داعش مسلکی یعنی گوش به فرمان، عقل، دین، انسانیت تعطیل

 داعش را نباید یک گروه، بلکه یک تفکر باید دانست، زمانی که در 17 خرداد 1396 آن برادر هموطن و تروریست داعشی ما با لباس مبدل وارد محل ساختمان دیدارهای مردمی با نمایندگان مجلس شورای اسلامی شد، و نقاب از چهره برداشت و هموطنان حاضر در این مکان عمومی او را حامل پرچم سیاهی دیدند، که شهادتین را به رنگ سفید بر پهنه پارچه ایی سیاه نقش بسته بود، فورا به مرام و منش او پی برده و ناخودآگاه پا به فرار گذاشتند، زیرا می دانستند وقتی او مامور به عملیاتی شود، دیگر نه دین دارد، نه انسانیت، نه مرام خاصی، نه مردانگی، نه مروت، نه رحم، نه عقل، نه منطق و... او همه را از خود جدا کرده و وانهاده و وارد ماموریتی شده است که بدان از سوی رهبر، خلیفه و یا ولی امر خودخوانده مسلمینش، مامور شده و اختیار و مجوز به آتش گشودن دارد و مختار است که هر که را در مسیر خود یافت به آتش رگبار مسلسل خود ببندد، و یا با مواد منفجره تیکه تیکه کند

داعش مسلکی یعنی گوش به فرمان، عقل، دین، انسانیت تعطیل

شعار توحید و شهادتین را نابود کردی برادر

او دیگر از مرام، مسلک، دین، زبان، قومیت، تفکر و... قربانیانش نخواهد پرسید، و تنها هدفی که دارد عمل به وظیفه دینی است که احساس می کند و یا بر گردنش نهاده اند، تا به زعم خود جهاد کند و بر دشمن تعیین شده پیروز، و یا شهادت را پذیرا شده و راهی بهشت شود؛ عمده همت صرف این می شود که از تمام گلوله ها و بمب هایی که به همراه دارد، کمال استفاده را کرده و هر چه بیشتر کشتار نماید، او از سوی رهبران ایدئولوژیک خود اختیار آتش به هر سو و هر کس را دارد، تا هرچه می تواند، به آنچه که صلاح دانسته و تشخیص داده و یا برایش تشخیص داده اند، عمل کند و در این صحنه کشتار، او در سیاهی انسان هایی که در مقابلش قرار دارند و اکنون از سوی رهبر عزیزش مارک دشمن خورده اند، شلیک خواهد کرد، حتی اگر مثل او مسلمان، از شهادتین گویان، هموطن، و یا حتی از کسانی باشد که مثل او در سحرگاه دوازدهمین روز رمضان، نیت طاعت خداوند کرده و دهان به روزه داری بسته باشند و...

اما این حرف ها دیگر در این لحظه برای او معنی ندارد، اصلا مهم نیست که این افرادی که مارک دشمن بر آنها خورده برای چه، در محل دیدارهای مردمی مجلس شورای اسلامی حضور یافته اند، چه مشکلی آنان را بدینجا کشانده است و...، حتی شاید برای پیگیری مشکلی آمده باشند، که مشکل برادر داعشی ما هم باشد، اما این ها اصلا مهم نیست، که این هموطن چرا و از کجا آمده، او اکنون مارک تعلق به گروه مقابل و یا دشمن را خورده است و باید از روی زمین محو شود، خون، اموال، ناموس و... او همه مباح است.

برای این برادر داعشی مطیع اوامر ولی امر و خلیفه خودخوانده مسلمین! امروز روز کشتار است، پس باید بیرحمانه کشتار کرد، روز دیگر روز تصفیه است، پس باید بی توجه به نتایجش تصفیه کرد، روز دیگر روز غارت است، و او در نقش غارتگری قهار همچون مغول و تیمور ظاهر خواهد شد، روز دیگر روز تجاوز است، و او در نقش متجاوزی بی حد و حصر  و وحشی حضور خواهد یافت، روزی هم روز بخشش است، و او در نقش بخشنده ایی بزرگ بروز خواهد یافت؛ نوبت سر بریدن که شود در نقش قصابی چیره دست، سر انسان ها را همچون سر حیوانات بلکه فجیع تر خواهد برید؛ موقع تصفیه نژادی، برایش رحم و مروتی وجود ندارد و از زن و کودک و پیر و جوان خواهد کشت؛ روزی هم روز اجرای احکام خداست، آنروز هم پیشرو ترین ها، و بیرحم ترین ها در اجرای حدود شرعی، که حد آن را باز خود او تشخیص می دهد، خواهد بود؛ فصل عبادت هم که رسید، او در نقش زاهدترین و خاکسار در برابر خالق خواهد بود، و.... عجوبه ایی است این انسان خالی شده از همه چیز،

داعس مسلک به فرمانده اش می گوید: "قربان محاصره شدیم"

