شرایط حاکم بر هر ملتی، ساخته ی تصمیم و عملی در گذشته است، که نباید تبدیل به زندانی دایم برای آنان شود، و این حق طبیعی را، برای هر دیوارسازی، باید قایل شد که روزی، مزاحم خودساخته اش را فرو ریزد، تا سازه اش به زندانی دائم برای خودش تبدیل نشود. حاکمیت ها چه بپسندند و یا نپسندند، همیشه کسانی هستند که به دنبال شکستن دیوارهایی اند که آنرا به حق دانسته یا نادانسته، برای خود و یا ملت خود، زندان تلقی می کنند. این حق را باید به آنان داد، تا نگذارند زندانی دایم برای ملت ها شکل گیرد؛ این است که نحوه برخورد حاکمیت ها با مخالفِ شرایط و وضع موجود، و مبارزین سیاسی، باید تابع اصول، حقوق و میثاق های انسانی و مبتنی بر ظرایف خاص، به خصوص پایبندی به میثاق نامه های حقوق بشری باشد.
برای حاکمیت ایران که مدعی حکومتداری علومی نیز می باشد، وظایف دوچندان است و دادخواهی و دادرسی پرونده مبارزین و مخالفین، باید مملو از رافت اسلامی نیز باشد، بسیار بیشتر از رژیم های دیگر؛ شیوه برخورد علوی با رقبای سیاسی خود، نیز باید علاوه بر موارد پیش گفته، مبنا قرار گیرد؛ اما در عالم واقع انگار نتایج دادرسی ها فاصله ایی بسیار از موارد پیش گفته داشته، و برخورد با مخالفین، سوال برانگیز، و بغرنج شده، و زنگ های خطر را در داخل و خارج به صدا در آورده است، و دلسوزان به ملک و ملت را به سخن واداشته است؛ و این انسان را به تاسف وا می دارد، چراکه این برخوردها، امروز در زمانی صورت می گیرد، که نسل کسانی سکاندار کشورند که خود روزگاری از مبارزین سیاسی، و مخالفین حاکمیت قبلی در جامعه وقت خود بوده اند، و لابد باید بیشتر از هر فرد دیگری، همسلکان مبارز خود در این روزها را، باید درک کرده، و بدانند که مخالف و مبارز سیاسی بودن یعنی چه، و چه حرمت و حقوقی برای چنین مردان و زنانی باید قایل شد.
اگر از عمر این انقلاب و حاکمیت ناشی از آن، دو و یا سه نسل گذشته بود، و نسل های نو، دچار چنین خطاهایی می شدند، به واسطه فقدان درک شرایط مبارزه و مخالفت، خطای شان محکوم، اما قابل هضم تر بود، و ناظرین شاید به آنان حق بیشتری برای خطا می دادند، که درکی از پدیده معمولی مبارزه و مخالفت در جامعه خود نداشته باشند، و حالیکه کسانی بر مصدر موثر حکم و قانون نشسته اند، که خود از نسل انقلاب، مبارزه، زندان، تبعید، شکنجه و... هستند، و معنی مبارزه، مخالفت، سلول انفرادی، شکنجه، اسیر آژان و زندان شدن، و همچنین دردی که خانواده ی مبارزین و مخالفین می کشند، و عواقب آن را خود چشیده اند و... را می دانند، اینجاست که مساله متفاوت می شود.
احساس می شود که حتی نسل اولی های انقلاب و مبارزه هم، فراموش کرده اند که چه به خود آنها در زمان مبارزه و مخالفت رفت، تا تغییری حاصل شد، فراموش کرده اند زمان مبارزه چه انتظاری از بالا نشین ها، برای برخورد با خود و زیر دستان جامعه خود داشتند. آنها حداقل باید بدانند که این امر مسلم و حقی مشروع، معقول و عرفی است که هر حاکمی برای همیشه، برای ملت های تحت انقیاد خود باید قایل شود که، عده ایی از آنان در هر زمانی درد جامعه و مردم خود را داشته، و به رویه ایی، قانونی، فردی، روشی، تفکری و... معترض بوده، و برای تغییر و یا پایانش مبارزه و مخالفت کنند. هر جامعه زنده ایی مردان و زنانی از این دست همواره در خود دارد، که عمر و زندگی خود را به حقیقت وقف ایدال هایی کرده و می کنند، که احساس می شود، حرف دل مردم شان است، و به نیابت از جامعه، تلاش خود را در سطوح مختلف مبذول می دارند؛
اینان را چه حاکم، قانون و تفکر موجود بپسندد و چه نپسندد، واقعیت هر جامعه ایی هستند و خواهند بود، و مدارای با پیشگامان تغییر، امر پسندیده و نزدیک به صواب است، که همه بر آن متفق اند، لذا جرم و مجرم سیاسی، دادگاه، زندان، رویه قضایی و... خاص خود را دارد، و تاریخ به نظاره برخورد هر حاکمیتی، با اپوزیسیون خود نشسته و نمره خواهد داد، و این یکی از پارامترهای حقانیت، مشروعیت و درستی هر حاکمیتی بوده و خواهد بود، که با پیشگامان تغییر و یا مبارزان سیاسی خود چه کرده و می کند، تاریخ وقتی به بررسی برخورد حاکمیت با رقبا و مخالفان شان می نشیند به انسانیت و مروت آنان نمره خواهد داد.
