اندر حکایت قدرت و ارباب قدرت
این تاج سروری و قدرت را هر زمان شعاری و هر روز دغدغه یی است، و بر سر نهندگانش را هزار خِصلت نا مربوط است که به کمین شان نشسته است. اسب چموش سروری را سوراران زیادی بوده است که به زمین شان زده و چنان شان کرده که هیچ شباهتی با آنچه بودند، نداشته باشند. این اسب معجزه گر بره ها را گرگ و گرگ ها را گرگ صفت تر می کند. ناف این نوزاد حلول کننده یِ کثیرُ التّولد را انگار با گرگ و گرگ صفتی بریده اند، و این اسب را انگار سواری به غیر گرگ و روبه صفتان پسندی نیست.
ناف این اسب را انگار با ظلم بریده اند و انگار غیر ظلم را بر نمی تابد و اگر بتابد هم تنها به زمانی کوتاه چنین سواری را بر زمین خواهد زد و از شرش خلاص خواهد شد. ناف این اسبِ چموش را با شر بریده اند و جز شر بر نمی تابد؛ بر جهل بریده اند و جز جهل بر نمی تابد، بر مکر و خدعه بریده و جز مکر و خدعه بر نمی تابد، بر کجی بریده اند و راستی بر نمی تابد، بر خشم بریده اند و لطف را بر نمی تابد، بر فقر بریده اند و بر شمول نعمت بر نمی تابد، بر ظلم بریده اند و بر عدل بر نمی تابد، بر نابردباری بریده و بردباری بر نمی تابد، بر بی تقوایی بریده و تقوا بر نمی تابد.
در بر کنندگان تاج سروری ادای خیر در می آورند و به خیر ایمانی ندارند، ادای رعیت در می آورند و به رعیت ایمانی ندارند، ادای عدل در می آورند و به عدل ایمانی ندارند، ادای مهر در می آورند و با مهر و مهر ورزی بیگانه اند. از کیش این "گرگ که سال هاست که با این گله آشناست"، جز خدعه، نیرنگ، ریا، خودخواهی، جهل، واپس روی چیزی عاید نیست.
ربِ قدرت، غارتِ هر آنچه در سر و جیب داری را نشانه رفته و خدمتگذارانش را به ماشین قیام و قعود تبدیل می کند، و در این مدار او را خالی از هرچه اراده، تفکر، تدّبر، انسانیت و دین و مرام و در مقابل مملو از اطاعت می خواهد. انسانیت، جوانمردی، فتوت، مسلمانی، مهر، عشق، معرفت، حیا و... همه شهید و به پای ربِ قدرت قربانی می شوند تا او به بهترین وجه سروری کند، گویی که همه و همه چیز آفریده شده اند تا بهترین شرایط سروری اش را مهیا کنند، گویی خداوند خیل انسان ها را به همین منظور آفریده تا شرایط سروری کردن او را مهیا کنند او که تنها خود را سرور و لایق سروری می داند.
ربِ قدرت همه را سر سپرده می خواهد، بی عزم و اختیار، بی و یا با هر خصلتی در خدمت خود. چنان شرایطی می سازد که هر چه خواهی باش، بالا و پایین، خوب و بد، زشت و یا زیبا، درستکار و یا نادرست کار، کاری و یا کم کار، با تقوا و یا بی تقوا، تنها انتظار این که در خدمت باشی و همین کافی است که در حلقه بمانی و گرنه هر چه باشی، تفاوت نمی کند و باید صحنه را ترک کنی.
+ نوشته شده توسط سید مصطفی مصطفوی در 9:56 AM | چهارشنبه نهم مهر 1393
- توضیحات
- زیر مجموعه: مطالب نویسنده
- دسته: دل نوشت ها و نظرداشت ها
- تاریخ ایجاد در 22 خرداد 1395
- بازدید: 2069