دكتر سيد عبدالحميد ضيايي (شاهنامه : کتاب خِرد، شادی و آزادی)

 بسمه تعالي

اخيرا به متن سخنراني استاد ارجمند خود دكتر سيد عبدالحميد ضيايي دست يافتم كه نظر به ديدگاه هاي ناب و اهميت و مفاهيم ژرف و ديد تازه استاد در ان، حيفم امد كه انرا در وبلاگ خود حفظ نكنم. اين مطلب تحت عنوان "شاهنامه : کتاب خِرد ، شادی و آزادی"  به صورت سخنراني در "موسسه بین المللی گفتگوی تمدن ها" توسط ايشان ايراد شده است كه ذيلا اورده مي شود.

 به نام خداو ند جان و خرد

برای من فرصت مبارکی است دیدار دوستان و استادان ارجمندی که دورادور به آنان و آثارشان دلبستگی داشته ام . امروز از شوربختی خود و شوخ چشمی دوستان می دانم که از ناتوانی چون من خواسته شده است که در برابر تهمتنان و پهلوانان عرصه ی ادب فارسی و فرهنگ ایرانی - اسلامی ، لب به سخن بگشایم، آن هم درباره ي حکیم فرزانه فردوسی بزرگ و شاهکارش شاهنامه که به شهادت دشمن و دوست ،یکی از سه حماسه عظیم جهانی بشمار می رود . حکیم ابوالقاسم فردوسی فرزانه ای بود که در روزگاری غریب و زمانه ای عجیب که در آن ترکان غزنوی نومسلمان از شمال شرقی و اعرابِ مدعی مسلمانی از جنوب غربی در ایران به تشکیل حاکمیتی دوگانه و بیگانه اهتمام ورزیده بودند و در هجوم تهمت ها و افترا هایی از قبیل رافضی ، قرمطی و یک تنه کار انتقال بخشی عظیم از فرهنگ و مدنیت ایران پیش از اسلام و حکمت وعرفان ایرانی و آریایی را به انجام رساند. علاوه بر این بدون اغراق باید گفت که زبان فارسی بخشی چشمگیر از حیات و بالندگی خود را مرهون و مدیون  رنج های سی ساله ی فرزانه ی توس است. چنان که استادان استحضار دارند روزی در خانه وزیر فرهنگ مصر ، از حسنین هیکل روزنامه نگار و اندیشمند برجسته مصری سوال شد که چرا کشور مصر با آن سابقه درخشان فرهنگ،تمدن و بویژه زبان رسمی ، حدود دو سده پس از حمله و سیطره ی تازیان ،زبان و بخشی از فرهنگ خود را به دست فراموشی سپرد ؟ جواب اندیشمند و روزنامه نگار مصری سخت شنیدنی است،وی پس از اندکی تامل گفت :شوربختانه ما مانند شما ایرانی ها ،کسی مثل فردوسی را نداشتیم و اگر چنین می بود به چنین روزی نیفتاده بودیم! شایدنخستین و مهم ترین پرسشی که در مطالعه ی شاهنامه ،بویژه در بیت نخست رخ می نماید این است که چرا فردوسی شاهنامه را به نام خداوند "جان وخرد"خوانده و ستایش کرده است؟ با نگاهی به روزگار و زمانه ی فردوسی می توان پاسخ این سوال را دریافت.به باور اینجانب عدم اقبال و استقبال سلطان محمود غزنوی از شاهنامه دلایلی بیش و غیر از شیعه بودن فردوسی و چنان که منتسب است - هجو نامه ی سلطان در شاهنامه داشته و دلایلی که عرض می شود کم اهمیت تر از این دلایل نبوده و شایسته بررسی و مداقه ی بیشتر است. چنان که گفتیم ترکان نومسلمان غزنوی و اعراب مدعی مسلمانی در روزگار فردوسی با یکدیگر متحد شده بودند. افول سلسله اندیشه گستر سامانیان و شکل گیری حاکمیت ترکان و غلامزادگان غزنوی را می توان نقطه عزیمت و آغاز انحطاط تمدن ایرانی و حتی مهیب تر و اندوهبارتر از حمله مغول دانست .چرا که همین رویداد تاریخی ، مقدمه و زمینه ساز هجوم مغولان به ایران نیز گردید. به هر صورت اتحاد اعراب و ترکان مدلٌل به دلایل شگفتی نیز بود؛ ترکان جهت توجیه جنایات و اقدامات غیر اخلاقی و غیر دینی خود سخت به توجیه شرعی اعراب نیاز داشتند ، اعراب نیز برای تداوم و بسط دامنه ی لشکر کشی و کشور گشایی های خود و نیز سرکوب مخالفان نیازمند تیغ و هیمنه ی ترکان بودند.در چنین شرایطی گزنده ترین و مخاطره آمیزترین پرسشی که می شد مطرح کرد پرسش از هویت و کیستیِ ایرانیان بود و فردوسی این پرسش را که مایه ی هراس محمود غزنوی می شد آن هم در قالب حماسه ای که چند هزار سال پیشینه ی هویت ایرانی را احیا و یادآوری می نمود مطرح کرد. پرسش از هویت هم باعث آزار خلافت بغداد می شد و هم بنیان حکومت نوچه های آنان در ایران (غزنویان) را تهدید می کرد. نتیجه نیز این شد که محمود غزنوی با بی مهری و سردی خداوندگار شاهنامه را از خود راند و به وی و حماسه ی سترگش اعتنایی نکرد. دومین دلیل بی اعتنایی محمود غزنوی به شاهنامه این بود ( و به نظر