فرمانده اش می گوید:  "عالی است، زین پس می توانیم به هر سو شلیک کنیم"

بله اکنون مدت هاست که در منطقه ما دین و مذهب به وسیله کسب و توسعه قدرت و تعیین مناطق نفوذ قدرتمداران تبدیل شده است، و دیگر دین و مذهب، نه وحدت بخش است و نه نجات بخش، بلکه اسارت زا، بی رحم، خونخوار و... ظاهر شده و هر روزی در نقشی است که صحنه سیاست طلب کند؛ که اینجا دین و مذهب همچون مخدری است تا برادران داعش مسلک ما را به مثل انسان های حشیش مصرف کرده، هر دقیقه ایی به کاری و حالتی گمارد، که هر چه در صلاح و مصلحت خود می بینند، انجام دهند،

اگر قدرت بخواهد خوی خشونت خود را نشان دهد، برادر داعشی ام در نقش خشن ترین، دهشت آفرین ترین، جلادترین، ظالم ترین ها و... ظاهر می شود، اگر خلیفه بخواهند رافت اسلامی نشان دهند او در نقش خدمت گذاری بی منت و بی مدعا و خاکی در خدمت کسانی در خواهد آمد که خلیفه و ولی امرش، امر کند؛ اگر زمانه اقتضای مظلوم نمایی کند، و خلیفه این نقش را از او بخواهد، او بهترین فیلم و رول را در این مسیر بازی خواهد کرد و چنان مظلومیتی از خود به نمایش در خواهد آورد که انگار از او مظلوم تر در این جهان وجود ندارد و...،

این است که انسان داعش مسلک حواس، عقل، وجدان و نیروهای درونی خدادادی خود را تعطیل و تمام حواس خود را معطوف به خلیفه و ولی امر خود خواهد کرد، تا نقش روز، دشمن روز، موضوع روز، رُول روز، شعار روز و... را مشخص کند، و او تمام وجود خود را در خدمت به آن هدف تعیین شده، مبذول دارد، و این رهبرش هست که تعیین می کند رئوف باشد، یا شدید؛ بنشیند، یا قیام کند؛ سکوت کند، یا فریاد بکشد؛ مظلوم باشد، یا ظلم کند؛ کشتار کند، یا کمک کند؛ ببخشید و یا تنبیه کند و... او اکنون بازیچه ایی است، با دست و دهانی به فرمان، و با کلیه حواسش در خدمت اهداف خلیفه و ولی امر قرار دارد، تفکر تعطیل، چشم ها کور، گوش ها کر، تنها چشم و گوش در خدمت منویات خلیفه خودخوانده مسلمین!

که این خلیفه را نیز تنها عده قلیلی در زد و بندهای پشت پرده تعیین کرده و او را تنها گزینه ایی می دانند که همه باید بدان گردن نهند، وگرنه از اسلام خارج و خون، مال، آبرو، ناموس، شخصیت، شغل، انسانیت و هر آنچه خالق هستی عطای شان فرموده است، از سوی نمایندگان او! سلب خواهد شد. شاید این همان مصداق نوشته گزارشگر و روزنامه نگار مشهور لهستانی آقای RYSZARD KAPUŚCIŃSKI   باشد که در سال 1992 در کتاب خود IMPERIUM نوشت :

"سه موضوع تهدید آمیز و همه گیر، جهان را تهدید می کند، اولین ملی گرایی، دوم نژادپرستی و سومین تهدید ناشی از بنیادگرایی مذهبی است. افکار و انسان های مرتبط با چنین تهدید های همه گیری، تفکراتی بسته، تک بعدی، یک شکل و بدون تنوع دارند، که حول یک موضوع، گره خورده و تجمع یافته اند، که آن همان دشمن است." [1]

 

 

[1]" - Three plagues, three contagions, threaten the world. The first is the plague of nationalism. The second is the plague of racism. The third is the plague of religious fundamentalism. […] A mind touched by such a contagion is a closed mind, one-dimensional, monothematic, pinning round one subject only – its enemy." (Extreme Right Wing Political Violence and Terrorism - 2013)   

دیدگاه‌ها  

#3 مطالب مرتبط با این پست 1400-02-15 12:42
دفترچه نیمه سوخته یک تکفیری در سوریه:
سلام بر دوستان گلم
دو شبه که حسابی ذهنم درگیر دفترچه ای هست که یکی از بچه ها واسم از منطقه حلب آورده. این دفترچه نیم سوخته را از جیب یکی از تروریست های تکفیری در حومه حلب پیدا کرده بودند که حاوی مطالب قابل توجهی هست. چون نیم سوخته هست و علاوه بر زبان عربی محلی اماراتی، بخشی هم به زبان عِبری نوشته و حاوی یه سری علامات و ارقام است، ترجمه اش طول میکشه. تلاش میکنم در پنج شماره خدمتتون تقدیم کنم

