این هفته گردش روزگار مرا به ساختمانی برد که چهار دهه پیش مدرسه ابتدایی ما بود، و اکنون با تعطیلی آن مدرسه، ساختمانش در حراج مدارس تعطیل شده، سهم شورای محل شده است؛ و این دیدار در آستانه روز معلم بود، روزی که برای من یاد یادآور روزهای خوش زندگی است، سال 1356 بود که وارد مدرسه شدم، تغذیه رایگان، خانم معلم هایی که از جامعه ایی متفاوت می آمدند، که با آنچه ما در آن زندگی می کردیم متفاوت بود، در نوع لباس، سبک سخن گفتن، نوع مطالبی که ارایه می کردند، روش های ارتباط با دیگران و... همه و همه برای ما تازگی داشت، آنها افق تازه ایی بودند که رو به آن برای ما پنجره می گشودند؛

و در این دیدار از مدرسه سابق، ذهنم در حالی که از کار اصلی ام به دور افتاده بود، بازگشتی داشت به گذشته و آن سال های خوب، که ما سفر علمی - اجتماعی خود را آغاز کردیم، و حوادث روزگار به سرعتی باور نکردنی تغییراتی را رقم زد، تا ما را به نسل نشسته بر سیلاب تغییرات تبدیل کند؛ آن روزها بر دیوار کلاسی که اکنون دفتر شوراست و مکان مراجعه مراجعین، کلاس سوم ابتدایی  را می گذراندیم، بر دیوار تمام کلاس ها و ورودی راهرو مانند مدرسه، عکسی از محمد رضا شاه پهلوی، و رضا شاه (موسس سلسله) آویزان، و پدر و پسر در این عکس ها ملبس به لباس نظامی بودند، حتی در مدرسه ایی با کارکرد فرهنگی و علمی؛ انگار آنان می خواستند در لباس نظامی کشور را اداره کنند، نمی دانم چرا خود را در این لباس کار آمدتر می دیدند، یا این که این لباس را تنها راه پیشبرد کارهای خود در این کشور ارزیابی می کردند؛ و سلسله اولویت های اساسی حاکمیت خود را در این سه کلمه، کنار عکس های خود مورد تاکید داشتند که : "خدا، شاه، میهن"

آری آنان نیز خود را بلافاصله بعد خداوند، و برگزیده او می دانستند، این امر مختص پهلوی ها هم نبود، پیش از آنان نیز شاهان خود را "ذل الله" خطاب کرده و اگر به تاریخ جهان هم نگاهی بیندازیم، اکثر حاکمان به جای اتصال بیش از پیش خود به مردمی که بر آنان حکم می رانند، خود را به سلسله مراتبی بالاتر از مردم زمینی، به خدایی آسمانی وصل می کردند، انگار اتصال به آسمان و خدا، مزایایی برای آنان می آورد که در طول تاریخ اکثر شاهان چه در مسیحیت و چه در اسلام و چه در یهود و... همه و همه سعی دارند خود را به آسمان وصل کنند، تا زمین؛

و باید پرسید چرا حاکمان خود را به مردمی متصل نمی کنند، که از آنان وکالت دارند، تا امورشان را تسهیل کنند، مردم تحت حاکمیت که به درستی و به واقع "ولی نعمت" حکام خود هستند، این مردم چه عیبی دارند که حاکمان از اتصال خود به آنان گریزان و خجالت زده اند، تا آنجا که حاضرند، در مقابل پاپ (یک انسان مدعی جانشینی خدا) زانو زنند، و او تاج را بر سرشان قرار دهد، حال آنکه این مردم بیچاره اند که بر این تاج گذاری در نهایت هورا خواهند کشید، نه کشیشان که به رغم این که خود را مردان خدا و آسمانی می دانند، غرق در افکاری زمینی اند، و طمع تسخیر زمین در بین آنان، بیش از طمع بر اشغال راه های آسمانی است؟!

در آن روزها، کتاب های درسی ما علاوه بر عکس از رضا شاه پدر، محمد رضا شاه، با عکسی از فرح دیبا، و ولیعهد شروع می شد، مراسم پرچم در صبحگاه، شامل سرود هایی ساده و آهنگین بود، که هرگز نتوانستم آن را حفظ کنم، و تنها با موسیقی و ریتم آن، همراه می شدم، چرا که در فکر و نظر ما، اشعار و سرودها و مفهومی که تدوین کنندگانش نگاشته بودند، غریب بود، دارای اساسی بود که در روزگار افکار بی اساس ما، معنی خاصی نمی یافت؛ چرا که ما هنوز متوجه مفهوم میهن، حکمرانی و... نبودیم، اولین بار بود که این کلمات را می شنیدیم،

