادن این منطقه برسانند و برکنند و ببرند، انگار شاهواره هدف بعدی غارت ما انسان ها از طبیعت است، اینجا هیچ جایی حرمت ندارد، مگر حرم و مسجد، باقی ثروت معنوی و طبیعی ما را انگار حرمتی نمانده است. طبیعت بکر و میلیون ها ساله شاهوار این روزها در معرض غارت ما انسان هاست، عده ایی تفنگ بدست حیواناتش را شکار می کنند، عده ایی گوسفند در پیش، مراتعش را بی رحمانه می چرانند و دامنه شاهوار را به مثال فرش های بی پرز و مندرس و پا خورده تبدیل می کنند، و حالا خصولتی ها به غارت معادن شاهوار آمده اند، تا انفجارات معدنی و راه سازی اشان، این چند اورس باقی مانده بر دامنه شاهوار را برکنند و در حداکثر کاری که خواهند کرد چند کاج جایش بکارند و این چند راس وحوش بجای مانده را هم بِرَمانند و بی خانه و کاشانه کنند، و زین پس تفریح معدن کاران خسته از کندن کوه، در شب های طولانی این کوه زیبا، شکار کبک ها و آهوانش و... خواهد بود تا ریشه طبیعت شاهوار نیز بخشکانند و این معدن طبیعت بکر برجای مانده از غارت های بی شمار گذشته، و این کلکسیون حیات وحش بر جای مانده از روزگاران سخت هم، به تاراج زیاده خواهی های ما برود، و جای سالمی از تجاوز و غارت ما انسان های زیاده خواه و بی رحم نماند.

کاهش آب های جاری در اثر نباریدن های طولانی این سال ها، در این دره، مسولین اجرایی روستا را بر آن داشته تا برای جمع آوری آب ها، کانال های سیمانی احداث کنند که این خود مسایلی را برای طبیعت بکر شاهوار به دنبال دارد اگرچه بلایی که معدن و معدن کاران بر سر شاهوار خواهد آورد و می آورند، غیر قابل محاسبه است، آبهای جاری در این دره گل آلود است، و این گل آلودگی ناشی از شستن خاک طبیعت توسط کارگری است که 200 هزارتومان روزانه می گیرد تا آب را گل آلود کند و کاری کند تا آب در زمین دره فرو نرود و منافذ زمین با این گل و لای بند شود، و این مختصر آب به روستا برسد، و ما کوه را می شوریم تا از خاک خود خالی شود و ما آب داشته باشیم، اما تا کی می توان به این روش ادامه داد، و تا کی طبیعت این وضع را تحمل خواهد کرد و نخواهد مرد؟!.

با حدود 40 دقیقه پیاده روی ( Friday, ‎September ‎14, ‎2018, ‏‎7:36:57 AM) به آبشار ابرسج رسیدیم، البته گفته می شود که در این دره 63 عدد آبشار وجود دارد که برخی از آبشارها در جناحین دره قرار دارند که آثار سقوط آب را در خود دارند، و نشان می دهد که زمانی از آن آبشارها نیز آب به دره می ریخته، و اکنون آبی در حد هشت اینج بعد از عبور از بعضی از این آبشارها خود را گل آلوده به روستا می رساند.

ساعت  ‏‎8:08:19 AM به آبشاری رسیدیم که بر بلندای آن آثار یک قلعه باستانی هست که "قلعه چهل دختر" نام دارد و داستان هایی در خصوص این قلعه در بین اهالی وجود دارد که می گویند دربی سنگی و با نقش و نگار داشته، که چوپانی آن را کشف می کند و به اطلاع یکی از اهالی متنفذ ابرسج می رساند، که او هم با مباشرت فرد دیگری که کارشناس این کار بوده است، آن شبانه به غارت می برند. وجود قلعه های  متعدد به نام "قلعه دختر" [6] در تمام خاک ایران نشان از موضوعی در خورد بررسی در تاریخ فرهنگ ایران دارد، شاید برعکس نظام فرهنگی عربی که دختر جایگاه بسیار نازلی داشت، در نظام فرهنگ ایران باستان درست بعکس دختران جایگاهی بالا داشته اند، که قلعه های بسیاری را به نام آنان نام نهاده اند، در قله های بسیاری قلعه هایی بدین نام وجود دارد، از جمله در پای قله توچال بین "شکرآب" و "شهرستانک" قلعه ای وجود دارد که به قلعه دختر مشهور است و...

