چه کنم که جز مویه نماندست مرا
یکی گوید
این همه شکوه و شکایت ز بهر چیست؟!
گویم که ز درد ریشه می گیرد
گوید که بس کن این مویه ی بی انتهی و بی معنی را!!!
گویم که زنده است دلم به درد و واگو کردن درد
دل بیدرد مرده ایست در هامون
مرده را کی بود واگو کردن درد؟!
ای درد آشنای
و ای آشنای دوست
بشنو تو درد و درمان مکن مرا
درمان تو پایان درد و بیدردی است
پایان رابطه ایست
که برقرار می باید
+ نوشته شده در شنبه هفتم دی ۱۳۹۲ ساعت 17:6 شماره پست: 370
- توضیحات
- زیر مجموعه: مطالب نویسنده
- دسته: سخنی به نظم و نثر
- تاریخ ایجاد در 20 خرداد 1395
- بازدید: 6149