چاپ کردن این صفحه

شاید که من هم گم شدم، در دیر اصنام و صنم

17 شهریور 1399
Author :  
آرامگاه عارف نامی ایران شیخ ابوالحسن خرقانی - شهرستان شاهرود

شاید که من هم گم شدم، در دیر اصنام و صنم

اُفتان و خیزان با توام، ای آخرین امید من،           همراهی ات را رو نما، ای سایه سنگین غم

دارم دلی آتشفشان، از حالُ روز این نشان       روزم به شب نزدیک شد، سودای آتش را زدم

فریادها در دل غنود، شاید بترکد این دلم           ترکیدنی نیست این دلِ، آسوده در دریای غم

هر روز را چون شبی، تاریک کردم من به خود    تاریکی ام مستور شد، در این شب تاریک غم

کاش آن صبح بی قرین، روزی رسد از آستین      دربی گشاید سوی ما، از این دل شبگیر غم

زین کاش های بی ثمر، آتش زبانه می کشد                  شاید که سوزد جان و تن، یا خانه را با این صنم

مرداب این دل، خشک شد، نی حرکتی نی جنبشی       نی عشق را آمد به داد، نی آن دلیل، یا آن صنم

بیخود زدم من در سراب، هی دشنه بر خوی زمین       نی این دلم را شاد کرد، نی آن زمین شد خود صنم

نی این صنم، نی آن صنم، هرگز نشد درمان دل      شاید که من هم گم شدم، در دیر اصنام و صنم

این را پرستیدم شبی، صبحی به او شد طی دمی      روزم به شب شد عاقبت، در دیر اصنام و صنم

گشتم پی دلداده ایی، از خود شدم من دور چند      هم خویش را من وا نهاده، هم شدم گم از صنم

دوران این دلدادگی من را به باد غم سپرد         این غم همیشه با من است، چه با صنم، چه بی صنم

شاید که غم را مقصد، این راه و رسم ما زدند          نی خواهم این رسم را، نی، این راه پر صنم

خواهم که پروازی کنم در اوج، در دریایی خون     شاید که خون شوید دمی، این دل را از این صنم

کرده مرا بازیچه ایی، در اوج بیداری خود         تا من بدین شبخوابی ام، هی بینم او را چون صنم

آهنگ ناموزن زدند، داروغگان این صنم                    پرده به پرده می زنند، از تار و تنبور صنم     

شب شد سرای ما بدین، تاری که بر چشمان زدند       هم این دلم آشوب کرد، هم بیزار از صنم

به نظم در آمده در 17 شهریور 1399

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

آخرین‌ها از  مصطفی مصطفوی