خاطرات 17 ماهه آخر جنگ، شناسایی های شط علی

سال 1366 سال سرنوشت سازی در جنگ ما با دشمن متجاوز بعثی بود، سالی که روند جنگ، ما را در شیب شکست های پی در پی قرار داد و دوران فتوحات اطراف شهر بصره مثل عملیات والفجر هشت و... به پایان رسید و شکست ها و سیر نزولی به یک روند تبدیل و ادامه یافت تا کار جنگ را به پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل در سال 1367 و ختم این جنگ تحمیلی هشت ساله رهنمون کرد.

 سالی که دیگر نتوانستیم در حومه شهر بصره عملیاتی را در راستای تصرف این شهر انجام دهیم، اطراف شهری که در سرزمین ایران باستان ساخته شد و تاریخ وجودی اش بر راهبرد نظامی هجوم به سرزمین ایران شکل گرفته بود. شهری که مهاجمان بنیان نهنده آن بعد از فارغ شدن از وجود پر ارزش پیامبر اکرم (ص) در سال 10 هجری، انگار اسلام رهایی بخش، خصوصیات خوب مسلمانی که با خود داشت و قرار بود باب شود، از جمله مهر و محبت و جوانمردی اش و... را نیز با او در شهر مدینه دفن کردند و فارغ از تعالیم رهایی بخش و آزادیبخش اسلام، به روح توحش و خوی جنگی قبل از اسلام بازگشتند و اسلامی را که قرار بود بردگان را آزاد کند، امنیت و صلح را برای بشر به ارمغان آورد، نبردهای خونین بین انسان ها را پایان دهد و...، را به اسلامی متجاوز، غارتگر، خونریز، وحشتناک و... تبدیل کردند و لذا آنان تنها دو سال را به جمع و جور کردن خود صرف کردند، و بلافاصله تحت فرمان فرماندهانی مثل خالد بن ولید، سعد ابی وقاص و... که بعد از بازگشت از فتوحات، در طلاهای غارت شده از ویرانی دیگران چنان مستغنی و مستغرق شده بودند که این طلاها را با تبر خرد کرده و بین خود تقسیم می کردند، تهاجمات شان را به دیگران آغاز کردند.

 

کلاشینکف طلایی در دستان سردار قادسیه جدید،

هدیه پادشاه شبه جزیره عربی، ملک فهد به صدام

اینان از درون صحراهای شبه جزیره عربی بیرون جهیده و به سمت سرزمین های متعلق به فلات و سرزمین ایران، که متمدن و با فرهنگ هزاران ساله بودند، و سیستم دینی، فرهنگی، اجتماعی، کشورداری و اداری بسیار منظم و با اساسی داشتند و می توانستند با یونایان و رومیان که خود صاحب تمدن و سیستم کامل و مشابهی بودند، مواجهه و هماوردی داشته باشند، هجوم آوردند، در حالی که شوربختانه اسلام رهایی بخشی که آنان را از مصیبت ها، پراکندگی، وحشت، زندگی نکبتبار و وحشیانه، فرهنگ خشن عربی حاکم بر سرزمین حجاز و... نجات داده بود، را انگار با فوت پیامبر اکرم با او در مسجد مدینه دفن کردند و سپس به ما ایرانیان رو کردند، اما متاسفانه تحت نام اسلام رهایی بخش محمدی، شروع به ترویج و گسترش اسلامی نمودند که وقتی امروزه نگاه می کنی مصداق عینی و همروش اقدامات سعودی ها و اعوان و انصار وهابی مسلک شان، از جمله داعش و داعش مسلکان، طالبان و طالبان خوها، القاعده و القاعده روشان، بوکوحرام ها، جنبش الشباب ها و... است که بر خشم، خشونت، ترور، کشتار و محدودیت دیگران استوار است، و نژادپرستانه و به بند کننده و غارتگر، کشورگشاست، و این نوع اسلام بر هجوم و خونریزی بی امان، تمامیت خواهی، نابودی و غارت دیگران، و حق مطلق بینی خود، باطل پنداری هر که غیر از خود، خود را نماینده تام و تمام خداوند بر زمین دانستن، استبداد و خود رایی، کینه و عناد و ترک صلح و صلح جویی، مبارزه با علم و دانشگاه و هرگونه مظاهر رشد و تمدن و... استوار است.

 

یک سردرب باستانی در شهر هترا با مجسمه های شاهرزادگان ایرانی باستان

شهری که اکنون در دست داعش است

آنان در سال دوازده هجری و در زمان اولین خلیفه جانشین پیامبر این حرکت را آغازیدند و این دومینوی وحشت و تسخیر، پیش رفت و رفت، و بر فتوحاتش افزود، تا دیری نپایید که جابرترین امپراتوری های متکی بر سلسله های خاندان های فرصت طلبی مثل امویان، زبیریان، عباسیان و... را بر ما و دیگر سرزمین های همسایه خود حاکم ساختند، تا روند گسیل غنایم این نبردها و غارت های ناشی از فتح سرزمین دیگران و تسلط فرهنگی بر آنان، برای قرن ها به سوی خلفای سلسله وارشان در شبه جزیره عربی، ابتدا در مدینه، و بعدها به سوی شام و  سپس بغداد سرازیر باشد.

گذشته از غارت و هجوم هایی که نادرشاه افشار در شبه قاره هند کرد و البته باعث سرافکندگی تاریخی ماست، امروز تمدن برادران آریایی ما در هند بسیار سالمتر و دست نخورده تر از تمدن ایران است، حال آنکه آنان بلافاصله در همسایگی ما قرار دارد، اگرچه آنان نیز همچون ما در مسیر موج اسلام قرار گرفتند، اما موج اول که موج غارت و ویرانی بود را ما ایرانیان دریافت داشتیم و آن را گرفته و در فرهنگ عرفانی و صلح خواهانه خود هضم کردیم و تا حدودی از آن خشونت زدایی کرده و سپس این اسلام تعدیل شده به هند رفت.

