"خدا انسان را به صورت خویش آفرید" تورات [1]

"خلق ما بر صورت خود کرد حق" مولوی بلخی [2]

ایزد یکتای من!

در سالگشت گردش فصل روزه، که اینک دهه هاست، به تکرار، بر آن گذشته ام، و هر بار به رسم تمکین، برگزارش می دارم، میان این انقیاد، دلم به سخن با تو رغبت، و سخنی بیشتر یافته، تا ذهنم را در خود، و تو که البته یکی، و در عین حال مجزایم، درگیر کنم؛

برغم حال و هوای آن روزهای خوشِ بیفکری، که عبادتِ از سر تجارتِ کسب رضای تو را داشتم، اینک تفکر تجارت مسلکی، در رابطه ام با تو را، با شاکله دل و روانم ناسازگار یافته، سعی می کنم، از این ساختار تجارت پیشگی جدا شده، دیگر قصد تجارت با تو نکنم، که ذوقمندانه بر تن خویش، ترکه خاموشی نیاز بنوازم، و لذت خوشی های سخت را، به قصد کسب چند ثوابی تجربه کنم،

از این روست، که این روزها فارغ از تجارت معمول، دیگر نمی خواهم به سان برگزار کنندگان مراسم کفن و دفن های پر از تشریفات بیمنطق باشم، که ناباور به رفتنِ همراهی، که چندی قبل با آنان بود، چون مسخ شدگان، از روی متنی، مو به مو، تشریفاتی را معمول می دارند، و بر گوش قطع شده از عالم پیچیده عقل و روحِ تن مرده ایی، سابقا زنده، در حالی که می دانند مرده است، اما یقین بدان نداشته، چون زندگان در این گوش، کلمات را تلقین می کنند؛

در حالی که می دانند زمان خاک شدنِ این جسم مرده، و فاسد شدنی، فرا رسیده، بیتوجه بدین هدف روشن، چنان با وسواس تمام آنرا می شویند، که انگار انسانی زنده، و واجد عقل، و روحی والاست، که پر طمطراق باید به موعدِ دیدار، یا حجله ی یار راهی شود و... حال آنکه در حقیقت یاری جز خاک، بر این جسم انتظار نمی کشد، و برای خاک شدن، که پایان معمول تمام نفس کشندگان دیگر عالم، و از جمله اوست، تشریفاتی نمی خواهد، او را "باید تنها به خاک سپرد"، همین و بس.

ای صاحب سخن! که سخنت را از تک تک ما دریغ کردی، حال آنکه جایگاهت در قلب تمام ما، و نزدیک تر از رگ گردن به ما بود! و حال، ما باید سخن منتسب به تو را، در پیچ و خم دل، و فکر افراد بسیاری چون خود، دیده و شنیده، و همچنان تا دنیا باقیست، در عملیات جدا کردن سره از ناسره، گرفتار باشیم! تو که در تک تک ما حضوری این چنین داشتی و داری، از چه روی با ما، خود به سخن ننشتی؟!

در چنین حال و روزی، که امام محمد غزالی توسی، که خود معلم اخلاق انسان، و انسانیت است، که در بازگو کردن راه های کسب سعادت، شهره شهر است، و بدو در گفته هایش گاه مطمئنم، که بندی را برای انسان در تدارک ندارد، بلکه به نظر می رسد او خود انسان را رها می خواهد، که چنین نگران وسیله دیدن انسان است، و می فرمایند "به صورت خدا خیره نشوید، چشم شما کور می شود." در میان امید و ترس، به دیدن و کور نشدن، اجازه می خواهم، تا گاهی نیم نگاهی کرده، و با هم به واسطه فراخوان بزرگ و عمومی ات، که "بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را" [3] ، با تو سخنی گوییم،

هر چند تو همواره شنوایی، در حالی که مرا گوشی برای شنیدن صدایت، و چشمی برای دیدن رویت، نیست، از این رو بر چشم و دلم مشکوکم، چرا که می بینم، به رغم این فراخوان های بزرگ و عمومی، میلیاردها دست، همواره رو به آسمان، تو را خوانده اند و می خوانند، و منتظر اجابتند، و به نظر می رسد دستان خالی را همواره فرود می آورند، بدون این که اجابت و پاسخ تو را حس کنند، و باز امیدوار، بالا می برند و خالی فرود می آورند، من نیز دهه هاست که به همراه این رکوع و سجود کنندگان، باز تو را می خوانم، و با تو سخن می گویم و خواهم گفت، با این تفاوت که تجارت مسلکی را، به سویی نهاده، منتظر اجابتی نبوده، بر این رکوع و سجود مشغول خواهم بود،

گویا اجابت تو نیز، به ظاهر، همچون دیگر جنبه های وجودت، چشم هایی خاص، برای دیدن می خواهد، تا که بتوان آنرا دید، و هنوز که هنوز است در این سرازیری ثلث آخر عمر، حد چشم هایم را بدین مرزها، راه نیافته، و رسیده نتوانم دید و یافت، باشد که روزی چشم و گوشی برای حس دیدن و شنیدن، مرا نیز چون دیگر مدعیانش، فرا رسد.