ساعت ‏‎9:00:12 AM به کوره ذغال چوب رسیدیم، جایی که درخت ها زیادی در آن تبدیل به ذغال چوب شد تا در بازار شاهرود و بسطام و روستاهای همجوار مصرف شوند، و اکنون کار به جایی برسد که در این مسیر به غیر سه چهار تا درخت اورس چیز دیگری دیده نشود و تمام اورس ها را نسل قبل تراشید و به چوب و ذغال تبدیل و مصرف کرد، نمی دانم نسل بعدی در مورد ما چه خواهند گفت و آنها از نتیجه عملکرد ما چه خواهند گفت. آنچه مسلم است، نسل قبل شاهواری پر از درخت داشته است و اکنون شاهواری کچل را ما می بینیم و طی یک نسل درخت هایش تراشیده و به مصرف سوخت رسیده اند.

در سراسر این دره تا ارتفاعات بالا می توان بقایای فسیل صدف های دریایی را دید، که ما به آن "گوش ماهی" می گوییم که این ها در لایه های سنگ ها به صورت تراکم دید می شوند و همین امر نشان می دهد که ده ها میلیون سال قبل این سرزمین زیر آب بوده است و حادثه ایی حیوانات مذکور را کشته و دفن و تبدیل به فسیل کرد.

اینجا در مسیر، آثاری از فضولات، یک خرس دیده می شود که برای خوردن میوه زرشک ها، رفت و آمد داشته و دارد و آثار تخم میوه زرشک و رزکوهی را می توان در آن دید.

آثاری از یک گوسفند سرا در ساعت  ‏‎9:51:29 AM  دیده می شود که در کنار آن آثار قلعه ایی باستانی وجود دارد که دیوارهای قطور آن را با ملات خاص و سنگ ساخته اند که اهل اورسج آن را "دی گی"  که معنی رسمی آن که به "درگاه ده" دروازه ده ترجمه می شود، می نامند. این قعله بین دو آب قرار دارد که از دو دره متفاوت به اینجا آمده و متحد شده به سوی روستا می رود، آبشاری بلند در زیرپای این قلعه قرار دارد که در دو سوی آن گوسفند سرا قرار دارند.

گیاه خوش رنگ و بنفش و خوش بو، که بویش از هر عطر و ادکلنی بهتر است، به نام محلی "می ملی گوشه" که این روزها گل هایش میزبان زنبورهای عسلی است که از این آخرین گل های پائیزه گرده برداری می کنند و صدای این حشرات زحمتکش در بوته هایش به وفور شنیده می شود، .

ساعت ‏‎9:52:47 AM به گوسفند سرای دایری رسیدیم که به نظر می رسید هنوز گوسفندانش در کوه ها حضور دارند، شاید مناسب باشد برای حضور احشام در طبیعت قانونی نوشته شود که به مراتع استراحت داد تا خود را بازیابند و لذا دوره حضور در کوه برای مرتعداران دارای زمانبندی خاصی باشد.

 ساعت ده و سی دقیقه بوته های گون و خار به تعداد انبوه آغاز می شود که در حجم بزرگ طبیعت کوه را شکل داده اند که متاسفانه چنین بوته هایی که برای خاک و حشرات طبیعت بسیار ضروری اند، با دانه کبریتی به خاکستری تاسف باری تبدیل می شوند، و این بلا را در کوه های مختلف می توان دید که کبریت بدستان بدون توجه به ضرورت حضور این گیاهان در اکوسیستم قله ها، آن را به راحتی به آتش می کشند و حاصل زحمت ده ها ساله طبیعت در خلق یک بوته با چنان عظمتی، را در چند لحظه به خاکستر تبدیل می کنند.