 

 امکانات روستاییان در ساحل شط علی - هورالعظیم

اسلامی که تمدن هندوها را متاثر کرد، از طریق ایرانیان مسلمان شده، به شبه قاره هند راه یافت لذا می توان گفت از آنان که چیزی نکاست، بلکه به شکوفایی تمدن آنان هم افزود و یا کمک کرد؛ اسلامی که به هند رفت توسط میر سید علی همدانی ها، خواجه معین الدین چشتی ها، خواجه نظام الدین اولیاها، سید اشرف جهانگیر سمنانی ها و... به هند رفت که رافت و بزرگواری در این اهل معرفت موج می زد، علاوه بر این خصوصیات پسندیده صنعت، ساخت و ساز، حرفه و هنر پارسی را نیز اینان همراه با اسلام عارفانه و نرم خوی خود به هند بردند، بطوری که تنها میر سید علی همدانی با ششصد تن از اهل حرفه، صنعت، هنر و... که از مریدان او بودند، از سرزمین پارسیان به کشمیر رفت و علاوه بر بردن تحفه اسلام خود، هدایای بسیاری از جمله هنرهای صنعتی و زیبا، از جمله فرشبافی، مینیاتور، ساخت ظروف فلزی و... را از ایران به آنجا برد، و کشمیر را به "ایران صغیر" به لحاظ فرهنگ و هنر و مذهب تبدیل کردند.

گرچه بعدها و در دهه های اخیر اسلام شبه جزیره عربی، سعودی مسلک و وهابی منش، در شبه قاره هند هم نفوذ کرده و اکنون اقلیت معتقد به روش "دیوبندی" وابسته به وهابیت و مَلَک سُعودها، بر اکثریت "بریلوی های" نرم خو و صلح طلب کشورهای شبه قاره هند (پاکستان، هند، سریلانکا، بنگلادش، مالدیو و...) نسبتا حاکمیت و تسلط یافته اند و این سرزمین صلح، عبادت، عرفان و آرامش را به منبع تروریسم، قتل و کشتار تبدیل کردند، در آتش خون هایی که آنها به پا می کنند، مسلمان و غیر مسلمان در حال سوختن است، اما این اقلیت دیوبندی به دلارها و تعالیم دانشگاه های مذهبی آل سعود و وهابیت در شبه جزیره عربی متکی اند و مثل اعتقادات شان پوشالی و نفرت انگیزند و اگر ملت های منطقه فرصتی یابند به زودی از این خباثت خود را رهانیده و پاک خواهند کرد.

 

نقشه منطقه عملیاتی هور العظیم

اما بدا به حال ما پارسیان که در همسایگی این اعراب شبه جزیره عربی نژادپرست و تندخوی زندگی می کنیم، و رسم همسایه نوازی آنان، در تجاوز و کشتار به ما بارها رخ نموده است، و حال، دوباره پس از سیزده قرن بعد آن هجوم ویرانگر، صدام نامی در حمایت کامل شبه جزیره نشینان عربی، اعلام کرد که می خواهد در کسوت و ردای خالد بن ولیدها، سعد ابی وقاص ها و... حلول کرده و سردار قادسیه ایی دیگر باشد، تا نبرد قادسیه را دوباره تکرار، تا یادواره آن غارت و تجاوز عظیم آن سرداران را تکرار و زنده کند، و سخن از "محمره" بودن خرمشهر و... تسخیر دوباره شوش گفت، او آمده بود تا دوباره از موقعیت اردوگاه نظامی بصره سود جوید و به فتح دوباره و غارت شوش، اَنشان، پرسپولیس و... اقدام کند.

 اما اینک رزمندگان ما از 31 شهریور ماه سال 1359 که این تجاوز آشکار سردار قادسیه جدید آغاز شد، تا سال 1366، سال ها بود که خون می دادند تا روند پیشرونده این تجاوز و متجاوزش را برعکس کرده، و او را که تا نزدیکی اهواز و دزفول پیش آمده بود، عقب رانده و اینک وجب به وجب به سوی بصره پیش می رفتیم، شهری که در سال 14 هجری توسط سردار مهاجم عرب عُتبه بن عَزوان به منظور دست اندازی به سرزمین پارس ابتدا در کسوت یک اردوگاه نظامی ساده ساختش را آغاز کردند، تا دو سال بعد در سال شانزده هجری با 800 نفر نفوس رسما تولد یافته، و اینک چند سالی بود که ما از شمال، جنوب و شرق به سوی این شهر پیش می رفتیم، گرچه این پیشروی وجب به وجب بود و خون های بسیاری از ما برایش صرف شد.

پوشش نیزار و میدان های بزرگ فاقد هر گونه نی

که موقع رفتن در این میادین ترس از دیده شدن و یا محاصره شدن در کمین دشمن همیشه آزارمان می داد

البته فتوحات اعراب در میانرودان (بین النهرین) که با رحلت پیامبر اکرم و از زمان اولین جانشین پیامبر در مدینه، یعنی جناب ابوبکر آغاز شده بود، طولی نکشید که در زمان جناب عمر گسترش یافت و فتوحات آنان در این خطه از امپراتوری ایران به زودی به پایان تسخیرگرانه خود رسید. اما مهاجمان با ورود به سرزمین مزوپوتامیا (Mesopotamia و یا همان میانرودان)، شروع به بنیانگذاری شهرهای جدید با کارکرد نظامی – اردوگاهی کردند، مهاجمان به واسطه راهبرد تهاجمی و طولانی مدتی که برای خود در نظر داشتند، عمدتا زیستی اینچنین  نظامیگرانه را برای خود انتخاب و روند طولانی نبردهای آنان باعث شد که طی دوره های بلند مدت همین اردوگاه های نظامی را به محل زندگی دایمی خود تغییر و بعدها نیز آنانرا به شهرهایی برای سکونت خود و اهل شان تبدیل کنند و این نشان می داد که آنان از ورود به جمع، و زندگی در بین جوامع متمدن و ساکنان این خطه اِبا داشتند، از جمله این شهرها که به همین شیوه توسط مهاجمان در سرزمین میانرودان تاسیس شد و هم اکنون نیز به قیمت ویرانی شهرهای باستانی ایران در سرزمین تاریخی مزوپوتامیا از جمله هترا، تیسپون، حیره و...، پاگرفتند و ماندگار شدند، می توان به بصره، بغداد، کوفه، موصل و... اشاره کرد.

