The Latest
اکنون که به پرتگاه های دوره کوتاه اما طولانی ِ زندگی ام نظری می اندازم؛ به عینه تعدد خطراتی را می توانم حس و لمس کرده و یا بشمارم که تو از سرم رفع و رجوع کردی؛ گردنه های باریک، هول انگیز، عمیق و پرتگاه های خوف برانگیزی که عبورم دادی. این است رسم تو و آن است رسم ما؛ تو لطف می کنی و ما نافرمانی. امید به استمرار لحظه لحظه ی لطف تو دارم این کریم بنده نواز. همچنان امید به جادوی رحمتت ای رحمان و رحیم. رسم ناجوانمردی روزگاریان، نتواند که جدایی ما را رقم زند. که مرا از تو جدایی نیست انشا الله. "که من از تو بر نگردم به جفای ناپسندان" سعدی علیه الرحمه
+ ننوشته شده توسط سید مصطفی مصطفوی در 8:33 AM | چهارشنبه چهاردهم اسفند 1392
خدایا هرگاه که بارش بارانِ رحمتت شهر و کوچه هامان را شستشو می دهد انگار چهره تو نیز در پس آن هویداتر می شود، پس باید شکر این بارش و چهره نمایی را یکجا بجا آورد. خدایا چهره ات پشت آسمانی صاف و تمیز انگار بهتر دیده می شود، پس بیش از این چهره بر ما هویدا کن.
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۴ ساعت 19:3 شماره پست: 598
این روزها کشورهای شرق میانه (یا همان خاورمیانه) به مرکز ریختن خون هایِ گرمِ مردمی تبدیل شده است که در مظلومیت تمام ضایع و یا به زمینِ سرد می ریزند، جان های بیگناهی که به ملعبه یِ دستِ بازیِ قدرتِ قدرتمدارانی تبدیل شده اند، که برای مردمِ این منطقه نقشی جز دادنِ خون و خوندل خوردن، در این بازی قایل نیستند؛ آری به درستی باید در پایان نماز خود و در بهترین زمان ها برای استجابت دعا، دست های نیاز را بالا گرفت و خداوند قادرِ متعال را به خون هایی مظلوم و بی گناه قسم داد که در کمال مظلومیت در خاکِ جای جایِ این منطقه ریخته می شوند، تا در رگ های جوامع خود جاری نشوند و بدن سرد و بی خون این جوامع همچنان بر گِل بماند.
اما آیا این تمام خون های مظلومی است که در این سرزمین بلازده بر زمین ریخته و ضایع می شوند؟ باعثِ تاسف است که باید گفت پاسخ کاملا منفی است، و این تنها خون هایی نیست که ریخته و ضایع می شوند و این بخشی از آن است که ناشی از کشیدن چاقویِ ظلم برگلویِ مردم این منطقه و یا از شلیک سرب های داغ بر بدن رنجورِ شان بر زمین سرد ریخته و ضایع می شود. مظلوم تر از خون های جاری از دِشنِه و سُرب هم هست، و آن خون هایی است که اصلا کسی سرخی آن را هم نمی بیند و لذا صاحب (دَمی) خونی هم نیست که آن را از قاتلانش واطلب نماید.
برغم تمام خون هایی که به هنگام جاری شدن، سرخیِ مظلومیتِ خود را به رخ چشم های بی تفاوت و سیاست زده ی ِ جهان می کشند، خون هایی هم هستند که در سکوت و مظلومیت حتی جاری هم نمی شوند و فریاد صاحبانش در سکوت و یا هلهله یِ استبداد شنیده نمی شوند و لذا سرخی آن را هم کسی نمی بیند و این خون ها که اکثرا هم متعلق به نخبگان این جوامعند در گوشه گوشه ی خانه های شهرها، سلول های بیشمار زندان ها ضایع می شوند، تا در رَگِ جوامع خود جاری نشوند؛ از سویی دیگر سایه جنگ و استبداد مانع شکوفایی استعداد های این مردمِ تمدنساز شده تا این خون های با ارزش جوانان مستعد ما در رگ جوامع جاری نشده و ظالمانه ضایع گردد و لذا این خون ها شاید مظلومانه تر از خون هایی باشد که از آلاتِ سرب و دشنه جاریند که اینان شهیدان مکر و حیله اند و آن خون ها از دندان های سگانِ درنده و پارس کننده می چکند و لذا خوب هم دیده خواهند شد، و برعکس اینان در سکوت و وهم ضایع می شوند.
