در خواب ماندیم و رهزنان بردند
نهالی کاشتیم و به پایش نشستیم
روزگاری سخت بود، بی شب و روز
نهال تاکی شد پر از انگور
انگورهایی سرخ، به رنگ خون
بهترین برای ساختِ شرابی ناب
در خُم ریختیم و به انتظار
باز به پایش نشستیم
تا می ایی سرخ فام و ناب شود
در تمام مدت انتظار
بر مستی اش تفکر کردیم
و به یاد نوشیدن و مستی اش
خواب دیدیم و تصویر ساختیم
انگور نیز در خم می جوشید
و با هر جوششی امید را به ما هدیه می داد
شب ها و روزها در هوای مستی اش مست بودیم
و شاید در همین مستی بود
که پاک همه چیز را باختیم
نه "می" ماند و نه "خُم"، نه "پیمانه" ماند و نه "ساقی"
و اکنون بر سر این خُم
نشسته اند و می نوشند و می خندند
به کی و چی؟!
شاید به ریش
و یا خوابُ غفلت ما
- توضیحات
- زیر مجموعه: مطالب نویسنده
- دسته: سخنی به نظم و نثر
- تاریخ ایجاد در 30 -3443
- بازدید: 6078