دیکتاتوری خاندان اسد در سوریه، یک نوع دیکتاتوری منور [1] و یا دیکتاتوری صالح [2] به نظر می رسید، از این لحاظ که بر اساس آرمان ها و شعارهای بلند و گاه فاخری بنا نهاده شده بود، که دل آزادمردان عرب را روزگاری در می ربود، اهدافی که در ایدئولوژی حزب بعث آنان، خود را نشان می داد که «امت واحده عربی» را هدف گرفته بودند، تا ذلتِ تسلط بیگانه را از چهره اعراب بزدایند، امت واحده عربی قدرتمندی را شکل دهند، از این لحاظ آرمانی نه جهانی، که حداقل عربی برای خود قائل بودند، و تحقق آن را «رسالت ابدی» خود می دانستند [3] که به واقع به نوعی همان شعار «وحدت جهان اسلام» بود که «انقلاب اسلامی» ایران نیز داعیه دار آن است، اما این وحدت با تکیه بر ناسیونالیسم عرب زبانان شکل گرفت، که رهایی از استعمار، نبرد با مزدوران «استکبار جهانی» همچون صهیونیسم را در افق اهداف خود داشت.
تفاوت دیگر آن با انقلاب اسلامی، در این بود که به سکولاریسم قائل بود، از این رو حق آزادی اعتقاد و عقیده را در حوزه فردی تا حدودی به رسمیت می شناخت، و از آن مهمتر به جدایی دین از سیاست قائل بود، که نوعی تکثرگرایی دینی را در ساختار خود بر می تافت، و به سوسیالیسم و دوری از حاکمیت ثروتمندان، و استثمار نیروی کار و... اعتقاد داشت و...
و از این قبیل ارزش های انقلابی، که خصوصیت قالب آرمانی بسیاری از انقلابیون قرن بیستم را در خود داشت، که اساس حرکت را بر رهایی اعراب نهاده بود، و انقلاب های موفقی را تدارک دیدند، که در ابتدا به پیروزی های درخشانی رسید، حداقل برای سوریه در تحکیم دولت - ملت سوریه بعد از فروپاشی امپراتوری عثمانی، تحکیم و تمرین ملت بودن را در بر داشت، اما گذشت زمان نشان داد که در نتیجه آن انقلاب ها، و حاکمیت های در پی آمده، به جز در مقاطعی کوتاه، نه وحدتی حاصل شد، و نه آزادی اساسی، در قالب دمکراسی واقعی، برای مردم خود به ارمغان آوردند،
در مقابل هرچه گذشت در گرداب و باتلاق استبداد داخلی، و دیکتاتوری فردی بیشتر، و اختلاف و نبرد با همسایگان و بین خود مبتلا شدند، تا آنان هر روز مستهلک تر شده، و هر یک به بهانه ای، و یا اشتباهی از بین رفتند، سقوط حزب بعث عراق، و اینک حزب بعث سوریه، تداوم دومینوی پایان تراژیک بازماندگان انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم، و انقلابیون عربی بود، که در سراسر خاورمیانه از لیبی، تا سودان، تا عراق، سوریه، مصر و... حاکمیت هایی این چنینی را رقم زدند.
شکست این پروژه بزرگ انقلابی، که شاید بتوان گفت در بین ملل عربی عمومیت یافته بودند، و خیزش های بعدی از جمله خیزش سال 2012، بسیاری را در مقابل این سوال قرار داد که چرا در فرایند خیزش بهار عربی [4] ، باید حکومتی به مانند حاکمیت بشار اسد بماند، اما اکنون و در این دوره حساس از تاریخ خاورمیانه، که اسراییل بدون مانع تاختنی دوباره آغازیده است و به پیش می تازد، سقوط دولت سوریه باید اتفاق افتد، وقتی که کشتی فرایند دمکراسی خواهی، و آزادیخواهی ملل عرب به گِل نشسته است، چرا سوری ها تن به یک انقلاب دیگر، در این شرایط خطرناک دادند؟!