صفحه 1: الحمدلله... له الحمد... امروز بعد از مدتها انتظار به پادگان الریف رسیدیم. برادر ابی خدیجه خیلی باهام حرف زد. راضیش کردم که دوره سه ماهه عقیدتی را مختصرتر شرکت کنم. چون فهمید که خیلی وقت ندارم..❗️

صفحه 2: ناراحت نیستم از اینکه هنوز کارهای گزینش حل نشده اما دلم قرصه که موندگارم. کاش مادرم نمیدونست که باهاش دعوام شده. کاش بهش گفته بودم که تصمیمم چیه تا تحت تاثیر شبکه های مرتدین و منافقان قرار نگیره... امیدوارم عملیات ها نزدیک تر باشه تا دیگه مجبور نباشم به ابوعلا سر بزنم و اون هم مدام گیر بده که چرا ریشت از یک مُشت کمتره.

صفحه 3: برادرا دارن میرن واسه عملیات اما من هنوز کارام تکمیل نشده... تا جایی که فهمیدم امشب قراره عملیات تا عمق منطقه سوقیه و بستان القصر کشیده بشه. نمیدونم چرا به این پسر بلغاری که قراره تا چند دقیقه دیگه به بهشت برود اینقدر عطر و مشک میزنند. مگه اونجا از این خبرا نیست؟ شیخ ابوعدنان که میگفت که همه شهدایی که با مرتدین جنگیده اند خوشبو و با بدن سالم به بهشت میروند! ... اما من دلم نمیخواد بدنم بسوزه...

صفحه 4: بالاخره کارای پذیرشم تموم شد و به کلاسهای عقیدتی راه پیدا کردم. تعدادمون در هر کلاس حدودا پنجاه نفره. اجازه سوال نداریم. میگن سوال سبب میشه که ذهنمون درگیر بشه و از ایمانمون کم بشه!! ... دو بار اومدم سوال بپرسم اما ترسیدم و قورتش دادم... شیخ این کلاس در بخش آموزش شرعیات، شیخ ابوطاهر اهل سعودی است... گفت من گذرنامه ام را آتش زده ام و حتی به سمت قبله هم نماز نمیخوام!! میگفت چون الان مرتدها و بت پرست ها به طرف قبله نماز میخونند...

صفحه 5: داره یک هفته میگذره اما هنوز از برادرانی که رفته بودن عملیات منطقه سوقیه و بستان القصر خبری نداریم. کسی هم چیزی نمیپرسه اما معلومه که خبرهای خوبی نیست و تقریبا نوعی از وحشت همه را فرا گرفته... زمزمه هایی هست که میگن به کمین خوردیم و از یه گردان 90 نفره، حدودا 20 تا 30 نفر بیشتر برنگشتن!... امروز تونستم به بازار برم و برای خودم کمی میوه بخرم... در اینجا خوردن موز حرام اعلام شده! دلیلش نمیدونم چیه با اینکه خیلی خوشمزه است و فقط مشکلش اینه که میگن نفّاخ هست❗️❗️

صفحه 6:کلاس ها فشرده است... در کلاس شرعیات که اجازه سوال نداریم... در کلاس جهاد هم مدام حالت تهوع به من و چند نفر دیگه دست میده... امروز شیخ ستار محمد داشت از ثواب مزمزمه کردن اجزاء و قطعات بدن صلیبی ها و مرتدین حرف میزد... تا یک ساعت تهوع داشتم...امروز اصلحه ای که قراره مانوسم باشه را دریافت کردم...❗️

صفحه 7: کلاس عملیات، خیلی سخته... فکر نکنم به این زودی بتونم سر کسی را ببرم... اما خیلی به خودشون مطمئن هستند... اینقدر مطمئنند که توقع دارند بعد از گذشت سه ماه، یا با کمربند انفجاری تردد کنم یا بتونم به پلیس شریعت ملحق بشم و سر و دست مردم را قطع کنم...

صفحه 8: چون تونستم ابوالاعلی را از خودکشی نجات بدم، به من سهمیه یک کنیز ایزدی تعلق گرفت... وقتی به بازار مرکزی کنیز فروش ها رفتم و کاغذم را نشون دادم، گفتند برو یکی را انتخاب کن!... دختر بدی نبود اما نگام نمیکرد و مقاومت میکرد... وقتی صورتش را با زور با دوتا انگشتم محکم فشار دادم تا با من حرف بزنه، تازه فهمیدم 12 سالشه و اسمش سوده است... چرا اینجوری شدم؟ قبلا عاطفی تر بودم... از س-ک-س خشن خوشم نمیومد... از کودک آزاری بدم میومد... اما حالا...

