هفدهم دیماه 1403، هیمالیا [1] و یا بام دنیا سخت لرزید [2]، مثل تمام زلزلههای ویرانگری که زندگیها را نابود، و انسانها را به کام مرگ میبرد، و یا به داغ عزیزانش می نشاند؛ هیمالیا مرکز لرزش های بزرگی است که هر از گاهی تن این مردمِ بلند مرتبه نشین و صبور را میلرزاند. زلزلههای چند سال اخیر در پاکستان، هند، نپال و اینک در تبت، از هیمالیا نشینان کشتارها کرده است.
در هیمالیا، حرکتی که در پوسته زمین، از میلیون ها سال قبل آغاز شده، هنوز به سمت شمال، به وجه محسوسی ادامه دارد، و ارتفاع چکادهای چند هزارمتری هیمالیا همچنان بلند و بلندتر میشود؛ و مردمانی که بر آن زندگی میکنند، بیقراری زمینِ زیرپای خود را، با آرامشی که در درون خود ایجاد میکنند، قابل تحمل میسازند، زندگی در هیمالیا همواره با رنجی توان فرسا همراه بوده و هست، که شرایط زیست محیطی بر مردمانش تحمیل میکند، رنجی که از تولد تا مرگ، دغدغه ذهنی آنان است، مردمی که فلسفه فکری اشان بر تبیین و همزیستی با «رنج» [3] تعریف شده است، آنطور که بودای شان [4]، در تفکر پرسشگونه اش از روندهای جاری در جهان، زیر درختی که به بیداریاش منجر شد، پتانسیل رنج را در زندگی بشر شناخت، ریشه رنج را یافت، و با تفکر رهایی از رنج [5] بیدار شد.
بلندترین منطقه کره زمین، که سپیدی برف هایش، و تیزی اشعه های آفتابِ کوهستانیاش، چشمِ مردمانش را رنج میدهد، و آنان را وادار میکند تا پلک ها را به هم آورند، و روزنه چشم به بیرون را تنگ کنند، و با تمرکز بیشتری نسبت به ما، به پیرامون خود بنگرند، شاید همین تمرکز است که باعث شده، تا حقیقت هستی را بیشتر از آنانی که با چشمانی باز می بینند، درک کرده و بیابند.
آنان در سرزمینی زندگی میکنند که تو گویی خورشیدِ این سرزمینِ شرقی، دِگر گونه آفریده شده است، و سوزش شعلههای بلندش باعث می شود، مردم تنها از روزنه ایی میان دو پلکِ به هم آمده، راه خود را بپایند و بیابند، و فلسفه زندگی را دریابند، و اینچنین است که در طولانی مدت، چشم هایشان بادامی شده است، آنان در ناحیه جنوب و جنوب شرقی ایالت خراسان باستان ایرانِ تمدنی می زیاند، که خورشید در تابش خود در این منطقه باستانی ما هم، طوریست که ایرانیان نیز، این شرقی ترین ایالت خود را، «خوَرآسان» می گفتند، یعنی سرزمین زایش خورشید.
مناطق متاثر از زلزله در هیمالیا با مردم خاص و افکاری منحصر به فرد
زلزله هفت ریشتریِ بزرگِ تبت، منطقه ایی را متاثر کرد که اکنون قلب خیزش بوداییان، و بودیسم جهانی است، مرام و منشی که در کوههای بلندِ حاشیه جنوبی هیمالیا به دنیا آمد، رشد کرد، و در جهان گسترش یافت، اما پیش از گسترش، خود را در این کوههای دور افتاده و سختدسترس هیمالیا، از گزند رقیب و دشمنی سرسخت چون برهمنیسم هندوییِ، که بودیسم در واقعی اصلاحی بر آن بود، حفظ کرد، اما اکنون آنان از لاک دفاعی خود خارج شده اند و روحانیون بودایی از این منطقه، خود را به قاره های دوردست در اروپا و امریکا رساندهاند، و علاوه بر چیرگی فرهنگی و فکری بر مناطق بسیاری در قاره دیرپای آسیا، یکی از پیشروترین شیوههای تفکر و منش را در رویارویی با زندگی، در جهانِ تشنه ی معنا، رهبری میکنند، هر چه آنان، در هندوستان که زادگاه بودا است، غریب و عقب رانده شده اند، در آسیا، اروپا و به خصوص امریکا در حال جولان و حرکتند.