مهربانا!

گویند ما را بر صورت و سیرت خود آفریده ایی، این یعنی وقتی به خود نگاه می کنیم، باید تو را در خود ببینیم، یا گوشه هایی از آنچه که تو هستی، و باید باشی، دیده شود، و حسش کنیم، و من نیز به راستی تو را در صورت و سیرت خود، گاه حس می کنم!

می بینم که تو هم درست مثل مایی، تسلیم وضعی که در آنیم!

شاید بر تغییری خواستار باشی، اما اراده ایی بر حرکت، در تو نمی بینم، درست مثل خود، و بسیاری از همقطارانم که ضجه به تغییر می زنند، و به گاه کوس حرکت به سوی آن، میخکوب هزار ریسمان و میخِ بسته اند.

وقتی در این دنیای مملو از تجاوز و ظلم نگاه می کنم، قلبم از غم و افسردگی لبریز می شود، چرا که انسان بی پناه و تنها، نظاره گر هزاره ها تکرار صحنه هایی از عادی شدن، و رَوای ظلم و تجاوز، و صد البته صحنه ی لخت تکبر ظالمین و تجاوز پیشگانِ جری و درون آشکار کرده اند،

آیا دل تو نیز همچون دل ما، به چنین وضعی دچار می شود، و از چشمانت چون ما، اشک غم و حسرت جاری می گردد، آیا تو نیز چون ما سر در جیب غم فرو برده، یا از سر استیصال سر به دیوار سفت می کوبی، و...؟!

تو که قدرت لایزال و مطلقی، در این هنگامه احساس، و لبریز شدن از درد و خشم، چه می کنی؟!، من اگر چنگی می داشتم، به حتم، به صورت متجاوزین و ظالمین متکبر متجری کشیده، آنانرا، بی نصیب از حال خود نمی گذاشتم و...

تو چطور؟!

تو که صاحب چنگ های قدرتمند و بی نظیری، چه می کنی؟

یا اگر حنجره ایی برای فریادی شنیدنی و موثر می داشتم، بر گوش های کر و سنگین شان، که صدای این همه دادخواهی ها را نمی شنوند، می نواختم و لااقل فریاد "بس کنید" سر می دادم و...

تو نیز همین می کردی؟!

اما نه از فریاد تو خبری هست، و نه از چنگ تو، گویا تو نیز مثل ما، اسیر هزار بند، میخ و ریسمانی، که خود بر دست و پای خود زده ایی، تا نه فریادی برای کشیدنت باشد، و نه چنگی برای خراشیدن صورت کراهتبار ظلم و...، و یا لااقل دستی برای کشیدن بر سر مظلومینی که زیر بار تصمیمات دل اهل ظلم و تجاوز، همواره له می شوند، و فریاد رسی نمی یابند.

خداوندگارا!

مرا عفو کن که این چنین آرامش و قرارت را، با این سخنان نه چندان نرم و لطیف، بر هم می زنم، درشتی سخنم، در کلفتی بیدادی نهفته است که در آن خلق تو غوطه ورند و...

نمی خواهی بشنوی، بگو!

تا به شیوه ایی دیگر، شیوه معمول اهل تجارت، به ذکر تو بنشینم، و از بزرگی، عظمت، قدرت لایزالت، داشته هایت و تکرار بی پایان نام هایت، هزاران در هزار بگویم، در مدح تو هزار شعر بسرایم، از مهربانی ات صد دکلمه در شور گویم، اما گرچه این ذکر، شعر، دکلمه های پرشور و... دلم را آرام می کند، اما در وضع ما تغییری نخواهد داد، این تنها تو را خرسند خواهد کرد، و دلم را آرام از جاری شدن نامت در زندگی خفتبارمان، وضع ما همچنان خفتبار است، که بود، تازندگان می تازند، غارتگران به غارت سخت مشغولند، سوزانندگان زندگی ها می سوزانند، و پیش می روند، و...!

پس بگذار کمی هم از این سوی سکه بگویم، که حکایت درد و رنج است، هر چند باز نمی دانم که چرا باید چنین شرحی را پیش تو گویم، در حالی که خود گفته ایی که ما را در رنج آفریده ایی [4] ، و به حتم نیز بر شرح این رنجِ خود ساخته ات هم، از ما بیناتری، اما گویند "خوشتر آن باشد که سرّ دلبران، گفته آید در حدیث دیگران" هر چند من و تو از یک صورت و سیرتیم، اما بگذار چندی هم در کسوت دیگران با تو سخن گویم.

عزیزا!