صفحه 9: این چند روز قلم و کاغذم پیشم نبود... یا مشغول آموزش ها بودم یا مشغول سوده... فکر میکرد داره زنم میشه اما بهش فهموندم که کنیزمه... وقتی میخواستم بیام، به بن فاروق فروختمش... الان با ده تا ماشین کاپرا داریم میریم تا اولین عملیات را در تپه های فلاتیه تجربه کنم... ما پیروز میشیم... باید اسد نابود بشه... به مرتدین و مجوس رحم نمیکنیم... الله اکبر... الله اکبر...

صفحه 10: دو روز هست که زمینگیر شدیم... دو تا کاپرا را با اهلش زدند... مَشعل فقط ازش پوتینش مونده... بیسیم پیش خودمه و منم دو قدمی ابو یزید الشامی هستم... ابو یزید فرمانده پر تجربه ای هست... چچن آموزش دیده... نمیدونم خیلی شجاعه یا خیلی وحشی است... چون به خودی ها هم رحم نمیکند... ابویزید مدام به اون طرف بیسیم میگه: «زمینگیرمون کردند... باید برگردیم... اصلا نمیدونم کجا گِرا دارن...» ...
میشنوم که اون طرف بیسیم میگه: «حق برگشتن نداری... تو در شرایط سختتر هم بودی... حساب بانک های لندنت الکی پر نشده... به سه تا کنیزی فکر کن که قراره از بَعل امارات بگیریم برات... واسه جهاد نکاح اومدند... خوراک خودت هستند...»

صفحه 11: بالاخره از جهنم برگشتیم... ابویزید قطع نخاع شد... نفهمیدم چی شد که موجی شدم... تلفات زیاد دادیم... میگن به این خاطر بوده که به ایرانی ها خوردیم... مثل اشباح متحرک و پرسرعت بودند... اینقدر دقیق گرا میگرفتند که فکر میکردیم از وسط خودمون دارن زاویه میچینند... مگه میشه کسی مشرک و مجوس باشه اما تا آخرین گلوله اش بایسته؟!... کم آوردم... خدا با اوناست یا با ما؟!

صفحه 12: دیشب اردوگاه به هم ریخت... داشتیم به فیلم سخنرانی شیخ محمد العریفی گوش میدادیم که صدای انفجار اومد... همه میدویدند و به طرف غرفه دو میرفتند... غرفه بن فاروق بود... آتش شعله ور کشیده بود... داشت همه چیز را میسوزوند... صدای زوزه آتش همه را به وحشت انداخته بود... بعدش فهمیدم که بن فاروق بی رحم خاکستر شده... سوده به خودش کمربند انفجاری بسته بوده و با خودش سه چهار نفر را کُشت...

صفحه 13: ده روز هست که سردرد دارم... موج انفجار اون شب به حدی شدید بود که حتی گاهی از گوشام خون میاد... قدرت شنواییم کمتر شده... وقتی به ابو مجد طبیب مراجعه کردم قرصی بهم داد که حسابی آرومم میکنه... ابو مجد اصالتا اهل بحرین هست و در انگلستان درس خونده... زمزمه هایی وجود داره که احتمالا چند شب دیگه با تیپ دوم الحوث چچنی ها بریم عملیات...

صفحه 14: دیشب چند نفر را آوردند که سر و صورتشون را با کیسه پوشونده بودند... سحر قبل از نافله شب از یکی از برادرا پرسیدم اونا کی بودند؟ گفت: یه تعداد از مجانین و عقب مانده های ذهنی!!... گفتم برای چه کاری؟ اصلا چه کاری از دست اونا برمیاد؟... گفت: آوردنشون عاقبت به خیر بشوند(و خندید!)... پرسیدم ینی چی؟ گفت: به دستور شیخ احمد آل کثیر ، این مجانین و عقب مانده ها اگر به درد هیچ کاری نخورند، به درد عملیات های انتحاری هم نمیخورند؟!!!... گفتم ینی میخواید به اینا بمب کنترلی ببندید و بفرستید وسط جمعیت؟!... گفت: تو با این مسئله مشکلی داری؟...

صفحه 15: بعد از دو هفته آموزش های سخت تر با بدن برهنه، قرار شده که سه روز بین مردم شهر زندگی کنیم... به من دو تا زن به نام های ملکه و جاریه تعلق گرفت که از لیبی برای جهاد نکاح اومده بودند... جزء گردان شباب النساء بودند... ملکه دختر بود و توسط یکی از کاربران مجازیمون جذب الدوله شده بود... جاریه هم به جرم قتل دو نفر متواری بوده که جایی امن تر از الدوله پیدا نکرده بود... حرص و ولع ملکه که دختر بود برای خدمت به من بیشتر بود... و در طول این سه روز، ملکه ما را واسه نافله شب و نماز صبح هم بیدار میکرد...

صفحه 16: عملیاتمون عقب افتاد... ارتش سوریه از موانع اول و دوم رد شده... دارن به طرف ما میان... اگر غافلگیر بشیم تلفات سنگینی میدیم... ظاهرا عملیات فرداشب لو رفته و پیش دستی کرده اند... دو نفر که از پادگان فرار کرده بودند در مرز ترکیه توسط دولت ترکیه دستگیر شدند و امروز ظهر بعد از اینکه تحویل الدوله داده شدند تیربارونشون کردند... هردوشون را میشناختم...