و معنایی را نمایندگی میکنند، که خود را از طریق انقلاب، جنگ، غازیگریِ برونگرایانه و... گسترش نمی دهد، بلکه از راه ایجاد صلحی درونی در وجود تک تک انسانهای پیرو خود، و توسط خودشان پی گرفته و می گیرند، و سپس بروز اثرات درونی این خودسازی است که آنرا در معرض قضاوت جهانیان گذاشته، و دلها را به خود متوجه میکند؛ درست بر عکس عملکرد اسلام، کمونیسم و... که یکی گسترش خود را از همان آغاز بَنا، بر نبردهای انقلابی، و یا ایجاد انقلابات بزرگ دنبال میکند، و دیگری که بسیاری از پیروانش به استفاده حداکثری از حربه جهاد و مبارزه ی سخت می اندیشند، و گسترش آن را به سرداران سپاهیانی میسپارند که در سرزمینهای دیگران پیش تاخته، و وسعتگشایی می نمایند،
تا به زعم برخی، مالیات جزیه، یا زکات، و غنایم را به سرزمینهای خلیفه نشین اسلامی سرازیر کنند، در حالی که چشم جهانیان از این تازش سریع، باز و گرد مانده، و در بهت و حیرت فرو میرود، مسلمانان روزی در جهانگشاییهای خود، تا انتهای ایالت خراسان باستان ایران در نزدیکیهای مغولستان در خاوران رساندند، و از این سو تا سرزمینهای سرد و قطبی شمالی، و در باختر، تا دیوارهای اروپای غربی، و از این سو تا کرانه های اقیانوس اطلس، و در جنوب آن تا مرکز آفریقا تاختند، و پیش رفتند، تنها اسلامی که در جنوب شرق آسیا رواج دارد را سفیران تجاری و... از ایرانیان بدون تازش و لشکرکشی گسترش دادند، ورنه داستان و تاریخ جهاد و غازیگری سرداران اسلامی خواندنی و عبرت آموز است.
اما چه فایده، وقتی گَردِ سم اسبان تیزروِ آنان فرو نشست، بعد از پیروزی، و بدست آوردن چیرگی کامل، به خاطر عدم خودسازی، تقوا و پرهیزکاری درونی، به عدم سازش درونی مبتلا شدند، و از آن زمان تا کنون، نبردهای داخلی پرشماری برای تقسیم مناطق، بین مسلمانان و نحله های قومی، فکری، مذهبی و... آنان ادامه داشته و دارد، و سرزمینهای اسلامی، به سان گوشتِ قربانی بین مسلمانان همواره رد و بدل شده و می شود، و آنان در پس هر پیروزی، همدیگر را منحرف، فتنه، خارج از دین و... خوانده، مال، جان و ناموس همدیگر را حلال کرده، از همدیگر به غارت بردند و به کنیزی فروختند،
و تو گویی بازی پایان ناپذیر «بزکشی» [6] همواره در این سرزمین ها جاری بوده است، که مردم و سرزمین های اسلامی، به سان لاش بزی، هر دم در دستانِ سواری قرار گرفت و می گیرد، که زودتر و قدرتمندتر از راه می رسید، و در فرصتی اندک، آن را از دیگری ربوده، و به سوی خزانه ی خود می تاخت، تا اگر موفق شد، آن را در تیول دارایی خود شامل نماید، تا بتواند آن را، از آنِ خود بداند و...، به سوریه امروز نگاه کنیم، تنها در چند دهه گذشته، چقدر دست به دست شده است، یک بار از آنِ داعشیان شد، یک بار ایران و روسیه آن را گرفتند، اکنون ترکیه، و فردا لابد از آنِ عربستان خواهند بود و...!
و این چنین شد که شعار «الله اکبر» رزمندگان اسلام، با بریدن سر دیگران عجین و همراه شد و...، و شنیدن این ذکر، مو را بر تن جهانیان سیخ کرد، و بدین ترتیب اسلام به دینی مخوف و مهاجم تبدیل شد، و مسلمانان بعنوان انسان هایی چالشی، انتحاری، درگیر در نبرد و خون و... در چشم جهانیان شکل گرفتند. سرمایه کشورهای مسلمان برای چیرگی بر همدیگر، همواره هزینه شد و می شود، و امروز ایرانیان نیز، شرایط قرار گرفتن در مسیر چنین بادهایی را حس می کنند، و نتایج طرح های توسعه طلبانه اینچنینی را با پوست و خون خود لمس می کنند، که چنین تفکری چه بر سر مردمِ خود می آورد، و مردم زیر نظریه های توسعه طلبانه چطور دچار فقر، بیکاری، ورشکستگی، عقب ماندگی، سقوط اخلاقی، اجتماعی، فرهنگی و... می شوند، و این تنها بخشی از عوارض چنین تفکری است.
