کرمان سرزمینی تاثیرگذار در خیزش تمدنی ایران بوده است، همانگونه که تمدن جیرفت، تاریخ زبانزد 2500 ساله ایران را، به یکباره بعد از کشف، به 7 هزار سال اوج داد، و جگرپاره های ایالت باستانی «کارمانیا» در صحنه ی قلم، تفکر، سیاست، علم و...، همواره جلوی چشم هر جستجوگرِ گوهرهای نایاب، رژه می روند، همانگونه که استاد احمد زیدآبادی (1344)، فعال رسانه ای، ستون نویس، فعال سیاسی، و از دردآشنایان دردِ بیدرمان ایران، از آن جمله اند، که قلمی گیرا و راهگشا دارد، که از قضا در این میان، توانایی شگرفی در آفرینش طنز های اجتماعی – سیاسی پر محتوا نیز از خود نشان داده است، که حتی اشک و لبخند را در صورتِ سیلی خوردگان از روزگار نیز، جاری می کند.

نوشتاری که می آید، در گویشِ شیرین کرمانی، از این پولادین مردِ اهل قلم و سیاست ایران، بر آمده از دیار سیرجان است که به تازگی و در میانه ی داستان درد و رنجِ جنگ، کشتار و ویرانی، و چپاول زندگی انسان های بیگناهِ گرفتار آمده در تله ی خونبار خاورمیانه سروده شد، و گویای این حقیقت تلخ است، که باز هم می توان، لبخند به لبان خلق نشاند، در حالیکه اشک از دیدگان شان جاریست، وقتیکه تئوری پردازان خشم و خشونت، [1] در دو سر ماجرای تلخ و خونبار خاورمیانه، سرمست از نوشیدن جرعه های پی در پیِ خونی اند، که از جامِ حماسه یِ سیلِ خون، در منطقه جاریست، و در مستی این شراب زهرآگین، بعضی از آنان تا بدانجا مست شده، و پیش رفته اند، که در بدمستی های طربناک و غافل کننده اش، حتی از کشته شدن «نیمی از عالمیان»، در این نبردِ بی پایان، سخن به استقبال و «ارزیدن» می تراوند! [2]  

لبخندی که تلخی این زهر هلاهل را به محاق می بَرَد، تا بتوان آنرا جرعه جرعه سرکشید، و نشان داد، که گرفتار آمدگانِ در چنبره چنین افکار مسمومی هم، در میانه ی غوطه خوردن در امواجی از غم خسران های دقمرگ کننده هم می توانند، حال و روز سیاه شان را به طنز کشیده، و به حال خود، خنده های «غم انگیز تر از گریه» زنند.

و گرچه :

بعد از این عشق، به هر عشق جهان می خندم
هر که آرد سخن از عشق، به آن می خندم

خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتر است
کارم از گریه گذشته، به آن می خندم... [3]

 

 و اما تازه ترین طنز منتشر شده از جناب احمد زیدآبادی :

 

دوره مصدق تو شهر مِتِنگ داده!

در سفر به ولايت، يكي از همكلاسان دوران دبستانم را ديدم كه شهردار يكي از بخش‌هاي منطقه شده بود. چند ماهي از شهردار شدنش مي‌گذشت اما هنوز موفق به انتخاب منشي خود نشده بود. بنابراين، پس از تكه‌پاره كردن تعارفات معمول و «سوسراغوهاي محلي» عمده مدت ديدارمان صرف بحث درباره دلايل تأخير در انتخاب منشي‌اش شد، به ترتيب زير:

من: خب، چرا اَكو (اكبر) پسر قلي گُنگ را نمي‌ذاري منشي؟

او: اَكو؟ اتفاقا منم نظرم به همو بود ولي اَغو (اصغر) مخالفه!