صفحه 17: جاریه چهار پنج روزه که پیداش نیست... خبر مفقود شدنش را به پلیس شریعت دادم... گفتند از همین حالا مُرده فرضش کن... گفتم شاید گم شده باشه... گفتند مهم نیست... اما ملکه همچنان به آموزش هاش ادامه میداد... یه شب ازش پرسیدم چند سالته؟ گفت 22 سال و دانشجوی کامپیوتر دانشگاه جوبا ست... امروز برای عملیات (انتحاری) به ترکیه رفت... میگفت در هر حال دیگه برنمیگرده...

صفحه 18: سردرد دارم... ابومجد نمره قرص ها را زیادتر کرد... اما باز هم شبها اذیت میشم... مخصوصا وقتی امشب شنیدم که ملکه توسط فرشته کوبانی(تک تیر انداز زن ماهر و نماد مقاومت در برابر الدوله) قبل از عملیات ترور شد... واسه اجزاء بدن فرشته کوبانی با اسم مستعار ریحانه جایزه تعیین کرده اند...

صفحه 19: بعد از مدتها سردرگمی، مثل اینکه فرداشب خبرهایی هست... احتمالا عملیات ایذایی به خط جنوبی داریم..

صفحه 20: تمام بدنم درد میکنه... کف پاهام احساس سوزش دارم.. مجبورم بنویسم تا اندکی متوجه گذر زمان و گودال آتش چند روز قبل نباشم... پنج تا پسری که عقب مانده ذهنی بودند، در طول عملیات سه روز گذشته استفاده شدند... دوتاشون که مقاومت میکردند را با قرص های کیتاگون(روانگردان فوق العاده قوی و خشونت زا) راضی و بلکه غیرقابل کنترلشون کردیم... شیخ جبران عزیز اجازه استفاده از کیتاگون را برای مجاهدین در حال عملیات یا هنگام شکنجه مرتدین و مجوس ها مجاز میداند...

صفحه 21: جنوب حُمص را گرفتیم... بالاخره محاصره جواب داد و تونستیم نفوذ کنیم... الحمدلله اینجا نعمت فراوان هست... از طرف پلیس شریعت، تا سه روز همه چیزشون علی الخصوص زن ها و دخترانشون مباح اعلام شده... همون ساعت اول، حدود 200 نفر از مردهاشون که بیشتر از اهل سنت بودند اعدام شدند... باید جوری اینجا از اهل سنت زهر چشم بگیریم که شیعیان شهرهای نبل و الزهرا (دو شهر تماما شیعه نشین شمال حلب) بدونند که اگر اسلحه ها را زمین گذاشتند که هیچ، اما اگر خودمون نفوذ کردیم واویلا... وایلا... تازه اینها اهل سنت بودند که بازارهای کنیز فروشیمون پُر شد و حتی صادر هم کردیم... اما واویلا اگر اهالی نبل و الزهرا کوتاه نیایند و خودمون نفوذ کنیم...

صفحه 22: به خاطر جراحت هایی که برداشته ام، به من استراحت عملیاتی داده و اینجا مامور گرفتن زکات شده ام... زکات از واجباتی است که باید خلیفه مسلمانان توسط دستگاه الدوله از مردم بگیرد و به مصرف مجاهدان و فقیران برساند... حدّ نصاب زکات در اینجا، سه پنجم(!!) معرفی شده و ما باید به همین تعداد از گوسفندان و مرغ و شتر کسانی که دارند بگیریم... با کمک سه چهار نفر از اهالی همین جا به خانه هایی که مشمول زکات میشوند راهنمایی میشویم... معمولا مقاومت نمیکنند مخصوصا وقتی با شکل و قیافه ابوهاجر الفلسطینی مواجه میشوند...

صفحه 22: اینجا با یکی از مجاهدین به نام بن راشد سعودی آشنا شدم... خیلی در کارش جدی هست... دیشب قبل از نماز عشاء کلی با هم حرف زدیم... قبلا سر زندانبان و شکنجه گر منطقه درعا بوده... میگفت به خاطر مهارتش معمولا طعمه های خارجی را که اسیر میشدند به اون میسپردند... از جمله از افغانستان، ایران، لبنان و... میگفت اول جسمشون را ادب میکردم بعدش هم با یاد دادن صحیح وضو و نماز به تربیت روح و ایمانشون میپرداختم... میگفت چون تحت تاثیر آموزش های مشرکانه بوده اند باید بهشون دین را آموزش بدیم... دینی که از اندیشه های جناب ابن تیمیه و رشید رضا(دو تن از بزرگان وهابیت) آموخته ایم... وقتی باهاش حرف میزدم احساس میکردم مرد عجیبی هست و با تمام مجاهدینی که تا حالا دیده بودم فرق داشت...

