جوانه و خاکستر

چو آتشی به خرمنی اُفتد، هنگامه ایی از بیرحمی و خشونتِ شعله ها بپا می شود؛ آنگاه که صدای ناله ی سوختنِ سوخته ها با قهقه ی شادی پیروزیِ شعله ها در هم آمیزد و ملغمه یی از شادی و غم خلق می کند؛ اینجاست که شعله ها میدان دارِ معرکه ایی میشوند که بر چشم و گوش های ناظرِ بر سوختنِ لحظه ها و سوختنی ها رخ مینمایند و در این میان می سوزد هر آنچه از سوختنی ها باشد. 

اما بوی دود و ناله ی سوختن، توام شده تا تو شاهد باشی که در انتهای معرکه هیچ باقی نخواهد ماند، جز خاکستر و غم؛ و البته آتش و شعله ها هم در خشم و کینه ی شدیدِ خود خواهند سوخت؛ شعله می سوزد و می سوزاند تا قرن ها جای این زخم بر بستر خاکِ معرکه اش باقی بماند و روزگاران بگذرد تا این زخم به مرور التیام یابد؛ اما بهاری بر این خاکستر نگذشته که در ناباوری کامل ریشه ایی را خواهی دید که از خاکستر سردِ معرکه ی شعله ها جوانه ایی را از زیر خاکسترهای ناامیدی بیرون می فرستد که به سانِ پرنده ایی بال گشاید و سیمرغ وار هوای کوه قاف در سر، به پرواز در آید و جان گیرد و در عین ناباوری خود را به اوج رساند، تا امید همچنان زنده بماند و روسیاهی به زغال.
جوانه های غرقِ در نَم و قوتِ و ناز و نعمتِ کفِ جنگل، انگار این همه همت و انگیزه و بالندگی ندارند، که جوانه های برخاسته از خاکستر، که می شکافند زمینِ سفتِ سوخته را و اوج می گیرند تا هلهله بر پا کنند و صفیر شادی در آسمان دود انگیز و غمناک خاکستر نشینان برافکنند و نشان دهند که می شود بر زمین سوخته نیز زندگی جاری کرد.

 

+ نوشته شده در چهارشنبه یکم مهر ۱۳۹۴ ساعت 17:14 شماره پست: 822  

نظرات (0)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در تلخ تر از زهر، بار دگر روزگار ...
خاموشی تلخ یک هنرمند آخرین باری که زنگ زد ۱۱ آبان ۱۴۰۳ بود. مشخصات کامل یادداشتی از مرا می خواست که...
- یک نظز اضافه کرد در تلخ تر از زهر، بار دگر روزگار ...
یک خاطره واقعی از دادگاه من و قاضی مرتضوی زنده یاد سید ابراهیم نبوی (طنزپرداز شهیر ایرانی) من در ...