اینجانب ، این دلیل بسی بسیار مهم و در خور اعتناست) که شاهنامه ، کتاب خرد و عقلانیت بوده است ، چنان که مستحضرید، در روزگار فردوسی، حاکمان با توسل به اندیشه "جبر و مشیت و مقدرات الهی "، زمام حاکمیت بر توده ها را به دست گرفته بودند و در این راه از حمایت فرقه های ظاهرگرا و سطحی نگری همچون مُرجئه ، کرامیه ، مشبٌهه ، مجسٌِمه ، اشاعره ، اهل حدیث یا اخباریون و... برخوردار بودند. این فرقه ها نیز متقابلا از طرف حاکمیت پشتیبانی و ترویج می شدند. فرقه هایی که خداوند را تا سرحد فهم عوام الناس تنزل داده و قائل به تشبیه بوده، برای خدا شمایل و صورت ظاهر ترسیم کرده، احادیثی را نیز در این باب (اوصاف ظاهری و انسان انگارانه ی خدا)  یافته یا بافته بودند! و اجازه ی هیچگونه تدبر عقلانی و تأمل شعورمندانه را در متن ذوبطون قرآن کریم نمی دادند. نتیجه نیز چنین شد که صاحبان بصیرت ، خردگرایان ، فیلسوفان و حتی برخی از عارفان، سخت در تنگنا واقع شده و با تهمت هایی همچون رافضی، قرمطی، مجوس، دهری، زندیق و ... نواخته شدند ! سلطان محمود نیز می کوشید تا خردمندان را با زر و زور و به هر نحو ممکن تطمیع نموده با خود هراه سازد. کسانی هم که از درخواست سلطان سر می پیچیدند ، یا دربدر و فراری می شدند ( مثل ابوعلی سینا و بوسهل مسیحی)، یا در قتل عام ری و ... سربه نیست می شدند! فردوسی در چنین شرایطی که خرد لگدکوب، بی حرمتی ها و اشعری مسلکی های سلطان محمود و فرقه های همروزگارش شده بود ، شاهنامه را به نام خداوند جان و خرد آغاز می کند تا هم به توصیف شرایط موجود نامطلوب بپردازد و هم در مقام توصیه و تجویز، دلبستگی ژرف خود را به آرمان و مطلوب ناموجودش  (خردگرایی)  نمایان و بیان کند. با نگاهی گذرا به مطلع شاهکارهای ارزشمند فارسی در می یابیم که هر شاعر و نویسنده ای در ابتدای کلام، خداوند را به نامی خوانده و یاد کرده که هم به تحقق زمینی آن نام نیازمند است و هم دلبسته و دلداده ی آن بوده است، جز خرد و عقلانیت، چه سودا ، اندیشه و آرمانی را برای فردوسی می توان تصور کرد؟ خرد، گوهر گمشده و عنصر غائب فرهنگ و تمدن ایرانی روزگار غزنوی است و حکیم توس، خداوند را به همین اسم اعظم گمشده در زمین، یاد می کند .آیا نمی توان یکی از دلایل دشمنی محمود با شاهنامه را در همین خردگرایی و خردستایی فردوسی دانست؟ خرد دشمن ظاهر گرایی و سطحی نگری و حاکمیت خُردانِ بی خرد است و فردوسی در تمام طول شاهنامه ، منادی عقلانیت و دوری از زندگی عاریتی و ناآگاهانه بوده است. اگر شاهنامه را به دیگر سخن "خردنامه" بخوانیم ،چندان راه اغراق نپیموده ایم.خرد در شاهنامه ی فردوسی ، صرف شعار و ایده نیست و اساسا یکی از مهمترین فرق های فردوسی با دیگر شاعران بزرگ ما در این است که در آثار شاعران دیگر،معرفت در مرتبه ی " منش " متوقف مانده و ایجادگر هیچ کنش و عمل سودمندی در عرصه ی حیات زمینی نبوده است ، اما در شاهنامه ی فردوسی ،  منش در کنار "کنش" مطرح شده و پهلوانان و قهرمانان شاهنامه  علی الاغلب سرایت و جاری بودن حکومت خرد را در اعمال خود پذیرفته و نمایانده اند. عالی ترین نمونه ی خردمندی در شاهنامه رستم است؛ پهلوانی که نیروی ظاهر را با خرد باطن در آمیخته و حقیقتا هم تهمتن است و هم خردمند. شاید به ذهن هر یک از شما خطور کرده باشد که مگر محمود اهل کشور گشایی و جنگاوری نیست ؟  قهرا باید از منظومه ی رزمی و حماسی شاهنامه حمایت کند و در جهت تقویت تبلیغات خود از رسانه ی شعر حماسی بیشترین بهره را ببرد، اما محمود را چه شده است که چنین بی اعتنا و سرد در شاهنامه و شاعر حماسه سرا می نگرد ؟ پاسخ پرسش در شخصیت رستم پنهان است  پهلوانی خردمند که دست به هیچ بند و کمندی نسپرده و حتی گهگاه زبان به نقد و طعن شاهان روزگار خویش گشوده و خطاهای آنان را با سخنانی درشت به شیوه ای جسورانه  یادآوری کرده است.از سوی دیگر ، سلطان محمود به دنبال رستمی است که بی چون و چرا و دست به سینه در مقابل وی ایستاده و هیچ دم برنیاورد! بی تردید رستمِ شاهنامه ، خواب و آرام را از چشم محمود  ربوده و برای پهلوانان رام و دست آموز دربار ، بدآموزی در پی خواهد داشت !