آری زندان های مستبدین این منطقه مملو از مردانی است که لایق کرسی های رفیعتند لیکن همنشین بدحالان شده و از کُنج زندان های مهرشده سر درآورده اند تا در دسترس نیازمندان جوامع خود نباشند. یا مغزهای مملو از حکمت و علمند که از کرسی های دانش افزایی مللِ خود به دور مانده و در کُنج خانه های خود خاک می خورند و عمر ذیقمت به پایان می برند. یا استعدادهای جوانانیند که می توانند موتورِ تمدنِ شرق را دوباره به حرکت در آورند، ولی بواسطه ی نبود امکان درجا می زنند و حریصانه به کرسی های دانش اندوزی می نگرند که یا ویران شده و یا خالی از استاد.
آری این ها را هم باید به خون های مظلومی اضافه کرد که سرخیِ مظلومیت آنان چشم ها را خیره کرده و انسان را به تفکر وا می دارد و عجزِمان را به رُخِ مان می کشد که تغییری در این وضع نمی توانیم داد؛ این ها همان خون های سرخ و زلالی است که در رگ صاحبانش ضایع می شوند و در رگ های جوامع خود جاری نمی شوند، تا بدنِ شُل و بیحال آن، بی انرژی و همچون مخموری غارت زده در گوشه ای بیفتد و همچنان مثل گذشته از کاروانِ علم، فضیلت و ارزش باز بماند و نظاره گر وضع اسفبار خود باشد.
باری باید بعد از هر نمازی دست ها را به آسمان برد و خداوند خود را به خون های مظلومانه ای از این دست این گونه قسم داد که "بِدَمِ المَظلومَ یاالله" و ده مرتبه از ته دل فریاد به نیاز برداشت که "یاالله، یاالله، یاالله، یاالله، یاالله، یاالله، یاالله، یاالله، یاالله، یاالله ما را از این وضع برهان".
برخی بیت المال را تنها به زَر و مال موجود در آن محدود می کنند، لیکن مهمترین گوهرِ موجود در کیسه ی ملت ها جان هایی از این دستند که آشکار و پنهان ضایع می شوند و خرابی و خسارت آن اصلا روی کاغذهای لیست برداری از خسارات نمی آید، حال آنکه این خسارت بسیار بزرگتر و حتی جبران ناپذیر است.
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۴ ساعت 10:11 شماره پست: 597
خدایا هر اندازه که از بندگانت ناامیدم، به درگاهت امیدوارم و خواهم بود؛ گرچه در تاریخ چشم به آسمان بودن، چشمان زیادی را رو به آسمان سفید شده دیدم که نور خود را در انتظار دریافت نظر و عنایتت از دست دادند و پیر و فرتوت شدند، ولی این را می دانم که در پس انتظارهای طولانی از این دست، وصل محقق خواهد شد. پس هرچند این انتظار طولانی می شود و رنج بیشمار ما را در پی دارد، ولی امید به گشایش و فرجی از درگاهت را کاملا منطقی می دانم، پس این انتظار را به لطف تو هرگز از دست نخواهم داد که این انتظاری مقدس است و هرگز بی حاصلش نمی دانم.
+ نوشته شده در شنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۹۴ ساعت 12:36 شماره پست: 592
خدایا!
شنوایی؟
بینایی؟
دانم که هستی؛
لیک افسوس!
جوابی ناید از نای تو ای خالق؟!
تو خود گو، ز تو به که شکوه آرم؟!
شکوها دارد دلم،
زین غصه های ناتمام؛ رنج های نا ضرور؛
عصرِ غم انگیز؛
پاره باید می شدی، ای بندهای محکم دل؛
آتشی است، در سینه ام؛
ایزدا! شکری بزرگ و بی انتها تراست که این توفیق را در گوش هایم قرار دادی که صدای اذانِ موذنت، همچنان برایم به پا خیزاننده باشد و انرژی لازم برای ایستادن در جهتی که تو تعیین کرده ایی را برای لحظاتی هم که شده، برایم ایجاد نماید تا در چند رکعتی، رکوع و سجودی داشته و ذکری با تو گویم؛ این شاید بزرگترین نعمتی است که بعد از وجود به من دادی و تنها شکر همین نعمت نیز از حد من خارج است؛ و همین را روزنه ی امیدی می دانم که شاید راهی به سوی تو برایم باز گشاید. خدایا شکر ترا که قلبم را پیش از هر واسطه یی متوجه خود کردی که در غیر آن، واسطه های غیر معصوم و نمایندگانت را هزاران خطا، مشکل و نقصان متصور است و دیدن آن ممکن بود، از تو نیز مرا زده و دور کند.