من: اَغو پسر قربون‌رضا؟ به او چه ربطي داره؟

او: ‌اي بُبِو (تو مايه‌هاي ای پدرم بسوزه!) چطوُ ربط نداره؟ اَغو خودش عضو شوراي اينجاس؟

من: يعني اغو هم رأي آورده و شده عضو شورا؟

او: يِه تِه چي مي‌گي؟ اغو كه خوبشونه، يه كسایي شدن عضو شورا كه اگر بشنوي هوش از سرت مي‌پره!

من: چرا نساء دختر كرمعلي را نمي‌ذاري؟ بنده خدا دنبال كار مي‌گشت.

او: زن بذارم منشي؟ مگه از جونم سير شدم؟ مي‌خواي ملا باقر پدرمه بسوزنه؟

من: به ملا باقر چه ارتباطي داره؟

او: بَه! انگار هچّي حاليت نيس! ملا باقر.....

من: چرا ماشو (ماشاالله) پسر مش‌طلعت را نمي‌ذاري؟

او: ماشو بچه خوبيه، ولي گويا از طرف پدرجديش مالِ اينجا نيس، مالِ خاتون آباده!

من: خب، باشه چه عيبي داره؟

او: چه عيبي داره؟ اگه عيبي نداره برو به قاسو (قاسم) پسر مصمعلي بگو! مي‌گه با شعارِ «مديران بايد محلي باشن» رأي اُورده و حالا هم به هر ضرب و زوري شده، نمي‌ذاره يه غيرمحلي منشي شهردار بشه!

من: حالا از كجا خبردار شده كه اجداد پدري ماشو و مالِ خاتون‌آبادن؟

او: چُم! برا اينكه نشون بده رو شعار انتخاباتيش وايساده، رفته از بي‌بي زن پنجعلي سوسراغو كرده و اونم بهش گفته وقتي بچه بوده، از بابوش (پدربزرگش) اشنفته كه پدرجد مصمعلي در دورۀ پيغمبر دزدا از خاتون‌آباد اومده اينجا!

من: به نظرت قلي پلنگ چطوره؟

او: ئي پلنگو هم خوبه ولي از اين خراسونيايه! مي‌فهمي كه چي مي‌گم؟ منظورم اينه كه از طايفۀ شيش‌امامي‌هاي طرفِ كفه (شوره زار) است!

من: خب باشه، مگه بايد فرق كنه؟

او: يه من و تِه مي‌گيم نبايد فرقه كنه، اين شيخ‌كوهزاد كه نمي‌گه!

من: رضو (رضا) چي؟

او: رضو پسر بابونه؟ اونم خوبه، ولي ميگن مشكل سياسي داره!

من: رضو پسر بابونه چه مشكل سياسي ميتونه داشته باشه؟

او: تِه آوازۀ خليل‌جنگو رِ داري؟

من: ‌ها. چطور مگه؟

او: ميگن دايي بابونه مادر همين رضو بوده!

من: خب، بوده باشه!

او: بازم گفتي كه بوده باشه! چطور بوده باشه؟ خليل‌جنگو دورۀ مصدق مي‌گن توده‌اي بوده تو شهر مِتِنگ (ميتينگ) مي‌داده!

من: يعني اين حالا برا رضو پرونده شده؟

او: چم! مَ خبر ندارم! ولي اين هاشو (هاشم) گفته اگه بذارمش منشي، مي‌ره همه جا مي‌گه كه اين پسرِ خوارزادۀ خليل‌جنگوس!

من: هاشو پسر مَنگل؟

او: نه. هاشو پسر ميرگُلّه!

من: يعني اونم عضو شوراست؟

او: ‌ها. چي خيال كردي؟ نفر اول شد!....

من: با اين حساب حالا حالاها بايد درگير انتخاب منشي باشي؟

او: حالا باشيم! مگه چطُو مي‌شه؟ اَ بيكاري كه بهتره! ايجا كه بودجه نداره! هميقدري هم كه داره جواب همين سور و سات شورا رِ نمي‌ده! بايد شب تا صبح با اعضاي شورا تو سر و كله هم بزنيم سر همين چيزا ديگه! ئي داسون (داستان) هم نبود بايد سر عليفتح با هم دعوا كنيم. ئي عليفتحو اگه نبود همه بدبخت مي‌شديم!