اما در همان حال، در این بی خبری و ندانم های بسیار، نظم، دیسپلین، سلسله مراتب، زندگی متفاوت اجتماعی و... را اینجا یاد می گرفتیم، در کنار سواد آموزی که اصل کار ما بود، هزار نکته جدید در معرض دید ما قرار می گرفت، و غیر مستقیم آنرا در خلال سرفصل دروس می آموختیم، و معلمین نیز خود در رفتار و گفتار و منش اجتماعی اشان، مباحثی خارج از دروس و کتاب را، به دلیل اینکه از دنیایی تازه و مدرن تر آمده بودند را نیز، به ما پنجره می گشودند.

با پیروزی انقلاب در سال 1357 تغییرات اندکی روی داد، نوع لباس معلم ها، عکس پشت جلد، عکس های ابتدای کتاب ها و بعضی عکس ها در متن دروس و... تغییر کرد، اما همان معلم ها، و تقریبا همان دروس بود، عکس های سلسله پهلوی از دیوارها برداشته و عکسی از بنیانگذار انقلاب جایگزین آن شد، مراسم سرود خوانی و پرچم هم برداشته، جایش به خواندن چند آیه ایی از قرآن تغییر کرد، و مسابقه ایی برای خواندن این آیات بین دانش آموزان گذاشته شد، که من هرگز موفق به پیروزی در این مسابقه نشدم.

به زودی این مدرسه را ترک کردیم، و راهی مدرسه راهنمایی شدیم، دنیایی تازه تر، معلم هایی از جنس مردان، اینجا بود که وقایع جنگ و انقلاب، و ریشه های آن در کتاب های ما، و همچنین در کلام معلم هایی که خود به جنگ می رفتند و بر می گشتند، سر فصل افکار ما بود، در این موقع دیگر خیلی از مسایل را می فهمیدیم.

 برای من که امروز خوشبختانه با نسل قبل هنوز در ارتباطم، می توانم وصل به خاطراتی شوم که نشانه هایی، و حتی خاطراتی زنده از آثار و آنچه که در دوره های پادشاهی صفویه، قاجار، پهلوی و نهایتا اکنون جمهوری اسلامی را که خود از ابتدا در آن تولد اجتماعی یافتم، را درک کنم.

اما گرچه ما در خلال تولد فرهنگی دوره صفوی، قاجاری، پهلوی تولد نیافتیم، اما تولد جمهوری اسلامی را از ابتدا دیدیم و تحول آن را قدم به قدم دنبال کردیم، روند تاریخی که یک ملت طی کرد و پیش می رود، نمی دانم به کجا، اما هرگز سکون در آن نیست، و می رود تا سرانجام ملت ایران شکل گیرد، و به آرزوهای خود برسند، افتان و خیزان، این موج در حرکت است، و تاریخ نشان می دهد تا به مقصد نرسد، از حرکت نخواهد ایستاد، هرچند سدهای تاخیری، آنان را گاه از حرکت به سوی آرمان های ایدال باز می دارد، اما انگار انسان در حرکت به سوی کمال، فلشی در آسمان برای خود دارد، که زمینی ها نمی توانند او را از آن مسیر منحرف، و یا از خود تهی کرده و بر گرده انسان تهی شده برای همیشه سوار شوند.

نه سال داشتم که انقلاب 57 به پیروزی رسید، و ما وارد یک دوره جدید از تاریخ ایران شدیم، در زمان پیروزی انقلاب، در مدرسه مهدیه گرمن مشغول گذران دوره آغازین ابتدایی و دبستان بودم، زمانی که پهلوی ها این سیستم آموزشی مدرن و موثر را از مردم پیشرو متمدن به عاریت گرفته، وارد ایران کرده و ما اکنون از ثمرات آن سود می جستیم؛ بعد از انقلاب نام مدرسه ما را از "مجد" به "مهدیه" تغییر دادند، اما دیری نپایید که ما این مدرسه را ترک کردیم، و بعد از ما آنقدر تعداد دانش آموزان این مدرسه آب رفت، که در نهایت لزومی به باز بودنش ندیدند و تعطیل شد، و اکنون ساختمان مدرسه به دفتر شورای محل تبدیل گردیده است، و خدا را شکر که در یک حُسن انتخاب و سلیقه اعضای شورا، این ساختمان حفظ شد، و مثل مکتبخانه که قدمت تاریخی اش، به دوره صفویه و قاجاریه باز می گشت، و همچنین ساختمان سابق دبستان مجد گرمن، که به کلنگ ویرانی اش سپردند، ساختمان این مدرسه تا کنون حفظ شده است.