+ نوشته شده در دوشنبه شانزدهم دی ۱۳۹۲ ساعت 19:1 شماره پست: 376
خالقا! این را به حساب علاقه ات بر خود می گذارم که این چنین بیکَس و کارم قرار دادی. نگاه که می کنم کَس و کاری نمی بینم که "کَس و کار" باشد؛ لابد این کردی که جز تو قبله و قبیله یی نداشته باشم که اگر غیر از این بود قبله گاه های بیشمارم می بخشیدی تا بدان ها سرگرم باشم و حتی اگر بخواهم هم زمانی نیابم که به تو رو کنم. دلم به داشتن کَسی در میان خلق تو رغبتی ندارد و آنان را نیز در کارم موثر نمی دانم. تنها تو را "کن فیکون" کننده حال خود می بینم که می توانی به لحظه یی راهی بگشایی و یا راهی ببندی؛ شروعی بیافرینی و یا پایانی؛ و من هم به هر چه تو راغب باشی راضی هستم و اگر هم نباشم باز خیر خود را در آن می بینم. پس بنواز هرگونه که خواهی و تو در مُلک خود پادشاهی غالبی و ما هم مغلوبی ابدی؛ ما تیر و ترکش تو را به جان خریداریم که این جان را هم مِلکیتی مارا نیست.
نوشته شده توسط سید مصطفی مصطفوی در 2:1 PM چهارشنبه دوازدهم شهریور 1393
+ نوشته شده در شنبه ششم تیر ۱۳۹۴ ساعت 2:40 AM توسط سید مصطفی مصطفوی |
بر ساحل بی پایان غم
امواجی دائم می نوازد ما را
و تو بر آن فقط نظاره گری!
گاه موجی انسانی در ربوده و می بلعد
و ساحلی را به وحشت فرو برده
دل ساحل نشینانی می لرزاند
و تو باز صبورانه فقط نگاه می کنی!
سیلی موجی سخت بر تارک صخره ها فرود می آید
ولی ز سفتی اشان از رو رفته به دریا باز می گردد
و باز نومید نشده! به تکرار می اندیشد
او شاید به جادوی تکرار ایمان یافته است؟!
دوباره و صدباره سخت می نوازد صخره ها را
چون تنها به اضمحلال شان می اندیشد
و انگار ماموریت و مسولیتی جز نواختن صخره ها نداده اند او را
آنقدر تکرار و تکراری شوم
که صخره ها را نیز می فرساید
گرچه اضمحلال شان زهی خیالیست باطل
ولی ناجوانمردانه و محکم می نوازدشان
و تو باز منتظرانه به نظاره می نشینی!
سیلی امواج ساحلی را می فرساید
و دل ساحل نشینان را آب می کند
و تو همچنان غرق تماشایی!
که ساحلیان را چه می شود!
و یا چه می کنند!
کارت فقط نگریستن است و بس؟!
موج ساحل ها به اسارت برده به زنجیر می کشد
و تو باز فقط می نگری! و همین و بس!
آخر این ساحل و ساحل نشینان را خدایی نیست؟!
+ نوشته شده در جمعه ششم دی ۱۳۹۲ ساعت 13:47 شماره پست: 369
خدایا تو شاهدی که هیچگاه زیاده طلب نبوده و به حقِ احدی از بندگانت نظر نداشتم؛ که معتقدم اگر خیلی هنر داشته باشیم و موفق شویم، همان لقمه یی که در سفره مان قرار دادی را بخوریم، بسیار کرده ایم.
وچه زیباست بارش که جهانی را از دوره یی به دوره یی دیگر و ما را از خلصه یی به خلصه یی دیگر می برد. از خشکی به طراوت، از خستگی به فرح، از مردگی به زندگی، از بی بری به بر، از ناامیدی به امید، از خمودی به سرزندگی، از خشم به مهر، از تاریکی به روشنی و... بارش ها از آسمان به زمین و از بالا به پایین صورت می گیرند و انگار این رمز رحمت آفرینش است که آشکار و بر همگان هویدا شده و رمز شکنی و فاش می شود. بر تارک خشکیده گیاه ما، این باریدن نعمتی مصفاگر است. قدر تو که داند که نداند که چه هستی، ای نعمت هستی که بر چشم ها گشته هویدا. و خدای بارش هر بار می بارد تا باز چرخه خواب و بیداری ما بچرخد و صد افسوس که باز درخواب رویم. این است کفران نعمت بارش که او تکرار می کند و ما نیز تکرار؛ او زندگی تکرار می کند و ما غفلت. هر بار ما شرمنده ز غفلت، بر بارش متنعم.
+ نوشته شده در دوشنبه ششم آبان ۱۳۹۲ ساعت 7:42 شماره پست: 341