و همین نکته را می توان سومین دلیلی دانست که هراس سلطان محمود و مشابهان او را در طول تاریخ از شاهنامه، تحلیل و تعلیل می نماید.خرد در شاهنامه دقیقا همان جایگاه و ارزشی را داراست که " رند " در دیوان حافظ . با این که این دو مفهوم ، اختلافات صوری و ماهوی فراوانی دارند اما از حیث شأن و نقش به یک اندازه ، حائز اهمیت و توجه اند . نکته ای که به نظر بنده به عنوان پژوهشگر فلسفه و علوم عقلی سخت جالب است ، این که خرد مطرح در شاهنامه ، در قیاس با آثار دیگر شاعران، خردی آزاد است و تعقلی که فردوسی مطرح می کند، کم تعلق تر از دیگر خردهاست .گرچه حکیم ناصرخسرو قبادیانی ، از سرآمدان خردگرایی و خردستایی در تاریخ آدبیات ایران است ، اما به نظر می رسد که وی خرد را ، علی العموم در راستای توجیه و تشریح عقاید مذهب اسماعیلیه به کار برده است اما خرد شاهنامه ، خردی ناب و آزاد است که حتی از نوع خرد معتزلی  هم نیست با این که در شاهنامه ابیاتی دیده می شود که قرابت فکری فردوسی را با واصل ابن عطا، زمخشری و ابن ابی الحدید به ذهن متبادر می کند. مانند این بیت :

