چاپ کردن این صفحه

بگذار یغما شدگان تنها، بر این دام لا فرار

13 فروردين 1399
Author :  
بر آتش آندازی مرا

بگذار یغما شدگان تنها، بدین دام بی فرار

 

ماییم دو دوزگان در این اقیانوس بی حصار

هم گونه گون کشیم ز خود، هم بار روزگار

 

توفان و سیل بَرَد، دلی که از سنگ گشته است

این سنگ هم باز به چشم ما خستگان، چو خار

 

ما کاروان غارت شده، از کار و بار خویش

این کار و بار به گردن، خود یک وبالُ بار

 

چنگی به دل نمی زند این موهبت که داد

چنگیست این داشتن خود، باریست بر دلِ زار

 

گاهی هجوم می برد او سخت بر کاروان ما

ما هم به رغم عشق بدو، اما در حالت فرار

 

شاید رسد زان مائده، ناگاه خوش نمی،

ناخواسته آید و گیرد، بر این بالینِ خوشقرار

 

این است رسم بردن و کشتن به روزگار

با سرفه های خشک رسیدن، و الفرار

 

ای تُنگ آبِ دل، جمع کن تو طُره ات

بگذار یغما شدگان تنها، بر این دام لا فرار

 

به نظم در آمده در 12 فروردین 1399

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

آخرین‌ها از  مصطفی مصطفوی