صفحه 23: سه چهار نفر فرار کرده اند... هیچ چیز مثل خبر فرار کردن مجاهدان در تخریب روحیه بقیه اثر منفی نداره... با اینکه موفقیت های بدی هم نداشتیم اما نمیدونم چرا خبر فرار این چند نفر خیلی پیچید... بنظرم دلیلی برای فرار وجود نداره جز فقدان ایمان به نابودی اسد... امروز بیشتر ورزش کردم و نماز خوندم.. چندان لذتی از نماز خوندنم نمیبرم... نمیدونم چرا؟ اما مثل قبلا نیستم...

صفحه 24: داره کم کم حالم بهتر میشه اما چندان نمیتونم سریع بدوم. در تمرینات خیلی نمیتونم خودمو مثل قبلا نشون بدم. مخصوصا از دیوار و گودال خاردار خیلی به زحمت رد میشم. فرمانده دسته مون بد نگام میکنه. دوست ندارم انتحاری بشم. چون شنیدم مجاهدین عملیاتی که نتونند خودشون را به تمرینات دشوار برسونند در انتحاری به کار گرفته میشوند.

(صفحات مابین، دارای حروف و مطالب نامعلوم است که قابل خواندن نیست)

صفحه 27: نتونسته بودم بن راشد را پیدا کنم... آدم عجیبیه... بعد ار اون شب، فقط یکبار دیده بودمش... از بس به کارش مشغوله، حتی غذا هم در زندان میخوره... امروز رفتم پیشش... زندانی در یک پاسگاه متروکه بود... زندانیاش داشتن با سر و بدن خون آلود پشت سرش نماز میخوندند!! ... البته معلوم بود که دارن بالاجبار این کار را میکنند و حتی بعضیاشون ناله میکردند... تا حالا چنین صحنه ای ندیده بودم... بعد از نماز عصر برای زندانیاش حرف زد... براشون از شیوه صحیح خوندن نماز صحبت کرد... بعدش رفتم پیشش... معانقه کردیم... گفتم: فرداشب عملیات داریم... گفت: صحبت میکنم که تو هم بتونی بری... گفتم: حتما این کارو بکن... ساعتی طول کشید تا تونست اجازه بگیره و من هم مثل همه مجاهدان دَم عملیات، به قرنطینه عملیاتی رفتم...

صفحه 28: امشب نتونستیم نماز عشا را به جماعت بخونیم... داریم حرکت میکنیم... شیخ جبار المفرح برامون سخنرانی کرد... گفت پیامبر منتظرتون هست... گفت قرار نیست حتی بوی جهنم را بشنوید... گفت هرکس خونالودتر بهتر... گفت تا میتونید نشون بدید که نمیترسید و در برابر مرتدین مقاومت میکنید... نمیترسم اما حالت تهوع دارم... مثل روزای اولی که اومده بودم سوریه... صدای تپش قلبم را میشنوم... فقط با نوشتن آروم میشم...

صفحه 30: (نقاشی یک اسلحه کمری در این صفحه کشیده شده که آرم جبهه النصره وسطش نقاشی شده)

صفحه 31: در گودال های یک متری نشستیم و منتظر دستوریم... ابوبکر سیف الدین از دور توجهش به یه چیزی جلب شده... میگه احتمالا بازم به کمین خوردیم اما نمیدونم چرا شلیک نمیکنند با اینکه دقیقا در دهان گرگ هستیم... پرسید: داری چی مینوسی؟ ... گفتم: دارم خودم را آروم میکنم... نمیدونم چرا همه اش یاد بن راشد میفتم...
چهره اش مدام روبرومه...
‼️ (این آخرین صفحه ای بود که قابل خواندن و ترجمه کردن بود و بقیه صفحات یا سفید هستند یا سوخته اند)
سلام این مطالب را برادر نبی از فرماندهان دوران دفاع مقدس از استان قزوین فرستادند