ساعت   ‏‎10:50:13 AM درختان مورد انتظار را در انتهای دره ایی، بالاخره رویت کردیم.

ساعت 10:58:22 AM به دو درخت کهنسال اورس موصوف رسیدیم درخت هزاران ساله پیسیو (پی سی اُو - یا پی سیو) اکنون در مقابل چشمان ماست.، درختانی که حوادث هزاران ساله ایی که بر این مردم گذشته است را شنیده و چوپانان زیادی گوسفند خود را در پایش خوابانده اند و نسل به نسل، به حکایت زندگی خود نشسته اند، حکایت آنچه بر آنها رفته را گفته اند و شنیده اند، و این درخت اکنون سینه اش انباشته از داستان های هزاره هاست که شنیده و در خود دارد، و اگر بتواند داستان خود را بازگو کند، حکایت تاریخ هزاران ساله از نسل چوپانان و رهگذران و ساکنان شاهوار را که بر آن گذشته اند، را شنیده و روایت خواهد کرد؛ و کاش زبانی برای بازگویی داشت، می گفت قبل از آریایی ها چه مردمی در پایش می زیستند و چگونه  بودند و با آمدن آریایی ها چه شد و بعد در خلال حکومت سلسله های متعدد و هزاران ساله بر این مردم چه گذشت، و بعد با آمدن سپاه اعراب بر  این مردم چه گذشت، و در این هزار و چند صد سال بعد از آمدن آنان که باز رقابت های متعدد و خون هایی که ریخته شد و... و حکایت همچنان باقیست و این درختان به مرور ما زمان می گذرانند و لابد چوپانان حکایت های ناگفته خود را در این خلوت با درخت ها می گویند.

در پای این درخت می توان آخرین چشمه ها را قبل از قُور (یا قله) دید، که سر از ریشه درخت و کف دره بر آورده اند و گوارا ترین آب ها را به ساکنان این منطقه هدیه کنند، و آب نوید زندگی برای وحوش را می دهد و انسان در اینجا نوید مرگ و نیستی برای طبیعت، که مهمترین دشمن این طبیعت بکر انسان است که به چشم بهم زدنی می تواند حاصل زحمت هزاران ساله طبیعت را به باد فنا دهد، و اکوسیستم و چرخه آن را یک شبه برهم ریزد.

پای این درخت های هزاران ساله هیچگونه فنس و یا دیواری برای حفاظت نیست و حتی تابلویی که به رهگذران بگوید که این درختان چه گنجینه عظیمی هستند، که اگر خوانندگان تابلوها بدانند که در کجا قرار دارند و با چه گنجی مواجهند، دیگر هرگز به خود اجازه نخواهند داد از تن خسته این مسافران زمان شاخه ایی برکنند و خسارتی بر تن شان وارد کنند، که انسان ها عموما فهیم و مهربانند و تنها سودجویانی قلیلند که تفنگ به دست آهوی این دشت زیبا را می زنند، تا لحظاتی لذت کبابش را بچشند و طبیعت را به داغ این نادره های طبیعت عزادار کنند.

