The Latest

حاج عبدالکریم غفوری از بازاریان محترم شهرستان شاهرود بود که شرحی از ایشان در همین وبلاگ (روستای گرمن پشت بسطام، مردم و سرزمینی شگفت انگیز - حکایت بیدر و حاشیه بیدرنشینان) در خصوص تاریخ روستای گرمن و چگونگی ساخت بنای مسجد جامع این روستا و تکیه آن توسط جد بزرگوارش که او نیز به درستی و با مسمی "عبدالکریم" بودند، نیز آمده است به رحمت خداوند رفت و به فرزندان شهیدش یعنی شهید حسن غفوری و شهید حسین غفوری پیوست و انشا الله در جوار شهدا و تحت عنایات حضرت حق متنعم خواهد بود. او فردی آرام و متین و محترم بود که آرامش او وقتی در جوارش قرار می گرفتی به انسان آرامش می داد. انسان با تقوایی می نمود که هرگز ظلمی از او نشنیدیم و تا حدی که بنده شناخت دارم از ایشان هرگز متصور هم نبود و البته به همین دلیل و خصوصیات خوب دیگر بود که دو شهید بزرگوار از دامن این خانواده تربیت و در راه حراست از میهن عزیزمان از متجاوزین بعثی تقدیم گردیدند. خدایش رحمت کند. خداوند به بازماندگان نیز صبر و اجز عنایت فرماید.

+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 12:23 شماره پست: 395

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

انقلاب ما شهادت های زیادی را شاهد بود تا به سرانجام و بدین جا رسید، شهدایی که جان در طبق اخلاص گذاشتند تا ایران از دیکتاتوری فردی نجات یابد، نقش دانشگاه در به ثمر نشستن این انقلاب، بی بدیل بود و این ارگان مقدس علم آموزی از جمله اولین نهادهای مدنی بود که برخاست و تازیانه های اول را به نمایندگی از مردمی ناراضی بر پیکر استبداد وقت کوبید، بیداری قشر دانشجو را اساتیدی به عهده داشتند که در اوج اختناق و سرکوب قد راست کردند و خود نشان دادند و دلی چون دل شیر داشتند و استبداد و خفقان از سخن گفتن بازشان نداشت و لکنت زبان نگرفتند، ده ها استادی که نام شان در تاریخ این انقلاب جاودانه شد و به کوری چشم خفاش صفتان، در تاریخ آزادیخواهی این ملت برای ابد خواهند درخشید. آنان مکاتب ارزشمندی را باز کردند و جوانان برومند این مرز و بوم را به سوی راهی هدایت کردند که فکر می کردند خیر و صلاح این ملت در آن است و برخی از آنان حتی صبح پیروزی را هم ندیده از جمع دوستان انقلابی خود پیش از صبح پیروزی رفتند.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

جنگ یکی از پست ترین اعمالی است که یک انسان می تواند در پرونده اعمال خود داشته باشد و به وجود آورندگان آن، از لعنت شده ها در نسل بشرند و تا ابد برای به وجود آوردن چنین پدیده شومی، پرونده ایی سیاه برای خود رقم می زنند، صدام حسین از این نوع انسان هاست.  به همین دلیل هم ائمه (ع) ما همواره خط خود را از جنگ طلبان جدا کرده و از ابتدا به شروع جنگ، خود داری می کردند و همواره این دشمنانان آنان بوده اند که جنگ ها را می آغازیدند و مسلمان واقعی و در یک کلمه انسان همواره عملیاتی دفاعی داشته، تا تهاجمی. خدا لعنت کند آنان را که جنگ ها را به وجود می آورند و در آتش آن می دمند تا به اهداف پست دنیایی خود دست یابند، زیرا وقتی جنگ پیش می آید دیگر پیر و جوان، زن و مرد، گناهکار و بی گناه و... نمی شناسد و همه آسیب می بینند.

 

 

 

و وقتی که جنگ پیش آمد، مدافعین دفاع مقدسی را آغاز می کنند، که عملیاتی است ملی و بزرگ که در این صحنه هر فردی از اجتماع مورد همجوم می تواند نقش آفرینی کند و برای هر قشری در هر رده سنی، کاری برای انجام وجود خواهد داشت، اگر چه گفته می شود که جوانان باید جنگ را اداره کنند ولی هر جوان رزمنده ۹ نفر پشتبان نیاز دارد تا تدارکش کنند تا او بتواند در صحنه ی جنگ به خوبی و بی دغدغه نبرد کند. لذا در بین شهدای جنگ از هر سن و سالی می توان انسان هایی را یافت که جان در طبق اخلاص گذاشته و به مبارزه با دشمن می پردازند.

