خوابی که مرا به شرف حضور و جوار امام خمینی (ره) نایل کرد

در خواب دیدم در منزل قدیمی کاهگلی رفته ام که گویا منزل امام (ره) آنجاست و در آن اقامت دارند. بی شباهت به منزل امام در قم نبود اگر چه منزل امام در قم مربع شکل است و فاقد سایه سار تاک ها - این منزل مستطیل شکل و دراز تر از حیاط امام در قم بود و بی شباهت به حیاط ایشان در قم آن را درختان انگور که روی چهار چوبه های چوبی حیاط را سایه انداخته بودند پوشیده بود و حوض آب کوچکی در کنار شیر آبی در حیاط قرار داشت. اتاق ها در دو طرف اضلاع مستطیل با سه چهار پله از حیاط بالاتر بود و من و خانم در اتاق مطالعه و نشیمن امام که در سمت قبله قرار داشت خدمت ایشان رسیده بودیم. امام پیراهنی سه دگمه یقه آخوندی که تا زانو درازا داشت با شلواری که هر دو از جنس تیترون بودند به تن داشت.

 در اتاق با امام بودیم و انگار کاری که نداشتیم و فقط دیدار بود و بی هیچ گونه احساس غربتی فقط حضور داشتیم و حضور ما امام را از کار خود منفک نکرده و ایشان بی خیال از حضور ما آنچان که انسان با اعضای خانواده خود هست به کار خود مشغول بود و من به امام احساس پدر فرزندی داشتم و در حالی که امام روی دو سه متکای طرح قدیم گرد و دراز نیمچه دارز کشیده بود به به خود اجازه دادم با توجه به فضای حاکم برما به امام که در حال مطالعه و بی توجه به حضور ما بود نزدیک شدم و سرم را آرام روی قسمتی میان سینه و شکم ایشان گذاشتم و به طوری که فشاری به بدن نحیف این پیرمرد نیاید گرمی بدنش را تا لحظاتی زیر نیمه صورت خود حس کردم و امام بی هیچ واکنش (رد و یا قبول) اجازه دادند که من به کار خود تا لحظاتی ادامه دهم.

 هنوز هم که به روایت این لحظات خوش مشغولم این احساس محبت و گرمی را در زیر گوش و نیمه صورت خود حس می کنم. در همین حال بودیم که یکی وارد شد و از امام اجازه خواست که زوج جوانی  را من باب تبرک در اوان زندگی خود به خدمت بپذیرند در این لحظه امام هم خود را مقداری در جای خود جمع و جور کرد و بزرگوارانه به این زوج اجازه دادند که خدمت ایشان برسند و آن ها بعد از لحظاتی وارد شدند انگار حرف زیادی رد و بدل نشد و آنان نیز مثل ما حضوری داشتند و امام را در حالی که کنار هم نشسته بودند تماشا می کردند و امام بعد از لحظاتی از جای خود بلند شد و از لب طاقچه اتاق دو قطعه زیور الات زیبایی را برداشت و به رسم ما ایرانیان به واسطه قدوم این زوج جوان به خانه اش به آنان هدیه داد این زیور الات شامل یک گردنبد بزرگ و زیبا بود و من در حالی که با خود می گفتم امام عجب هدایای زیبا و گران قیمتی می دهد؟!! و ای کاش من و خانم هم به همین شکل بر امام وارد شده بودیم و شامل این مرحمت ایشان می شدیم که متوجه شدم که این زیور الات از جنس طلا نیست و بدل آن است اما بسیار زیبا و برازنده. این زوج جوان که هدیه خود را دریافت داشتند خود فهمیدند که بیشتر از این نباید محیط امام را شلوغ کنند و وقت ترک اتاق امام رسیده است و تشکر کرده و خداحافظی کردند و رفتند.

 امام لختی بعد آستین ها را بالا زد و به سمت حیاط رفتند تا وضو بگیرند و این زمان انگار زمانی بعد از نماز ظهر و صرف نهار بود و امام قصد خواب قیلوله و استراحت بین روز کرده بودند و با همین نیت به حیاط رفت و از حوض وضو گرفت و از پله های اتاقی دیگر که ظاهرا اتاق اختصاصی ایشان با اهل بیت شان بود بالا رفتند و پرده ای را کنار زدند و وارد اتاق شدند و ما و تمامی اهل خانه در این طرف ماندیم و اهل بیت امام و ایشان در پشت پرده ای که اتاق را از حیاط جدا می کرد و انگار همه می دانستند که در این اتاق دیگر نباید کسی مزاحم ایشان شود و در حالی که تنها پرده ای حجاب اتاق بود و درب آن باز  امام به استراحتگاه خود رفتند و چه با عظمت بود هنگامی که این پیرمرد متین از پله های کاهگلی اتاق اندرونی خود بالا می رفت در حالی که دست های خود را بالا داده بود و خیس از آب وضو بود.

خدایا مردان بزرگ چقدر ساده و بی تکلفند. و هرچه بزرگترند سادگی زندگی شان آنها را به عامه مردم نزدیک تر می کند و درخصوص امام ایشان زندگی بسیار شبیه به یک شهروند بسیار عادی و شهرستانی داشتند. من در خواب وجود ابر مرد جهان سیاست و علم را دیدم که در عین بزرگی و عظمت فوق العاده چقدر ساده و دست یافتنی بودند. گویند وقتی بیگانه ای بر پیامبر (ص) و یارانش در مسجد مدینه وارد می شد به علت یک رنگی جمع توانایی شناسایی ختم نبوت (ص) را نداشت مگر این که به مدد جمع به شناسایی ایشان (ص) نایل می آمد.

خدایا شکر ترا که اگرچه به مناسبت فوت مرحوم آیت الله روح الله خاتمی امام جمعه فقید یزد در سال ۱۳۶۷ دیدار تدارک دیده شده ما با امام توسط ایشان و در سوز فقدان این یار خود کنسل شد اما حد اقل در خواب به دیدار این بزرگ مرد قرن نایل شدم آن هم با خانم و اختصاصی و خودمانی البته بدون گرفتن هدیه مادی!!؟ ولی حس گرمای بدن این ابر مرد را در زیر نیمه صورت خود با تمام وجود حس کردم در حالی که حایل صورت من و بدن مبارک ایشان تنها یک پارچه تیترون سفید و نازک تابستانی بود و انشا الله همین گرمی معنوی را تا آخر عمر خواهم داشت.

روح خمینی کبیر شاد و راه و آیین تو از گزند نامحرمان و ناهمرهان دروغگو در امان باد.

 ای دولتمند که دولتی اختیار نکردی . ای که لشکرها داشتی و به سان دیدن هیچ کدام نایستادی. ای که خزانه های بیت المال را صاحب بودی و دست به هیچ کدام نبردی. ای که انفال داشتی و سندی را بنام خود و خاندان خود نزدی. ای که خدمتگذار خود را دانستی و به این عقیده تا آخر عمر ثابت ماندی. ای مردم را ولی نعمت دانستی و به تمام لوازم آن عقیده مند و استوار ماندی

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 11:4 شماره پست: 169

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.