من: همون عليفتح كه زباله‌ها را جمع مي‌كنه!

او: ‌ها والله! نمي‌دوني چه دونۀ جواهريه! اَ دستش اَ خنده مي‌ميريم. يه بار مي‌بيني وسط جلسه شورا مي‌آد تو و يه چيزِ زشتي مي‌گه و در مي‌ره! يه بار وسط شورا به همي هاشو درباره خرش يه چيزي گفت كه بچّا اَ خنده روده برد شدن.....

 

[1] - سیّد محمد مهدی میرباقری (1340) روحانی شیعه ایرانی است که ریاست فرهنگستان علوم اسلامی قم و نمایندگی استان سمنان در مجلس خبرگان رهبری را به‌ عهده دارد. او از مدرسان درس خارج فقه نیز به‌ شمار می‌رود.

«خودشان بگویند چه هستند! (احمد زیدآبادی)

به طرف گفته‌اند "تئوریسین جنگ"، حامیانش عصبانی و دلخور شده‌اند.

آیا اگر به او گفته شود "تئوریسین صلح" راضی و خشنود می‌شوند؟ یا در آن صورت هم پرخاش و تهدید می‌کنند که چرا یک فرد مدافع "جهاد" و "مقاومت" به صلح و سازش متهم شده است؟ کاش خودشان صریح و روشن و بدون پرده‌پوشی اعلام می‌کردند که نهایتاً اهل جنگ هستند یا صلح تا به همان عنوان توصیف شوند. آخر در کدام تاریخ و یا جغرافیای این عالم چنین بوده است که اگر به کسی گفته شود، تئوریسین جنگ، ناراحت شود. اگر گفته شود تئوریسین صلح، باز هم ناراحت شود! اینطور که زبان بشری هم از ایفای کمترین نقش خود در ایجاد مفاهمه قاصر می‌شود! » 

[2] - «دست از سر دین بردارید! (محسن آرمین)

«با شنیدن سخنان آقای میرباقری خلف شایسته مرحوم مصباح که گفته است «اگر برای تحقق آرمان‌ها نیمی از مردم دنیا هم کشته شوند می‌ارزد»، یاد این جمله مرحوم مطهری در کتاب علل گرایش به مادی‌گری افتادم: «هر وقت و هر زمان كه پيشوايان مذهبى مردم- كه مردم در هر حال آنها را نماينده واقعى مذهب تصوّر مى‏كنند- پوست پلنگ مى‏‌پوشند و دندان ببر نشان مى‏دهند ... بزرگترين ضربت بر پيكر دين و مذهب به سود مادّيگرى وارد مى‌‏شود.» خدا رحمتش کند نیست که ببیند چه کسانی جایش را گرفته‌اند. از مطهری تا میرباقری،‌ فاصله دین مستقل از قدرت و دین وابسته به قدرت است؛ فاصله نیم قرن انحطاط اندیشه دینی در قرائت رسمی است. آقایان به چه زبانی بگوییم شما شیفته قدرت و فاقد صلاحیت اخلاقی و علمی برای نمایندگی دین خدا هستید. دست از سر دین بردارید.»  

[3] - شاعر این شعر ناآشناست، ولی این بند از شعرِ «چون شفق گرچه مرا باده ز خون جگر است» که در عنوان این پست آمده است، آغاز یک شعر از شاعر نامی ایران، جناب «رهی معیری» است که می فرماید :  «چون شفق گرچه مرا باده ز خون جگر است   دل آزاده‌ام از صبح طربناک‌تر است      عاشقی مایهٔ شادی بُوَد و گنجِ مراد    دل خالی ز محبت صدف بی‌گُهر است     جلوهٔ برقِ شتابنده بوَد جلوهٔ عمر     مگذر از بادهٔ مستانه که شب در گذر است     لب فروبسته‌ام از ناله و فریاد ولی     دل ماتم‌زده در سینهٔ من نوحه‌گر است      گریه و خندهٔ آهسته و پیوستهٔ من        هم‌چو شمع سحر آمیخته با یکدگر است        داغ جان‌سوز من از خندهٔ خونین پیداست       ای بسا خنده که از گریه غم‌انگیزتر است       خاکِ شیراز که سرمنزل عشق است و امید      قبلهٔ مردم صاحب‌دل و صاحب‌نظر است       سرخوش از نالهٔ مستانهٔ سعدی است رهی        همه گویند ولی گفتهٔ سعدی دگر است» 