شهید حاج نوروز علی قربانی (فرزند مرحوم کربلایی خلیل) در روستای گرمن پشت بسطام  شاهرود به دنیا آمد و نهایتا بعد از عمری بندگی خداوند متعال و تحمل مشقت دنیا هنگامی که به عنوان یک بسیجی داوطلب به جبهه های جنگ علیه متجاوزین بعثی شتافته بود در حمله هوایی رژیم بعث صدام به منطقه "هفت تپه" در اهواز در حالی که در آشپزخانه به تهیه غذای رزمندگان اسلام مشغول به خدمت بود با جمعی از یارانش از جمله شهید حاج محمدعلی کاظمی و شهید محمد باقر صفری در آتش خشم کینه صدامیان سوختند و به شهادت رسیدند. اخلاص این شهید بزرگوار به حضرت اباعبدالله الحسین در محرم بسیار بارز و مثال زدنی بود. این شهید بزرگوار کشاورزی زحمت کش و بسیار فعال بود. ایشان از لحاظ قدرت بدنی فردی قوی و معروف بود که در کنار او فردی به عنوان دستیار توانایی ادامه کار و همراهی تا پایان روز با ایشان را ندارد.

ارادت این شهید بزرگوار به قرآن را یکی از دوستانش این گونه روایت می کند که "به منزل این شهید رفته بودم  دیدم یک قرآن بزرگ روی تاقچه خانه دارند گفتم شما که سواد نداری قرآن به این بزرگی به چه درد شما می خورد؟!! شهید قربانی که مدت زیادی را در طول ایام سال را در ایام کشاورزی و کار در این خانه و در روستا به تنهایی زندگی می کرد، جواب داد این مونس تنهایی من است و تمام درد دل های خود را با آن در میان می گذارم. 

در خصوص زمان اعزام ایشان به جبهه هم این دوستش روایت می کرد که در آن روز او را در حالی که با عجله عازم محل اعزام رزمندگان بود ملاقات کردم که به قول این دوستش با عجله و به سان "شکاری در حال گریز" به سوی اتوبوس ها رهسپار بود به او گفتم حاجی این همه عجله برای چیست که ایشان جواب داده بود دوستان همه رفته اند و ممکن است من جا بمانم. 

شهید حاج نوروز علی  در مهر و محبت به دوست و فامیل زبانزد خاص و عام بودند، آنان که او را می شناسند می دانند که چقدر این مرد در رفاقت "بی شیله و پیله" بود، رفیق و همراهی که از دل دوست داشتنی بود، وفادار و پا به رکاب در دوستی و محبت، در ابراز دوستی هیچ تردیدی به دل راه نمی داد. به راحتی می توانست حتی از تمام خواب شبانه اش برای همراهی با رفیق شفیقی بگذرد و رفاقت را عملا نشان دهد، نه حرف های "صد من یک غاز" و "چاخان" گویی هایی که در حرف باقی می ماند و یا غلوهای بی منطق و بی اساس.

قدی بلند به بلندی همت یک مرد داشت، که نان با برکت و حلال را بتواند از سوار شدن بر بیلی و یا فرو کردن پنچه در خاک و... بیرون کشد و بر سفره ایی گذارد که مهر بهترین وصف حال آن سفره است.  

خدایش رحمت کند و با شهدای راه حق و عدالت و آزادی محشور فرماید.

این شهید بزگوار به همراه تعداد زیادی از همسنگرانش از جمله شهید حاج محمد علی کاظمی و شهید محمد باقر صفری در بمباران هوایی دشمن در منطقه هفت تپه در 25 دیماه 1365 به شهادت رسیدند 

+ نوشته شده در جمعه هجدهم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 18:54 شماره پست: 318

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

شهید سید محسن مصطفوی قبل از اعزام به جبهه مهران و شهادتش در سال ۱۳۶۵ به همراه خانواده خواهر بزرگش سفری به مشهد مقدس داشته است. این خاطرات مربوط  به این سفر به یاد ماندنی می باشد. شرح ذیل نقل قول هایی از خواهر بزرگ این شهید بزرگوار از این سفر است :

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

تصویری از شهید سید محسن مصطفوی

نوروز امسال سعادتی دست داد و بنده ای از بندگان خاص خداوند سبب شد تا به یاد حضور در جنگ تحمیلی هشت ساله با دشمن بعثی خدمت حاج آقای رضا بسطامی (معروف به دایی رضا) در روستای میقان رسیدیم در این نشست که عکس هایی از شهدا خدمت ایشان ارایه شد یادی هم از شهید سید محسن مصطفوی شد. دایی رضا در این گفتگو از جاده خندق گفت ٫ جایی و زمانی که با شهید سید محسن مصطفوی در آنجا همرزم بوده است. ایشان فرمود سید محسن خیلی به آراستگی و نظافت ظاهر توجه داشت و خصوصا مرتب موهای خود را شانه می کرد و به یک طرف می انداخت و به نظم موهای سرش خیلی اهمیت می داد و من هم هر موقع به ایشان می رسیدم  این شهید بزرگوار را در آغوش می گرفتم (این رسم دایی رضا بود که در مواجهه با رزمندگان آنان را در آغوش گرفته و مصافحه می کردند) و در این بین دستی هم به سرش می کشیدم و به این ترتیب موهای شانه کرده اش خراب می شد. این شهید بزرگوار می فرمود که با موهای من چه دشمنی داری ٫ دایی رضا؟!! و این شده بود شوخی رایج من با این شهید.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