تمام شواهد نشان می دهد که قله شاهوار از قله های مسکونی بوده است وجود آثار قلعه های "چهل دختر"، "ده گی"، "ابردژ" و... در این کوه که حداقل نام هایی بود که من در این صعود شنیدم، نشان می دهد که اجداد ما در این منطقه به رغم سردی و بارش های عظیمش، زندگی می کردند، بخصوص اهالی قلعه ابردژ که گفته می شود نام ابرسج هم از این دژ گرفته شده، و مردم محلی به این دژ، قلعه کُفار و یا گبر ها می گویند، که این خود گویای حضور زرتشتیان در این کوه است، که بعد از آمدن اعراب به گبر و کفر آنها را می شناختند و ریشه اشان را زدند، وقتی در احوال شیخ بایزید بسطامی هم سیر می کنی، می بینی که او از اهالی محله و از خاندانی زرتشتی و در محله زرتشتیان بسطام زندگی می کرده است و گویا از طایفه مغان بوده، که از رده روحانیون زرتشتی بودند که از قضا وقتی همین طبقه با حکومت ساسانی امتزاج کردند، بنیاد دین زرتشت و قدرت سیاسی وقت را در کنار قدرت زدند، و ظلم را به حدی رساندند که وقتی نیروی خارجی مثل اعراب با عده ایی قلیل آمدند، تاج کیانی از سر ایرانیان برداشتند و بساط هزاران ساله ایی را عده ایی قلیل با شمشیرهای کمانی خود برچیدند، و کار به جایی رسید که یکتاپرستان دین زرتشت را به کفر متهم کردند و مردم ایران دو دسته شدند و همدیگر را به گبر و کفر صدا زدند و از بین بردند، اینجا ابردژ آنان اکنون به ابرسج تبدیل شده و همچنان در پای شاهوار پابرجاست.

در کنار این شاهوارِ شاه پیکر همچنین روستای میقان قرار دارد که گفته می شود اینجا هم مجمعی از مُغان و یا همان اهل روحانیت دین "گفتار، کردار و پندار نیک" می زیستند که آن را به همین مناسبت میقان می نامند، و همه اینها در کنار شهر "صد دروازه" که روزی پایتخت ایران بود، نشان از شوکت و عظمت مردمی می داد که اهل کومش یا قومس را تشکیل می دادند و بین خراسان و ری (راگا) و هیرکانا (طبرستان) و اسپادانا (اصفهان) محل جوشش زندگی شد، که شمال را به جنوب و شرق را به غرب ایران وصل می کردند و آثار "چاپارخانه" های این منطقه هم اکنون بین دامغان و شاهرود و از شاهرود تا دل البرز می توان به تواتر دید، از جمله در نزدیکی روستای قهج، خرقان و... آثار این ساخت و سازهای ارتباطی هنوز پابرجاست و نشان می دهد که روزگاری این منطقه شهیر و فعال بوده است.

اما اینک ما به پای این درختان کهنسال رسیده ایم و در حُسن ذوق و سلیقه میزبانان اورسی ما، انگار باید ماند و لذت خوردن را چشید و بساط میوه، چای دودی، جوجه کبابی لذیذ را می شود برپا کرد در سر و صدای تهیه این سورچرانی طولانی، از زمزمه های عاشقانه دیدار با این پیران کهنسال باز ماند، و گفت و شنید و از این درختان نشنید. و باز سروکوهی ما، بی توجه به این بیمحلی ها، سایه می دهد و شما می توانی مثل هزاران کسان دیگری که این درختان میزبان شان بوده اند، بمانی، بخوری، بگی، بشنوی و بگذری و...

بر پای این درختان و چشمه گوارایش گزنه ای روییده است و اکنون در این فصل و در آستانه پاییز، ترد و لطیف است و می توان از این گزنه بر پای این اورس کهنسال که مثل سبزی خوردن تازه بسیار سرحال و ترد است، گرفت و با زدن آن به زانوانت، دوای درد زانوی کوهنوری ات را با حس گزش لذت بخش، بی حسی داد و این سوزش و خارش و بی حسی را در آمیخت و برای مدتی از زانو و درد هایش خلاص شد، و به "وریج وریج" ش مشغول شد و عادت کرد و بدین صورت از درد زانوان گریخت، هرچند سوزشش را برای روزها به همراه خارخ خواهی داشت، اما این خود لذت بخش خواهد بود و سلامتی افزا.

