گرچه متون درسی دانش آموزان ما، از آثار و نوشته های بزرگان ادب و فرهنگ پارسی قدیم و معاصر هر روز خالی تر می شود، و اینان در بین خود ما و مام میهن خود غریب و غریب تر می شوند، اما گوهر شناسانی در دورترین نقاط جهان آنها و نوشته های شان را، فارغ از تفکر شان می شناسند، و به ملل خود معرفی و از آن بهره می برند، در این مصاحبه شما می توانید به میزان آشنایی رییس دپارتمان زبان فارسی دانشگاه واشنگتن، که یک پرفسور انگلیسی است، با نوشته های پارسی گویان این سرزمین در دهه 1350 آشنا شوید، و ببینید ملل پیشرو چگونه لایق ترین ها را برای تصدی و تدریس انتخاب می کنند، تا هدایت کاروان بشریت را همچنان در دستان خود حفظ و نگهداری کنند، و چون خود، فرهیخته تربیت نمایند. متن مصاحبه ایی که می آید روایت یک دانشجوی ایرانی دانشگاه واشنگتن، از دپارتمان زبان فارسی این دانشگاه و نحوه تدریس و نوع نگاه آنان به دانشجو و استاد است، باشد که راهنمای ما نیز قرار گیرد.

من خودم آقای صادق هدایت را ندیدم، ولی از نوشته های ایشان خاطره جالبی دارم، در میانه های دهه 1350 خورشیدی بود که از دانشگاه واشنگتن در شهر سیاتل پذیرش گرفتم، و برای تحصیل به امریکا رفتم، ما در آن رژیم (پهلوی) هم مثل همین رژیم (ج.ا.ا) بودیم، نه بورسیه ایی داشتیم و نه پول مناسبی، لذا باید هزینه های تحصیل را خود تامین می کردیم، و به همین جهت بدنبال کاری در آن دانشگاه می گشتم که هزینه های خود را تامین، و از طرفی شهریه کمتری بپردازیم، شهریه دانشگاه ما کوارتری (فصلی) بود، که باید بیش از 1500 دلار می پرداختیم، و با توجه به ضعف مالی، پرداخت این مبلغ برای من بسیار سخت بود، لذا مطالعه ایی کردیم، راهنمایی هم شدم، از آنجا که خواست خداوندگارم هم بر این قرار گرفته بود که کمک بشوم، یک آگهی در دانشگاه زدند که دپارتمان زبان فارسی، دانشکده مطالعات زبان و تمدن شرق نزدیک The Department of Near Eastern Languages and Civilization (NELC) که در آن علاوه بر زبان و ادبیات فارسی، در کنار زبان های عربی، ترکی، عبری تدریس می شد، دستیار تدریس زبان فارسی نیاز دارند، 12 نفر برای این امر ثبت نام کردیم، که پرفسور مک لورن[1] رییس بخش فارسی که خود به زبان فارسی بسیار مسلط بود، از بین همه ی متقاضیان مرا انتخاب کرد، و بعد از انتخاب هم گفت، می دانید چرا شما را انتخاب کردم، برای این که شاگردان امریکایی شما که برای فراگیری زبان فارسی ثبت نام می کنند، می خواهند زبان توده مردم را بیاموزند و بفهمند و نمی خواهند ادبیات کلاسیک زبان فارسی را فرا گیرند، وقتی من بین این افراد متقاضی مطالعه کردم دیدم شما زبان توده مردم ایران را خوب می دانی، اصطلاحاتی که در گویش خود به کار می بری و حرف هایی که می زنی به نسبت دیگران، بیشتر به زبان توده مردم عادی نزدیک است، و ما هم کسی می خواهیم که اصطلاحاتی که مردم ایران در گفتگوهای روزمره به کار می برند، را بداند و تدریس کند.

اینجا بود که بحث خاطره من از نوشته های صادق هدایت پیش می آید؛ پرفسور لورن گفت حالا می خواهی چه کتابی را تدریس کنی، و از آنجا که من در مکتب شریعتی تربیت شده بودم، گفتم کتاب "روشنفکر و مسولیت او در جامعه" نوشته دکتر علی شریعتی، به نظرم مناسب است، این کتاب را با خود داشتم، و البته قلم دکتر شریعتی هم خوب بود، به من گفت بگذار این کتاب را من مطالعه کنم، ببینم برای ارایه در کلاس چطور است.