 

اِمرو برفتوم نماز جماعت مِچِّد محلِما، بعد اِز اینکه نماز تُموم هابه، یَه صُندوقی اِز خیریه بیاردن و لاوَلا مردم دور هِندایَن! به محض اینکه صُندوق به مِن بِرِسی، یَه دانه هزاری اِز جیبوم در کردوم بِنداختوم مینِ صُندوق.

بعد اِز چند لحظه، پشت سِریم، بِزّه رو شانه م و یَه بَنچه پول بهم هادّه بندازوم مین صُندوق...

مِن هم اِز هم جُداشون کِردوم :

چهارتا تراول ۵۰ تومِنی..

۱۰ تا ده هزار تومِنی..

چند تا هُم ۵ تومِنی..

خلاصه بعد اِز اینکه همه یه، بِنداختُم مین صندوق، وِگِردیوم گفتومشه : "دایی قُبول باشه"

مردی بهم گفت: "اِز شما قُبول باشه دایی جُن، پول خودت بِه، اینا وختی هزار تومِنی یه در کِردی اِز مین جیبت، بییِفتی"

محکم بِزیوم به فرق سرم، حالا بِفهمیوم، چه بلایی سر خودوم، آوردم.

 

 

 

بابابزرگم رو نصف شب بردم درمانگاه شبانه روزی به دکتره میگه: "آقا دکتر یَه دُوایی هادن مِه دَردوم ساکت هاباشهريال تا فردا بروم پیش یَه دکتر درست درمون!!"

بعد از این جمله بابابزروگوم، مِه فقط سقف رو نگاه ميكردُم.

 

 

 توی بهشت تلفن میزارن

از بهشت به سمنان 30 تومان

از بهشت به تهران 30 تومان

از بهشت به اصفهان 50 تومان

از بهشت به شاهرود 5 تومان

میگن: چرا از بهشت به شاهرود اینقد ارزونه؟

جواب میاد: ساکت...از بهشت به بهشت (شاهرود) داخلی حساب هومباشه، اینه که اِرزونتره!!!

 

 

 

 

توی اتوبوس واحد شهرک بهارستان پیرزنه پشت سر راننده نشسته بِه.

پیرزنه هی دم به دقیقه به راننده میگفت: قیسی هِنخوری؟ مِلایُمه...

 راننده هم برای اینکه دلش نشکنه، میگرفت و می خورد.

چند دقیقه بعد راننده ازش پرسید: ننه جون! قیسی به این گرونی همش هِندنی به مِن که! خودت چی پَه؟

پیرزن: ننه نوش جونت! دُندون که نِداروم اول یَه ذِه خودوم هِنچوفوم دُهنوم مِزّه هنگیره، بعد هِندِنوم به تو!

راننده، فقط هاج واج به جلو نگاه کرد و هیچی نُگُفت

 

 

 

آخرین آمار مخابرات شاهرود

مدت زمان مکالمه شهروندان شاهرودی :

پسر به پیرش : 00:00:27

پسر به مارش : 00:15:30

پسر به نومزه ش: 2:30:59

دختر به دختر : 5:50:23

مرد به همسر: 00:00:01

زن به شویر: 66 تماس بى پاسخ

 

 

 

بابام اومده بهم میگه:

وِخِز برو ماشینه بِل مین گاراژ

میگم: بُخدا هَلاکوم، یَخ کِردوم، هِننِتانوم!