 سال ۱۳۶۵ در آخرین اعزام این شهید بزرگوار به جبهه ها، وقتی ظاهرا به مرخصی بعد از عملیات خط پدافندی فاو می آید و گردان شان در مرخصی بودند و به واسطه این که در همان زمان دیگر برادرهای این شهید بزرگوار هم در جبهه حضور داشتند خانواده شهید از این ایشان می خواهد که در غیاب دیگران ایشان پشت جبهه بماند و ظاهرا نیز به  رسم ادبی که در وجود شریفش بسیار بود به این امر راضی و یا مجبور شده و می ماند ولی این اقامت سه روز بیشتر طول نمی کشد و انگار ندایی درونی او را به جبهه ها باز می گرداند و با این کار روح نا آرامش را آرامش می دهد و بازگشت همانا و شرکت در عملیات مهران نیز همانا و شهادتی که اتفاق افتاد و چهل روز جنازه اش را صحرای تفدیده مهران در بر خود داشت و آن را امانت داری کرد و سپس به ما پس داد.

چون ندای ارجعی آمد ز کوی دلبران          پس شتابان بایدت رفت و چنین باید شتافت

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

شهیدی که در عملیات رمضان سال 1361 به درجه رفیع شهادت نایل شد او در حالی به شهادت رسید که فرماندهی یک گروهان را به عهده داشت روایتی که در ذیل می آید مربوط است به یکی از همرزمان این شهید آقای حاج سید علیرضا مصطفوی که مراحل آمادگی های رزمی قبل از عملیات را تحت فرماندهی ایشان گذرانده است و خاطره ای که گفته خواهد شد مربوط است به ورزش دو های آمادگی قبل از عملیات رمضان است زمانی که دوهای سخت و طولانی صبحگاهی انجام می شد و رزمندگان گردان باید با تجهیزات کامل رزمی در دوهای طولانی شرکت می کردند. 

من که رزمنده ای نوجوان بودم و برای دومین بار به جبهه اعزام شده بودم در حین یکی از دوهای سخت و طولانی صبحگاهی که با تجهیزات کامل انفرادی در حال حرکت بودیم قمقمه آب خود را از جایگاهش خارج کردم و شروع به نوشیدن آب کردم در حالی که نمی دانستم که این کار در مقررات این دو ها ممنوع است غافل از این که فرماندهی گروهان یعنی شهید بابامحمدی این صحنه را دیده و مرا صدا کرد، و از صف مرا بیرون کشید این در حالی بود که دو ادامه داشت و گردان در حال حرکت بود و با از صف بیرون آمدن به نوعی از گردان در حال حرکت عقب می ماندم و حالی هم برای حرکت تندتر نبود و بسیار خسته هم بودیم ایشان ابتدا به من تذکر داد و بعنوان تنبیه قمقمه ام را چندی متری از جاده به بیرون پرتاب کرد و به من گفت برو با گردان ادامه مسیر بده حدودا سی یا چهل متری که جلو رفتیم به من  گفت برو قمقمه ات را بردار و برگرد. این جا بود که باید چند متری به عقب می دویدم و از جاده خارج شده و قمقه را بر می داشتم و بر می گشتم سرجایم و با گردان که بسیار خسته در حال دویدن بود همراهی می کردم این عقب گرد فشار مضاعفی را به من وارد کرد ولی بدون هیچ گونه واکنش اعتراضی من هم تمام این کارها را کردم و به جای خود بازگشتم.

این که من هیچ واکنش اعتراضی نداشتم و خستگی مضاعفی که با این کار به من تحمیل شده بود، انگار این شهید بزرگوار را دچار عذاب وجدان کرده بود و چند بار به من مراجعه کرد و تقاضای عفو بخشش ازمن کرد و من هم البته اعتراضی نداشتم و اصلا او را در این کار مقصر نمی دانستم و اقدامش را نیز طبیعی و از روی مسولیت فرماندهی می دانستم ولی این شهید چند بار با واسطه و بی واسطه درخواست عفو نمود. تا این که قرار شد هفت یا هشت نفری از نیروهای گردان 300 نفره مابرای بازدید از مناطق فتح شده بیت المقدسو شهر آزاد شده خرمشهر اعزام شوند اما این افراد به قید قرعهاز بین کل نیروهای گردان باید انتخاب می شدند. قرعه کشی انجام شد قرعه به نام من نیفتاد اما من هم سوار لندروی که برای این اعزام در نظر گرفته شدم، ولی وقتی از مقر گردان خارج شدیم یکی از افراد حاضر اعلام کرد که یک نفر زیادی از ظرفیت سوار شده است که من گفت فردی که بدون برنده شدن در قرعه آمده است من هستم. شهید بابا محمدی هم که در جمع حاضر بودو در صندلی جلو نشسته بود و در این لحظه اتومبیل هم دیگر متوقف شده بود تا فرد اضافی پیاده شود در حال پیاده شدن بودم که شهید بابا محمدی مرا دید که پیاده می شوم و گفت برگرد و تو هم بیا ایرادی ندارد و به نوعی شاید می خواست آن قضیه را هم جبران کرده باشد.