 اما اینک علت کناره گیری این مهاجمان از مردم و شهرهای باستانی میانرودان را من نمی دانم، آیا این به سبب و یا با هدف ویرانی شهرهای تسخیر شده و بازمانده از زمان حاکمیت امپراتوری ایران در میانرودان مثل هترا، حیره، تیسپون و... بود یا این که تازه واردان مغرور از اصل و نسب عربی خود نمی خواستند با "موالی" [1] کنونی ایرانی ساکن در این منطقه، در محل سکونت و اجتماع شان مشترک باشند، یا به دلایل امنیتی دست به انتخاب این نوع زندگی نظامی زدند تا در امنیت بیشتری، در خود و با خودشان زندگی کنند، و یا نمی خواستند خصوصیات صحرانشینی آنان را مردم متمدن میانرودان ببینند و خجل شوند، و یا سیل غنایم سرازیر شده در زندگی فقرای صحرا، که اکنون زندگی های جدید و مرفهی را برای خود رقم زده بودند، ممکن بود چشم ساکنان و صاحبان اصلی را خراش دهد و آنان را به قیام و اعتراض بکشاند و... نمی دانم دقیقا علت اردوگاه نشینی آنان چه بود.

 

پوشش های غیر قابل نفوذ نیزار در هورالعظیم

ولی بصره را آنان به سان دیگر شهرهای اینچنینی بر دهانه ورودی سرزمین میانرودان ساختند، تا از این جای پای نظامی استفاده کرده و از اینسو شوش، پرسپولیس (شیراز)، جی (اصفهان)، راگا (ری)، صد دروازه (دامغان – شاهرود)، توس، مرو، بلخ (افغانستان)، فرارودان [2] و... را مورد هجوم مرحله ایی و ادامه دار خود قرار دهند، و از سوی دیگر راه تیسپون، نهاوند، هکمتانه (همدان)، قفقاز و... را در پیش گیرند، لذا بصره از شهرهای تمدن ایران باستان در سرزمین مزوپوتامیا نیست، بلکه شهریست که در سال 14 هجری آنرا مهاجمین در نزدیکی خرمشهر کنونی به عنوان اردوگاه نظامی ساختند تا به فتوحات شرقی خود در این سو ادامه دهند و با وسعت یافتن این اردوگاه نظامی، البته تبدیل به شهر بصره در کنار اروندرود گردید [3]

سرزمین هایی که در عرض چند سال تمامش را از "آمِد" [4] تا "حیره" [5]، اجداد ما به این قبیله نشینان شبه جزیره عربی با خیانت، خودباختگی، بی لیاقتی تخت نشینان و لشکریان شان باختند، حال ما بعد از بیش از سیزده قرن باید هر ساله یک عملیات بزرگی را در پایان هر سال به پا می کردیم تا موجی بزرگ از خون جوانان ایران زمین بپا کنیم، تا دشمنی که می خواست قادسیه را دوباره تکرار کند را در خون خود غرق کنیم، و وجب به وجب آنرا از آنان پس بگیریم، حکایت نبردهای خونین کربلای چهار، پنج و والفجر هشت [6] و پیش از آن بدر و خیبر که سالی یک بار در همین هنگامه های زمستان و بهار شروع می کردیم، تا با اهدای قربانی های بیشمار قدم به قدم پیش رویم، در همین راستاست.

 

نقشه عملیات خیبر در منطقه هورالعظیم و جزایر مجنون

بهار در هور بزرگ هویزه [7] یا همان هورالعظیم بود که به نظر می رسید که هنوز در این ابتدای سال سال 1366 راهبرد برنامه ریزان جنگ طبق معمول این چند ساله، باز بر آزمودن شانس جنگی اشان در نبردهای حاشیه شهر بصره قرار دارد و در حال و هوای حملاتی دیگر از این نوع در اطراف این شهر افسانه اییند. و شاید به همین دلیل هم بود که در بهار آن سال واحد اطلاعات و عملیات تیپ 12 قائم، به منطقه "شط علی" [8] منتقل شد و ماموریت شناسایی در آنجا را دریافت داشت، شط علی منطقه ایی در قسمت شمالی و سمت راست جاده "حچرده" و یا همان پد خندق بود و این شاید شمالی ترین نقطه ایی بود که در دل نیزارهای بی پایان این هور عظیم قرار داشت و راهبران جنگی، امسال نیز برنامه هایی را برای عملیاتی دیگر، در حاشیه بصره و در شمالی ترین نقطه ممکن آن در سر داشتند، و شروع کار شناسایی هایی ما در شط علی، شاید گواهی درست بر این امر بود که امسال و در پایان سال 1366 شمالی ترین نقطه در حاشیه بصره، مد نظر موج خون آفرینی امسال ما خواهد بود؛

و در مقابل جنوبی ترین نقاط که در حملات عملیات والفجر هشت در سال 1364 به حاشیه جنوبی بصره و از فاو که از دهانه خلیج فارس آغاز شد، و یا حملات سال 1365 که از جبهه میانی آن یعنی خرمشهر و در منطقه شلمچه درست در مقابل بصره انجام شد، هر چه به سمت شمال می رفتیم، ایستگاه حسینی، کوشک، طلائیه و... خاطرات عملیات های قدیمی تر مثل بدر و خیبر که در سال 1363 صورت گرفتند، را یادآوری می کرد و نهایتا هم، اکنون در ابتدای سال 1366 یکی از کاندیداهای شروع حمله زمستانه به سوی بصره، در نقطه آخر در شمالی ترین نقطه این جبهه، یعنی در "شط علی" [9] قرار داشت که آخرین نقطه ایی بود که فکر کنم در هورها، دارای پتانسیل لازم برای پیاده کردن نیرو و سرازیر کردن آنها به سمت بصره را در مسیر شمالی – جنوبی داشت و انتظار میرفت امسال و در سال 1366 هجومی را برای تصرف و یا نزدیکی به شهر بصره را از این ناحیه باز برای چندمین بار تجربه کنیم.