کتاب را مطالعه کرد و گفت، نه این کتاب مناسبی برای این کلاس نیست. من نپرسیدم چرا مناسب نیست و بعدها فهمیدم که چرا آن را مناسب ندیدند، پرفسور لورن معتقد بودند، که شریعتی در این کتاب جهت دار صحبت کرده است. در امریکا این فرهنگ جهت دار حرف زدن را دوست ندارند، دوست دارند نویسنده آزادانه حرف زده باشد و در قید چیزی نباشد که بدان تا آخر چسبیده باشد؛ و پرفسور درست می گفت، شریعتی در نوشته های خود به دنبال جذب افراد به شیعه بود. پرفسور لورن گفت من کتابی می خواهم که در هر صفحه از آن، نویسنده یک لغت فارسی را هفت، هشت تا معنا ارایه کرده باشد. نه یک معنا، این چنین کتابی برای این کلاس منظور ماست.

من به ایشان گفتم پیشنهاد شما برای چنین خصوصیتی چه کتابیست، ایشان گفت این امر را در کتاب "بوف کور" آقای صادق هدایت می توان یافت. آن موقع چیزی از این پیشنهاد نفهمیدم ولی بعد که رفتم و شروع به تدریس این کتاب کردم، به عمق آشنایی پرفسور لورن از ادبیات ایران پی بردم. دیدم کاملا درست گفته بودند صادق هدایت جهت دار حرف نمی زد، در همه جهات صحبت کرده، و دیدم یک لغت فارسی در هر صفحه از کتاب و هفت تا هشت تا معنا اراده کرده است. پرفسور لورن می گفت ما چنین ادبیاتی می خواهیم.

واقعا پرفسور لورن شیرمردی در ادبیات فارسی بودند، البته من هم 28 سال بیشتر سن نداشتم و خیلی با ادبیات ایران آشنا نبودم و فقط چون در مکتب شریعتی تربیت شده و کتاب مذکور را نیز خوانده بودم، آن را مناسب تشخیص دادم و معرفی کردم، ولی بعد فهمیدم شریعتی چقدر جهت دار سخن گفته اند. جهت دار از این جهت که ذهن را روان می کرد که افراد را به سمت شیعه ببرد. مقصدی در نوشته ها و گفته هایش داشت، در حالی که در نویسندگی و ادبیات باید مقاصد داشت، و یک نفر را نپایید، و در قید یک هدف گیر نکرد.

و من برای 16 نفر از دانشجویان امریکایی کلاسم، کتاب بوف کور آقای صادق هدایت را تدریس کردم و این دانشجویان هم که معمولا از وزارت دفاع یا خارجه امریکا برای یاد گرفتن زبان فارسی مامور بودند، خواهان ذائقه نویسندگی صادق هدایت بودند؛ و همین امر باعث شد که من هم بوف کور را بخوانم.

پرفسور لورن 13 ساعت تدریس برای من برنامه ریزی کرد، مقررات دولت امریکا برای دانشگاه ها، ایالتی نیست، بلکه ملیست و اگر دانشجو اهل همان ایالت باشد، شهریه بسیار کمتری می پردازد و شهریه ها به دو نوع In State و Out State تقسیم می شود، و ما که خارجی بودیم و یا کسانی که از خارج ایالت می آمدند، شهریه بسیار زیادی باید می پرداختند؛ من با پرفسور لورن صحبت کردم که من طرفدار شاه نبودم که بورسیه بشوم، دارایی خود را در ایران فروختم و برای تحصیل آمدم، لذا کاری کنید که من هم شهریه In State بپردازم، که پرفسور لورن گفت باید 19 ساعت برای شما کار تدریس بنویسیم تا شامل مقررات In State شوید، و برای مابقی ساعات که کم داشتم، مرا به بخش کتابخانه دانشگاه که 24 ساعته باز بود، و به آقای "فوزی خوری" مسول کتابخانه بخش خودش، معرفی کرد، که بقیه ساعت های باقی مانده را هم در آنجا تکمیل کنم.

به آقای فوزی خوری که یک فلسطینی و بسیار آدم خوبی بود مراجعه کردم، او مسول بخش کتاب های عبری، عربی، ترکی و فارسی در کتابخانه بودند. به ایشان گفتم 5 ساعت برای من کار در کتابخانه تعریف کن، او هم 18 ساعت برام کار نوشت، که شیفتی برای چک ورود و خروج مراجعین بنشینم تا کتابی از کتابخانه کسی خارج نکند؛ و به این ترتیب خدا خواست و شهریه 1500 دلاری من به 90 دلار کاهش یافت، و مقداری هم حقوق می گرفتم، به طوری که وقتی برگشتم ایران با خودم پول هم همراه آوردم.

