چاپ کردن این صفحه

یارب تو قطع کن این بند، که بند از دل تو نیز درید

04 اسفند 1398
Author :  
نقشی ز خون زده این عشق، بر دیوار ما

من هم سوار باد کرده ام دل، روانم به سوی او

گیر است دلم به پرتو آثار روی او       دارد دلم هوای خوشِ، عالم آرای کوی او ‎

ای رستخیز قیامت کجاست نفخ تو ‎        تا که رسد دست، به کمند کیسوی دل آرای او‎

کی می دمی به بوق الرحیل از این غم ها ‎    کجاست دامن این صوت خوش الحان جوی او‎

من بی ملاحظه رفتم، به درب نا شکری‎   کی و کجاست غرق به سودای مَسکنت آرای روی او

گفتی که باز گو با من از حال خویشُ، خود بگذر    من هم سوار باد کرده ام دل، روانم به سوی او

به نظم در آمده در 24 بهمن 1398

 

یارب تو قطع کن این بند، که بند از دل تو نیز درید

ای بند، تو دست بردار زین سر بی حصار ما          فریاد بی کسیست، که ز انسان، آسمان درید

بند از پی بند، بریدند، قبا از برای ما               آتش خورد بدین قبا، که چشم ها ز انسانُ ما درید

زین بندها، همواره ز بندی به بندِ دگر شدیم       یارب خراب باد، هر چه بند، که از ما، روزگاران درید

گویند کین تحفه بند را به آسمان، تو سرشته ایی!     یارب تو قطع کن این بند، که بند از دل تو نیز درید

غلطیده ایم چون خس و خاشاک بر زمین ظلم       او نیز خس دیدمانُ ، چنین ز ما استخوان درید

به نظم در آمده در 23 بهمن 1398

 

صد نام بدو داده، و بی نام شدم من

در مخمصه عشقِ دیدارُ فراق، سوخته ام من         من دود شدم، آه شدم، شعله شدم، سوخته ام من

از دست شدم، واله و ویران از این یار بی نام         صد نام بدو داده، و بی نام شدم من

ای دست معما شده در جهل منِ زار      من گم شده ام، زارُ، خارُ بی عار شدم من

ای تیرُ تبار همه ی علمُ عالم    در جهل شدم، بی کس و بی یار شدم من

به نظم در آمده در 7 مهرماه 1398

ز چه روی برون انداختی

طاق ابرویت چو دیدم، دیده ام پر نور شد      روی از چه کشیدی، که به تاریکی ام، انداختی

هر دم این دل، در هوای شانه ات پر می کشد    چون تورا عزمی به دیدار نبود، ز چه روی برون انداختی

تو که روی را بر می گرفتی، از چه نشانم داده ایی      این چشمِ به افق مانده را، در پی خود انداختی

به نظم در آمده در 10 آذرماه 1398

 

تنگ دستان را، بی رقیب، خاکسترت ترجیح ماست

من مسلمانی نخواهم از تو، این دم، به کفرت عاشقم،      عاشق آن نقش کفری، که در جام می ام، افتاده است

کافرم من هم به تو، زان دم که کردی ما جدا،        یار آن سویُ، دلم افتاده بر این بسترِ، خاکستر است

بوی خاکستر رُباید؛ چون دلم خوشتر ز گل        تنگ دستان را، بی رقیب، خاکسترت ترجیح ماست

به نظم در آمده در 19 خرداد 1398

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

آخرین‌ها از  مصطفی مصطفوی