 

حرکت با قایق در آبراهه های هورالعظیم

این شناسایی ها فکر کنم یک ماه و یا 45 روز کم و بیش در این منطقه ادامه داشت، بین جاده شط علی که در واقع خط اول بی نیروی ما در این ناحیه بود، تا منطقه حضور دشمن در خشکی فاصله ایی بسیار زیاد بود و طبق یک قرار داد نانوشته با دشمن، آب های هور عظیم به عنوان حایل بزرگی بین ما و آنان قرار داشت و انگار بین ما و دشمن توافق شده بود که در این نقطه از تقابل جنگی، نیرویی نداشته باشیم و این قسمت تقریبا خالی از نیروهای ما، و رها باشد و به جز پاسگاه های آبی معدودی که در دل هور و در نزدیکی های دشمن بودند، و نقش سنسور برای اعلام هجوم احتمالی دشمن و رصد تحرکات آنان را بازی می کردند، اینجا استحکامات خاصی بدان معنی معمول در خط پدافندی جاده حچرده و یا پد خندق، در مقابل دشمن وجود نداشت، و البته اگر دشمن هم تیری معمولی را روانه ما می کرد و می انداخت، به ما در این سوی هور نمی رسید، مگر این که با توپخانه و ادوات سنگین ما را زیر آتش می گرفتند، و در مقابل هم وضع به همین منوال بود.

 لذا به دلیل وسعت زیاد هور حایل بین ما و دشمن و به دلیل مسافت زیادی که بین خط خودی و دشمن وجود داشت، عملیات شناسایی ها نیز طی سه مرحله به انجام می رسید، تا ما خود را به دشمن برسانیم، ابتدا با قایق موتوری مقدار زیادی از راه را در دل هور به سوی دشمن پیش می رفتیم، این حرکت به جلو آنقدر ادامه داشت که دشمن طبق معمول صدای موتور قایق ها را در دل هور می شنید، و نمی شد بیشتر از آن به دشمن با قایق موتوری نزدیک شد، سپس در نزدیکی های دشمن قایق ها را در محل امنی دور از دید پارک و استتار می کردیم و از آنجا به بعد از قایق های کوچک و دو نفره ایی که "بلم" نام داشت، استفاده می کردیم و پاروزنان به سمت دشمن پیش رفته و به آنها نزدیک و نزدیکتر می شدیم، و در نقاطی هم که دیگر بسیار به دشمن نزدیک شده بودیم، و استفاده از بلم هم غیر ممکن بود، باز بلم ها را در دل نیزارها مخفی و استتار کرده و از آنها پیاده شده و در آب پیاده راه می پیمودیم. تا به پاسگاه های آبی دشمن و یا خشکی محل استقرار آنها در دل هور و یا انتهای هور و به خشکی محل استقرار دشمن می رسیدیم.

 

مرغان دریایی هورالعظیم

این شناسایی ها اگرچه در دل هور و عمیق بود، ولی در عمق مواضع دشمن نبود و صرفا به ترسیم کالک و نقشه از آبراهه ها، و گزارش وضعیت آن از نقطه رهایی در خط خودی تا رسیدن به خط دشمن را شامل می شد، از مهمترین کارهای ما در این شناسایی ها تمرین حرکت در هورها بود تا در شب عملیات احتمالی بتوانیم راه خود را در میان این آب ها و آبراهه های یک شکل و بدون هیچ عارضه طبیعی متمایز، که چیزی جز آب و نیزار نبود، بیابیم و جهت خود را تشخیص داده و بر اساس آن شاخص تنظیم و گم نشویم، و در اثر این آمد و رفت ها مسیر را خوب یاد بگیریم، مهمترین عوارض طبیعی و شاخص های تمایز در این مسیر بین ما و دشمن، تنگی و گشادی آبراهه ها، کچلی و یا تراکم نیزارها، نوع پوشش طبیعی نیزار و... بود.

 مَثَلِ کار این شناسایی و تمرین شناخت تمایزها در عین یکرنگی و یک شکل بودن، مثل افراد چشم بادامی شرق دور آسیاست که اگرچه برای ما مردمان چشم بادامی شرق دور آسیا همه یک قیافه و یک شکل و غیر متمایز به نظر می رسیدند، اما آنها خود کاملا از هم متمایز و متفاوت بودند و خودشان کاملا این تمایز و تفاوت را می دانستند و می توانستند آنرا به خوبی تشخیص دهند، فقط برای ما که در بین آنان زندگی نکرده بودیم، این تمایزات ناشناخته و قابل تشخیص و تمایز نبود.

 

پوشش نیزار و میادین بدون نی در هور عظیم

دانشگاه دهلی یکی از مراکز دانشگاهی هند است که عده زیادی از چشم بادامی های زردپوست کشورهای شرق دور در آن تحصیل می کنند، برای ما تشیخص این که این چشم بادامی ها از کدام کشورند مشکل بود و غالبا هم در تشخیص آن اشتباه می کردم و به واسطه اختلافاتی که بین این چشم بادامی های یک شکل و یک قیافه وجود دارد، از این تشیخص اشتباه من گاه دلگیر هم می شدند، مثلا اگر یک کره ایی را چینی و یا ژاپنی تشخیص می دادی، به آنها برمیخورد که آنها را به شکل دشمن شان دیده ام، و یا بالعکس اگر یک چینی را ژاپنی می دیدی و یا اعلام می کردی همین حالت دلگیری را در چهره اش مشاهده می کردی، یکی از همکلاسی های ما در این دانشگاه خانم راهبه مسیحی مُسِنی اهل کره جنوبی بودند که او به واسطه ترک دنیا و اشتغال به مراقبه های مذهبی که داشت، مهربان و اهل مدارا بود، من به او می گفتم شما چطور تشخیص می دهید که این آقا و یا آن خانم کره ایی، یا ژاپنی و یا چینی و... است، او پاسخ داد، مثل آب خوردن برای ما تشخیص این تمایزات آسان است.

