خداوندگارا!

به هرکه، و هرچه دل بستم، دیدم که نه دل بستنی است، و نه تکیه گاهیست مناسب، چنان احساس تنهایی می کنم، که غرق در همه ی اهل این دنیا، و همه آنچه تو آفریده ایی، خود را تنها می یابم؛ پروردگارا در این لحظات، دل از همه بریده ام، و تنها تو را قابل اتکا یافتم، اما تو نیز آنقدر شرایط خاصی داری که گاه در دید عده ایی، همه جا هستی و در همه چیز تو را می بینند، و در نگاه عده ایی دیگر، نه وجود خارجی داری، و نه ضرورتی برای وجودت هست، و تو را زاده ذهن خلاق انسان می دانند.

خدایا تو تنها مامن منی که می توانم بدان ماند، از همه جا که در می مانم، باز تنها جایی که می توانم یافت، پناهگاهی است به نام خالق یکتا. تو پناهگاهی دم دست، برای روی آوردن کسانی از مایی، که از همه جا که بریده اند، و این تویی که از تنهایی ام خارج می کنی؛ از همه که ناامید می شوم این تویی، که به او امیدوارم، خدایا در هر مصیبتی که گرفتار آیم، باز این تویی که می توانم در تو متوقف شوم، و دست به اقدامی توفانی و حماقت بار نزنم.

ایزد بزرگ من! اما تو نیز با همه آنچه در ذهن خود از تو ساخته ام، خود حکایت غریبی داری، حکایت موجودی که هم با من است، و گاهی هم بر من؛ با منی از آن جهت که آخرین نقطه امید زندگی منی، که بدون تو به بن بست کامل خواهم رسید، تو آخرین نقطه امید آفرینِ هستی ام، و نقطه امید دستگیری ام می باشی و... ولی بر منی از آن جهت که روزگار مان، در نبرد مذهبی پیروانِ پیام آورانت، سیاه است، هزاران سال زندگی ما و اجداد مان در خونی شناور است، که به نام تو و برای تو بر زمین ریخته می شود؛

او گوشه ایی از این کره خاکی را سرزمین مقدس موسویان اعلام، و به دیگران حق حیات و زندگی در آن نمی دهد، و برایش سال هاست که خون می ریزد؛ ما گوشه ایی را سرزمین محمدیان اعلام و دیگران را بدان راه نمی دهیم، و مدعی اهتزاز پرچم شهادتین بر بلندترین گنبدهای جهانیم؛ او می گوید اینجا سرزمین "رام" است و به جز هندوان را، در آن راهی نیست، او برای پاک کردن جامعه عیسوی از پیروان محمد، همه را در حال نماز قتل عام می کند؛ دیگری می گوید اینجا سرزمین بوداست، دیگران آن را ترک کنند و... و شوربختانه قاضی هر صحنه رویارویی ما هم در این میان، آلات کشتار است و بس.

ما می گوییم سلسله پیام آوران از آسمان با آمدن محمد، پیامبر ما، به پایان رسید، دیگری می گوید که نه، پیام آوری جدید از ناحیه آسمان آمده و ما را به راهی بهتر و مترقی تر هدایت کرده است و... در هر نقطه ایی از این عالم که می نگری این کشمکش پایان ناپذیر به نوعی و بر حول موضوعی که به تو انتها می یابد، ادامه دارد، و ما در این هنگامه چالش و نبرد بین حق و باطل، که در هر سوی شان قرار گیری خود را حق، و دیگری را باطل می دانند، له می شویم و آسایشی فکری و ذهنی و امنیتی نداریم؛

و با این همه، دستی از ناحیه تو برای خلاصی ما از این مخمصه و نبرد پایان ناپذیر، دراز نمی بینم، گویی تو ما را به خود واگذار کرده ایی تا خود به حل مسایل خود اقدام کنیم و خود راه نجاتی بیابیم.

در این هنگامه هر کدام از طرفین که بر سریر قدرت تکیه می زنند، عده ایی از امثال ما را قربانی حق انگاری خود می کنند، تا به زعم خود باطلی را نابود و انحرافی را صاف کنند، آنان که در آن سو، و یا در این سویند، همه از ما هستند و تنها در اعتقاد متفاوتیم، و یکدیگر را قربانی حق پنداری اعتقاد خود، و به نمایندگی از تو، نابود می کنیم.

خدایا! از هر طرف که شمشیری برای این حق مورد ادعای کشیده می شود، این ما انسان ها هستیم، که در معرض خونریزی آن قرار می گیریم، شمشیر حقی که صاحبان هر کدام شان، خود را بر دیگری حق می دانند، و راهی که برای گرفتاران این صحنه جبر و خشونت از سوی صحنه گردانان این شرایط وجود دارد، تسلیم است، و یا نابودی؛ و شوربختی آنکه انسان هایی که در هر یک از دو سو که قرار گیرند، در نظر طرف مقابل، در سمت باطل، انحراف و گمراهی خواهند بود، و آن سو که در قدرت بیشتری قرار دارد، خود حق پنداریش، این حق را برای او خواهد آورد، که دیگران را به هر طریقی که مناسب دید، به سمت حقی که خود بدان معتقد است، هدایت کند و...

این است که گاهی با خود فکر می کنم، خدایا کاش تو نبودی، و دعوای بر سر تو هم یکسره خاتمه می یافت، و دنیای بشری از دو قطبی "حق و باطل" رهایی می یافت. بعد با خود می اندیشم، که اگر تو نباشی چه بر سر این دنیا خواهد آمد، و آیا امکان دارد که تو نباشی، و چیزی باقی بماند؟! پس با خود به زمزمه می نشینم که باید راهی جست، که با وجود تو، حق و باطل انگاری هر فردی از نوع بشر، فقط برای خودش محترم باشد، و این، حقی برای قربانی کردن دیگران، برایش فراهم نکند.

خدایا کاش اعلام می کردی که نیازی به وکیل نداری، تا احدی به وکالت از تو، و برای استیفای حق تو، به دیگران هجوم نبرد. کاش اعلام می کردی که نیازی به قربانی نداری، تا انسان ها جان خود و دیگران را قربانی جبهه هایی که برای تو برپا می کنند، نکنند؛ کاش اعلام می کردی که نیازی به طرفدار نداری، تا عده ایی به طرفداری ات، عده ایی دیگر را مورد هجوم قرار ندهند. کاش اعلام می کردی که نیازی به مدافع برای دفاع از خود نداری، تا در این تدافع عده ایی به نام دفاع از تو جان و مال عده ایی دیگر را نگیرند. کاش اعلام می کردی که جبهه ایی نداری که در مقابل آن جبهه ایی دیگر تشکیل شود، و از خلایق تو در این رویارویی کشته شوند. که هر صورت از صور فوق، عده ایی از آنان که تو خلق کرده ایی قربانی طرف مقابل می شوند و از حق حیات و حقوق دیگری محروم می شوند، حقوقی که تو به انسان به هنگام خلق، بدون نگاه به ایمان و اعتقادش عطا کرده ایی.

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.