پروردگارا!

در این سحرگاهان که هراس از انتخاب دو راهی های دوگانه زندگی و مرگ، سعادت و شقاوت، انسانیت و حیوانیت، سکوت و هیاهو، جنایت و رحمت و... به اوج می رسد، و انسان نمی داند در سیل های خروشان انسانی، با این همه نیروی خیر و شر، چه در انتظار دنیای مملو از تاریکی و روشنی ماست، که هر کجا یکی از این دو غلبه کرد، دیگری متواری خواهد شد،

ایزدا!

در این سحرگاهان، که به یاد تو صبح روزهای مکررم را آغاز می کنم، در حالی که میل به سخنِ با تو بیشتر از پیش دارم، اما هر چه با تو سخن می گویم، بیشتر در تو فرو می روم، و هراسم افزون می گردد، انگار حس می کنم در این نرمش فکر و اندیشه، پایه هایم گاه سست تر، و گاه مستحکم تر می شود، گاه سوال هایم بیشتر، سرگردانی ام در دنیایی از چراها بیش از پیش می شود، گاه غرق در یاد تو همه سوال هایم را فراموش می کنم، اما گاه چنان در هراس می افتم که خود را گم می کنم، چرا که انگار هر جا که ذکر تو بیشتر است، ترس و وحشت و هراس هم افزون تر می شود، و انگار در هر جمعی که ذکر تو بلندتر و رساتر است، از وجود تو تهی تر می شود، و از آب پاک انسانیت که از چشمه های وجدان و عقل ما جاری است، خالی می گردد، و آنانکه در تو غرق شدند، انگار از همه وظایف و خصوصیات انسانی و فردی خود، که از قضا سوال تو نیز از تک تک ما، ظاهرا از همان، خواهد بود، دور می گردند، و به نام تو جنایت و ظلمی را می آفرینند، که روی هر جنایت پیشه ظالم فارغ از ادعای تو را، سپید می کنند،

تو گویی غرق شدگانِ در نام تو، رحم و مروت و عقل را نیز در این قمارخانه و غرقآبه ی غرق شدگی، باخته اند، که خالی از هر قید و بندی شده، پرهیزگاری شان، به مسلخ برده شده، از انسانیت تهی گشته، به راحتیِ کشتار حیوانات، از انسان ها سر می بُرند، و دشمنان فرضی خود را، که به واقع رقبای وسعت قدرت شانند را، به هر وسیله ایی مجاز و غیر مجازی که یافتند، در خونسردی کامل، و در فضایی که مملو از ذکر توست، نابود می کنند، و از هر چه حقی که تو به دد و دام هم داده ایی، انسان ها را هم حتی، بیحق کرده، پیش می تازند و... این است که هر جا ذکر تو دم گرفته می شود، بر وحشت و هراس انسان می افزاید، چرا که آنان که غرق در ذکر، و استیفای حق تو اند، انگار حقِ دیگری را، نمی بینند، و یا به رسمیت نمی شناسند.

مهربانا!

 از مجالس ذکر انبوه ها گریزانم، چرا که تو را تنها در گوشه های تنهایی دلم، در سالم ترین شکل ممکن یافتم، انگار میان هیاهوی ذکر تو، آنگاه که در انبوهه ها طنین می اندازد، سِحر نابودی دیگران ریشته می شود، و ناقوس باطل کردن حقوق دگر اندیشان، دیگرباشان و... را می نوازند، تو انگار هیاهوی ذکر تو را بر پا می کنند، تا در مستی این ذکر، دیگر حقی برای دیگری ندیده، خودخواهی هایِ زیاده طلبانه را به اوج رسانده، در سُکر آن ذکر، جنایت و ظلم را در هنگامه ی خواب وجدان انسانی خود، و در تعطیلی عقل، ناشی از مستی ذکر، به حد برسانند،

کریما!

در زیر صلیب، و پرچم تو، به نام "سرزمین موعودِ" پیروان تو، به نام خدای بزرگی که تنها انگار از آنِ آنان است!، به نام یهو، به نام خدای رام و...که گویا هر کدامِ از این نام ها، تنها اسم مستعاری از توست، که هر گروه برای انحصار تو برای خود، بر تو نهاده اند، ذکر جمعی می گیرند، تا وجدان فردی خود را خاموش، و در کوری عقل و منطق انسانی و... خود، و در سیل جمعی که به زعم آنان در راه تو به راه افتاده است، آن کنند که به گاه تنهایی، و در سکوت دل شان، هرگز جواز آنجامش را نخواهند یافت.

رحیما! 

تو انگار این دل، وقتی در تنهایی به یاد تو می تپد، دیگر تو را از هر جنایت و حق کشی، از غیر باز می دارد؛ اما در مستی اذکار جمعی انبوهه ها، آنگاه که دل ها مُهر تعطیلی از مِهر می خورد، تا در تشخیص حق و عدل، از ظلم و جهل کور شوند، و انسان طغیان کرده، فارغ از هر قیود انسانی، در تعطیلی عقل، که قاضی تکوینی دل انسان هاست، که او را به پرهیزگاری می خواند، برای انجام هر عملی آماده شود، تا اسب ظلم بتازد، و بر پیکر انسان و حیوان، و هرچه از حق، که در جهان جاری است، با نعل های تازه از خشم و جهل، مملو از مستیِ ذکری جمعی از تو، بتازد و بتازاند.