ولی حقیقتا برای من این امر خیلی نامشخص بود، و وقتی که با این چشم بادمی ها که روبرو می شدم، تشخیص این که اهل کدامیک از کشورهای شرق دورند، ناممکن بود، ولی آنان خود، حتی بدون سخن گفتن و یا شناخت قبلی هم، کشور و حتی منطقه محل زندگی همدیگر را از شکل صورت همدیگر هم تشخیص می دادند، چون خارجی های زیادی از این قسم در دانشگاه دهلی بودند، من از او خواستم وقتی بعد از کلاس که عازم خوابگاه هستیم، با هر چشم بادامی که برخورد می کنیم، ابتدا من بگوید، اهل کجاست و بعد او بگوید اهل کجاست، و در مرحله سوم وقتی این فرد به ما می رسید، من بلافاصله تشخیص ها را از خود آن فرد چک کنم، و با این آزمون می دیدم که تشخیص های این همکلاسی ام در اکثر موارد درست از آب در می آمد، آری او در میان آن همه کشورهای چشم بادامی نشین، که همه برای ما یک شکل و یک اندازه و... به نظر می آمدند، آنها را می شناخت و تشخیص می داد، زیرا او با آنها زندگی کرده بود، تمایزات آنانرا می توانست، ببیند تشخیص دهد.

 

رزمنده ایی در حال قایق رانی در هور

اینجا در آب و نیزارهای یکجور و یک شکل منطقه شط علی هم برای کسی که با این منطقه شرایطش آشنا نبود و در آن زندگی نکرده باشد، شاید همه جا یکدست و یک شکل باشد، ولی برای مردمی که در آن زندگی می کنند، در همین یکدستی و عدم تمایز، می توان خوب تمایزات را دیده و آنرا آدرس داد و ما هم در طول این شناسایی ها به قدر ضرورت، و با احتیاط کامل و حساب شده، آنقدر می رفتیم و می آمدیم که چنان راه بلد شویم که در همین شرایط یکدستی، تمایزات را ببینیم و تشخیص دهیم و بتوانیم در این شرایط بی شاخصی و یکجور، آدرس هم در مسافت معین بدهیم.

 تیم های شناسایی ما معمولا در این منطقه روز کار شناسایی خود را انجام می داد، چون با توجه به پوشش گیاهی منطقه دیدی روی ما در دل نیزار نداشتند، این در حالی است که در مناطق دیگر (کوهستانی و دشت) شناسایی ها حتما در شب صورت می گرفت، تیم شناسایی ما معمولا شش نفره بود، و در همان ابتدا آب و خوراک کافی و بنزین لازم برای قایق موتوری را برداشته و حتی شرایط گم شدن احتمالی در دل هور را هم در نظر می گرفتیم و به دل هور می زدیم، راهی که رفتنش با خودت بود و برگشتش با خدا، اینجا شاخص ها زمان طی شده، شکل نیزار، عمق آب و... بود، تمام حرکت ها و کیلومتری که طی می کردیم را با گرفتن زمان حرکت و محاسبه از طریق استانداردهای میزان حرکت به جلو در حالت های مختلف حرکت، در هنگام پیش روی به سوی دشمن تعیین و محاسبه می کردیم، مثلا حرکت از ساعت فلان، رسیدن به نقطه شاخص فلان، تعویض قایق و سوار شدن به بلم، زمان پارو زدن ها و حتی تعداد پارو زدن ها را می گرفتم، و ثبت و محاسبه می کردیم، زمان ایستادن ها، و کسر این زمان از مقدار حرکت، همه و همه ثبت می شد.

بلم سواری رزمندگان در هور البته بلم های شناسایی ما کمی کوچکتر و دو نفره بود

من خود مسول گزارش نویسی تیم شناسایی بودم، کاری که دیگران از آن بیزار بودند و آنرا دوست نداشتند و حاضر بودند تمام مسیر را برای ساعت ها پارو بزنند ولی چند خط گزارش آن را بعد از بازگشت از شناسایی ننویسند، در واقع گزارش نویس این حرکت جمعی، مثل فیلم برداری و نقش آفرینی در نقش یک فیلم بردار در یک تیم مستندساز بود، که افراد زیادی در این صحنه و تیم، از کارگردان، بازیگر، تدارکاتچی و... هستند ولی آنچه حاصل کار یک تیم فیلم برداریست، همان چیزی است که از لنز دوربین وارد می شود و در روی نگاتیو دوربین ثبت می گردد، من از ابتدای مسیر تمام جزییات را تلگرامی روی کاغذهای کوچکی که در جیب داشتم می نوشتم و یادداشت برداری می کردم، تا اگر احیانا به دست دشمن هم بیفتیم چیز قابل فهمی برای آنان از این نوشته ها وجود نداشته باشد، و سریعا قابل نابودی باشد، و بعد از بازگشت این گزارشات نسبتا رمزی و نا مفهموم به گزارشی معنادار و کامل تبدیل می شد.