حضور در کتابخانه این حُسن را داشت که سری هم به مخزن کتاب های بخش فارسی کتابخانه بزنم، در آنجا دیدیم یک کتاب بسیار خوبی با جلد و کاغذ بسیار زیبا و عالی، تحت عنوان "دکتر چه می گوید" [2] وجود دارد، وقتی کتاب را باز کردم دیدم نویسنده اش آخوندی است به نام محمد علی انصاری که علیه تفکرات دکتر علی شریعتی دست به قلم شده و به شریعتی تاخته است.

 این کتاب خیلی بزرگ بود، من هم به فوری خوزی گفتم نویسنده این کتاب به پول و ثروت وصل بوده، که توانسته آن را به این خوبی چاپ و منتشر کرده و به اینجا هم بفرستد، ولی شما در مورد این که خود شریعتی چه می گوید در کنار این کتاب که حمله به شریعتی است کتابی ندارید، فوزی خیلی این حرف برایش منطقی جلوه کرد و گفت: آره باید در کنار این کتاب از نوشته های دکتر هم باشد؛ و گفت حالا چه کنیم؟ گفتم نماینده شما در ایران کیست، او اسم فردی را آورد، که مسول کتابخانه مجلس سنا در ایران بود، گفتم به نماینده خودتان بگویید از نوشته های دکتر تهیه و بفرستد.

برای این نماینده در ایران باید پول می فرستاد تا کتاب ها را تهیه کند و بفرستد، اما برای مصر که کلیه کتب عربی کتابخانه از قاهره می آمد، در برابر کتاب هایی که ارسال می شد، امریکایی ها گندم می دادند؛ و این یک قراردادی بود بین مصر و امریکا؛

امریکایی ها در انتصاب افراد در پست ها غرض ورزی نمی کنند، فرد لایق را می گمارند، پرفسور لورن از آن جمله بود، اما اینجا در ایران غرض ورزی در انتصابات در اوج است، اینجا می گویند اگر این مشخصات را نداری، اینجا نیا. کاری هم به این که این فرد سالم و متخصص است، ندارند. همین اوایل انقلاب هیات های گزینش چه ها که نکردند، کار به جایی رسید که به این هیات های می گفتند "هیات های پاک زدایی؛" یعنی پاک ها را پاک می کردند و منافقین و دو روها و سفارشی ها را نگه می داشتند، مثال های فاجعه باری از این پاکسازی ها دارم.

افراد زیادی را به این عنوان که نماز نمی خوانند، پاکسازی کردند، اما آدم های خوب و متخصصی در کار خود بودند، فلسفه عقب ماندگی ما هم، همین است که تخصص افراد فدای سلیقه گزینش گران می شود. این فرهنگ قبل از انقلاب هم بود، و بعد از انقلاب هم که باید در اثر انقلاب از صحنه کشور پاک می شد، ولی شدیدتر از قبل ادامه یافت. در حالی که امریکایی ها شدید به توانایی و تخصص و سلامت افراد در کار فکر می کنند، تا این که فرد از چه طیف و با چه خصوصیات شخصی هست.

[1] - پروفسور مک لورن اهل انگلستان، مسیحی کاتولیک مذهب، و رییس بخش فارسی دانشگاه واشنگتن در شهر سیاتل بودند، فردی بسیار مسلط به زبان فارسی بودند، دفترش پر بود از کتب مختلف در زبان فارسی،  ایشان از دانشگاه لندن دکترای ادبیات فارسی گرفته بودند. پدر ایشان که فوت شد من و دو سه نفر دیگر از دانشجویان ایرانی رفتیم کلیسا، در مراسم ختم شرکت کردیم، کشیش که دعا می کند مقداری شراب مقدس که در آنجا ظاهرا برای تبرک توسط کشیش به حاضرین تعارف می کردند، پرفسور لورن به مسول این کار توصیه کرده بود که جلوی همه حاضرین بگیرند و تعارف کنند ولی به ما که مسلمان بودیم نه. یادش بخیر، خیلی از فرهنگ ایران و مسلمانان آگاهی داشت.

[2] - «دکتر چه می‌گوید؟» توسط منتقدین شریعتی نوشته و در سال 1351 توسط نشر "بی نا" منتشر شد

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.