و اکنون می توان گفت حداقل برای سال ها خاطرات زیادی را برای ما حفظ خواهد کرد، و یادآور خاطراتی است که ما در آن روزگار علم آموزی اولیه خود با آن مواجه، و با دروازه های علم در آن آشنا شدیم، داستان ایران و ایرانی بودن، داستان نوشتن و خواندن، داستان جامعه مدرن و... را ابتدا در آنجا یافتیم. زمانی که مملو از احساس نیاز به دانستن بودیم،

در آستانه روز معلم، چند روز پیش، برای انجام یک کار اداری، فرصتی دست داد تا به این مدرسه سابق بازگردم، دفتر شورا، در کلاسی قرار داشت که من روزگاری سال سوم دبستان را در آن گذرانده بودم، اما برای من بعد از گذشت این همه سال و چندین دهه، هنوز بوی حضور معلم ها و شاگردانی را می دهد که برایم کلی خاطرات خوب را یاد آورند، دوران خوش در کلاس بودن با آنها را زنده می کند، هم کلاسی هایی که امروز دیگر نیستند، بعضی ها شهید شدند، بعضی به رحمت خدا رفتند و برخی اکنون دیگر برای خود پدران و مادرانی کاملند.

وارد که شدم دلم برای آن روزهای خوب دهه 50 غش رفت، و متاسف شدم که دیگر هیچگاه دوباره آن روزگار خوش تکرار نخواهد شد، آن روزهای رویایی، تغذیه رایگان، معلم های دوست داشتنی، که هر روز صبح بر ما طلوع می کردند و بعد از ظهر، غروب شان را به تماشا می نشستیم، آنها خود از جامعه ایی متفاوت و البته برای ما نیز متفاوت بودند، بعضی شان بی خیال و وقت گذران، برخی همچون کوهی از محبت و احساس مسولیت و...، که از وجود مهر آسای خود بر ما چون بارانی با طراوت می باریدند، مثل باران های نرم بهاری که می شود زیرش ایستاد و لطافت و دوستی اش را با پوست خود حس کرد.

حتی مینی بوس هایی که آنها را می آوردند و می بردند، را از یاد نمی برم، انگار این وسایل نقلیه نیز ، حاملان مهر و محبت را صبح می آوردند، و بعد از ظهر با خود می بردند، و هر روز به انتظار صبحی دگر بودیم، که دوباره داستان های جدیدی از کتاب تاریخ، اجتماعی، دینی، هنر و فارسی را دنبال کنیم، هر چند درس ریاضی چنگی به دل نمی زد.

چقدر برای آن روزها دلم تنگ شده است، مدرسه فرصتی بود که شادی و محبتی که در وجود آنان برای ما موج می زد، را حس کنیم، تغذیه های رایگان مدرن، در نقطه ایی که از مدرنیته خبری نبود، بروز دو چندانی داشت؛ معلم هایی که از محیط های بزرگتر آمده بودند، و در اوج محبت، مهر، دلسوزی و.... ما را با خود همراه می کردند تا به دروازه های تمدن و فرهنگ برده، و وسیله ایی که ما را جلب این راهِ گاه نامفهوم می کرد، محبت و دوستی و هزار داستان ناگفته و ناشنیده ایی بود که برای ما اولا تازگی داشت و در خلال درس ها و رفتارشان بر ذهن و رفتار ما جاری می کردند؛ معلمانی که حتی باید در روندی خارج از وظایف خود، دانش آموزان شان را دسته جمعی به شهر می بردند، تا عکس پرسنلی از آنان بر دارند، تا بتوانند برای آنان در انتهای دوره، مدرک تحصیلی صادر کنند.

دلم برای آن همه مهر و محبت، و احساس مسولیتی که آنان نسبت به ما روا می داشتند تنگ شده است، و هزاران چشمه ی جوشان دلسوزی که بر دانش آموزانی ناشناس جاری می داشتند؛ آنان در عین این که هیچ نسبتی با ما نداشتند، انگار آمده بودند تا ما را با دنیایی آشنا کنند که از آن بیگانه بودیم، شاید به همین دلایل است که هنوز بعد از گذشت آن همه سال، آنان یادآور همه آن خوبی هایند، عمرشان دراز، خیر ابدی نثار زندگی اشان؛ معلم های دوست داشتنی که حتی فکر کردن به آنها، در این دوره پر تلاطم، و در این هنگامه توفان های سخت بیماری و مرگ، دل انسان را آرام می کند، اکسیر مهر و محبت آنان هنوز اثر دارد.

روز معلم بر تمام اساتید و معلمین جهان مبارک باد.

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.