وقتی از قایق پیاده می شدیم و با بلم به سوی دشمن پیش می رفتیم، تیم شش نفره در سه بلم دو نفر، دو نفر پخش می شدیم و بلم ها با فاصله ایی نسبتا زیاد به طوری که همدیگر را ببینیم، حرکت را آغاز می کردند، این کار چند خاصیت داشت اول این که اگر دچار تله انفجاری دشمن شدیم فقط یک بلم منفجر می شد و دیگران به داد حادثه دیدگان می رسیدند، همین امر در مورد کمین دشمن هم صادق بود، که فاصله زیاد بین سه بلم حامل ما باعث می شد از غافل گیری همه ما در در یک زمان و یک نقطه جلوگیری می کرد و دیگران فرصت عکس العمل می یافتند و... معمولا در بلم ها دو نفر می نشستیم یکی در نوک بلم که به حالت دوزانو رو به جلو می نشست و پارو می زد و یکی هم در عقب بلم که راحت روی صندلی خاص عقب آن می نشست و پاهایش در جلو رها و راحت بود، لذا فرد جلو نشسته مرتب دچار خواب رفتگی زانو و پاها، به علت دو زانو نشستن روی یک سطح صاف و سفت بود، زیرا این نحو نشستن موجب قطع و یا اخلال در خون رسانی شریان رگ های پا می شد، لذا هر چند مدت یک بار این دو باید جای خود را عوض می کردند؛ فرایند این تغییر هم خود حکایت جداگانه ایی داشت و باید طوری ایستاده از کنار هم رد می شدیم که بلم ما با دو متر طول و چهل سانت عرض واژگون نشده و به درون آب پرت نشویم، و همین تغییر جا خود تمرین و آموزش زیادی را می طلبید که قبلا روی آن کار کرده بودیم. من به عنوان گزارش نویس مسیر، نوک بلم را ترجیح می دادم و اگرچه مسولیت ثبت حوادث و دیده ها را به عهده داشتم ولی پارو هم می زدم وموقع حرکت مواظب سیم های تله های انفجاری احتمالی دشمن هم بودم اما عمده کار پارو زدن ها با فردی بود که در عقب بلم می نشست و آنچه برای من مهم بود ثبت تمام آنچه می دیدم، و این که دقیق باشم که حساب هیچ چیزی از دستم خارج نشده و از قلم نیفتد.

 

 طبیعت زیبا و چشم نواز هورالعظیم

 به عنوان مثال، الان ساعت 12 و سی دقیقه، از این به بعد آبراهه تنگ می شود، نیزارها پرپشت و سبز، دید به جلو 20 متر، ساعت 12 و 35 دقیقه آبراهه به سمت راست بیست درجه کج می شود (با قطب نما پیچ و خم ها به درجه اندازه گیری و ثبت می شد)، حرکت مستقیم در آبراهه در جهت 130 درجه غربی به مدت نیم ساعت با متوسط سه پارو در دقیقه، به اطراف هیچ گونه دیدی وجود ندارد، سگ آبی ها در ساعت 12 و 40 دقیقه با شِرَپ و شُروپ از ده متری ما دررفتند،  ساعت 13 صدای صحبت کردن دشمن روی پاسگاه آبی آنها شنیده می شود، انگار آنان در حدود دویست متری ما هستند، رنگ آب اینجا روشن است، ارتفاع نیزار از سطح آب دو متر و نیم، عمق آب یک متر ونیم و...

تمام آنچه می دیدم، می شنیدم، حتی گل هایی را که زیر پا لمس می کردم و حتی بو می کردم را در گزارش خود به ساعت، دقیقه و ثبت می کردم، شهید رضا قنبری می گفت این گزارشات خیلی مهم است، می دانی چه کسی آن را می خواند؟ گفتم نه، گفت این گزارشات بدون دخل و تصرف عینا به رویت فرمانده قرارگاه آقای شمخانی [10] می رسد لذا خیلی دقت کن که چیزی را از قلم نیندازی و با دقت و بی نقص باشد، البته ایشان خود نیز به عنوان سر تیم شناسایی گزارشات را مرور و چک می کرد و اگر اصلاحی و تصحیحی لازم داشت، انجام می داد و طی سلسله مراتب مرتبا گزارشات به قرارگاه که من نه آنجا را دیده بودم و نه می دانستم نقششان چیست و چقدر تصمیم گیرند و... ارسال می شد.

مهمترین هدف اعزام کنندگان ما به این شناسایی ها گرفتن همین گزارشات برای تصمیم گیری های نظامی بعدی بود ولی مهمترین هدف ما در این رفت و آمد های پاورچین پاورچین و با احتیاط کامل راه بلد شدن بود، تا در هنگام شروع عملیات و در آن هنگامه اضطراب کم نیاوریم و گردانی را سرگردان ندانم کاری و بی توجهی خود نکنیم، زیرا ریختن قطره خونی ناشی از کم کاری و بی توجهی را حکم قتل و برای خود نقش قاتل قایل بودیم و هر اهمالکار را که در اثر اهمالکاریش مسبب شهادت نیروهای خودی شود را قاتل تلقی می کردیم و وجدانا خود را در این رابطه مسول می دانستیم و اگرچه حسابرسی دنیایی شاید اصلا در کار نبود، ولی وجدانا و آخرتی خود را شدید مسول می دانستیم، و برای همین هم با چشمانی باز و هوشیارانه طی مسیر می کردیم و به ثبت آنچه بود دقیقا مشغول بودم.

 

اشکال مختلف نیزار در هور العظیم

در این مسیر ها باید طوری می رفتیم که شکل سابق آبراهه ها، که تا پیش از رفتن ما وضع طبیعی آن نشان می داد که مدت هاست کسی از اینجا رد نشده است، هیچ گونه تغییری نکند، تا اگر کسی بعد از ما می آمد، آثاری از آمد و رفت ما بجای نمانده و دیده نشود، اینجا در حین حرکت هیچ نی تازه ایی نباید می شکست، اثری از چیزی باقی نباید می ماند که به آمدن ما دلالت داشته باشد، هیچ صدایی نباید از آمد و رفت ما شنیده می شد. در یکی از روزهایی که به انتهای آبراه رسیده بودیم و باید از بلم پیاده می شدیم تا پیاده در آب مسیر را ادامه دهیم زیر پایم سفتی و نرمی احساس کردم، خم شدم و دست در آب فرو کردم و آن را بیرون کشیدم، دیدم سینه بند خشاب است که نارنجک در آن پوسیده بود، گذشت زمانی که بر این بازمانده از عملیات های قبلی گذشته بود و باعث از بین رفتن این بازمانده از وسایل جنگی شده بود، نشان می داد که مربوط است به عملیات قبلی که احتمالا خیبر بوده است، و شاید آنطرف تر جسد رزمنده ایی و یا رزمندگانی که حامل این سینه بند خشاب بوده اند در دل هور وجود داشت، این امر نشان می داد که این آبراهه اولین باری نیست که مسیر رزمندگان ما برای عبور از هور بوده، بلکه قبلا هم از این مسیر عبور کرده اند، در عملیات بدر و خیبر که بسیاری رفتند و ماندند مثل باکری ها، و اکنون بعد سه سال باز عبوری دیگر را در حال تدارک بودیم.

