شراب درد را، بِه زین سراب راحتی در بند
  •  

30 مرداد 1400
Author :  
"آزادی دریایی متلاطم و طولانی است؛ مردان بزدل، آرامش اسارت را بر این توفان ترجیح می دهند." – توماس جفرسون

 

ز هر چه سایه بیزارم!

نمی خواهم که زیر سایه ایی باشم،

سایه ها دامند،

نمی خواهم که بر دامی، چنین آرام، خشنود بنشینم،

که هرچه سایه گستر دیدمش،

دامیست،

از بهر سکوت و، در سکون خفتن،

به غارت رفتن و، نابودی محتوم،

حل شدن در روزگاران،

خشت خشتِ ساکن دیوارهای بردگی،

آرام و ناچار ماندن،

دوام دام ها و سایه ها بودن،

 

ندیدم سایبانی ساختن، از بهر یک حرکت،

هماره سایه از بهر نشستن هاست،

دیده بستن هاست،

نظاره بر تن رنجور، ماندن هاست،

در سکوت و غم، ندیدن هاست

 

هزاران سایبان دیدم،

از خس و خاشاک،

که خود را سایبان دیگران دیدند،

اسارت بُرده،

راحت، وعده مان دادند،

به امیدِ اسارت بُردنِ انسان،

زنجیرها را در سکون و، در سکوتی چند،

بر دست و پای خلق بنهادند،

 

سایه بانان خود همه،

بندبانانِ قهارِ این زندان و این بندند،

نخواهم راحتی از بند،

از این بیدادگر، وین سایه بانانِ بند گستر،

وزین بیدادِ بند افکن،

وزین زنجیربندانِ پر از خدعه؛

 

تنفر دارم از این بند،

وین خوش نشینی ها، در پس دیوارهای بند،

نمی خواهم که از انوار خورشیدِ غم هایم، شوم من دور،

به سوزان شعله های درد، خشنودم،

بدین آسایش زندان ملولم، سخت نالانم،

 

سراب راحتی، در زیر این، بندِ بنیان کن،

به خوابت می برد، طولانی اندر بند،

شراب درد را، بِه زین سراب راحتی در بند،

 

به طغیان می کشد دل را،

افتادن، و خفتن، در این زندان،

در این سوزنده دردِ شلعه های آتشِ زندانِ این بدخواهِ پر تزویر،

نخواهم راحتی را، این چنین در بند،

شتابانم بسوی درد، نالانم بدین مردن،

بدین دامِ سفاهت،

در افتادن در این مردن،

بدین افتادن و خفتن،

 

حقارت، در میان این همه دیوارِ نامرئی،

اسارت در میان این همه دیوارهایِ ناپدید از چشم،

که در عین همه نادیدن دیوارهای خدعه و تزویر، اما!

همه دیوار است، این زندان،

تو خود زندانی افکار خود باشی، در این زندان،

 

زندانبانِ پندارهای ناصواب خویش،

سرگردان،

میان صد دریغ از راه های ناشده، نا رفته در زندان،

دریغ و صد دریغ از ماندن و نارفتن از این بندهای نو به نو، هر دم،

میان بودن و رفتن،

میان زندگی، مردن،

افتادن در این حیرانیِ بندهای بی در و دیوار،

 

به سان معبدی،

آتشکده،

شعله دار از آتش بیداد،

تقدس می دهد این سایه را، این سایبانِ بند،

مقدس نیست، دیوارِ بردگی هر چند،

و من بیزارم از این، مقدس سایبانِ بند،

و ویران باد،

دیوارهای بردگی و بند.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.