این است که سپاهیان کشتار، جنایت و ظلم، همواره در زیر صلیب های بلندی که راهبان معابدِ ذکر جمعی، که به دست شوالیه های قدرتمند شان داده اند، می تازند و کور وار پیش می روند، و یا معلمان اندیشه خدایِ رام، که معابد پر زرق و برق شان، هوش از دل هر هندوی ساده دل و پاک و مهربانِ متصل به طبیعت، و ذکر خدا، می رباید، و او را مدهوش از آن همه جلال و جبروت، غرق در ذکر "رام رام"، به کشتار دیگران می فرستد، تا معبدی، بر معابد ذکر گویان جمعی خدای رام افزوده شود و... یا خاخام هایی که به دنبال ساخت معبد افسانه ایی و عظیم و پرشکوه سلیمان هستند، ذکر خداوند یهو را دم گرفته، ده فرمان رهایی بخش موسی، از ظلم و استبداد فرعونی را به کناری نهاده، خود پرچم سلطه بر غیر را، در هیاهوی یک ذکر جمعی، گرم گرفته، چون جماعت گرگان می درند، و به جلو می تازند و...،

و آن مولوی و... سنگر گرفته پشت هزار حُکم، که او و امثال او از "قاتِلوا" های قرآن استخراج کرده اند، ذکر جمعی "الله اکبر" گرفته، شهادتین را بر پرچم های مخوف سیاه و سپید خود حک کرده، به نام تو، چنان از آنچه خارج از گود خود می بینند، می کُشند و سر می برند، و غارت می کنند، تجاوز را به حد می رسانند، که قصاب ها از گوسفندانی که باید خوراک خلق الله شوند.

ایزدا!

این است که از هر چه ذکر جمعی هراسان و گریزانم، چرا که مرا در خواب سکرآور آن ذکر، به هرجا که بخواهند می برند، مرا از تو، و وجدان و عقلی که در من به ودیعت نهادی تهی کرده، اسب راهوار فتح و الفتوح و کشور گشایی های خود کرده، تا در هوس غارت این و آن، همراهشان شده، رقابت جاهلانه اشان را در به زنجیر کشیدن هر چه بیشتر انسان ها، قرین موفقیتی بزرگتر کنم، تا شمار آنان که در ذیل نام خدای رام، یهو، روح القدس، الله و... که پرچمش در انحصار آنان است، در تعداد و وسعت افزایش یابد، و "جنگ هفتاد و دو ملت" را پایانی هرگز نبوده، و بر سیل خون جاری از دیگران، کشتی قدرتِ دم گرفته ها از نوای نام تو، به پیش بتازد، و این دنیا همواره در رقابت غول های قدرتی که در ذیل نامی از نام های تو، شکل گرفته اند، در خونآبه ایی که از دل هر انسان پاکباخته ایی در زیر پای همه آنها جاریست، کشتی قدرت این و آن را به نمایندگی از تو پیش برانند، خون هایی که هرگز از ریختن نایستاده، و انگار تا تو را در گوشه دل خود به حصار انحصارِ گوشه تنهایی خود نکشیم، باز نخواهد ایستاد.

پروردگارا!

می خواهم تو را در گوشه ایی از قلب خود مخفی کنم، تا یقه ات را از دست این و آن در ربوده، تو، خالص برای سکوت و آرامشم بمانی، چرا که اکنون نام تو مایه تشویش، و ذکر تو صدای بوق جنگ و جنایت، و هشدار دهنده خاموشی وجدان و عقل و... است، تا در تاریکی یک هیاهوی بزرگ، حق کشی های دهشتبار، به راحتی صورت پذیرد.

بزرگا!

می خواهم تنها، میان اقیانوس معرفت تو شنا کنم، بی پیر می خواهم به این دریا شیرجه بروم، که هر چه پیر جستم، با گلیمی کوچکتر از وسعت عقل و تفکرش، که به کوچکی خود او بود، آمد، و وقتی با او دمِ ذکر تو را گرفتم، آن گلیم خود را به وسعت بزرگی تو گشاد، و گسترده خواست، و خود در مرکز آن خرقه نشست، و دیگر تو را فراموش کردیم، و تنها به وسعت گلیمی اندیشیدیم، که او خود در مرکزش نشسته بود.

خدایا!

می دانم تو را گلیمی نیست، که تو، نه در مکان می گنجی، و نه در زمان، تو را تنها در گوشه ی قلب انسان هایی می توان سالم و خالص یافت، که در سکوت و تنهایی، در تو غور می کنند، آنگاه که کوسِ هیاهوی دکانداران نامِ تو خاموش است، و می توان اشعه های نورت را در کنکاش دل خود یافت.   

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در خطر سرنوشت اتحاد جماهیر شوروی ...
وقتی اوضاع داخل خوب نیست 6 مرداد 1366، چند روز پس از تصویب قطعنامه‌ی 598 در شورای امنیت سازمان ملل،...
- یک نظز اضافه کرد در خطراتی که ایران سرزمینی، و حتی...
دیدگاه رهبر شیعیان آیت الله العظمی سیستانی در مورد حکومت و دولت مدنی و مردمی... (https://t.me/mohand...