سرتیم شناسایی، ما را به سکوت و دقت مضاعف دعوت کرد، زیرا به پاسگاه آبی دشمن در دل آب که سنگر کمین آنها نیز بود نزدیک شده بودیم، به راحتی صدای آنان را که عربی، سخن می گفتند را در دل هور می شنیدیم، آنها روی شناوری مستقر بودند که وسعتش شاید صد و یا صد و پنجاه مترمربع بیشتر نبود. تیربار دوشکا در نوک پاسگاه آبی مستقر بود و دو سه قایق موتوری هم به شناور بسته شده بود که تدارکات و رفت و آمد آنان را به خشکی تامین می کرد، آنها بدون اطلاع از حضور ما به کار خود مشغول بودند و ما هم دزدانه و خاموش مشغول ورانداز امکانات آنان، تمامی آنچه را که می دیدم را در ذهن خود حک می کردم و از صحنه این دیدار دزدانه، فیلم ذهنی می گرفتم تا بعد از بازگشت آنچه دیده بودم را در قالب کلمات نوشته و یا در قالب نقشه ترسیم کنیم، تا آقای شمخانی از زاویه چشم ما کمین و پاسگاه آبی دشمن را ببیند. توصیف این سازه  باید به کروکی و نوشته تبدیل شده و راهی قرارگاه برای رویت آقای شمخانی می شد. میدانی نسبتا بزرگ خالی از نی بر دهانه آبراهه ایی که از خط ما شروع می شد و به خط دشمن ختم می شد، و فارغ از پیچ و خم ها و گشادی و تنگی آن، مثل جاده ایی بود که بین دو شهر کشیده شده باشد و آن دو را به هم وصل کند، و ما اینک بعد از سه سال به این آبراهه را برای عملیاتی دوباره شناسایی می کردیم.

از هرگونه تکان و حرکتی که در نی ها ایجاد شود کاملا اِبا داشتیم، تا مبادا دشمن متوجه حضور ما شود، بسیار مواظب بودیم که عطسه و یا سرفه ایی نابجا ممکن بود، جان همه ما را تهدید کند، هرگونه صدای بی موقعی باید با فرو رفتن در آب خفه می شد، نگران سرفه های گاه و بی گاهی بودم که به واسطه خارش های ناحیه سر گلویم بدون کنترل خارج می شد، و این عارضه را از بعد از عملیات کربلای پنج گاه و بیگاه داشتم و نمی توانستم آنرا کنترل کنم، استشمام بوی سیر مانند بمب های شیمیایی که در پشت دژ خرمشهر در هنگامه عملیات کربلای چهار و پنج دشمن استفاده کرد و مرا دچار این عارضه کرده بود؛ اما ترس از دیده شدن توسط دشمن در این نقطه های پایان هور و در نزدیکی خاکریزهای دشمن، تمام فکر و افکارم را متوجه گلویم کرده بود تا مبادا در این نقطه دچار سرفه ایی نابجا شوم، اما چشمانم به سوی دشمن نشانه رفته بود و سعی می کردم از ثانیه ها برای دیدن و ثبت لحظه ها مدد گیرم، نگرانی، ترس و دلهره کاملا بر جانم مستولی بود چرا که دیده شدن علاوه بر دستگیری توسط دشمن و لو رفتن عملیات شناسایی و جان خودم و همسفرانم در این تیم را نیز به خطر می انداخت و این احساس وجودم را می لرزاند.

ماهی ها هم زیر آب گاه نوکی به نقاط لخت تن ما می زدند و می ترسیدم حیوان دیگری مثل مارماهی های خطرناک هور هم هوس کنند تا گازی از گوشت تنم بکنند و ناخودآگاه و ناگهان صدایم را در آورند و دشمن را از حضورمان مطلع کنند و... و تمام احتمالات در ذهنم رژه می رفتند و می ترسیدم در این لحظه که چشم به جلو دارم و به منطور برانداز اسکله شناور آنان چشم دوخته ام توسط غواص دشمن شناسایی و محاصره و دستگیر شویم، در این لحظات دلهره تمام اشکال ممکن خطرها، ذهنم را پر کرده بود اما به خیر گذشت و کارمان تمام شد و راه بازگشت پیش گرفتیم، اینجا زبان فقط به اشاره حرکت می کرد و صدایی از دهانی خارج نمی شد و این چشم ها بود که ارتباط می گرفت و با همان چشم ها هم با هم سخن می گفتیم.

نفس ها هم حتی به آرامی به درون می رفت و باز می گشت، در عین ترس و دلهره به آرامی و بی صدا بازگشتیم، اینجا در مسیر حرکت در هور تا رسیدن به خطوط دشمن و بازگشت، به نوعی خود را به خطر سپردن بود، در دل هور سرزمینی وسیع وجود دارد که نه دست ماست و نه دست دشمن، اینجا جایی است که در خطر غرق هستی، کافی است دشمن از رفت و آمدها مطلع می شد و با گذاشتن کمینی بر سر راهمان تیم شناسایی را غافلگیر کرده با خود می برد، دو سه جا بود که احتمال این خطر به اوج خود می رسید، یکی وقتی که در آب پیاده حرکت می کردیم که در بی دفاع ترین حالت قرار داشتیم و فرصت و فرار و مقابله به کمترین وضع خود نزدیک می شد، یکی مواقعی که وسیله نقلیه عوض می کردیم، مثلا بلم ها را که ترک می کردیم چند روزی شبانه روز در هور مخفی بود و بی نگهبان، و کافی بود دشمن جای آن را کشف کرد، آنها به راحتی می توانستند برای گرفتن ما در همانجا به کمین بنشیند و منتظر بمانند تا به هنگام مراجعه بعدی ما را غافلگیر کرده و دستگیر کنند، و یا در مسیر رفت و برگشت این وضعیت پیش بیاید، و یا حتی موقعی که قایق موتوری را ترک می کردیم و سوار بلم ها می شدیم، کافی بود آنها در محل قایق موتوری به انتظارمان بنشینند تا باز گردیم و ما را بگیرند، یا می توانستند ریسک خطر هم نکرده و بلم ها و یا قایق موتوری پارک شده و بی نگهبان را مجهز به تله های انفجاری کنند و بعد از آمدن ما با انفجارش همه ما را از بین ببرند، یا قایق موتوری را بردارند و ببرند و بازگشت ما را با مشکل اساسی روبرو کنند، آری کافی بود دشمن از طریق غواص ها، دکل های دیدبانی و... و یا هر حادثه ایی دیگر به تحرک دزدانه ما در هور پی ببرد، سناریوهای بسیاری از این دست روی این تیم شش نفره که نهایتا سه عدد کلاشینکف همراه داشت، کاملا قابل طراحی و اجرا بود.