میگه: بیست تومِن هِندِنومته برو، مِنم هَلاکوم…

میگم: باباجُن، اِمرو خودت بِل، فردا مِن هِنبِلوم… اصلا مِن سی تومِن هِندنومته خودت برو …

پاشده شلوارش رو پوشیده و میگه:

مرد نیِی اگه نِدِنی! بِشولّان بیِه...

منم پای مردونگیم موندم و سی تومان پیاده شدوم و بهش هادیوم!!!

بعد هم داد هِزنه که :

خانوم! وخز دو نفری بریم پارک بلوار یَه کُبابی بزنیم مینِ رگ ... وِخز

من هم فقط لحافه بکشیم روی سرم و گریه کردم

 

 

  

یامونت بزنه ملوان زبل،

باز یادوم بییِفتی

وِچّه که بیوم وختی اسفناج هُخوردوم فکر هِنکردوم زوروم زیاد هابیه

هرفتوم دم آبشار دعوا،

مثل خر چو هُخوردوم ورهِنگشتوم

 

 

وقتی آرمسترانگ آمریکایی پای خود را روی سطح ماه بِشت، دید پیش از او، یه کلاته خیجی مغازه کیک و کلوچه سوغات شاهرود، اونجه باز کرده بود!!

 

وصیت نامه یک همشهری شاهرودی

وقتی زمان مرگ فرا می رسد بعضی خود حس می کنند که کارشان دیگر تمام است لذا سعی می کنند وصیت وداعی داشته باشند. این هم یک وصیت وداع از ناحیه یک همشهری ما در شاهرود:

 "مِن اِز شو اوِل قبر هِنترسوم، مِنِ شو دوم دفنم کننین! بِجا کافور و سدر هم از حشره کش زیاد استفاده کُنین تا جیک و جانورا  نِتانن بِدنمو بُخورن. سوراخ های تنِمرِه هم با چِسب یک، دو، سه محکم کُنین تا اون دنیا چیزی نِتانن بیلن، دست به یارانه هام هم نِزِنین شاید وِگردیوم."

 

 

اول مهر، زنی هِره سر خاک شویِرش هِنگه:

کجا برفتی مَندُسِین؟!

زهره مانتو نِداره!!!

مَمّد کُوش نِداره!!!

غلام پیرَن نِداره !!!

کِریم شِلوار نِداره!!!

روح شوهرش شُو همّیایه به خُوش، هِنگه:

زن! مِن بُمُردوم ..نرفتوم دُبِي جنس بياروم که!!!

 

 

  

نظر یک استاد شاهرودی درباره عروس مادرشوهر خواهر شوهر و شوهر:

شومار مث کتری هِمانه، وَرقِرار هِنجوشه!!!

عروس هم مث قوری هِمانه وا جوشیدِن کتری اونم داغ هِمباشه!!!

شویِر مث استکون هِمانه، یَه ذِه اُو جوش کتری پرش هُنکنه یَه ذِه چایی قوری!!

شوخویار هم مث قاشق چایی خوری هِمانه، همّیایه همه چی به هم هِزِنه و هِره!!

 

 

یه همشهری سرچهارراه از چراغ قرمز رد میشه !

افسر سریع جلوش در میاد و بهش میگه : دایی، بزن کنار...

همینجور که افسره در حال نوشتن پلاک ماشین بوده

راننده داد میزنه : سرکار نِنویس! دورت بگردوم نِنویس!

حضرت عباسی، ارواح پییروم ندّیوم !

افسر میگه: تو چراغ قرمز به این کِلونیه نِدّیی!!

شاهرودیه میگه :چراغه که بدّیوم! تویه ندّیومته...

 

 

 

دیکشنری انگلیسی به شاهرودی

Yes= هون

No = نه دایی

Really = بگو به جون پیَرت

Why = چِرِه؟

come here = بیا اینجن

 Sunshine= آفتو

  Dear= جونته بگردوم

  wait= یه دَقه وِستاک

 a little=یَه ذِه، یَه گندم

 sleep=خُفتیدن

 wake up=وخستن

 tired=هلاک هابین

 dirty=پلشت

 I love you=هُخوامته

 some times=یَ پاره وَختا

 I don't know=هنندانوم

 I took my shoes and scaped=کوشام بگتوم و مثِ باد گُروختم

 

 

 

قانون پایستگی موزه:

موزه شاهرود از بین نمیرود بلکه از مکانی به مکان دیگر منتقل میشود.