چه چیز این چشم انداز هولناک را از دید آنان که از ادلب برخاستند، و تا دمشق تاختند، دور داشت، و باعث شد که لحاجت کنند، و براندازی حاکمیت خود را، حتی با به خطر انداختن تمامیت ارضی [5] سوریه دنبال نمایند؟! این امر دلایل بسیاری داشت، که بی شک یکی از دلایل آن، شکست انقلاب سوریه، و تبدیل حاکمیت انقلابی آن، به یک حاکمیت سلطانی، و بعدها موروثی بود، که آنان را بدینجا پایان داد.
ریاست جمهوری ها و به واقع رهبری مادام العمر، که هر بار در انتخابات های نمایشی، و دستکاری شده، یک نفر با پیروزی خیره کننده عددی 95% آرا، ریاست خود را بر این جمهوری های ناجمهوری تکرار می کرد، تا بمیرد، و از همه بدتر اینکه، بعد از مرگ، تکرار این سناریوی غم انگیزِ جمهوریت و دمکراسی از درون تهی را، فرزند او به عهده می گرفت. و همه می دانند برای تکرار این آرای بالای انتخاباتی چه بر سر رقبای انقلابی، حزبی و غیر حزبی باید آورد، که برای دوره ایی 30 ساله هر 5 سال یکبار، 6 بار رقبا را باید نابود کرد تا چنین پیروزی هایی را برای خود هر بار رقم زد.
با مرگ حافظ اسد (۱۹۳۰ – ۲۰۰۰) [6] میلادی، سی سال حاکمیت بلامنازع او به پایان رسید، و اینک نوبت همکاران انقلابی او بود که قدرت را در دست گیرند، و وجود بزرگانی همراه با او، همچون فاروق الشرع (1938) [7] ، عبدالحلیم خدام (1932 – 2020) [8] و... که در تراز رهبران انقلابی محسوب می شدند، و می توانستند کشتی سوریه را، بعد از مرگ رهبر کاریزمای آن، به ساحل نجات برند، اما طمع خاندان اسد و همفکران آنان، برای حفظ سلطنت انقلابی در خاندان خود، باعث شد که مصلحت کشور و انقلاب سوریه، فدای امور خاندانیِ حاکم شود، و بشار اسد جوان، که متولد 1965، و در زمان رهبری انقلاب سوریه، تنها 35 سال بیشتر نداشت، بر بزرگانی چون آنان، ارجحیت یابد، و حاکمیت سوریه بعد از پدر، به پسر منتقل گردد.
و این یکی از دلایل شروع فروپاشی درونی در اردوگاه انقلابیونی بود، که برای اهدافی بزرگ قیام کردند، اما با زیاده خواهی خاندانی رهبری انقلاب سوریه، مواجهه شده، که در دست داشتن قدرت در خاندان خود را، به مصالح سوریه و انقلاب آن ترجیح دادند.
چنانچه ریاست جمهوری عبدالحلیم خدام، که بعد از مرگ اسد، سکان موقت رهبری سوریه را به عهده گرفته بود، ادامه می یافت، و کسانی همچون فاروق الشرع سکان سیاست خارجی را داشتند، شاید اکنون کشور سوریه هرگز با قیامی چنین خسارتبار مواجه نمی شد، که بیم آن می رود که از دیکتاتوری چپ سوسیالیستی، به دیکتاتوری مخوف مذهبی در غلتد،
چرا که اکثریت بدنه خیزشگران جدید آن را اهل سنت و تفکر مذهبی افراط گرایانی تشکیل می دهند که سیطره آنان بر مقدرات جامعهِ متکثر سوریه، خطرناک به نظر می آید، آنچه اکنون در گروه های بزرگی همچون هیات آزادی شام (تحریر الشام) و... و گروه های همراه آن دیده می شود که سردمدار خیزش انقلابی اخیر می باشند، و عبدالحلیم خدام، با کمک فاروق الشرع، که هر دو از اهل سنت بودند، و انقلابی، می توانستند، میراث اسد و انقلاب سوریه را، بهتر از فرزند او، در مقابل چنین پتانسیل خطرانکی حفظ و نگهبانی کنند، تا اهل سنت نیز در حاکمیت نماینده خود را یافته و کمی آرام گیرد.