شهدای گرانقدر ما به گمترین مسایل توجه داشتند و تا حلالیت نمی گرفتند از پا نمی نشستند. یک ماهی از این جریان نگذشته بود که عملیات رمضان آغاز شد و در این عملیات شهید بابا محمدی به فیض شهادت نایل شد. 

اکثر افرادی که در این سفر به خرمشهر آزاد شده ما را همراهی کردند در عملیات رمضان یا عملیات های دیگر به شهادت رسیده اند که از جمله آن شهید محمد مهدی بابامحمدی از روستای اردیان شاهرود و یا شیخ محمد تهرانی و... در این سفر عکس هایی در خرمشهر و یا آبادان گرفتیم که این عکس ها بدست ما نرسید که به این ترتیب درخواست می گردد اگر فردی به این عکس ها دسترسی دارد محبت نماید و آن را به ما هم (به عنوان باز ماندگان این قافله) برساند. 

 

+ نوشته شده در پنجشنبه پانزدهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 19:12 شماره پست: 264

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

راوی این خاطرات کمک تیربارچی این شهید آقای حاج سید علیرضا مصطفوی می باشد که به شرح ذیل این لحظات را روایت کرده اند :

 شهید مجید آخوندی از شهدای شهر بسطام شهرستان شاهرود است که در عملیات رمضان در سال ۱۳۶۱ در گرمای تیرماه در منطقه عملیاتی شرق بصره به شهادت رسید. این شهید بزرگوار که معلم ورزش و بسیار چابک بود در این عملیات در نقش تیربارچی وارد عرصه عملیات مذکور گردید. در این عملیات شهید آخوندی و همرزمان شاهرودیش در تیپ امام حسین (ع) به فرماندهی شهید حاج حسین خرازی ادغام شده و با دوستان اصفهانی در عملیات رمضان شرکت می کردند. کار اصلی این گروه رزمندگان در مرحله دوم عملیات رمضان بود که باید شب هنگام آغاز می شد به این صورت که شب مرحله اول عملیات انجام شده بود و باید امام حسینی ها تا شب در منطقه فتح شده مقاومت می کردند تا شب مرحله دوم عملیات را ادامه داده و هجوم خود را برای ادامه عملیات داشته باشند. در لحظات روز پاتک های دشمن شروع شد لذا نیروهایی که برای عملیات شب در منطقه استقرار یافته بودند به دفاع از مناطق فتح شده اقدام کردند و در مقابله با همین پاتک ها هم بود که این شهید بزرگوار به درجه رفیع شهادت نایل شد. شهادت او زمانی اتفاق افتاد که دو پاتک دشمن را او و هم رزمانش با موفقیت دفع کرده بودند.

حال به لحظات قبل و حین شهادت این شهید به روایت کمکش می پردازیم :

بالای خاکریز بودم و مشغول دیدبانی تحرکات دشمن که در این لحظه نیم نگاهی هم به سمت پشت خاکریز خودی هم داشتم که دیدم ماشین وانت که جیره آب و غذای مدافعین خاکریز خودی را آورده بود و به توزیع آن اقدام  می کند سنگر به سنگر بسته های مخصوص کنسرو و آب را می گذاشت و می گذشت. بعد از چند لحظه شهید آخوندی انگار که فرصتی برای تجدید وضو یافته از آب رسیده استفاده نمود و وضویی ساخت و در سنگر خود شروع به تلاوت آیاتی چند از قرآن کریم که در قرآن های کوچک یازده سوره ای که معمولا در جیب رزمندگان بود کرد. من هم غرق تماشی او بودم ناگهان صورت به سمت دشمن برگرداندم و دیدم که تانک های دشمن به سمت خاکریز خودی در حالی که نفرات پیاده هم در پوشش آنان را در پشت آنها سنگر گرفته بودند حرکت خود را آغاز کرده اند و بلافاصله رو به شهید آخوندی کردم و او را از شروع پاتک سوم دشمن آگاه نمودم و او هم بلافاصله قرآنش را ختم کرد و در جیب خود گذاشت به بالای خاکریز آمد و آماده دفاع از خاکریز خودی شد و تیربار خود را کاملا آماده شلیک نمود و من هم که نقش کمک او را داشتم در جایگاه خود استقرار یافته و هر دو آماده شلیک بودیم من نوار بدست و او قبضه به دست آماده شلیک بودیم و هر دو تا لحظاتی در آمادگی بودیم اما انگار این پاتک و این شرایط با قبلی ها تفاوت زیادی دارد حالات شهید آخوندی منقلب بود و انگار وضعیت دیگر متفاوت است. در حالی که هیجان در خاکریز در حد اعلی خود بود ولی شهید آخوندی در فضای دیگری سیر می کرد من که کمک او بودم مرتب گزارش حضور نیروهای دشمن در لابه لای تانک ها و ضرورت شلیک به سمت آنها را متذکر می شدم و با هیجان صحنه را پوشش داده و هدایت می کردم ولی شلیکی را از او شاهد نبودم دو بار این جریان تکرار شد در بار سوم  که به شهید آخوندی نظری انداختم دیدم تیر خورده و سرش روی قنداقه تیربار در حالتی شبیه خوابیدن افتاده است و این تیر که به سر مبارکش اصابت کرده باعث شده که خون تازه به شدت از سرش جاری گردد و کف سنگر که همچون جامی کوچک بر قله خاکریز حفر شده بود مملو از خونی شده که از بدن او جاری بود سنگری که به سختی پذیرای دو نفر بود. به این ترتیب این شهید بزرگوار بدون هیچ گونه آهی و یا صدایی جان به جان آفرین تسلیم کرده بود و ظاهرا قبل از این که تیر بخورد روح مبارکش از بدنش خارج شده بود چون در دو بار قبلی که او را از وجود پیاده نظام دشمن آگاه کرده بودم او هیچ واکنشی نداشت و در حالی که به دشمن می نگریست واکنشی از او دیده نشد و لحظاتی قبل از اصابت تیر روح از بدنش خارج شده بود و قبل از صابت تیر به بدن مبارکش او به ملاقات خداوند شتافته بود.