نگران اوضاع موزه نباشید ،به امید خدا در همین مکان ساکن خواهد بود درغیراینصورت هم مکان های قدیمی زیادی در شاهرود برای تبدیل به موزه شدن هست....

 

 

 

تهرانی به کودکش که می خواهد خوابش کنه می گه :

یه شب یه فرشته مهربون از آسمون اومد و ...

شاهرودیه به کودکش که می خواهد خوابش کنه می گه :

 یه شو یه جنی از میون گور در همیایه، هنگه این وچه کیه که هنوز نخفتیه ؟ بیامیوم بخورومش.

 

 

منبع:کانال های تلگرامی :  زنگلاچو  -  آش زنگلاچو     -     شاهرود نگار @shahroodnegar1    

شاهرود از طرفی، از لهجه و تُن صدای خراسانیان باستان تاثیر گرفته، و گاه حتی قسمتی از آن تصور شده است، از طرفی نیز با لهجه های مردم ایالت باستانی هیرکانا (سواحل نشینان دریای قزوین)، در ارتباط بوده و تاثیر گرفته و تاثر داده است، از سویی نیز حاشیه نشینان جنوبی رشته کوه البرز، خود دارای فرهنگ و زبان خاصی اند، که شاهرودی ها نیز از آن جمله اند، از این رو تمام این ارتباطات، و اختصاصات لهجه ایی زیبا و دلنشین را رقم زده است که می توان، با آن مانوس شد، آن را حفظ کرد و از آن لذت برد، حال طنز گفته هایی به لهجه شاهرودی :

 

کارهایی که نزدیک سال نو در خارج از کشور انجام می شود:

رزرو بلیط برای مسافرت

سفارش لباس برای مهمانی

خرید درخت کریسمس

خرید کادو برای بچه ها

خرید فشفشه و وسایل آتش بازی و جشن سال نو

خرید لامپ و نورپردازی هایی، برای چراغانی درخت کریسمس و اطراف حیاط خانه

سفارش کیک شب عید

و خرید نوشیدنی جات و ...

 

حالا کارهای یه شاهرودی واسه نوروز و سالنو مالنو:

شُوشتِنِ فرشا

سوییدن کف مطبخُ اتاقا و خاکُ خُل برداری از کف تاقُ  رَفا

شوشتن یخچال، بخاری و پِرده و هرچی خِرت و پِرتی که همبیلن لبِ تاق و رف

شوشتن "دَس بِه آب" و دور و بر آبریز و حَمبوم، با آخرین ترفِندهایی که جدیدا رسم هابیه،

شوشتن رَختُ ریزه های مینِ خانه

شوشتن ظرف و ظروف و قلیفُ مِلیفُ از این دست چیزا

و سرآخر شوشتن کُوش باباکِلون، مادِرشُوِر...

واخته این که هر شارودی هوخایه تِمیزِ تِمیز وارد سال نو هاباشه،

حالا شما بگین، این چشنُ شادیه یا فستیوال شُوشتُ مال!؟

 

 

زَنی به شویِرش زنگ هِزنه هِنگه : واسه شوم چیشی بِخِریِی؟؟

شویِرش که تازه بِشنفتِه بِه "اتوبان حرم تا حرم" اِز شاهرود رد هِنُمْباشه و شاهرود داره جزیره دور افتاده هُمباشه، هِمون پشت تِلِفون، سَر زَنی داد هزنه و هنگه : یامون بِخِریوم! کوفت بخریوم، زهر مار بخریوم، درد بی دِرمون بخریوم!!

