پست های انتصابی از آن تو، انتخابی ها از آن مردم

بالاخره اصولگرایان بر نیمچه تردیدهای چند روزه خود غلبه کرده و بعد از مرگ آیت الله هاشمی رفسنجانی (شاید بتوان گفت که) آخرین پست انتصابی در این انقلاب و کشور را که در اختیار غیر (اعتدالیون) بود، را نیز از آن خود کردند و زین پس آقای موحدی کرمانی بر این جایگاه پیروزمندانه تکیه خواهند زد، و کنسرت یکدست، اصولگرایان با این صندلی تکمیل شد، و نوازندگان اصولگرا، زین پس یکدست می توانند و بدون مزاحم ساز مورد نظر خود را بنوازند؛ اما روشن است که تنها کسی که از این صدا و ساز یکدست لذت خواهد برد و خوشحال خواهد بود، تنها خود آنان خواهند بود؛ لازم می بینم این پیروزی بزرگ! را که به مدد مرگ "آیت الله" نصیب شان شد، را به این جریان سیاسی، تبریک گفته و چون پست دیگری برای تصاحب در بین پست های انتصابی نمانده، به خاطر کشور و انقلاب آنان را به آرامش دعوت کنم.

و البته یک تسلیت بزرگ هم باید به انقلابیون باز مانده از دوران انقلاب گفت که این روزها در سالروز آن قرار دارند و لابد باید هر ساله از به بار نشستن یکی از اهداف آن انقلاب جمعی و بزرگ، لذت ببرند و شاد باشند؛ انقلابیونی که یکی از مشکلات پهلوی دوم را خودرایی و استبداد رای او می دانستند، و اینکه شاه به نصایح دلسوزانه امام گوش نداد، تا اصلاح شود و حکومت خود را ادامه دهد، و در مقابل او کشور و امکاناتش را علیرغم فرمان مشروطیت و قوانین، در خدمت خود و حزب خود قرار داد، به عنوان مثال روزی که شاه فرمان تشکیل حزب رستاخیز را در سال 1353 شمسی را داد و متعاقب آن، به همه آحاد ملت حکم کرد که باید عضو این حزب شوند و "هر كسي نمي‌خواهد عضو حزب رستاخيز شود، پاسپورتش را بگيرد و برود" [1] حتی زانوان مدافعین رژیم گذشته هم سست شد که این آش با این شوری دیگر حتی قابل خوردن برای خود ما هم نیست، لذاست که وقتی در این ایام امام از فرانسه تشریف آوردند، می توان گفت که برای شاه یاورانی چند، باقی نمانده بود که بتوانند بایستند و منطقی سخن بگویند و بر حقانیت شاه و خدماتش استوار مانده و دفاع موثر کنند، و بختیار بخت برگشته هم در این بازار نتوانست کارتی بخت آور برای ماندن آنان باشد،

چرا؟! زیرا در این سو و به همت مبارزین و انقلابیون فعال و رهبران شان، در جریان مبارزه، چتری به عظمت یک ملت افراشته شده بود، بی توجه به مانیفست های حزبی و گروهی، و در زیر این چتر عظیم از چریک فدایی گرفته، تا توده ایی ها، مجاهدین خلق، ملی گراها، دانشجویان، اهل دین و مذهب، لاقیدها و... همه و همه جای داشتند و یک سهمی مطابق سلیقه، منش، روش، هدف و... خود در مبارزه به عهده گرفته و کسی نمی گفت تو به خاطر افکار، اهداف، روش، منش، دین، مرامت و... از زیر چتر مبارزه خارج شو.

زیرا این چتر متعلق به مردم بود، مردمی که خداوند آنان را از شعوب و قبایل و افکار گوناگون آفریده شده اند، به طوری که میلیاردها انسان هر کدام خود یک پدیده خاص و منحصر به فرد، در تفاوتند، و کسی هم این حرکت انقلابی را رهبری می کرد، که خود را خدمتگذار این مردم می دانست، تا رهبر، اما با پیروزی این انقلاب موج ریزش ها و هل دادن ها آغاز و یک به یک از زیر این چتر یا بیرون رفتند و یا بیرون شان کردند و... و کم کم ابتدا جریان وابسته به سلطنت، بعد چپی ها و وابستگان به این جریان فکری، سپس نیروهای موسوم به مجاهدین خلق، سپس کسانی که ملی فکر می کردند، بعد از آن کسانی که همنوا نبوده و به قشر روشنفکر موسوم بوند، بعد رفتیم سراغ عملگرایان، بعد خط امامی ها، بعد اصلاح طلبان، اکنون اعتدالیون و... و این دایره هر روز تنگ و تنگ تر می شود

و با این روند خواهد شد، تا کسان دیگری را هم در این قطار شامل شود، که از راه یک به یک یه نوبت خواهند آمد. در نتیجه ی چنین روندی اکنون می بینیم که آنان که خون دادند و زندان رفتند و مبارزه کردند و جنگ و انقلاب را اداره کرده اند، اکنون یا خودشان و یا بازماندگان شان علیرغم حق طبیعی، از قطار انقلاب و کشور پیاده شده و یا تنگ نظرانه پیاده اشان کرده ایم و اینکه در صبحگاه پیروزی، جای بازماندگان امثال رجایی ها، طالقانی ها، منتظری ها، بهشتی ها، بازرگان ها، سحابی ها، همت ها، باکری ها، کریمی ها، موسوی ها، کروبی ها، خاتمی ها و... و در همین روند موجود شاید در آینده مطهری ها، خمینی ها نیز در جمع های انقلابیون حاضر، بر سکوها و تریبون های این انقلاب و کشور خالی است و خالی خواهد شد و کار را از این هم جلوتر برده و امثال هاشمی رفسنجانی که همیشه بعد از مطهری و بهشتی شخص دوم انقلاب بودند، و همینطور نماینده بیت بنیانگذار این انقلاب و یادگار امام که اشبه و الناس به امام امت شناخته می شود، رد صلاحیت شدند و... و به خاطر این وضع باید به جریان اصولگرایان گفت: فاین تذهبون؟