مشغول خود بودیم که گروه دو نفره کوهنوردی هم رسیدند که در مسیر با آنها در سه نقطه تلاقی داشتیم، آنها هم به نوعی با ما در این مسیر همراه بودند، که از جمله آنان یکی از فاتحان "علم کوه" از سمت تیغه آلمانی ها هم در این جمع بود، که مشتاقانه سفره دل باز کردیم و او نیز از خاطرات کوه و عبور از سات گفت و معتقد بود علم کوه، تمام زیبایی های ایران را در خود یکجا دارد، هزار چال که مثل یک کاسه است و یک طرفش به سمت علم کوه می رود، یک طرف به کلاردشت، و یک سویش به سمت الموت، و سوی دیگرش به سمت تالقان؛ منطقه ایی که خیلی خطرناک است، هم به لحاظ ارتفاع بالایی که دارد (بالای 4000 متر هست)، و این که آبادی هایش خیلی از هم دروند و...، و این که بهترین و راحت ترین مسیر به سمت علم کوه از سمت کلاردشت است، و اگر در چاله هزار چال قرار گیریم می توان چند قله را فتح کرد که از آن جمله علم کوه، خرسان شمالی، خرسان جنوبی، لشکرک بزرگ، و لشکرک کوچک، ستاره که باید، در این کاسه چند روزی ماند، و هر روز یکی از این قله ها را یک به یک فتح کرد. و این که کوه های آنجا با کوه های اینجا در شاهوار و البرز شرقی خیلی تفاوت دارد، زیرا بدنه آن کوه ها بیشتر تیغه است و خطرناک.  

این دوست کوهنورد ما توصیه هایی هم داشت که باید از سوی کوهنوردان رعایت شود، یکی این که باید از دو باتوم در صعودها استفاده کرد، که این کمک شایانی در مسیرهای طولانی صعود می تواند در حفظ انرژی داشته باشد. و دیگر اینکه تغذیه در کوه خیلی مهم است. خوراکی های خیلی شیرین را نباید خورد، می توان در آب دو لیتری قمقمه خود یک قاشق عسل ریخت به طوری که شیرینی آن زیاد احساس نشود، زیرا شیرینی زیاد باعث می شود که انسولین زیادی در بدن آزاد شود، و این باعث بی حالی و تخلیه انرژی می گردد، و واقعیت هم همین است که در صعود های سخت، کاهش و اتمام انرژی باعث مرگ بسیاری از کوهنوردان می شود و لذا حفظ انرژی خیلی مهم است و انرژی بدن حتی برای جذب قند هم نباید تباه شود. قند خون باید در یک نمودار خیلی آرام بالا برود.

 چربی نباید خورد، مغز بادام درختی خیلی خوب است، البته بادام زمینی هم مناسب است، ولی در مقایسه با بادام درختی از چربی بالاتری برخوردار می باشد. مغز بادام درختی ماده ایی دارد که در بدن به NO2 تبدیل می شود و این باعث می شود که رگ ها باز شود و اکسیژن و خون رسانی بیشتری به عضلات صورت گیرد، که در کوهنوردی این خیلی مهم است.

به هیچ عنوان تن ماهی و کنسروجات در صعودها نخورید، زیرا این ها چربی زیادی دارد، و بدن باید انرژی زیادی بگذارد تا آن را تبدیل کند، سبزیجات زیاد باید خورد؛ آب زیاد باید خورد و قبل از این که تشنه شویم آب بخوریم، غذاها باید ساده ساده باشد، حتی کوکو سیب زمینی هم نه، بلکه سیب زمینی آبپز بهتر است، تخم مرغ هم بد نیست، ولی صعود به قله های بلند بهتر است، استفاده نکنیم، در برنامه های چند روزه و بالای 4000 متر، قرص مکمل ویتامین باید همراه داشت، صبحانه عدسی و یا لوبیا و... خوبه، شب هم که در کوه می مانید قمقمه آب خود را داخل کیسه خواب خود قرار بدهیم تا دمای آن با دمای بدن شما یکی شود، و این باعث می شود که هنگام خوردن این آب، بدن انرژی زیادی برای همدمایی آب با بدن صرف نکند. مایعات هر چه همدمای بدن شما باشد بهتر است. این ها نکته های ریزی است اما خیلی مهم است. آب سرد خوردن در ارتفاع خیلی مشکل زاست و برای کبد هم ضرر دارد. چای را به لحاظ از بین بردن آهن بدن نباید خورد.

