جامعه ایی که دستگاه آموزشی و پرورشی اش را به بیراهه بردند، یا به دست انسان های منحرف و یا کوچک مغز با افکار نابهنجار سپردند، مردمِ چنان جامعه ایی، آینده درستی نخواهند داشت، و چنان جامعه ایی را، ویرانی سرنوشت محتوم خواهد بود، و به عکس جامعه ایی که آموزش و پرورش آن، در مسیرِ درستِ کسب آزادی و پیشرفت مردم خود قرار گرفت، چنان جامعه ایی آباد و آزاد خواهد بود.

تنظیم سطح هر جامعه ایی، در بین ملل دیگر، به متون درسی، جامعه فرهیختگان و اهل تعلیم، و فرایند آموزشی ایی مربوط می شود که در آن جامعه یا کشور ساری و جاری است، و به واقع بار آگاهی بخشی به جامعه، و تزریق علم به بدنه آن، که این خود تنها راه نجات نسل ها، و بلکه یک ملت است، توسط فرهیختگانی به دوش کشیده می شود، که در بخش آموزش پرورش نسل ها، مشغول به کار و فعالیتند.

از این روست که اساتید و معلمین همواره پرچمدار نجات کشور، و مردم خود بوده، و خواهند بود، چرا که افق دید آنان از سطح عمومی جامعه همواره بالاتر را دیده، و در هدایت جامعه می توانند، بسیار موثر باشند. در مقابل نظام هایی که به بیراهه رفته، و غرق در دیکتاتوری، و حاکمیت های فردی و طبقاتی شدند، چنین سیستم حاکمیتی بقای خود را در به حماقت بردن توده ها، و اسارت جمعی آنان می بیند، و لذا سرکوب جریان پیشرو، در بین قشر فرهیختگان، و از جمله معلمین را، ضامن ادامه کار خود دانسته، داغ و درفش چنین سیستمی همواره در پهلوی کسانی خواهد بود که چنین رسالتی را بر عهده گیرند، و چنین پرچمی را حمل نمایند.

میان فرهیختگان و معلمین بزرگی که عمر خود را در این بهترین نقطه، به لحاظ آگاهی بخشی و تزریق علم به بدنه جامعه خود گذاشته اند، تا برآیند کارشان حرکت جامعه، به سمت پیشرفت، و کسب و حراست از آزادی باشد، برخی برجسته، و شناخته شدند، و بسیاری ناشناس، و در گمنامی از میان رفتند.

یکی از کسانی که در تاریخ بروز و پیروزی انقلاب 57 قدم به قدم، نقش آفرینی کرد، و گاه در میان حوادث مهم آن، شاهد عینی مقاطعی از این حرکت بزرگ آزادیبخش بود، خاطره ایی از دوران حضور خود در آموزش و پرورش عنوان می داشت، که معلم انشایی داشتند، که درست در زمانی که آخرین پادشاه سلسله پهلوی، یعنی آقای محمد رضا، در جشن های فرهنگی شیراز از کوروش کبیر و نقش او در تاریخ ساخت تمدنی ایران، و ادامه حرکت تمدن ساز او، توسط خود و سلسله پهلوی، سخن می گفت، و بنای ساخت ایرانی مدرن و متمدن را، در نظر می پروراند، این معلم دبستان به نکته ایی مهم در کمبود هایی از این رویکرد، رسید، و آنرا در طرح موضوع انشا خود گنجانید، به راستی نیز این نکته همواره گریبانگیر حاکمان ایران بوده، و از ذهن آنان مغفول مانده است، نکته ایی که این معلم آن را در طرح موضوع انشای خود جای داد، و آن را به ذهن جستجوگر دانش آموزان مقطع ششم متوسطه و یا دانشسراهای مقدماتی سراسر کشور، در امتحان نهایی 1343 یا 1342 سپرد، تا آنان نیز دلمشغولی های خود را در پیرامون این موضوع بیان دارند.

این نکته مهم ذهن ایرانیان را در خلال مطالعه تاریخ بزرگان، به خود مشغول داشته، و آنانکه چشم باز کردند و همواره شاهد واماندن جامعه خود در وضعی نامناسب دیدند، که از قضا چنین وضع موجودی همواره پاسدارانی از بین خود آنان داشت که، حراست و پاسداری از وضع موجود می کردند، و سخت به ماندن در آن پای می فشردند، و لذا ایرانیانی که خود را در گِل مانده، و مجبور به ایستادن و نظاره کردن بر وضع موجود تصور کردند، نوحه سرا شدند، و در آن موقعی که در اوج ضعف، به لحاظ قدرت بودند، یاد کوروش کبیر و کارهای بزرگش افتادند، و به نوحه گری و مرثیه سرایی و تصویر سازی از آن وضع پرداختند، و در اوج بردگی و اسارت خود، به دست انسان های دیگر، برای اسارت های تاریخی دیگران (منجمله اسارت خاندان نبوی در عاشورا و...) گریستند و گریاندند، حال آنکه مصیبت اسارت خود آنان، اعظم مصائب و اسارت ها بود، این مکانیسم دفاعی روانی، از دید این معلم تیزبین به دور نماند، و در خلال طرح موضوع انشا، به طرز ظریفی این موضوع را دید و این چنین، طرح سوال کرد، و آنرا به ذهن دانش آموزان خود سپرد که :