به بینندگان آفریننده را          نبینی مرنجان دو بیننده را

خرد در شاهنامه فردوسی، با اختیار و آزادی نسبت و پیوند نزدیکی داردکه این مسأله هم باعث هراس سلطان و  اشعری مذهبان پیرامون وی می گردید.گرچه در شاهنامه اشاراتی به قضا و قدر  دیده می شود و از حلقه های نامرئی زنجیر سرنوشت بر پاره های پیکر آدمیان ، سخن در میان می آید ، اما بیشترینه ی این سخنان ، اشاراتی شاعرانه است و  در داستان های شاهنامه ، سلوکی خردمندانه و آزادانه را به سوی خیر ، زیبایی و حقیقت شاهدیم .فردوسی برخلاف رأی جبرگرایان می سرود :

فریدون فرٌخ  فرشته نبود                   به مشک و به عنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت آن نیکویی         تو  داد و دهش کن ، فریدون تویی

و شاهنامه بر اساس چنین نگاهی ، نه ستمنامه ی شاهان است و نه گورستان یادهای فراموش پهلوانان مرده در ذهن زمانه و تاریخ ، بلکه کتاب خرد است و آزادی و شادمانی و زندگی . نکته ی دیگری که نگاه فردوسی به خرد را دلنشین و باورپذیرتر می سازد ، نقد عقل در شاهنامه است. نیازی به توضیح نیست که ابدا منظور من این نیست که نگاه فردوسی ، نگاهی مدرن یا پسامدرن بوده و یا منظور از عقل در شاهنامه، همان خرد خودبنیاد مدرن است . به هیچ وجه ! مثل این که بخواهیم خیام را اگزیستانسیالیست بشماریم ، یا ریشه های روانکاوی فروید را به اشعار مولانا برگردانیم ! این حرف و کار نادرست و غیر منطقی است و در نقد دقیق ادبی ، که دارای زبان دموکراتیک یا زبان تعادل است همواره توصیه می شود که هیچ گاه نباید و نمی توان ، چارچوب های ایدئولوژیک یا جهان بینی زمان و مکان دیگری را بر شرایط سوژه ی مورد بحث تحمیل کرد.با این همه می توان گفت که قرن ها قبل از ظهور ایمانوئل کانت، فیلسوف بزرگ آلمانی و پیش از نگارش کتاب ارزشمند " سنجش خرد ناب" ، فردوسی در شاهنامه ، به بررسی حدود عقل و تعیین  ابعاد و زمینه های کاربردی و کار آمدی آن  پرداخته و حدود و ثغور عقل را مشخص کرده است. شاید این نکته به ذهن دوستان  خطور کند که در آثار عارفان و شاعران دیگر نیز کمابیش این نقد عقلانیت مشاهده می شود. درست است ، اما یک تفاوت ظریف در میان است ؛ برخلاف دیگر عارفان و شاعران، که با دشنه و دشنام ، به طعن و لعن عقل جزوی پرداخته اند ، فردوسی بسیار مودبانه و ادیبانه به این مسأله پرداخته است.در آثار مولانا ، عطار و دیگر عارفان با حجم انبوهی از نفرین و نفرت نسبت به عقل جزوی و خرد بشری مواجهیم؛ عطار درباب عقل و فلسفه لحن بسیار تند و دل آزاری دارد:

کافِ کفر اینجا بحق المعرفه             دوست تر دارم ز فای فلسفه ...