دوست همنورد دیگری هم توصیه به خوردن انجیر خشک می کرد، که هم باعث می شود که انرژی بدن در ورزش سریع بازگردانده شود، و هم سریع جذب می شود، او کسی است که در منزل هم آب را همدمای بدن مصرف می کند و هرگز از آب یخ و یا آب از یخچال میل نمی کنند و آب شیر آب را با هر درجه ایی به آب های سرد یخچال ترجیح می دهد و راز سلامتی بسیار مهمی، که اینگونه برای او معمول شده بود و در زندگی اش رعایت می کند، ایشان سال های سال است که چای نمی خورد، شاید این برای بسیاری غیر قابل باور باشد ولی هستند کسانی که چای را کاملا ترک کرده اند.

هنوز آثار خواب گوسفندان در پای این اورس هست البته این دو حسن دارد، یکی این که گوسفندان پای این اورس را همواره با پای خود شخم می زنند و لذا اکنون پایش کاملا خاکی است و دوم کود دائمی که بپایش ریخته می شود ولی رفتن بزها روی آن و عدم رویش هیچ بوته ایی در پای اورس باعث می شود که سیل خاک ها را ببرد و به درخت آسیب برسد، و متفق بودیم که باید دور این درخت را فنس و یا حصار بکشند و از مناطق مجاورش جدا کنند، تا انسان ها و حیوانات نتوانند به آن خسارت بزنند، و تابلویی حاوی نکات تاریخی و روش محافظت از آن در نزدیک این دو درخت نصب شود، تا رهگذران بر احوال و اهمیت آن ها آگاهی یابند.

از ساعت 11 صبح که رسیدیم تا ساعت 14 و چهل دقیقه در پای این سرو کوهی کهنسال ماندیم، و سپس به قصد صعود به قٌور یا قله بالاسری حرکت کردیم.

بیست دقیقه بعد در ساعت  ‏‎3:03:40 PM در محل یخچال هایی بودیم که اکنون تنها سنگ های خرد شده در زیر آن دیده می شود و دیگر با این دمای بالا حتی شاهوار هم برف و یخچالی ندارد. درختچه های زرشک همچنان اینجا خود نمایی می کنند.

دیگر وقت گذشته است و طبق قانون متداول کوهنوردان که توصیه دارد، کسانی که شبمانی در کوه ندارند باید تا ساعت 14 تا هرکجا که رفته اند، متوقف شده و آهنگ بازگشت گیرند، تا سفر ایمنی داشته باشند، ما هم در ساعت ‏‎3:28:08 PM به نقطه ایی رسیدیم که توافق به بازگشت کردیم در حالی که هنوز یک ساعت تا قله وقت برای صعود می خواست.

و ساعت دقایقی از 19 گذشته بود که در انتهای دره وارد روستا ابرسج شدیم. و سفری 12 ساعته ما در یک مسیر رفت و برگشت به پایان رسید، درحالی که اگر وقت مان به خوردن و استراحت در پای این سرو کوهی نمی گذشت و توقف معقولی داشتیم، شاید می شد خود را به توسکستان در حاشیه شهر گرگان رساند، و یا در تاش از قله شاهوار پایین آمد.