ما هر دو، در کنار هم، نظاره گریم؛ مادرم می گفت : "پسرم! بسیاری فقط نظاره گرند، سخن از درد خود پیش آنان مگو، چرا که از فریاد مظلومیت تو، آنان لذت خواهند برد. پس بهتر است که هیچ نگویی، تا رقیب را خوشحال، و خود را دشمنشاد نسازی"،

اما بارخدایا!

تو را نه رقیب می دانم، و نه دشمن، با تو می خواهم بگویم، اما فشاری از درونم، مرا نیز به سکوت و نظاره فرا می خواند، تا با توجه به خصلت سکوت، و نظاره گری ات، که شعرا هم، از این همه صبر انگشت به دهانند [5] و گروهی در اسارت از دمیدن کوس بی نیازی ات، [6] می گویند، و با صورت های هاج واج از بی تحرکی ات، به شکوه نشسته اند...، که انگار باید من نیز چون تو، زبان در کام گیرم، بر صورتت نیز خیره نشوم، که این دیده ی نیم بندم نیز کور نشده، و در حالی که شهادت می دهم و می دانم که ما را بر صورت و سیرت خود خلق کرده ایی، و ما قطره ایی از آنچه ایم، که تو هستی، پس به همان شیوه تو، بر این دردها سکوت می کنم!

و در حالی که تو بر عرش خود، به تماشاگری تکیه زده ایی، ما نیز بر خاک سفت تقدیر خود، در سکوت، به تماشا بنشینیم!

اما پروردگارا!

مانده ام ما را از بهر چه خلق کرده ایی، نظاره کردن چنین وضعی؟!

تو خود نظاره گری، دقیق و قهاری، شریک بر این سکوت و نظاره گری می خواستی؟!

خدایا!

بر رضای تو راضی ام، و میهمان سکوی سکوت و نظارگری ات خواهم بود، اگر تو راضی بر چنین میهمانی، و به داشتن چنین شریکی در نظاره به رنجی بی پایان خواهی بود، من نیز به رغم خواست های دلم، چنین خواهم بود!

ولی لااقل زبان به ابراز رضایت باز گشا، تا بدآن رضایت، دل خوش کرده، چون تو، ما هم به تماشای تقدیر بنشینیم!

آنگاه، جولان شیطان، در جولانگاه ظلم و اسارت انسان، و فرو بردن او در تباهی، در سایه رضایت تو، دیدنی تر خواهد بود؛ وقتی تو راضی بر ادامه این شرایطی، ما نیز با دلی دردمند، اما رضایتمند از رضای تو، مامور به تماشای آنچه می شویم، که نظارگری قهار چون تو، بر آن به تماشا نشسته است.

در غیر این، فریاد و داد است که زین بیداد باید شنید.

[1] - تورات کتاب پیدایش : "خدا گفت انسان را به صورت خویش و شبیه خود بسازیم تا بر ماهیان و پرندگان آسمان و جمله حیوانات وحشی و همه جانورانی که بر زمین می خزند، چیره باشد. خدا انسان را به صورت خویش آفرید، او را به صورت خدا آفرید، آنان را مرد و زن آفرید".

[2] -  ...  خلق ما بر صورت خود کرد حق         وصف ما از وصف او گیرد سبق       چونک آن خلاق شکر و حمدجوست     آدمی را مدح‌جویی نیز خوست ...

[3] - "وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ" سوره غافر آیه 60 کامل آیه "مرا بخوانيد تا براى شما اجابت كنم. همانا كسانى كه از عبادت من سر باز زده و تكبّر مى‌ورزند به زودى با سرافكندگى به جهنّم وارد مى‌شوند"  "و َقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ  إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ" 

[4] - به درستی که ما انسان را در رنج آفریدیم، "لقد خلقنا الانسان فی کبد"

[5] -  "عجب صبری خدا دارد، من اگر جای او بودم....

[6] - عطاملک جوینی، ناقل حکایتی از تسخیر بخارا بدست چنگیزخان است. چنگیز پس از فتح بخارا، حرمتی بر مسلمانی ننهاد و با اسب به مسجد جامع وارد شد. از پی او، دیگر مغولان، با اسب و یراق جنگی در مسجد منزل کرده و در آن بساط می گساری و طرب فراهم کردند. عجب تر آن که صندوق های قرآن را از کتاب خالی کرده، قرآن ها را بر زمین ریخته و صندوق ها را آخور اسبان ساختند.  صفحات قران، زیر سم ها پاره پاره می شد و ستوران بر آن مدفوع می کردند. مشاهیر شهر از ائمه و مشایخ و قضات و سادات و علما و مجتهدان، به تحقیر و تخفیف، شاهد چنین حرمت شکنی بودند، زیرا که به مسجد آورده شده و محافظت از اسبان را بدانان جبر کرده بودند.  در این میان یکی از سادات، که از این نادیده ها در عجب شده بود، از خردمندی پرسید: "مولانا این چه حالست؟" خردمند پاسخ داد: "خاموش باش، باد بی نیازی خداوند است که می وزد!" 

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.