اما چه می شود گفت، دیکتاتورها وقتی به اوج خودخواهی و خوپسندی می رسند، فراموش می کنند که رسالت آنان هدایت جامعه به سوی خیر است و تحقق شعارهای بلند انقلابی همچون وحدت و یکپارچگی، آزادی و کرامت انسانی، که امیدِ امیدواران به آنان بسته است، نه استمرار حاکمیت خود، و تحویل آن، به فرزندان شان، که در آخرهای عمر، به هدف اول دیکتاتورها تبدیل می شود، هر حرکت و انتصابی را با توجه به پروژه جانشینی فرزند خود می زنند.
از این رو در روند حاکمیت خود طوری عمل می کنند تا میخ های محکم در سازمان، تشکیلات و کادر خود را ناکار کنند، تا بعد از مرگ شان، شرایط برای جانشینی فرزندان شان مهیا باشد، و برای جانشینی، با مانعی جدی از سوی دوستان، همیاران انقلابی و نهادهای برخاسته از انقلابِ شان مواجه نشود، و در این فرایند است که حذف ها و یکدست سازی های دستوری، پر از توطئه، خدعه و نیرنگ اتفاق می افتد، و تمام سازمان، تفکر، انگیزه، ذخیره و... انقلابیون را نابود کرده، و می کند، تا مثلا بشار اسد، بعد از پدر، بر کرسی رهبری و هدایت جامعه قرار گیرد، و کرسی قدرت نصیب دیگر همراهان انقلابی، و یا خاندان های بزرگِ دیگر دخیل در انقلاب نگردد، شکاف های چندگانه، شقه شقه شدن حاکمیت و... اینجاست که پا می گیرد، و شرایط نفوذ و دستکاری دشمن خارجی را، تسهیل و فراهم می کند، جنایات حاکمیت ها دیگر نه برای ایدئولوژی و هدف آنان، که وجه شخصی و منافع باندهای قدرت را به خود می گیرد، و در رسواترین شکلِ ممکن بروز می یابد و یک به یک اجرا می شود.
چنین دنائتی باعث می شود، و شد، که در عصر خاموشی خیزش های آزادیخواهی عربی نیز، لجاجتی عنودانه، دامن چنین حاکمیت هایی را بگیرد، و انقلابیون جدیدی، به رغم این که می دانند، در صورت سقوط بشار اسد، حتی موجودیت ارضی سوریه نیز در مخاطره ایی بزرگ قرار خواهد گرفت، اما باز به هر شرایط خطرناکی تن می دهند، تا بشار اسد، نباشد! به چه قیمتی؟ هر قیمت ممکن!
و نبود او مهمترین هدف انقلابیون سوری در سال 2024 است، حال آنکه انقلابیون سابق، در دهه 1960 چه اهداف بزرگی را در وحدت امت عربی داشتند، و حداقل قدم های خوبی را در برقراری سکولاریسم، و اعطای آزادی های فردی و اجتماعی در جامعه برداشتند، که به رغم دیکتاتوری مخوف امنیتی چون بشار اسد، اما آزادی های اجتماعی و فردی در سوریه را هر بازدید کننده ایی، در خیابان های دمشق و... می توانست ببیند، از فعالیت آزاد مذهبی مسیحیان، علویان، اهل سنت و... گرفته، تا شهرهای نسبتا آباد، و زندگی که تا حدودی جاری بود.