اما شناسایی های منطقه خطرناک شط علی به پایان رسید و به جز نوک یک داس مخصوص "نی بری" که کف بلم بود و هنگام سوار شدن ناخودآگاه روی نوک آن پا گذاشتم و در مغز پاشنه پای برهنه پایم فرو رفت و فریادم به آسمان رفت و تا مدت ها زخم عمیق آن قصد خوب شدن را نداشت، خراشی بر نداشتیم، در حالی که در آب و خشکی مارها و عقرب های خطرناک هور ما را تهدید می کرد، در حالی که شط علی از لحاظ مارها و عقرب های خطرناکش مشهور بود. اگرچه آنها بخشی لازم از چرخه طبیعی اکوسیستم منطقه بودند، ولی در خشکی و آب ما را تهدید می کردند. از زیر آب همواره خطر دستان غواص های سیاه پوش دشمن و هم نیش این مارها را حس می کردم. خصوصا موقعی که در نزدیکی های دشمن پیاده روی در آب داشتیم و شرایط بسیار حساس و خطرناک بود.

آری به زودی سختی ها تمام می شود و دوره رهایی از آن به پایان می رسد، این عملیات شناسایی هم با تمام زیبایی ها و سختی اش به پایان رسید و به زودی شط علی را ترک کردیم، زیرا با تحرکاتی که دشمن در جزایر مجنون آغاز کرده بود باید عازم آنجا می شدیم، که حکایت آن را بعدا روایت خواهم کرد، متاسفانه مدت ها از این زمان گذشته است و به سختی سعی می کنم خاطرات آنرا را کندوکاو کنم، تا از لابه لای ذهن پراکنده ام آنان را منظم کرده و به خط نوشته ایی تبدیل کنم.

 

[1] - اصطلاحی که اعراب برای مردم تحت سیطره خود در اثر فتوحات جنگی به کار می بردند، در متون تعزیه خوانی روستای گرمن هم هنگامی که امام حسین ع به یاران خود در زمان نیمه تمام گذاشتن حج بانک حرکت (الرحیل) می دهد از همین واژه از زبان امام استفاده می کنند که یاران ایرانی اش را به عنوان موالی یاد می کند، که من این نکته و بار معنایی آن را به دست اندر کاران این تعزیه خوانی متذکر شدم و قرار شد واژه ایی دیگر استفاده شود.

[2] - ماورا النهر- آنسوی سیحون و جیهون - سمرقند و بخارا

[3] - برگرفته از کتاب بین النهرین در زمان خلفای راشدین صفحه 20 نوشته آقای مصطفی حسینی طباطبایی چاپ ایران 1419 ه.ق

[4] - دیاربکر کنونی در ترکیه در شمال میانرودان

[5] - در نزدیک کوفه کنونی در جنوب میانرودان

[6] - در مطالب همین سایت می توان به خاطرات این عملیات ها دست یافت

[7] - تالاب هور العظیم  و یا تالاب بزرگ هویزه (هور الهویزه)، بزرگ‌ ترین هور، تالاب های استان خوزستان و یکی از بزرگ‌ترین تالاب‌های داخلی ایران است که در غرب استان خوزستان در انتهای رود کرخه در منطقه مرزی دشت آزادگان قرار دارد. این تالاب از آب‌های مازاد رود‌های کرخه، دویرچ و اروندرود تشکیل شده است.

[8] - - شط‌ علی نام آبراهه، جاده ایی بیست کیلومتری و اسکله‌ و روستایی به همین نام  در هور بزرگ هویزه و در ناحیه شرقی پاسگاه مرزی کیاندشت می باشد، که با از عبور از هور به مرز ایران و عراق منتهی می‌شود. اینجا قبلا هم یکی از عقبه های شناسایی، آموزش و حمله در جریان عملیات خیبر بود و وقتی صدام برای اولین بار از سلاح شیمیایی در جنگ سود جست اینجا از نقاطی بود که حمله در آن انجام گرفت.

[9] - شط‌ علی در زمان عملیات های هور (بدر و خیبر) به ‌عنوان یکی از نقاط حرکت قایق‌ها و بعنوان یک محور اصلی شناسایی و کسب اطلاعات از دشمن بود، این منطقه محل مناسبی برای آموزش غواصان و نیروهای اطلاعات و عملیات نیزبه حساب می آمد، در خلال بمباران های شیمیایی مناطق عملیاتی بدر و خیبر نیز شط علی اولین نقطه‌ای بود که مورد حملات سنگین شیمیایی دشمن قرار گرفت و جمع زیادی از رزمندگان در این منطقه مصدوم و یا به شهادت رسیدند. شط علی جای بود که بسیاری از نیروهای عمل‌کننده از این طریق با عبور از هورالعظیم خود را به این اتوبان بصره – عماره رسانیدند.

[10] - رییس شورای عالی امنیت ملی در دولت آقای روحانی و وزیر دفاع ج.ا.ایران در دولت آقای سید محمد خاتمی

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.