شرع ، فرمان پیمبر بردن است          فلسفی را خاک بر سر کردن است !

مولانا نیز این همه را، علم بنای آخور و عمادِ بودِ گاو و اُشتر می شمارد ! در شاهنامه فردوسی هیچ اثری از این رفتارها و برخوردهای ناسزاوار نمی بینیم. مهم ترین دغدغه و دلمشغولی فردوسی این است که مبادا ، شبیه عارفان دیگر آن چنان غرق در لاهوت و ماورا شود که از واقعیات عینی و زندگی روزمره آدمیان و رنج های آنان غافل گردد. برخلاف صوفیان دیگر که شرایط اجتماعی برای آنان چندان اهمیتی نداشته و پس از هجوم و ورود بیگانگان نیز سبکبار و رها، آفتابه و خرقه و کشکول برمی گرفتند و راهی دیاری دیگر شده در کنج مسجد یا زاویه ی خانقاهی اعتکاف می گزیدند ! اما فردوسی به دلیل "دهقان" بودن ، نمی توانست در حضور بیگانگان ، به رقص سماع بپردازد و با شطحیات و طامات گفتن ، هم از مرگ و بی آبرویی خود جلوگیری کند و هم از نمد تصوف کلاهی برای خود بدوزد! شاید این سخن چندان اغراق آمیز نباشد که عارفان بزرگ ما در عین ارادت و احترام فراوانی که برای اندیشه و عمل آنان قائلم ، حقیقتا از توضیح و توجیه درست زیستن آدمی بر خاک ، ناتوان و درمانده بودند و تنها راه چاره را در رها کردن خاک و پرداختن صرف به آسمان و نیروهای "ترانس فیزیکی " می جستند، تا بدانجا که مفهوم وطن در حدیث شریف " حب الوطن من الایمان" را هم به وطن ملکوتی و فراجهانی تعبیر و تفسیر می کردند ! اما فردوسی با مهارتی ژرف و شگرف ، زمین و آسمان را با هم آشتی داده و تعالی و فراروندگی را نه در رها کردن خاک ، بلکه در درگیری مداوم و مستمر با زندگی زمینی می داند و به جای فرو رفتن در بازی های صوفیانه و همهمه ی خانقاه ها ، و لاف رندی زدن و دعوی موهوم باطنگرایی و باطنی گری داشتن  و "به کار گل گماشتن دیگران در خندق طرابلس عرفان نظری" ، ما را به پهلوانی و  نیل به کمال انسانی ، بر روی خاک و عبور از موانع زمینی دعوت می کند. فردوسی به جای این همه بازی های پنهان و در پرده ی عرفانی فلسفی بیهوده ، ما را به حاکمیت خرد فرا می خواند و هشدارمان می دهد که :

نخستینِ فطرت ، پسینِ شمار          تویی ، خویشتن را به بازی مدار !