حال باید دید انقلابیون جدید چه گِلی را بر سر «شام خراب» خواهند زد، خرابی که بی شک یکی از دلایل آن موروثی کردن حاکمیت انقلابی، در خاندان اسد بود. حال باید دید سوریه ای که با انقلاب ها و انقلابیون دهه 60 میلادی به آزادی و دمکراسی دست نیافت، آیا خیزش دهه اخیر آنان، که به برافتادن حاکمیت دیکتاتوری اسد منجر شد، به آزادی، دمکراسی و کرامت انسانی برای سوری ها منجر خواهد شد؟ یا اینکه، یکی دو دهه بعد، ملت سوریه غبطه و حسرت آزادی هایی را خواهند خورد، که در دوره دیکتاتوری منور اسد داشتند.
به رغم کورسوهای امیدی که هست، ناامیدانه باید پسوند این بیت شعر در آلبوم «نینوا» اثر استاد دکتر حسام الدین سراج را به یاد آورد که می گوید «باران خون بر خاک مظلومان چو بارد» آیا «با خود بهاران در بهاران مژده آرد»؟! من که تردید دارم! چرا که به نظر می رسد «آنکه بر در می کوبد به دزدیدن نور آمده است» نه برای برافروختن چراغی که راه آزادی، کرامت انسانی، دمکراسی را به تشنگان آن بنماید، باز هم، طبق عادت مالوف، از آن دعاهای بی حاصل می کنم! «خدا کند که این نشود»، و لااقل مردم سوریه از انقلابیون مذهبی خود، آزادی، دمکراسی و کرامت انسانی دریافت دارند، اما آیا از چنین انسان هایی، چنین تحفه ایی بدست آمدنی است؟!
دیکتاتوری های موروثی
همراهانی بله قربان گو می خواهند
نه انقلابیون واقعی و یا لزوما تعقیب اهداف انقلابی
[1] - دیکتاتوری منور یا دیکتاتوری روشنگری به شکلی از حکومت گفته میشود که از ویژگیهای آن وجود دیکتاتور در راس هرم بود که هدفش ایجاد رفاه همگانی برای شهروندان کشور بود تا منافع شخصی.
[2] - دیکتاتوری که اهداف جمعی را در نظر دارد، آنچه که امثال شهید بهشتی در استبداد دینی در جامعه دینی میبیند، که باید برای مسأله استبداد علاجی داشت، مثلا وقتی جلوی آزادی انتقاد گرفته شود، این جامعه در سیاهچال حکومتهای خودکامه و خودسر زندانی میشود؛
[3] - «أمة عربية واحدة ذات رسالة خالدة» امت واحده عربی، این است رسالت ابدی شعار حزب بعث که خواهان وحدت کشورهای عربی از عراق تا مراکش بود.
[4] - بهار عربی به انقلابها، خیزشها و اعتراضات در جنوب غربی آسیا و شمال آفریقا از سال ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۲ گفته میشود. از این اعتراضات بدان سبب که در کشورهای عرب در حال پیگیری بود با عنوان بهار عربی یاد میشود. مجموعهای بیسابقه و در حال جریان از قیامها، راهپیمایی ها و اعتراضات در کشورهای عمدتاً عربنشین شمال آفریقا و جنوب غرب آسیا صورت گرفت. حاکمان در تونس،مصر و لیبی و یمن از قدرت ساقط شدند، قیام مدنی در بحرین و سوریه فوران کرد. تظاهرات بزرگ در الجزایر، عراق، اردن ، کویت، مغرب و سودان گسترش پیدا کرد، و اعتراضات جزئی که در لبنان، موریتانی، عمان، عربستان سعودی، و صحرای غربی، رخ داد و نیز در مرزهای اسرائیل در ماه مه ۲۰۱۱ برخوردهایی اتفاق افتاد. در ادبیات سیاسی بکار برده شده توسط جمهوری اسلامی ایران بیداری اسلامی دارای ریشههای مردمی، اسلامی و ضداستعماری خوانده شده است. غالب مخالفان در کشورهای عربی شعار (به عربی: الشعب یرید اسقاط النظام) یعنی «مردم خواهان برکناری رژیم هستند» سر میدهند.
