تو ما را مرعوب خطاب می کنی،

بله ما مرعوبیم، سخت هم مرعوبیم، چرا که نباشیم،

وقتی چون تویی در این سو، و چون اویی در آن سو، با هم می شوید، من بسیار مرعوب می شوم،

لرزه بر اندامم می افتد، چیزی بیشتر از مرعوب، که تو ما را خطاب می کنی.

تو خود بگو، وقتی آن دشمن با آن همه درایت، و "تو" در کنار هم می آیید، براستی ترسناک نیست؟!

آخر در بود امثال تو، چه کسی می تواند، بی خیال و راحت زندگی کند؟!،

تو خطرناکی، زیرا چیزی برای از دست دادن نداری، خطرناک تر از هر بدخواهی هستی که ما می توانیم داشته باشیم،

بندهایی که تو برای دست و پای مان، برای ذهن مان، برای زندگی مان، برای دنیای مان و... تدارک دیده ایی، به واقع هم رعب آور و ترسناک است،

تو خود نیز اگر با زنجیرها خو نگرفته بودی، اکنون چون ما مرعوب می شدی، حتی شدید تر از ما.

مرعوب به خشمِ خصم، آنگاه که چون تویی دیوانه وار به دشمنی بیشتر تحریکش می کند،

وقتی او، با "بیخیالی" مثل تو، سرجمع می شوید، و مقدرات یک مُلک و ملت، در دستان شما می افتد،

وقتی تو بر ایران و ایرانیان هیچ تعصبی نداری، و در ساختن این مُلک هیچ نقشی نداشتی،

وقتی تمام فکر و ذکرت، حفظ قدرت جناح سیاسی ات، و تداوم قدرت آن به هر وسیله و هر روش می شود، هدف تو،

بله مرعوبم، چیزی بیشتر از مرعوب، مرعوب که چیزی نیست،

مرعوبم به نابودی داشته های مان،

مرعوبم به حفظ امانتی که در دست ماست، به کشوری که مقدراتش دست امثال چون تویی افتاده است.

می ترسم چون زنده ام، می ترسم چون بسیار دارا هستم،  

می ترسم، زیرا چون تو نیستم، و به نابودی داشته هایم، راضی نخواهم بود،

تو هم که مرعوب نیستی، نشان از ناداری توست، زیرا همه چیزت را باخته و بر باد داده ایی،

مردگان ترس را به کناری نهاده، و نمی ترسند، آنان ترس را کاملا فراموشی کرده اند،

ترس نشان از داشته هاست، نشان از زندگی، نشان از زنده بودن است،

آنان که چیزی برای از دست دادن ندارند، ترسی هم نخواهند داشت،

و اینان خطرناک ترین انسان ها برای بشریتند،

این زندگانند، که به از دست دادن، داشته های خود ترسانند،

ایران با عقبه هزاران ساله اش، امانتی است که نسل اندر نسل، دست گشته، و اکنون دست ماست.

و این داشتن ها، مسولیت آور، و این مسولیت، ترس آور است،

انسانی که مسولیت احساس نمی کند، چه ترسی می تواند داشته باشند؟!

آنان که همه چیزشان را در نگبت قدرت و نوع افکار خود باخته اند، ترسی هم در ندارند، و نخواهند داشت.

زیرا چیزی برای از دست دادن ندارند،

و اصلا معنی ترسیدن را هم درک نخواهند کرد،

نابود شدگان را، ترسی از نابودی نیست،

به عکس امثال شما، این روزها، ترس نابودی داشته های مان، مرا سخت مرعوب می کند،

و این ترس با نترسیدن ها، تهور نهفته در دلِ ناچیز، بی چیزتان بیشتر هم می شود.

وای به روزی که ندارها، سکان انبان ثروت یک مُلک ثروتمند را عهده دار شوند،

با هر حرکت و سخنی، دل صاحبان آن، آب، و دل شان خون می شود.

آنگاست که هر لحظه تن هاشان می لرزد و سخت ترسیده به نظر می رسند.

درست می گویی، من مرعوبم، من از این جماعت نادار می ترسم،

زیرا به گمان ناداری، مفت، مُلک و ملت ثروتمند خود را خواهند باخت.

او که هرگز در عمرش، چیزی نساخته است، چرا باید از ویرانی بترسد؟!

و باز این مرا بیش از پیش مرعوب می کند، که تو در هیچ ساختنی حضور نداشتی؛

کسی باید از ویرانی بترسد؛ که خشتی بر خشت نهاده، و میانش را با خون خود گل اندود کرده باشد.

آری برادر! ما مرعوبیم، و سخت می ترسیم.

کاش تو هم چیزی می داشتی، و بر حفظ آن خوفناک بودی.

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.