تا اینجا اصولگرایان مانده اند و خودشان، و این همه پست های اساسی انتصابی که از آن خود کرده اند، و یک عده از جریانات سیاسی و انقلابی دیگر که تنها از حاصل صندوق های رای این ملت به در آمده اند و پست های انتخابی را هر چند کم، از آن خود کرده اند، پس دوستان اصولگرا بهتر است، به همین حد اکتفا کرده و اجازه ندهند فیلترهای انتخاباتی اصولگرایانه (شورای نگهبان و تشکیلات آقای جنتی) که سال هاست در چنبره آنان است و قلع و قمع می کند، بیش از این به حذف باقی مانده ها و کاندیداهای اغیار، اقدام کنند و مثل گذشته حتی "دوست 59 ساله" رهبری و "سکاندار بیت بنیانگذار این انقلاب" را هم رد صلاحیت نمایند، تا حداقل پست های انتخابی، دیگر در روندی عادلانه و بر اساس رای و خواست "ولی نعمتان" این انقلاب و کشور یعنی مردم تقسیم شود. تا شاید اثرات پروژه خالص سازی (Purification) که سال هاست گریبان این انقلاب و کشور را گرفته و بسیاری از قواعد و اوتاد آن را به مجموعه حذف شده ها، خانه نشینان و... اضافه کرده است، کمی تخفیف یابد و روند به شکست کشاندن این انقلاب و کشور، کند شود.

 

[1]http://www.parsine.com/fa/news/80217 

 http://tarikhirani.ir/Modules/files/Phtml/files.PrintVersion.Html.php?Lang=fa&TypeId=89&filesId=905  (سعدآباد پر بود از وزیر و روزنامه‌نویس. شاه با علم وارد تالار شد و به فاصله کمی مهمانان پی به دلیل این ضیافت بردند؛ وقتی از محمدرضا پهلوی شنیدند: «ما باید صفوف ایرانیان را به خوبی، روشن و تمیز از هم جدا بکنیم. کسانی که به قانون اساسی و نظام شاهنشاهی و انقلاب ششم بهمن عقیده دارند و کسانی که ندارند. آن‌هایی که دارند من امروز این پیشنهاد را می‌کنم که برای اینکه رودربایستی در بین نباشد، یک کسی از قیافه یک نفر خوشش می‌آید، یک کسی خوشش نمی‌آید، برای اینکه هیچکدام از این‌ها نباشد ما امروز یک تشکیلات جدید سیاسی را هم بد نیست بگذاریم «رستاخیز ایران» یا «رستاخیز ملی»، ببینید که یک چنین سابقه‌ای بوده یا نبوده، اگر یکی از این اسم‌ها بدون سابقه بوده انتخابش می‌کنیم، رستاخیز ایران در مرحله اول چون هم ایران اسم فارسی است. رستاخیز ملی در مرحله دوم به شرط اینکه اشکالات حقوقی یا قانونی راجع به کلمه رستاخیز ایران نباشد.» شاه ادامه داد: «فکر من اینست که هر ایرانی که صف خودش را مشخص کرده و به این دسته اول و گروه اول تعلق دارد، یعنی به قانون اساسی، نظام شاهنشاهی و انقلاب ششم بهمن حتما وارد این تشکیلات سیاسی بشود... کسی که وارد این تشکیلات سیاسی نشود و معتقد و مومن به این ۳ اصل کلی که من گفتم نباشد دو راه برایش وجود دارد: یا یک فردی است متعلق به یک تشکیلات غیرقانونی یعنی باصطلاح خودمان توده‌ای. یعنی باز باصطلاح خودمان و با قدرت اثبات، بی‌وطن. او جایش یا در زندان ایران است، یا اگر بخواهد فردا با کمال میل بدون اخذ حق عوارض، گذرنامه را دستش می‌گذاریم و به هر جایی که دلش می‌خواهد برود، چون ایرانی که نیست، وطن که ندارد و عملیاتش هم که قانونی نیست، غیرقانونی است و قانون هم مجازاتش را معین کرده است. یک کسی که توده‌ای نباشد بی‌وطن هم نباشد ولی به این جریان هم عقیده‌ای نداشته باشد، او آزاد است، به شرطی که بگوید، به شرطی که علنا و رسما و بدون پرده بگوید که آقا من با این جریان موافق نیستم ولی ضد وطن هم نیستم. ما به او کاری نداریم... هر کسی مردانه باید تکلیف خودش را در این مملکت روشن بکند، یا موافق این جریان هست یا نیست.» داریوش همایون سال‌ها بعد گفت منظور شاه این نبوده که هر کس به سه اصل نظام شاهنشاهی، انقلاب شاه و ملت و قانون اساسی اعتقاد نداشته باشد می‌تواند گذرنامه‌اش را بگیرد و برود بلکه گفته «نباید انتظاری داشته باشد.» همایون در آن جلسه دستش را بالا برد و گفت: «یکی از مهم‌ترین کارهای یک حزب اداره انتخابات است، معرفی کاندیداهاست به مردم؛ وقتی حزب یکی است، با خودش که نمی‌تواند رقابت کند. کس دیگری را هم که کاندیدا نمی‌تواند بکند. بهترین راهش این است که ما برای هر حوزه سه کاندیدا معرفی کنیم در این حزب و آن‌ها دیگر با هم رقابت کنند، هر کدام [انتخاب] شدند.»