این را باید متذکر شد که شهید مجید آخوندی بعد از ۷۴ روز بعد از شهادت برادر شهیدش حبیب آخوندی به ملاقات خداوند می شتافت و این خانواده تنها در کمتر از سه ماه دو شهید را تقدیم دفاع از میهن و اسلام عزیز کرده بودند. این شهید بزرگوار که از ورزشکاران و بسیار چابک بود و مرا به این دلیل به عنوان کمک تیربارچی خود انتخاب کرد که فکر می کرد من تنها فردی هستم که می توانم در شب حمله هم پای او بدوم و مهمات او را حمل نمایم. دوستانش از این امر مکدر بودند که چرا آنها را برای کمک انتخاب نکرده بود ولی او اصرار داشت که دوستی ها در شب حمله به کار نمی آید و در آن شب چابکی نیاز است که او آن را در من یافته بود.

همانگونه که دیدیم این شهید بزرگوار به شب عملیات نرسیده به شهادت رسید و با سازماندهی جدید گردان من نیز در نقش کمک آر.پی.چی در عملیات شب شرکت کردم اما بدون شهید مجید آخوندی.

در آخر باید امیدواری و آرزوی خود را هم بیان کنم که همانطوری که در قبل از عملیات رمضان شهید بزرگوار مجید آخوندی این حقیر را در بین دیگران به عنوان کمک خود انتخاب کرد و مرا لایق همراهی و کمک خود یافت در آن دنیا نیز این امر تکرار شود و او مرا دوباره انتخاب نماید.

 + نوشته شده در سه شنبه سیزدهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 21:44 شماره پست: 261

وصیت نامه شهید مجید آخوندی (برگرفته از http://fshshahid.persianblog.ir/post/11/)   

شهید مجید آخوندی فرزند محمدعلی متولد سال 1332 از شهرستان شاهرود دارای تحصیلات فوق دیپلم در 25/4/61 به شهادت رسید.

فرازهایی از وصیت‌نامه شهید:
امروز که کاملاً تجهیز شده و آماده‌ایم برای حمله به خط می‌رویم. امشب شبی است که ما دو ماه آرزویش را داشتیم. کربلا و عاشورا تکرار می‌شود. فردا صبح معلوم نیست که چند نفر مهمان خدا باشند.
روی سخنانم فقط با مردم است و با منافقین، ساز شکارها و رنگ‌عوض کن‌ها و کسانی که قاشق هر آشی می‌شوند نیست. در تشییع جنازه‌ام و در مجالسی که به خاطر شهدا بر پا می‌شود، فقط خواهران و برادران حزب‌الله شرکت کرده و با تمام وجود بکوشند که نگذارند افراد غیر مکتبی و سازشکار و منافقین شرکت کنند. توصیه بعدی من به مسؤولین عزیز و برادران آموزش و پرورش است. شما بیشتر از این حقیر اطلاع دارید که ما چه وظیفه‌ خطیری به عهده گرفته‌ایم، چه امانت‌های ارزنده در رکاب کاروانی به ما سپرده شده و ما قافله سالار آن هستیم که متاع‌های گرانبهایی را حمل می‌کند و این قافله را به صراط مستقیم هدایت کرده و به نور برسانیم. شما سعی کنید که این امانت‌ها و این کاروان را تحویل کسانی بدهید که در روشنایی حرکت کرده و راه نور می‌پیمایند. پس این ما هستیم که سازنده و خط دهنده به نسل جدید می‌باشیم و در این راه باید نسبت به وظیفه‌ و مسؤولیتی که در جامعه اسلامی به عهده ما گذاشته شده، از هستی مایه بگذاریم و از ناملایمات نهراسیم.
صحبتی دارم با دانش‌آموزان این غنچه‌های کوچک و نشکفته؛ لابد یادتان هست که با هم چه برنامه‌ها و هدف‌هایی را داشتیم دنبال می‌کردیم، مخصوصاً در رابطه با نماز که با هم پیمان بسته بودیم، نمازها را با جماعت خوانده و در نماز جماعت نیز شرکت فعالی داشته باشیم. حالا که من نیستم برای شادی و خشنودی خدا و شادی روح من، آن برنامه‌ها را ادامه دهید و یادتان باشد حتماً در آخر نماز که دست دعا به سوی پروردگار بزرگ و بی‌نیاز بلند می‌کنید، حتماً امام را دعا کنید. خداوند وقتی می‌بیند دست‌های کوچکی برای استغاثه به درگاهش بلند شد، ناامیدتان نخواهد کرد و دعای شما را مورد اجابت قرار خواهد داد.
به مربی که بعد از من سر کلاستان خواهد آمد، بگویید ما به ورزش روحی بیشتر احتیاج داریم تا به ورزش جسمی. اول غذای روح ما را تـأمین کن بعد غذای جسم‌ را که ورزش باید وسیله باشد نه هدف.