  

 

[1] - روستای ابرسج هم نام خود را از این همین درخت های اورس گرفته است، اهالی این منطقه به این روستا اورسج نمی گویند بلکه به آن اِوِرسی می گویند، که به خاطر تعدد درختان اورس این روستا را اورسی می گویند، وجه دیگر نام این روستا "قور امبیسه" است قور که همان نام دیگر قله است، اِمبیسه یا همان انباشته است. و گفته می شود که از این نقطه کسانی برای پیش بینی آمدن ابرها حضور می یافتند و تخمین بارش می کردند و ابرسج همان ابر سنج بوده است که به ابرسج تبدیل شده است، وجه دیگر نام ابرسج قلعه ایی بوده که در کوه شاهوار در زمان باستان به نام "ابر دژ" بود و به دژ کافرها و یا گبران گفته می شد و این نام بعدها به ابرسج تبدیل شده است   

[2] - سرو کوهی یا اَوَرس درختی کمیاب و مربوط به گیاهان دوره باستان است که آخرین زیستگاه خود را در البرز در حاشیه شاهوار دارد و امروز به نوعی تحت حفاظت است شاید زندگی اش را نجات داد.

[3] - شعر نیما یوشیج که تو را من چشم در راهم     شباهنگام       که می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی        وز آن دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛       تو را من چشم در راهم.        شباهنگام،      در آن دم که بر جا دره  ها چون مرده ماران خفتگانند     در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام،     گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمی کاهم         تو را من چشم در راهم.      "نیما یوشیج"

[4] - نام محلی درخت انجیر معابد که درجنوب ایران و شبه قاره هند رویش بسیار دارد، و ریشه هایش علاوه بر پایین تنه، از شاخه ها آویزان شده و از آنجا در زمین هم فرو می رود.

[5] - این کلمه در زمان محلی شامل سه کلمه پی+ سی + اُو است که پی به معنی کنار و در کلمات دیگری مثل "پی وال" کنار صخره ایی که گوسفندان می توانند در آن پناه گرفته و استراحت کنند، سی که همان عدد 30 هست و اُو که همان است که این درخت ظاهرا در آن زمان در کنار کی مجموعه سی چشمه ایی قرار داشته است.

[6] - ویکی پدیا نام 18 قلعه از این دست را را به شرح ذیل فهرست کرده است : قلعه‌دختر (استهبان)، واقع در شرق شهر استهبان در فارس      قلعه دختر خوشاب، در روستای خوشاب شهرستان بردسکن          قلعه دختر درونه، در روستای درونه شهرستان بردسکن      قلعه‌دختر (فیروزآباد)، در شش کیلومتری جاده فیروزآباد به شیراز           قلعه دختر (دشتی)، در شهرستان دشتی (استان بوشهر)         قیزقالاسی، روستای قیزقالاسی در شمال گرمی          قلعه دختر (میانه)، در شهرستان میانه    قلعه دختر (تبریز)، بر فراز تپه‌های شهر جدید سهند         قلعه دختر (لرستان)، بقایای قلعه تاریخی در میان رشته‌کوه تمندر در الیگودرز        قلعه دختر (ساوه)       قلعه دختر (زیرکوه)، روستایی از توابع بخش زهان شهرستان زیرکوه استان خراسان جنوبی ایران            قلعه دختر (کرمان)، بر فراز تپه‌های شرقی شهر کرمان        قلعه دختر (باکو)، از آثار دوره ساسانی در باکو         قلعه دختر و پس‌بند فداغ، در جنوب شهر لار در فارس      قلعه دختران، در بخش مرکزی شهرستان رودان        قلعه دختر دوان، قلعه ای نزدیک روستای دوان در شهرستان کازرون      قلعه دختر (قزوین) واقع در تاکستان استان قزوین       قلعه دختر بشرویه از توابع خراسان جنوبی  

Click to enlarge image IMG_4748.JPG

پی سیو، سالمندترین اورس در سینه شاهوار، ابردژ یا ابرسج

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در فرومد، دیار سربداران - رهاوردی...
پایان دوره ١٢٠ ساله مغول ها زوال از یک روستا شروع شد. صدوبیست سال مغول ها هر چه خواستند در ایران ک...
- یک نظز اضافه کرد در سفرنامه کاشان - اردهال به روای...
یکم اردیبهشت سالروز درگذشت سهراب سپهری سهراب سپهری در سال ۱۳۵۸ به بیماری سرطان خون مبتلا شد و به هم...