دانش آموزان عزیز! از بین دو عنوان انشای زیر، یکی را انتخاب، و در مورد آن بنویسید :

"هنرمند هر جا رود قدر بیند و بر صدر نشیند"

"رجز خوانی بر ویرانه های پر شکوه گذشته، درمان همه دردها نیست، باید به آبادانی پرادخت"

تاریخ شاید روزی نشان داد که، دانش آموزانی که برای این موضوع، انشا نوشتند و...، همان هایی بودند که در اوج انقلاب آزادیبخش 1357 به سن 27 سالگی رسیده، و حاملان پرچمی شدند که منادی آزادی، و عبور از سیستم دیکتاتوری فردی، و رسیدن به نظام "جمهوری" متکی بر رای مردم شدند، تا ثمره انقلاب بزرگ مشروطیت، و نهضت های بزرگ دیگر ایرانیان برای آزادی و استقلال (از جمله نهضت بزرگ ملی شدن نفت و...)، که اینک زیر خروارها خاکروبه استبداد، و بی توجهی به خواست (حق و یا ناحق انگاشته شده) مردم، دفن شده بود، در تکاپو آنها برای آزادی و پیشرفت هر چه بیشتر، دوباره زنده، جاری و ساری گردد، تا بلکه شرایط جامعه به سویی رود، که تقدیر کشور توسط مردمش، در داخل آن تعیین گردد، و مردم واجد حق تعیین سرنوشت شوند.

گذشته از این که چقدر بدین خواست بزرگ خود رسیدند، و چه بر سر این نهضت آزادیبخش اخیر آنان آمد، و سرانجامش به کجا انجامید، مبارزین آن روز به این حد از فهم رسیده بودند که، تا آزادی بدست نیاید، در بهترین شرایط رفاهی هم، کشور در ذیل حاکمیت فردی و طبقاتی، بسان زندانی بزرگ خواهد بود، که مردمِ در بند، فقط مشمول رفاهی نسبی اند،

وقتی مردمی فاقد کرامت انسانی باشند، که لازمه آن داشتن حق تعیین سرنوشت است، و به عکس زیر چکمه های دیکتاتوری، مقهور قدرت شوند، مهم نیست حاکم آنان کِه باشد و به دنبال چِه باشد، وقتی مردمی از حق تعیین سرنوشت محروم شدند، مهم نیست حاکم شان چه شعاری را ضامن بقای حکومت خود، قرار دهد، یا واجد کدام فضایل و رذیلت ها باشد و...، در بهترین شرایطِ رفاهی هم، زندگی بدون آزادی و استقلال، و حق تعیین سرنوشت، ارزشی آنچنانی نخواهد داشت، هر چند رفاه و برخورداری مردم یک جامعه، خود مرحله بسیار ارزشمندی از زندگی انسانی، و کرامت اوست، و موفقیت بسیار مهمی برای حاکم یک کشور محسوب خواهد شد، که صد البته نیز این وظیفه ایی بدیهی برای هر حاکمی است، و باید توسط او محقق شود، ولی هرگز کافی و غیر قابل عبور از آن نخواهد بود.  

نابختیاری این است که، سرزمین خاوران بهشت پرورش سیستم های دیکتاتوری، و همواره بندی بزرگ برای مردم این منطقه بوده است، اما تقدیر گردانی از آن نیز، به دست مردم این منطقه است، تا خود را از این تناسخ مکرر، و درقلتیدن در چرخه های دوگانه آزادی و بردگی و..، برای همیشه نجات دهند، و بتوانند از دستاورد خیزش های مکرر و بزرگ خود پاسداری نمایند، هر چند موج مهاجرت های عظیم نخبگان خاوری، به سمت جوامع دیگر، به خصوص سرزمین باختر، خود نشان از نوعی فرار دارد، و دور نمای مخوف باقی ماندن در چنبره وضع موجود را، در پیش چشم بینندگان چنین وضعی می آورد، اما باز نباید امید از کف داد، و جامه درید، چرا که همانگونه که علامه اقبال لاهوری فرمودند "گمان مبر که به پایان رسید کار مغان     هزار باده ناخورده در رگ تاک است" [1] این است که امید همواره زنده است که روزی، خاور نشینان نیز یکی پس از دیگری جامعه ذی شان آزادی و کرامت انسانی را با همت فرهیختگان خود بر تن کنند. 

لورا لوکزانبورگ : "آزادی، آزادی دیگری است".

کنستانت :  "نه آسمان چیزی برای ما دارد، نه در زمین متاعی ارزنده هست، نه دلی برای پیگیری هیچ یک، پس آزادی تنها سرمایه موجود ماست که نیاز به صیانت دارد".

 

[1] - گمان مبر که به پایان رسید کار مغان     هزار باده ناخورده در رگ تاک است

 چمن خوش است ولیکن چو غنچه نتوان زیست         قبای زندگیش از دم صبا چاک است 

 اگر ز رمز حیات آگهی مجوی و مگیر             دلی که از خلش خار آرزو پاک است    

به خود خزیده و محکم چو کوهساران زی     چو خش مزی که هوا تیز و شعله بی‌باک است     علامه اقبال لاهوری

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.