پدر، مادر و خانواده عزیزم! چند سال قبل در یکی از عاشوراهای حسینی تعزیه می‌خواندند، وقتی که تمام یاران امام حسین شهید شدند و امام تنها ماند، به شمشیرش تکیه داد و ندای «هَل مَنْ ناصِرْ ینصرنی» سر داد ولی کسی نبود که به ندایش لبیک گوید. من آن روز آرزو کردم کاشکی در آن جا بودم و به ندای امام پاسخ می‌گفتم و هزار جان می‌داشتم و در راهش فدا می‌کردم. حالا به آن آرزو رسیده‌ام و در کنار حسین زمان و در رکاب او آنقدر می‌جنگم که به معبودم بپیوندم و از این نظر خوشحال و سعادتمندم و شما

نیز اگر سعادت مرا می‌خواهید خوشحال باشید که فرزندتان به آرزویش رسید.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

شهید سید محسن مصطفوی

بیداد رفت لاله بر باد رفته را

یا رب خزان چه بود بهار شکفته را

هر لاله ای که از دل این خاکدان دمید

نو کرد داغ ماتم یاران رفته را

جز در صفای اشک دلم وا نمی شود

باران به دامن است هوای گرفته را

وای ای مه دو هفته چه جای محاق بود

آخر محاق نیست که ماه دو هفته را

برخیز لاله بند گلوبند خود بتاب

آورده ام به دیده گهرهای سفته را

ای کاش ناله های چو من بلبلی حزین

بیدار کردی آن گل در خاک خفته را

گر سوزد استخوان جوانان شگفت نیست

تب موم سازد آهن و پولاد تفته را

یارب چها به سینه این خاکدان در است

کس نیست واقف اینهمه راز نهفته را

راه عدم نرفت کس از رهروان خاک

چون رفت خواهی اینهمه راه نرفته را

لب دوخت هر کرا که بدو راز گفت دهر

تا باز نشنود ز کس این راز گفته را

لعلی نسفت کلک در افشان شهریار

در رشته چون کشم در و لعل نسفته را     (مرحوم شهریار سخن ایران ره )

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

شهید سید محسن حسینی متولد ۱۳۵۰ بود. این شهید بزرگوار در منطقه کربلای فاو در تاریخ 22/1/1366 به شهادت رسید، منطقه ای که مزدوران بعثی خیلی زحمت کشیدند تا آن را پس بگیرند ولی نتوانستند. وقتی جسد پاک این شهید بزرگوار را به سپاه شاهرود آوردند تا به خاک سپرده شود من بر جنازه اش حاضر شدم صورتی آرام داشت که از یادم نمی رود انگار که خوابیده بود. انگار زنده بود و تر و تازه نظری بر جنازه اش انداختم از مظلومیتش فریاد یا محمدا یا علییا سر دادم با خود گفتم آثاری از جراحت انگار به بدنش نیست او چطوری به شهادت رسیده است. انگار چیزی به او اصابت نکرده است. ولی ظاهرا قبل از تحویل جنازه ها آنها را سرو سامانی داده بودند و خون و خاک صحنه جنگ را از چهره آنها زدوده بودند در همین عوالم بودم که صورت به پهلو خوابیده اش را بلند کردم تا چهره اش را بهتر و برای آخرین بار ببینم این جا بود که دیدم رگ گردنش از کنار مورد اصابت قرار گرفته و کاملا شکافته شده است و همین عامل شهادتش شده است و او انگار صورتش را به پهلو خوابانده بود که کسی از جراحتش آگاه نشود.

