این مرزبندی را از کجا آورده ایم؟ آیا تَولی و تَبری ما را بدینجا می خواند؟!!

با برخی که از در تعامل در می آیی و به سخن می نشینی و یا در اعمال شان غور می کنی، دغدغه ی اصلی و وجه همت شان را مرزبندی با دیگران می یابی؛ چنانچه در بین اطرافیانِ شان شدیدا مشغول مرزبندی با کسانیند که در گردونه تفکر سیاسی اشان قرار ندارند، در تفکر مذهبی با آنان متفاوتند (درون مذهبی و برون مذهبی) و... و چنان در این امر فعالند که انگار اینان ماموریتی از جانب خداوند به غیر از این ندارند، که باید آنرا مو به مو به انجام برسانند و در سخن و تصمیم و اعمال شان همواره باید سرلوحه کارشان و مد نظرشان باشد، وقتی هم که از این همه جدایی طلبی اشان سوال می کنی این تفکر خود را به یکی از فروع دین منتسب می کنند و می پرسند، که مگر شما به "تَولی و تَبری" معتقد نیستی؟!! حال آنکه تَبری باید از دشمنان خدا باشد که در این جهان شمارشان بسیار اندک است و اکثرخَلق خدا که در جبهه مقابل این افراد قرار می گیرند یا عامل به واجبی نیستند و یا این که بر حرامی رعایت نمی کنند و یا این که به دلیل ضعف معرفت حکم مذهبی را بر نمی تابند و... و در واقع دشمنی با خدا ندارند.

