سید محسن حسینی فرزند آقا علی شهید مظلومی از شهدای روستای گرمن شاهرود

شهید سید محسن حسینی متولد ۱۳۵۰ بود. این شهید بزرگوار در منطقه کربلای فاو در تاریخ 22/1/1366 به شهادت رسید، منطقه ای که مزدوران بعثی خیلی زحمت کشیدند تا آن را پس بگیرند ولی نتوانستند. وقتی جسد پاک این شهید بزرگوار را به سپاه شاهرود آوردند تا به خاک سپرده شود من بر جنازه اش حاضر شدم صورتی آرام داشت که از یادم نمی رود انگار که خوابیده بود. انگار زنده بود و تر و تازه نظری بر جنازه اش انداختم از مظلومیتش فریاد یا محمدا یا علییا سر دادم با خود گفتم آثاری از جراحت انگار به بدنش نیست او چطوری به شهادت رسیده است. انگار چیزی به او اصابت نکرده است. ولی ظاهرا قبل از تحویل جنازه ها آنها را سرو سامانی داده بودند و خون و خاک صحنه جنگ را از چهره آنها زدوده بودند در همین عوالم بودم که صورت به پهلو خوابیده اش را بلند کردم تا چهره اش را بهتر و برای آخرین بار ببینم این جا بود که دیدم رگ گردنش از کنار مورد اصابت قرار گرفته و کاملا شکافته شده است و همین عامل شهادتش شده است و او انگار صورتش را به پهلو خوابانده بود که کسی از جراحتش آگاه نشود.

 

سید محسن انسان آرام ٫ بی آزار ٫ متواضع ٫ دوست داشتنی٫ مهربان ٫ خالی از هر گونه غل و غش ٫ ... بود او در اولین باری که به جبهه اعزام شد به شهادت رسید تا نباشد و وضعیت این روزها را نبیند. ولی برای رفتن بسیار زود بود او فرزندی صالح بود و در بی مشکلی نظیر نداشت. نوجوانی که به هیچ گناهی آلوده نبود. متانت٫ محبت در او اوج می زد. دلم وقتی چهره معصومانه اش را در سپاه شاهرود دیدم فرو ریخت. مردان این وطن چه مظلومانه به تیغ کین سردار بی خاصیت عرب (صدام معدوم) گرفتار شدند. بریده باد گلویی که فرمان آتش به سوی ما را داد و بریده باد دستانی که دست به ماشه بردند تا زلالان پاک این وطن را به خاک بکشند. واقعا حرامش باد خاک که چنین بدن های پاکی را در خود بلعید. خلا هزاران شهید را که رفتند و صحنه امروز خالی از وجودشان است را با پوست و خون احساس می شود.

هرکدامشان را که نگاه کنی بی نظیر بودند و مادر گیتی نخواهد زاد همچو گل های پاکی را که پای در زمین و سر در آسمان داشتند. وقتی به تک تک آنها فکر می کنم به بی اساسی برخی شعار های رایج مان پی می برم که "امریکا در چه فکریه ایران پر از بسیجیه" آن ها بسیجی هایی بودند بی نظیرند و  بدون چشمداشت به هیچ امتیازی سوی جبهه شتافتند (اصلا آن موقع ها امتیازی در کار نبود که برایش به جبهه رفت و اصلا پیروزی در افق دیده نمی شد که به بعد آن فکر کرد) و جان در طبق اخلاص نهادند و سر بر کف گرفتند شدند آنچه لایقش بودند. باز ماندگان از این قافله کجا و آنان کجا آنان جز به رضای دوست هیچ در نظر نداشتند و ما که حساب و کتاب هر قدم و هر کلمه خود را داریم که مبادا بر منافعمان خدشه ای وارد شود. آنان تمام سرمایه ی خود را بی حساب در دست گرفتند و رفتند بدون هیچ چشم داشتی به نتایج دنیوی آن. امروز ما اگر حقی را ببنیم و یا ناحقی را موقع واکنش (حتی زبانی) هزار احتیاط را در نظر می گیریم که مبادا خدشه ای به منافع مادی ما وارد شود ولی آنان در صحنه عمل تمام سرمایه خود را به قمار خانه جهاد بردند و باختند هر چه داشتند تا بلکه گوشه نگاهی از حضرت حق (جل اعلی) را به خود جلب نمایند

امروز اگر به مزار این شهدا مراجعه کنی می بینی که از این دست زیادند. البته با طرح های جدید بنیاد شهید و سپاه امروزه تمثال های مبارک این شهدا از قبورشان برداشته شده تا مراجعین ندانند که با چه چهره هایی ملاقات می کنند و به جز سنگ نوشته هایی یکدست و یکرنگ و یک اندازه و با متنی کلیشه ای بر قبورشان چیزی دیده نمی شود ولی اگر به مزارهای شهدای جنگ که هنوز دوستان موفق نشده اند عکس هایشان را بردارند بروی می بینی که این جماعت حتی از چهره هم با ما متفاوت بودند چه برسد بر سیرت.

خدایش رحمت کند و او را با شهدای صدر اسلام و روح مبارک انبیا و اولیا و صالحان و مصلحان (علی الخصوص روح مبارک مصلح بزرک و قافله سالار این سپاه حق حضرت امام خمینی ره) محشور و متنعم گرداند.