زَنی هم نه وینزاره و نه ور هِنداره، جُواب هندنه ؛ خُب کاری کِردی جونوم، هر چی بخریی، هِمونا خوبه، مارِت و فَکِ فامیلت، امشُو واسه شوم دارن هِمّیایه اینجن!!!

 

 

آمریکاییه با شاهرودیه ﯾﻪ ﺑﺎر باﻫﻢ هِرن مییون ﯾﻪ ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﯽ، آمریکاییه هِوینه ﻫﯿشکی ﺣﻮﺍﺳﺶ نیه، ﺳﻪ ﺗﺎ ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ همبیله میون جیبشُ و همیایه ﺑﻴﺮﻭﻥ...

بعد رو به شاهرودیه هُنکونه و هِنگه : نوگا ﮐﻦ، ﺍﻳﻨﻪ! ﺣﻴﻠﻪ امریکاییها رِ ببین!؟

شاهرودیه بِهش جُواب هِندِنه: حالا نوبت مِنِه، ﭘﺲ ﺑﺮﻳﻢ ﻣُﻨﻢ، ﻳَﻪ ﭼِﺸﻤِﻪ ﺍِﺯ ﻫُـﻨـﺮ ایرانیا رِ ﻧِﺸﻮﻧﺖ ﺑِﺪﻡ، امریکاییه هم بی خِبر اِز همه جا، هنگه باشه بریم...

ورﻣﻴﮕﺮﺩَﻥ مییون ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﯽ، شاهرویه رو به اون مردی که اونجه بِه هُنکُنهِ و هِنگه، ﺳﻪ ﺗﺎ ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ هادن تا ﻭﺍﺳﺖ ﺟﺎﺩﻭش ﻛُﻨﻢ، ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﻴﻪ هم قُبول هوکونه و هنگه باشه، ﺍﻭﻟﻴﺸﻮ که هاده، شاهرودیه هولوپی هخورشه، ﺩﻭﻣﻴﺸﻮ که هِندنه، اونم هُخوره، ﺳﻮﻣﻴﺶ ﻫﻢ همینطری قورت هِندِنه ... ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﻴﻪ طاقت هِنِمیَره و هنگه : ﭘَ ﻛﻮش اون ﺟﺎﺩﻭیی که هُنگُفتی؟

شارودیه هِنگه، این شیرینی هایی که به من هادییی، حالا برو از ﺟﻴﺐ اون امریکاییه، سالم تحویل بگیر ...

 

 

معلم به دانش آموزاش هنگه:

وِچّا! شما دلتُن پاکه...

دعا کنین مِثِ این برف شُو چِلّه، بازُم برف بیایه، بَلکی شارودن اِزین وضعیت بی آبی دربیایه!

یکی اِز وِچّا که همون وسط کلاس نشسته بِه، اِز جاش وِخستُ گفت : آقا اجازه!

دِلِ ما اَگِ پاک هِمبِه ا، یا اَگَ دُعاما مستجاب هِمبِه، تا حالا صد بار بایستی، خودت هِرفتی زیر هیژده چرخ، که اینجه پُشت میز نِشینی و کون زِنگیچه تِ بِزاری رو میزُ، اینطرفِش هم بِزاری زیر چِنِتُ، بِرِّ و بِرِّ، مارِ نُگا کُنیُ بیجهت نگران آسمون و زمین باشیُ، درسُ مَرسِ بِزاری کِنارُ اِز بارونُ مارون بِگی...

منبع: با کمی دخل و تصرف برگفته از کانال های تلگرامی زنگلاچو  و شاهرودنگار  

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در قمارباز آمد، در این قمار یک شو...
افراط و تفریط در بحث مذاکره با آمریکا یادداشتی از بشیر معتمدی در روزهای اخیر به دنبال مصاحبه رئی...
- یک نظز اضافه کرد در تزریق خشونت و سنگدلی، بازگشت خ...
فرشاد اسدی آبدارچی دادگستری کیست؟ به گزارش خبرنگار قضایی ضارب قضات دیوان عالی کشور ایران فردی است ...