 

سید محسن انسان آرام ٫ بی آزار ٫ متواضع ٫ دوست داشتنی٫ مهربان ٫ خالی از هر گونه غل و غش ٫ ... بود او در اولین باری که به جبهه اعزام شد به شهادت رسید تا نباشد و وضعیت این روزها را نبیند. ولی برای رفتن بسیار زود بود او فرزندی صالح بود و در بی مشکلی نظیر نداشت. نوجوانی که به هیچ گناهی آلوده نبود. متانت٫ محبت در او اوج می زد. دلم وقتی چهره معصومانه اش را در سپاه شاهرود دیدم فرو ریخت. مردان این وطن چه مظلومانه به تیغ کین سردار بی خاصیت عرب (صدام معدوم) گرفتار شدند. بریده باد گلویی که فرمان آتش به سوی ما را داد و بریده باد دستانی که دست به ماشه بردند تا زلالان پاک این وطن را به خاک بکشند. واقعا حرامش باد خاک که چنین بدن های پاکی را در خود بلعید. خلا هزاران شهید را که رفتند و صحنه امروز خالی از وجودشان است را با پوست و خون احساس می شود.

هرکدامشان را که نگاه کنی بی نظیر بودند و مادر گیتی نخواهد زاد همچو گل های پاکی را که پای در زمین و سر در آسمان داشتند. وقتی به تک تک آنها فکر می کنم به بی اساسی برخی شعار های رایج مان پی می برم که "امریکا در چه فکریه ایران پر از بسیجیه" آن ها بسیجی هایی بودند بی نظیرند و  بدون چشمداشت به هیچ امتیازی سوی جبهه شتافتند (اصلا آن موقع ها امتیازی در کار نبود که برایش به جبهه رفت و اصلا پیروزی در افق دیده نمی شد که به بعد آن فکر کرد) و جان در طبق اخلاص نهادند و سر بر کف گرفتند شدند آنچه لایقش بودند. باز ماندگان از این قافله کجا و آنان کجا آنان جز به رضای دوست هیچ در نظر نداشتند و ما که حساب و کتاب هر قدم و هر کلمه خود را داریم که مبادا بر منافعمان خدشه ای وارد شود. آنان تمام سرمایه ی خود را بی حساب در دست گرفتند و رفتند بدون هیچ چشم داشتی به نتایج دنیوی آن. امروز ما اگر حقی را ببنیم و یا ناحقی را موقع واکنش (حتی زبانی) هزار احتیاط را در نظر می گیریم که مبادا خدشه ای به منافع مادی ما وارد شود ولی آنان در صحنه عمل تمام سرمایه خود را به قمار خانه جهاد بردند و باختند هر چه داشتند تا بلکه گوشه نگاهی از حضرت حق (جل اعلی) را به خود جلب نمایند

امروز اگر به مزار این شهدا مراجعه کنی می بینی که از این دست زیادند. البته با طرح های جدید بنیاد شهید و سپاه امروزه تمثال های مبارک این شهدا از قبورشان برداشته شده تا مراجعین ندانند که با چه چهره هایی ملاقات می کنند و به جز سنگ نوشته هایی یکدست و یکرنگ و یک اندازه و با متنی کلیشه ای بر قبورشان چیزی دیده نمی شود ولی اگر به مزارهای شهدای جنگ که هنوز دوستان موفق نشده اند عکس هایشان را بردارند بروی می بینی که این جماعت حتی از چهره هم با ما متفاوت بودند چه برسد بر سیرت.

خدایش رحمت کند و او را با شهدای صدر اسلام و روح مبارک انبیا و اولیا و صالحان و مصلحان (علی الخصوص روح مبارک مصلح بزرک و قافله سالار این سپاه حق حضرت امام خمینی ره) محشور و متنعم گرداند.

خدایا در این روز دوم محرم حسینی ات و به برکت این ایام ما را هم مشمول دعای خیر این شهید قرار ده. و عاقبت ما را هم همچون این شهدا ختم به خیر فرما. امین رب العالمین

خدایا می دانم که اکنون هم پس از سال ها چشیدن درد ماندن اگر صحنه ای باشد (که البته صحنه مبارزه با ظلم هر دقیقه و ثانیه موجود است اگر مرد میدانی باشد که البته هستند و ما آنان را به چشم خود می بینیم) نمی توانم باز در قمارخانه های جهد و جهاد با تمام سرمایه به میدان بیایم ولی نظری حسرت بار به برد آنانی دارم که روزی در کنارشان بودم و آنان با فاصله ای زیاد از من جلو افتادند و حسودانه به برد بزرگ شان و معامله سرشار از سودشان می نگرم ٫ برای تو چه خرجی دارد که ما را همین طور قبول کنی ٫ از تو چیزی کم نمی شود که ما را همین طور ناخالص بپذیری٫ این که این پاکان را مورد تفقد خود قرار دهی که زیاد کاری نیست اگر ایثار کنی ناخالص هایی همچون ما را بپذیری آنگاه است که رحمانیت و رحمیتت بهتر در دیده  خلقت خواهد آمد. خدایا شرمنده که در میان چه جمعی بودم و بهره لازم را نبردم. شرمنده از همه چیز.

