"خانه ام آتش گرفته"!

شعله ها همچون مناره هایی از فریاد،

آسمان را تا بی نهایت می شکافند و پیش می روند،

اما با گذشتِ هزاره های انتظار،

انگار این آسمان را، هیچ صخره ایی نیست، تا بازتابی زین فریاد شنید،

گویا آسمان را فعلا، میزبان دادی، و یا دادستانی نخواهد بود،

 

آسمان با زبان بی زبانی، فریاد بر می آورد،

سر از آسمان بردارید!

در زمین داد و دادستان جویید!

 

جگرپاره های مملو از فریاد!

دریده شدگان از بیداد!

بارها فریاد از بیداد، رو به آسمان کشیده اید،

اما هیچگاه این فریاد را، مانعی برای بیداد نگردید،

 

و تو گویی، بیداد را، هرگز گوشی بر آسمان نبوده است،

که اگر بود، بیدادی نبود،

فلسفه وجود بیداد کسبِ گوهری زمینی است،

تا جایگاهی آسمانی!

 

تو گویی بیداد، پیش از اهل فریاد، دریافته بود که،

از آسمان، بدین فریادها، صاعقه ایی نخواهد بود،

و اگر باشد نیز تر و خشک، با هم خواهند سوخت!

پس بیداد را چه باک از فریادهایی که، آسمان بشکافند!

 

فریادی که در زمین، دل سنگ را آب می کند،

در آسمان قطره اشکی هم نمی شود،

تا بر صورت های سوخته از انتظار،

از شعله های داغِ بیداد،

مرحمی گردد،

 

نگاه بر این خورشید تابان آسمانی،

چشم ها را کور، پوست از صورت منتظرانِ داد، خواهد سوزاند،

 

نگاهت را از آسمان بردار!

بر قدم هایت بگذار

که در پرتو این نور

نشانت خواهد داد،

کجایی؟

کدام سوی می روی؟

هدف کجاست؟

 

هبوط کن بر همین خاک زیر پایت،

که هماو را اسب راهوار چون تویی، هبوط داده، قرار داده اند،

برای پریدن از این خاک،

بر پاهایت تکیه کن،

دل قوی دار، که این پاها نیز در کنش و واکنش تو با همین زمین، مستحکم و کارا خواهند بود،

 

دل به راه بسپار،

که تو خود راهواری بی مثالی،

 

راهی برای گریز نیست،

آتش بیداد را، تو خود باید بنشانی،

 

دادستانی بهتر از تو نیست،

اگر هست نیز،

او را به دادستانی اش، وا بُگذار و بُگذر،

تو خود را باش،

که دادی بستانی، زین بیداد،

 

فریادت را پشتوانه ی بازوانت کن

که تو را غیر از این بازوان، مددکاری نیست،

الا خورشیدی برای روشنی،

زمینی برای ایستادن،

تو هستی، خورشید و زمین.

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.