خدایا در این روز دوم محرم حسینی ات و به برکت این ایام ما را هم مشمول دعای خیر این شهید قرار ده. و عاقبت ما را هم همچون این شهدا ختم به خیر فرما. امین رب العالمین

خدایا می دانم که اکنون هم پس از سال ها چشیدن درد ماندن اگر صحنه ای باشد (که البته صحنه مبارزه با ظلم هر دقیقه و ثانیه موجود است اگر مرد میدانی باشد که البته هستند و ما آنان را به چشم خود می بینیم) نمی توانم باز در قمارخانه های جهد و جهاد با تمام سرمایه به میدان بیایم ولی نظری حسرت بار به برد آنانی دارم که روزی در کنارشان بودم و آنان با فاصله ای زیاد از من جلو افتادند و حسودانه به برد بزرگ شان و معامله سرشار از سودشان می نگرم ٫ برای تو چه خرجی دارد که ما را همین طور قبول کنی ٫ از تو چیزی کم نمی شود که ما را همین طور ناخالص بپذیری٫ این که این پاکان را مورد تفقد خود قرار دهی که زیاد کاری نیست اگر ایثار کنی ناخالص هایی همچون ما را بپذیری آنگاه است که رحمانیت و رحمیتت بهتر در دیده  خلقت خواهد آمد. خدایا شرمنده که در میان چه جمعی بودم و بهره لازم را نبردم. شرمنده از همه چیز.

این هم شاید تقدیر ماست که باشیم و ببینیم افتادن انقلاب به دست نا اهلان را (آنچه امام ره قبلا بدان هشدار داده بود)٫خیانت ها را٫ انحراف ها را٫ اختلاس ها را٫ و حیف و میل بیت المال ها را و... را البته تقدیر که نه ٫ حاصل نتیجه بدی هایم که کفاره گناه البته ماندن است و دیدن. 

آنچه مطمئنم این که تو تقدیر بد نمی کنی چون نسبت به بنده ات نه حسودی و نه بد خواه و تو مبرای از هر گونه رجس و پلیدیی٫ و رجس پلیدی تنها برازنده ما بندگانت است که آبروی تو را به واسطه خلیفه و نماینده تو بودنمان در زمین نزد فرشتگانت برده ایم. ولی چه بگویم زبانم نمی چرخد که آنچه لایق تو و آنچه لایق ماست را به زبان بیاورم انگار قفل شده این ذهن و معرفتی نیست که حتی شرح درد کند دردی که انگار تکرار و مکرر بر انسان های اعصار اتفاق می افتد و این دور را پایانی نیست. 

امتحانی گذاشته ای با سوال های روشن و از پیش اعلام شده که همه همان امتحان را پس می دهند و بدبختانه دور تکرار این افتادن ها و رفوزه شدن ها در این امتحان را پایانی هم نیست٫ نفس ما آنقدر قوی هست که روز را شب و شب را روز اعلام کنیم تا خدایگان و خدایان این دنیایی مان را راضی کنیم که مبادا خسارتی به منافعمان برسانند و خجالتی هم از خدای بالا سر نکشیم که به یقین او را ناظر بر اعمال خود می دانیم.  

از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
در سایه گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده

بیداد رفت لاله‌ی بر باد رفته را
یا رب خزان چه بود بهار شکفته را

هر لاله‌ای که از دل این خاکدان دمید
نو کرد داغ ماتم یاران رفته را

جز در صفای اشک دلم وا نمی‌شود
باران به دامن است هوای گرفته را

وای ای مه دو هفته چه جای محاق بود
آخر محاق نیست که ماه دو هفته را

برخیز لاله بند گلوبند خود بتاب
آورده‌ام به دیده گهرهای سفته را

ای کاش ناله‌های چو من بلبلی حزین
بیدار کردی آن گل در خاک خفته را

گر سوزد استخوان جوانان شگفت نیست
تب موم سازد آهن و پولاد تفته را

یارب چها به سینه‌ی این خاکدان در است
کس نیست واقف این همه راز نهفته را

راه عدم نرفت کس از رهروان خاک
چون رفت خواهی این همه راه نرفته را

لب دوخت هر که را که بدو راز گفت دهر
تا باز نشنود ز کس این راز گفته را

لعلی نسفت کِلک دُرافشان «شهریار»
در رشته چون کشم دُر و لعل نسفته را

شهریار

تهران - ۲۷/۸/۱۳۹۱

روز پنجم محرم ۱۳۹۱ خدمت آقای محمد عباسی رسیدم او که از فعالین جنگ و فردی پیگیر در مورد شهداست در مورد سید محسن مصاحبه ای با دائی رضا بسطامی (روحانی فرهیخته و عارفی که سال های سال عمر خود را در جبهه گذراند و به قول خودش شهادت نصیب او نشد و هر وقتی رزمنده ها را می دید می گفت برای دائی رضا هم دعا کنید شهید بشه ولی انگار خدا او را برای صحنه ای دیگر نگهداشته تا بماند. خداوند به او طول عمر بدهد) داشته است می گفت وقتی در میان عکس ده ها شهید عکس سید محسن حسینی را به او نشان دادم او را شناخت و گفت اگر بر قبر این شهید امام زاده ای بسازند کار زیادی نکرده اند و چند بار اسم سید محسن را تکرار کرد و گفت و عجیب انسان  بزرگی بود چیزهایی که من در او دیدم که خیلی عجیب بود 

محمد عباسی می گفت به گمانم این شهید یک بار به جبهه بیشتر اعزام نشد و در همان بار اول هم شهید شد و با دائی رضا بسطامی زیاد نباید دمخور بوده باشد زیرا از تاریخ اعزامش تا شهادتش زیاد زمانی نبوده است ولی دائی رضا نمی دانم در این شهید چه دیده بود که در وصف او این چنین می گفت و بعد از سال ها جنگ چهره منور این شهید را در ذهن داشت و این چنین ارتباط روحی را با این شهید حفظ کرده است.  

 

+ نوشته شده در شنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۱ ساعت 8:38 شماره پست: 205

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.