یک نکته ی بسیار مهم دیگر را هم خدمت استادان بزرگ عرض می کنم و آن وجود یک فردوسی دیگر در تاریخ ایران است که متأسفانه بسیار مهجور و مظلوم مانده و کمتر مورد اعتنای پژوهشگران ایرانی قرار گرفته ، سهروردی مشهور به شیخ اشراق است. شیخ اشراق از نظر اینجانب، فردوسی دیگریست که همان شأن و جایگاه را در تاریخ اندیشه داراست. وی آفریننده ی مکتبی خاص در فلسفه به نام حکمت (فلسفه ) اشراق است. حکمت خسروانی و اشراقی ایران باستان، در سلوک تاریخی خود از طریق عارفانی چون بایزید بسطامی، منصور حلاج، ابوالحسن خرقانی و... منتقل شده و به سهروردی رسیده است. سهروردی حکمت و فلسفه ی ایرانی را در کالبد حکمه الاشراق احیا کرد آن هم در روزگار خزان فرهنگ و تمدن ایرانی که منابع اصیل و معتبر حکمت آریایی و ایرانی معدوم شده بود؛ ترجمه ی آن همه کتابی که ابن الندیم در الفهرست آورده بود ، آن همه کتابهایی که ابن مسکویه به آن ها اشاره نموده و ابن قتیبه در عیون الاخبار از آن ها نقل مطلب  می کرد، همه نابود و تباه شده بود . سهروردی در تداوم راه فردوسی به احیای مواریث بازمانده ی حکمت و  عرفان ایران باستان اهتمام ورزید و در این مسیر، سخت تحت تاثیر حماسه ی شاهنامه قرار گرفت .سهروردی ژرفای آگاهی خود از اندیشه ی ایران باستان را در رساله ی " عقل سرخ" شرح داده و چه در این رساله و چه در سایر رساله ها با تشریح نمادهایی همچون  سیمرغ ، قاف ، زال ، خورشید ، سام ، آهوبره  و ... هم اثر پذیری خود از شاهنامه ی فردوسی را به نمایش نهاده و هم به شرح و تفصیل عرفانی حکمت کهن آریایی پرداخته است سهروردی نیز مثل فردوسی حکیمی دیندار و مسلمان است که به دین به عنوان ابزار رهایی بخش توده ها می اندیشد نه وسیله ی تزیین ظلم و تأمین منافع حاکمان. همان کسانی که :

زیان کسان از پی سود خویش           بجویند و دین اندر آرند پیش

 و این مخالفت با الهیات سلطنتی است که سهروردی را ناگزیر می کند در عنفوان جوانی و در حالی که هنوز به چهل سالگی نرسیده است بر مبنای بی بنیاد فتوای فقیهان دربار حلب ، تن به مرگی فجیع دهد و با شهادت خود ، انتهای سلوک مشرقی و حکمت خسروانی را به سالکان نشان دهد. متأسفانه فرصت سخت کوتاه است و نمی توانم به پیوندهای شاهنامه و کتاب حکمه الاشراق سهروردی بپردازم .اما کوتاه سخن این که حکمه الاشراق نیز شاهنامه ای دیگر است با این تفاوت که  سهروردی بر عکس فردوسی کوشیده است تا نمادهای حماسی را به اصل عرفانی و فلسفی نخستین آن برگرداند و تأویل نماید.  آخرین کلام من در باب ضرورت وجودی شاهنامه این است که در هر روزگاری که خرد بی حرمت شود ، هنر خوار شود و جادویی ارجمند گشته، قدر ببیند و بر صدر بنشیند ، به شاهنامه نیاز است، هر زمانی که جان آدمیان بی مقدار شود، به شاهنامه نیاز است و در هر روزگاری که شادی بُن مایه ی فلسفه ی زندگی نباشد ، نیاز به شاهنامه واقعا محسوس و ملموس خواهد بود.  یک بار دیگر به همه ی استادان و فرزانگان حاضر در این برنامه درود می فرستم و رستگاری را برای همه ی شما از خداوند جان و خرد آرزو دارم.

+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم مرداد ۱۳۸۹ ساعت 8:27 شماره پست: 67

نظرات (0)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در روستای گرمنِِ پشت بسطام، مردم ...
سلام...شاید برای خواندن این مطالب ودرک ان تا حدودی... ۳ساعت وقت گذاشتم...تشکر ؟از تمامی عوامل ..مخصو...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
تقاطع تنش‌زایی سید مصطفی تاج‌زاده استراتژی باخت - باخت جمهوری اسلامی در منطقه، به‌ویژه در اعزام نی...