این هم شاید تقدیر ماست که باشیم و ببینیم افتادن انقلاب به دست نا اهلان را (آنچه امام ره قبلا بدان هشدار داده بود)٫خیانت ها را٫ انحراف ها را٫ اختلاس ها را٫ و حیف و میل بیت المال ها را و... را البته تقدیر که نه ٫ حاصل نتیجه بدی هایم که کفاره گناه البته ماندن است و دیدن. 

آنچه مطمئنم این که تو تقدیر بد نمی کنی چون نسبت به بنده ات نه حسودی و نه بد خواه و تو مبرای از هر گونه رجس و پلیدیی٫ و رجس پلیدی تنها برازنده ما بندگانت است که آبروی تو را به واسطه خلیفه و نماینده تو بودنمان در زمین نزد فرشتگانت برده ایم. ولی چه بگویم زبانم نمی چرخد که آنچه لایق تو و آنچه لایق ماست را به زبان بیاورم انگار قفل شده این ذهن و معرفتی نیست که حتی شرح درد کند دردی که انگار تکرار و مکرر بر انسان های اعصار اتفاق می افتد و این دور را پایانی نیست. 

امتحانی گذاشته ای با سوال های روشن و از پیش اعلام شده که همه همان امتحان را پس می دهند و بدبختانه دور تکرار این افتادن ها و رفوزه شدن ها در این امتحان را پایانی هم نیست٫ نفس ما آنقدر قوی هست که روز را شب و شب را روز اعلام کنیم تا خدایگان و خدایان این دنیایی مان را راضی کنیم که مبادا خسارتی به منافعمان برسانند و خجالتی هم از خدای بالا سر نکشیم که به یقین او را ناظر بر اعمال خود می دانیم.  

از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
در سایه گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده

بیداد رفت لاله‌ی بر باد رفته را
یا رب خزان چه بود بهار شکفته را

هر لاله‌ای که از دل این خاکدان دمید
نو کرد داغ ماتم یاران رفته را

جز در صفای اشک دلم وا نمی‌شود
باران به دامن است هوای گرفته را

وای ای مه دو هفته چه جای محاق بود
آخر محاق نیست که ماه دو هفته را

برخیز لاله بند گلوبند خود بتاب
آورده‌ام به دیده گهرهای سفته را

ای کاش ناله‌های چو من بلبلی حزین
بیدار کردی آن گل در خاک خفته را

گر سوزد استخوان جوانان شگفت نیست
تب موم سازد آهن و پولاد تفته را

یارب چها به سینه‌ی این خاکدان در است
کس نیست واقف این همه راز نهفته را

راه عدم نرفت کس از رهروان خاک
چون رفت خواهی این همه راه نرفته را

لب دوخت هر که را که بدو راز گفت دهر
تا باز نشنود ز کس این راز گفته را

لعلی نسفت کِلک دُرافشان «شهریار»
در رشته چون کشم دُر و لعل نسفته را

شهریار

تهران - ۲۷/۸/۱۳۹۱

روز پنجم محرم ۱۳۹۱ خدمت آقای محمد عباسی رسیدم او که از فعالین جنگ و فردی پیگیر در مورد شهداست در مورد سید محسن مصاحبه ای با دائی رضا بسطامی (روحانی فرهیخته و عارفی که سال های سال عمر خود را در جبهه گذراند و به قول خودش شهادت نصیب او نشد و هر وقتی رزمنده ها را می دید می گفت برای دائی رضا هم دعا کنید شهید بشه ولی انگار خدا او را برای صحنه ای دیگر نگهداشته تا بماند. خداوند به او طول عمر بدهد) داشته است می گفت وقتی در میان عکس ده ها شهید عکس سید محسن حسینی را به او نشان دادم او را شناخت و گفت اگر بر قبر این شهید امام زاده ای بسازند کار زیادی نکرده اند و چند بار اسم سید محسن را تکرار کرد و گفت و عجیب انسان  بزرگی بود چیزهایی که من در او دیدم که خیلی عجیب بود 

محمد عباسی می گفت به گمانم این شهید یک بار به جبهه بیشتر اعزام نشد و در همان بار اول هم شهید شد و با دائی رضا بسطامی زیاد نباید دمخور بوده باشد زیرا از تاریخ اعزامش تا شهادتش زیاد زمانی نبوده است ولی دائی رضا نمی دانم در این شهید چه دیده بود که در وصف او این چنین می گفت و بعد از سال ها جنگ چهره منور این شهید را در ذهن داشت و این چنین ارتباط روحی را با این شهید حفظ کرده است.  

 

+ نوشته شده در شنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۱ ساعت 8:38 شماره پست: 205

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
صفحه3 از5

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در تلخ تر از زهر، بار دگر روزگار ...
- چرا جامعهٔ ایران از اخلاق دور شده است؟ چرا مشکلات اخلاقی جامعه روزبه‌روز عمیق‌تر می‌شوند؟ پاسخ ا...
- یک نظز اضافه کرد در تلخ تر از زهر، بار دگر روزگار ...
yashar soltani @yasharsoltani همه مشاغل می‌توانند مهاجرت کنند و اگر شرایط مساعد نبود، برگردند. ...