15 اردیبهشت 1400
منبع : کانال تلگرامی آلبوم عکس هشت سال دفاع مقدس
#2 مصطفوی 1399-11-24 21:19
واقعیاتی از داعش
Posted: 10 Feb 2021 01:47 AM PST
رحیم قمیشی
“حسن” دوست دوران جنگم تازه بعد از چند سال از سوریه برگشته بود که دیدمش. من تشنه‌ی دانستن در مورد سوریه و او پر بود از ناگفته‌ها. یک ساعت پشت سر هم برایم صحبت می‌کرد.
آنقدر موضوع سوریه امنیتی شده که نمی‌دانم اصلا می‌شود صحبت‌های دوستم را بنویسم یا نه.
نمی‌خواهم بگویم حسن از نقش منفی نیروهای ایران خدای ناکرده گفته باشد، اما از همه چیز می‌گفت. از مظلومیت مردم سوریه در زمان یکه تازی بشار اسد در قدرت، از اینکه حزب بعث سوریه در دیکتاتوری چیزی از بعث صدام کم نداشته، از اینکه اقلیت شیعه ساکن در سوریه چه ظلم‌ها در زمان پدر و پسر اسد تحمل نکرده‌اند.
برایم باور کردنی نبود حسن می‌گفت تا قبل از ورود نیروهای ایرانی به سوریه ارتشی‌های سوریه اجازه نداشتند در پادگان نماز بخوانند و اگر دیده می‌شد کسی نماز می‌خواند یا روزه می‌گیرد با مجازات‌های خیلی سنگین روبرو‌ می‌شد.
حسن می‌گفت بشار اسد هیچ وجهه‌ای در بین مردم سوریه نداشت و اگر شرایط جنگی از بین برود و انتخاباتی آزاد برگزار شود او هیچ شانسی برای انتخاب ندارد.
مگر از ترس حاکم شدن جریان تندروی مقابلش!
و البته حسن از ظلم‌هایی که نیروهای نیابتی عربستان و کشورهای مرتجع منطقه به سر مردم می‌آوردند کم نگفت.
اشک را در چشم‌هایش می‌دیدم وقتی حکایت شهید شدن دو دختر دوست سوریه‌ای‌اش را برایم تعریف می‌کرد، دو دختر ده دوازده ساله.
جنایت‌های باور نکردنی که گروه‌های داعشی با پول و یا از روی اعتقادات احمقانه‌شان انجام می‌دادند.
در آخر صحبت‌ها سؤال مهمم را از حسن پرسیدم.
گفتم حسن بعضی می‌گویند اگر شما نرفته بودید سوریه داعش ممکن بود به داخل مرزهای ما بیاید…
یعنی راست می‌گویند؟
چنین چیزی ممکن بود اتفاق بیفتد؟!
حسن بعد از چند سال که داعش را از نزدیک دیده بود، بعد از دیدن هزاران حکایتی که نمی‌شد بنویسم‌شان و حتما روزی گفته خواهند شد، با تأمل جواب بسیار مهمی را به من داد که مرا حسابی به فکر برد.
– تو فکر می‌کنی الان در کشور ما داعشی نداریم، تو فکر می‌کنی داعشی حتما باید ابروهایی ضخیم، دهانی کشیده، لب و لوچه‌ای آویزان و چشم‌هایی قرمز داشته باشد با لباسی مخصوص؟!
تو فکر می‌کنی داعشی‌ها داعشی به دنیا امده‌اند؟ فکر می‌کنی داعشی از صبح تا شب فقط دارد سر می‌برد؟!
با تعجب نگاهش کردم، یعنی چه می‌خواست بگوید؟ او داعشی‌ها را دیده بود، او با داعشی‌ها جنگیده بود، او جنایات وحشتناک داعشی‌ها را دیده بود.
حسن ادامه داد:
– همه اینهایی که بی‌مطالعه، بی‌تعقل، بدون منطق، متعصبانه از نظرات خودشان و گروه‌شان جانبداری می‌کنند، همه اینهایی که فکرشان را تعطیل کرده و خدایشان و عقل‌شان را سپرده‌اند به تشخیص دیگران، همه اینهایی که فکر می‌کنند مخالفان‌شان هیچ حقی ندارند…
همه اینها داعشی هستند!!
گفتم حسن، با این حساب ما کم داعشی نداریم، بعضی با لباس‌های شیک، بعضی با سوابق مهم، بعضی با تحصیلات، بعضی با وجهه‌ی مذهبی، بعضی با لباس روشنفکری…
با سر تایید کرد.
او حتی اسم گروه‌های مهمی را می‌آورد و می‌گفت اینها همه شرایط داعش شدن را دارند!
حسن با تاکید می‌گفت خیلی‌ از ما بالقوه یک داعشی هستیم؛
وقتی پول و امکانات نظرمان را عوض می‌کند.
وقتی دین‌مان را دیگران به ما می‌دهند.
وقتی خدای‌مان روی زمین است.
وقتی تنها خودمان برحق هستیم.
وقتی فکر کنیم جز ما همه گمراهند.
وقتی فکر کنیم ما داعش نیستیم…
و تصور کنیم تنها دیگران می‌شود داعش باشند!
وقتی حتی یک نقد را، یک عیب را، یک اشتباه را، یک خطا را
به خودمان و گروه‌مان و فکرمان وارد نمی‌دانیم!
#1 Guest 1399-10-28 10:32
چیزی به نام “علم”!
Posted: 16 Jan 2021 09:57 AM PST
احسان آزاد