[5] - بمباران و نابودی تمام زیرساخت های نظامی و راهبردی سوریه توسط اسراییل، درست پس از سقوط حکومت سوریه در چند روز گذشته و همچنین پیشروی صهیونیست ها در مرزهای سوریه، که اکنون علاوه بر بلندی های جولان که قبل از این اشغال کرده بودند، مناطق جدیدی را نیز به اشغال خود در آورده اند.
[6] - حافظ اسد سیاستمدار و نظامی سوری بود که از سال ۱۹۷۱ تا ۲۰۰۰ به عنوان هجدهمین رئیسجمهور سوریه فعالیت کرد. او همچنین فرمانده کل قوای نیروهای مسلح سوریه و دبیرکل حزب بعث سوریه محسوب میشد. حافظ اسد پیشتر نخستوزیر سوریه بود. در سال ۱۹۷۰، ارتش حزب بعث سوریه به همراه نیروهایی از ارتش رسمی سوریه که تحت فرماندهی اسد بودند، علیه مابقیِ ارتش کشور کودتا کردند و حافظ اسد از این طریق به ریاست حکومت رسید. پس از آن، اسد به تصفیه ارتشیهایی که حاضر به تبعیت از او نبودند پرداخت، ارتش حزب و بازماندگان ارتش رسمی را ادغام کرد و چند سازمان اطلاعاتیامنیتی موازی در سوریه ایجاد کرد تا نظارت حداکثری بر ارتش و کنترل جامعه را برعهده داشته باشند. او سپس یک ارتش شخصی ۲۵ هزار نفری به نام گارد ریاست جمهوری سوریه ایجاد کرد تا اگر باز هم کودتایی رخ داد، از او و خانوادهاش محافظت کنند اسد به مدت ۳۰ سال (از ۱۹۷۰ تا ۲۰۰۰) رئیسِ حکومت بعث سوریه بود و ریاست جمهوریِ مادامالعمر برای خود ایجاد کرد که در آن ارتش و سازمانهای اطلاعاتیامنیتی بازوهای اعمال حاکمیت او بر کشور سوریه بودند.
[7] - فاروق الشرع (زاده ۱۰ دسامبر ۱۹۳۸ در دمشق) دیپلمات و سیاستمدار سوری است. او از عالیرتبهترین مسئولین دولت سوریه و حزب بعث این کشور بهشمار میرود. الشرع، از سال ۱۹۸۴ تا ۲۰۰۶ وزیر امور خارجه و از ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۲ معاون اول رئیسجمهور این کشور بود. او در سال ۱۹۳۸ در دمشق در خانوادهای سنی از اهالی استان درعا متولد شد و لیسانس زبان انگلیسی را از دانشگاه دمشق و مدرک حقوق بینالملل از دانشگاه لندن دریافت کرد. وی را از فعالترین سیاستمداران سوریه در زمان فعالیتش در حوزه روابط خارجی میدانند که توانسته بود روابط خوبی با کشورهای همسایه سوریه، در زمان حضورش در وزارت امور خارجه سوریه، پدیدار سازد. در جریان اعتراضات سال ۲۰۱۲ سوریه اخباری در مورد جدایی فاروقالشرع از دولت سوریه و فرار او از این کشور منتشر شد.
[8] - عبدالحلیم خدام سیاستمدار اهل سوریه بود که از سال ۱۹۸۴ تا ۲۰۰۵ معاون رئیسجمهور و از ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۴ وزیر امور خارجه این کشور بود. وی در فاصله پس از مرگ حافظ اسد تا انتخاب بشار اسد در سال ۲۰۰۰ رئیسجمهور موقت سوریه بود. وی از معدود سیاستمداران عالیرتبه سنی مذهب سوریه بود.