این سلک از افراد طیفی را تشکیل می دهند که در این جدایی طلبی شدت و ضعف دارند و اوج آنها داعش مسلکانی هستند که حتی به زنده بودن طرف مقابل هم رضایت نمی دهند و چشم به دهان رهبرانشان دارند تا حتی خون طرف مقابل که در مسیر انگشت نشانه پیر و مرادشان قرار می گیرد، را بریزند.
از آنجا که در بعد سیاسی نیزاینان خود را حق مطلق می دانند لذا همواره و در هر مناسبتی مرگ و نیستی را برای دگراندیشان از فرضیه خود می خواهند و غیر از خود را باطل مطلق و مستحق هیچ گونه حق و حقوقی نمی دانند و... و بسیار بر آنان سختگیرند. حال این که در تفکر و روش محمدی (ص) و علوی (ع) چنین رویکرد "صفر و صدی" و یا "سیاه و سفیدی" نیست و آن بزرگواران حتی با دشمنان خدا هم چنین مرزبندی نداشتند و آنها را دوست داشتند و وجه همت شان هدایت آنان از طریق شکستن مرزها و نزدیکی به آنان بود، چنانچه بعد از فتح مکه علیرغم خون های به ناحق ریخته شده در بدر، احد و احزاب و...، سرکرده مکه (یعنی ابوسفیان) و دیگران بخشیده که می شوند که هیچ، حتی خانه اش برای هر جنایتکارِ کافر دیگری از این سِلک از سوی رسول خدا (ص) امن اعلام می شود؛ و خوارج منحرف (و بعدها جنایتکار) نیز تا زمانی که دست به قبضه شمشیر نبرده اند در برپایی هرگونه راهپیمایی، افشاگری، اعتراض، مجادله، تشکیک، تشکیل گروه های فشار و خانه های تیمی و... آزاد بودند و حتی در همان حال از بیت المال خلیفه علوی (ع) کاملا، همچون دیگر یاران شیعه و غیر شیعه اش برخوردار بودند و...
و یا نگاه کنید به روش حسین (ع) در برابر خصمی که او را در بیابان کربلا محاصره و تحریم همه جانبه کرده و تمام یاران و فرزندانش را کشته است، حتی او آنان را به نفرینی و یا لعنی مورد خطاب قرار نمی دهند و تا آخرین لحظه بدون هیچ گونه جسارتی به آنان، مرزی با آنان نمی سازد و به عنوان امت (محمدی) جدّ خود با آنان سخن از در انصاف، لطف و مهر می گوید؛ و شاید همین معجزه این انسان وارسته است (و نه فدا کردن همه یاران و خاندانش؛ که شاید در تاریخ چنین فدا کردن هایی از سوی انسان ها بسیار اتفاق افتاده باشد)، ولی آنچه او از دیگران متمایز می کند هدف و نگاه اوست به این صحنه ی دهشتناک، و این که می تواند اینچنین بر هوای نفس خود لگام بزند وحتی دشمن خود را در همان حال که همه یارانش را کشته و بر سینه اش نشسته تا سر از بدنش جدا کند، تحمل کند و... نگاه کنید به سخنان او در گودال قتلگاهش آنگاه که قاتل خود را مورد خطاب قرار می دهند و بدون هیچ گونه جسارتی و حتی لعن و نفرینی سعی در هدایت و مجاب کردن و باز داشتنش از این عمل و توبه او را دارد تا شاید از این انحراف بازش دارد و... که از امت جدّش کسی اینچنین سقوطی با چنین عملی نداشته باشد.
نگاه خداوند هم بعضا حتی به جنایتکارانی همچون برادران حضرت یوسف (ع) که ولی خدا (ع) را به چاه افکندند و تا مرحله قتلش پیش رفتند و آن ظلم عظیم را در حق پدرشان یعقوب نبی (ع) برای سال های دراز روا داشتند که بر این ظلم پیر و فرتوت شد و ... این چنین که برخی از ما با دیگران مرزهای سخت داریم، نیست؛ لذا وقتی خداوند متعال می خواهد همین انسان های خبیث را در چشم یوسف نبی (ع) در خوابِ صادقش به تصویر کشد، این جنایتکارانِ عاصیِ بدخُلق را در شمایل ستارگانی درخشان در کنار ماه و خورشید (یعقوب و همسرش) در مقابل یوسف (ع) به او می نمایاند و... حال خدا چگونه این جنایت ِ در حق انبیاءِ خود را نور و از جنس ستارگان دیده است، خود جای سوالِ بزرگ دارد؟!
این ها نمونه های از جلوه های نگاه رحمانی خداوند و انبیا و اولیاءِ گرامیش (ص) در مقابل طرف مقابل بود؛ حال مقایسه کن با عملکرد و تفکر و نگاه ما به بندگان خدا که چون ما فکر نمی کنند و یا در سلکِ سیاسی همچون ما نیستند و یا گناهی مرتکب شده اند و... ما کجا قرار داریم و آنان کجا؟!! اما در عین حال اسوه هایی هستند که با کسانی که چون آنان در مذهب و مرام همفکر نیستند، این چنین مرزبندی های سفت و سختی نداشتند که هیچ، در مقابل عاشقانه هم آنان را دوست می داشتند و اینجاست که انسان به یاد رحمانیت جَذّابِ محمدی (ص) که چون رحمانیت خداوند است، می افتد، این نوشته معلم شهید انقلاب، یعنی دکترعلی شریعتی که در وصف استادش در کتاب "کویر" در فصلِ "معبودهای من" آمده توجه کنید که او چگونه عاشقانه در وصف استاد جامعه شناسی خود که یک فرانسوی غیر مسلمان است، اینچنین قلم می زند:
"... پروفسور لویی ماسینیون استاد بزرگوار و نابغه من که خیلی از چیزها را از او دارم و در ساختمان دل من دست داشته است. در سراسر عمرم از این پیرمرد هفتاد و نه ساله فرانسوی زیباتر ندیدم نه تنها زیبایی معنوی و روحی و اخلاقی و فکری که زیبایی محسوس نیز در او چنان متجلی و قوی بود که هر چهره زیبا را در پاریس بعد از دیدار او زشت و سرد و بی معنی و عروسکی می یافتم. تماس و آشنایی (من با او تماس) با روحی بزرگ و گرامی و زیبا و نابغه و دانشمند بود. مجموعه ای از درخشان ترین زیباییی های ممکن در وجود یک مرد ، در سیمای یک انسان و روح یک عالم بود. او پنهانی ها و نامرعی ها را نیز می دید. در حرف زدن نه تنها دانش، که روح او نیز نمایان بود. و در میان سخنش و جوهر صدایش "خوب بودنِ" عزیز و "پاک بودن" انسانی او اشکار و احساس می شد. عمق زیبایی در سخنش توام بود. پیرمرد! چقدر مقدس و عالی و شرافتمند و انسان بود! من در خصوص او خود را در برابر یک روح بزرگ و یک انسان فراتر و یک خوبی مطلق و متعالی و یک انسان نفیس و بسیار کمیاب می یافتم. او مردی بزرگ بود. بزرگ به همه معنای کلمه. زیبایی روح و جلال انسانیت و احساس ظریف وپرجذبه او بیشتر در نزدیکانش اثری نداشته تا نبوغ علمی و فکریش. ماسینیون را دوست می داشتم به او ارادت می ورزیدم. روحم را سیراب می کرد قلبم را پر می کرد . از او بیش از علم و پیش از فکر، خوب بودن را در سطح بسیار متعالی و مرتفعی، می شناختم. آه اگر در زندگی ماسینیون را نمی شناختم! احساس می کنم اگر این حادثه ی بزرگ در عمرم رخ نمی داد، تا آخر عمر از چه چیزهایی بی خبر می ماندم! مگر این راه های مجهول و صعب را، بی راهبریِ سالکی که از راه و رسم منزل ها خبر دارد! می توان پیمود؟ باید حادثه ایی ناگهان دست خوشبختی را بگیرد و پیش انسانی اینچنین بنشاند، تا ببینی، لمس کنی، حس کنی. خدایا چگونه تو را سپاس گزارم؟ چگونه؟ با خود می اندیشم که شاگردی ماسینیون و آشنایی با او در زندگی من تصادفی بود، تصادف؟ ممکن بود اتفاق نیفتد، ممکن بود من بمیرم و چنین مردی را که به یک اعجاز می مانست، نبینم. چه وحشت آور است تصور این که ممکن بود چنین حادثه ایی پیش نیاید. تصور زدندگی من بی آشنایی با او! تصور من بی او! چه روح فقیرو دل کوچک و مغز عادی و نگاه احمقی می داشتم و..."

 

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم تیر ۱۳۹۴ ساعت 6:51 PM توسط سید مصطفی مصطفوی  | نظرات

نظرات (0)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در آه ای خدای بدن های در هم کوفته...
شعری از شاعر اهل افغانستان زبان دل خراسانیان از دامنه جنگی که دامن از سرزمین و این مردم مظلوم نمی کش...
- یک نظز اضافه کرد در ایرانیان مهاجری که کشورها و سر...
سیدمحمدخاتمی در سفر به شهر یزد از آتشکده زرتشتیان یزد دیدن کرد خاتمی در این دیدار ضمن گفت و گو ب...