از ویژگی های نظام های ایدئولوژیک یکی آن است که برای نفوذ ایدئولوژی هیچ حد و حصری قائل نیستند و تمام عرصه های عمومی و خصوصی را حوزه ی نفوذ ایدئولوژی می دانند و بر این‌مبنا سیاست خارجی و تنظیم روابط با سایر کشورها با طرز صحیح خورد و خوراک و پوشش و فرزند آوری تفاوتی ندارد و همه باید بر مبنای دستورات ایدئولوژیک باشد.
دوم اینکه نظام های ایدئولوژیک هر چیزی را که با چارچوب اعتقادی آنها مغایرت و یا حتی تفاوتی اندک داشته باشد با نگاه توطئه می نگرند. بر این مبنا در هر عرصه ای اگر چیزی مغایر ایدئولوژی حاکم بوده، با آن تفاوت داشت یا آنرا زیر سوال برد، حتما تلاشی پنهان یا آشکار ست برای تخریب نظام اعتقادی حاکم. در این زمینه هم فرقی نمی کند که آن چیز در حوزه سیاست باشد یا غیر از آن. از این نظر مثلا کافی شاپ همانقدر می تواند مخرب باشد که سند ۲۰۳۰! این ویژگیها باعث می شود که نظام ایدئولوژیک برای همه چیز شهروندان برنامه داشته باشد. اینکه چگونه بدنیا بیایند و یا نیایند، چه بپوشند، چه بخوانند، چه بشنوند، چگونه با چه کسی معاشرت کنند، چگونه ازدواج کنند و شاید از همه مهمتر به چه چیزهای بیندیشند و به چه نیندیشند!
البته نسل چون منی که در این بستر و زیر نگاه مدام “ایدئولوژی” بدنیا آمده و رشد کرده، راههای سازگاری با این فضای “جورج -اورولی” را آرام آرام آموخته است و یاد گرفته چگونه جهان خود را بیافریند و حافظ-وار رندانه به زیست خود ادامه دهد.
فرا تر از این مسئله که شاید آنقدر بدیهی شده است که دیگری نیازی به یادآوری نداشته باشد، مسئله مهم این است که تا کنون، یک حدود و خط قرمز های ناگفته و پنهانی وجود داشت که بقا را در چنین بستری فراهم میکرد. مثلا تا کنون نظام بر خواسته از ایدئولوژی شاید لطف میکرد و در حوزه های حساسی مثل پزشکی و سلامت خیلی منویات ایدئولوژیک خود را عیان و اعمال نمی کرد. شاید هم رویش نمی شد آشکارا چوب ایدئولوژی را در این عرصه ها در چشم شهروندان فرو کند! اما مدتی ست که گویا این سیاست را کنار گذاشته و آشکارا و با لشکر پا به کارش اراده کرده ست که عرصه ای را خالی نگذارد! و این البته بسیار خطرناک ست! چون به مسئله ی “بقا” مربوط می شود. در زمینه های فرهنگی و اقتصادی شاید بشود تا مدتها نسخه ها و نظریات ایدئولوژی زده و متوهمانه را تحمل کرد. شاید بشود غرب ستیزی و و غرب هراسی در علوم انسانی را شنید و به روی خود نیاورد! اما در علم پزشکی مسئله، مسئله ی بقای انسانی ست. حوزه ی نظریه پردازی و تبیین نقشه های هیولای غرب برای بلعیدن ما نیست! هر چند این واژه شاید در کتاب لغات ما دیگر کمتر یافت شود اما این یکی دیگر “تخصص ” می خواهد!
از عصر روشنگری به این سو که پای عقل بشری برای فهم و درک جهان هستی و کشف روابط آن بر زمین علم رسید و بند ناف استدلالش از کتب مقدس و هر چیز ماورایی بریده شد، چیزی به نام “علم” راهنمای بشر برای شناخت جهان پیرامون و حل مشکلات بشر گردید. بر این اساس گالیله ها به جای کیمیاگران و جادوگران منبع شناخت و حل مسائل بشر شدند. خوب است ما هم اندکی اجازه دهیم این چیز! فرای ایدئولوژی راهنمای ما در حل مسائلمان باشد. شیوه های پژوهش و پژوهشگران در دنیای امروز را هم خیلی با وضعیت اسف بار علم و دانش در کشور خودمان مقایسه نکنیم و سیاست بازی سیاستمداران و جنگ ایدئولوژیک خود را به عالمان و جویندگان دانش نسبت ندهیم. باور داشته باشیم که این گروه که شبانه روز را به تحقیق و جستجو برای هر مسائل بشر می گذرانند، معیار های استواری برای اعتبار سنجی و روایی نتایج پژوهش خود دارند که بازیچه ی سیاست بازان و سیاست زدگان و متوهمان توطئه نیست. همه جا هم مثل این خاک پر گهر! نیست که عنوان کارشناس و دکتر را بشود با خرید پایان نامه از انقلاب، یا با خیرات بورسیه های فامیلی بدست آورد!! همین یک حوزه را از حیطه ی ایدئولوژی مان معاف کنیم و بگذاریم از نتایج درخشانش در سایر حوزه ها لذت ببریم!
منبع: جامعه‌نو

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.