سخت گیری های بی حد و اندازه بر چنین افرادی، نه منصفانه، و نه از سر رعایت مصالح مردم است، چرا که افراد تک به تک، و ملت ها گروه گروه، و یا حتی یکپارچه و همگی با هم، حق دارند برای تغییر وضع خود قیام کنند، این یک حق طبیعی شناخته شده است، که هر انسانی برای تغییر وضع خود برخیزد، که اگر مسلمان هم باشیم، قرآن نیز تغییر وضع ملت ها را به خودشان موکول می کند [1] و این را وظیفه هر عضو جامعه می داند، که بر کجی هایی که احساس می کند، به پا خیزد، و با آن به مبارزه دست بزند، و این یک امر مسلم است که، لازم نیست تمام ملت به خیابان بیایند، تا تغییری حاصل شود، بلکه مبارزین سیاسی همیشه و در تمام جوامع، به نمایندگی، صدای ملت ها و یا بخشی از آنانند، صدا و نماینده مردمی که خسته شدند، تغییر می خواهند، قبول ندارد و... و نحوه برخورد با این صدا، بسیار مهم است، و درجه مردمی بودن بر کرسی حاکمیت نشستگان را نشان خواهد داد. اینجاست که آنروی سکه مدعیان درستی و... روشن می شود.
پس باید با چنین انسان هایی که برای تغییر قیام کرده اند، به مدار مدارا و تساهل و تسامح نشست، جامعه مدرن بدین صداها گوش فرا می دهد، خواست های فراگیرشان را به رفراندوم می گذارد، و جوامعی که در مقابل صدای مردم خود که از گلوی مبارزین، مخالفین و فعالین سیاسی اش بیرون می آید، نرمش نشان نداده و به حربه های سخت دست می یازد، تا صداها را خفه کند، آینده مناسبی نخواهند داشت. مبارزین در راه تغییر محترمند، چه ما بر ایده تغییر آنان تسلیم باشیم و محق شان بدانیم، و چه آنان را انحراف و باطل ببینیم.
اعدام مخالفین، حبس های طولانی مدت، تبعیدهای ناگوار، شلاق زدن بر تن چنین انسان هایی، سخت گیری بر خانواده های آنان، به دور از مروت و تحمل و تساهل و عقل است، و این به عنوان نقطه تاریکی بر پرونده هر حاکمیتی ثبت و درج خواهد شد. همانگونه که تاریخ از این دست بسیار دارد، و تا ابد بر پیشانی آنان که مرتکب شده اند، ثبت و درج هم کرده است.
انسانیت و تجربه بشری برای مجرمین سیاسی و مبارزین در این راه، حق و مرام خاصی را در قانون به رسمیت شناخته و جهان خواستار رعایت آن می شود.
مخالف خشونتم،
زیرا وقتی خشونت برای بوجود آوردن امر مثبتی به کار می رود،
این موقعیت مثبت موقت است،
اما دیوی که خشونت می سازد، همیشگی خواهد بود.
بهانه قرار دادن قانون، برای نفی داشتن زندانی سیاسی در ویتنام :
در ویتنام، ما زندانی سیاسی نداریم،
کسی برای ابراز عقاید، گفته ها و نقطه نظراتش دستگیر و زندانی نمی شود،
آنها برای این در زندانند، قانون را زیر پا نهاده اند.
هزینه آزادی، احتمال وقوع جرم است.
اما هزینه کنترل، احتمال بروز بردگی را به دنبال دارد.
تفاوت بین ترور سیاسی و جرم معمولی، موقع تغییر رژیم ها خود را نشان می دهد،
در آن موقع تروریست های سابق، تبدیل به نمایندگان شناخته شده کشورهای شان تبدیل می شوند.
یورگن هابرماس
کار حاکمیتی که صدای برخاسته ایی را جرم تلقی، و مجازات می کند،
به مانند تبدیل شاخص های خیلی طبیعی به امر منفی است،
که این همانقدر مضحک است که حقیقتی را غلط، و یا غلطی را درست اعلام کنیم.
[1] - "در حقيقت خدا حال قومى را تغيير نمىدهد تا آنان حال خود را تغيير دهند" إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ؛