غژگاوها در حال حمل بار در هیمالیا
اما در مقابل، هیمالیا نشینها هستند، که هنوز وسیله باربری آنها غَژگاو (یاک Yak) [7] است که بار زندگی مردمان هیمالیا را در مسیرهای سختِ کوههای بلند آن به دوش میکشد، و در خانههایی ساخته از سنگ و گِل زندگی میکنند، و بزرگترین سازههای آنان معابدی است، که اهل معنا در آن درسِ رهایی از رنج می آموزند، نارنجی پوشانی که همواره لباس احرام بر تن دارند، و سرهای خود را همیشه تراشید نگه میدارند و...، و بزرگترین دغدغه سالهای زندگی اشان، کشف و حسِ آرامشی درونی است، که از راه چیرگی بر نفسِ زیادهطلب بدست می آید، و در انتها در پی ساخت انسانی است که بر خود چیره شود، و بر تمایلات خود لگام زند، و نیروهای عصیانگر درونی اش را به کنترل در آورد تمایلاتی که او را به تهاجم و تجاوز می خواند، بعد از این است که به فکر رفتن و کشف جهان دیگران می اُفتد و...
و اینان، وقتی به کشف جهان پیرامون خود نایل می شوند نیز، به دنبال ایجاد امپراتوری های متکی بر سلاح و قدرت نبوده و نیستند، و بلکه امپراتورهای خونریز را هم به آرامش، تامل، در خود نگریستن، رعایت حقوق دیگران، تفکر در کردار خود و... میکِشَند، آن سان که آشوکا [8]، یعنی خونریزترین حاکم سلسله موریایی ها را، به آرامترین و صلحجوترین انسان تبدیل کردند، از این رو سلاحی جز ریاضت و کنترل بر خود ندارند، و راه رهایی فردی را دنبال میکنند، و بیش از این که به فکرِ به بهشت بردن دیگران باشند، در فکر نجات خود از رذیلت های درونی خود، چون زیادهخواهیهای دنیایی و...، که به رنج بیشتر انسان منجر میشود، هستند، و برای رهایی از چرخه زندگیهای بیهوده اند و.. تلاشی پایان ناپذیر، و همیشگی، همراه با پرهیزکاری و مراقبه دائم دارند.
این است که بودا از جایی در نزدیکیهای همین کشور نپال، که در این زلزله دیروز سخت لرزید، برخاست و تفکر او انقلابی فکری و اصلاحی علیه هندویسم بود، دینی که به دسمایه برهمنان و ارباب معابد تبدیل شده، و پنجههای خود را در زندگی و تن پیروانش فرو کرده، و به دین و مرامی تبدیل شده بود، که غرق در پرستش الهههای بیشمار گردید، و کار را به جایی رساندند، که بجای این که هندوئیسم و این دین و مرام، در خدمت انسان و زندگی او باشد، انسان و زندگی او را در پای این خدایان و این مرام و مسلک، توسط ارباب معابد، و برهمنان فرصتطلب و زیاده خواه و... قربانی می کردند، و انسان را در رنج و دردی بسیار غرق کرده بودند و...
بودیسم اکنون بسیاری از مناطق آسیای شرقی، جنوبی و جنوب شرق را در بر گرفته است، اما بوداییان داعیهدار حکومت بر مناطق تحت چیرگی خود نیستند، اما فارغ از اشتباهاتی که داشته و دارند، آن مناطق را به سلطه فرهنگ و رفتار خود در آورده اند، این است که دنیای غرب در مقابل بودیسم احساس خطر نمیکند، و بودیسم مقام مهمی در رشد و توسعه در بازار معنا، در جهان غرب را بدست آورده است، و غرب تصمیمی برای توقف آن راا ندارد، و بدان آغوش باز کرده است. [9]
مانک های بودایی در حال مراقبه دسته جمعی در یک مکان مذهبی
اما روش مبتنی بر تهاجم، انقلاب و سیطره با قدرت سلاح و طغیان فیزیکی، توسط متفکران دیگری در بازار تفکر جهانی، از جمله کمونیسم، اسلام و... باعث شده است که جهان به مقاومت منفی روی آورد، و غربی که آغوش خود را به سوی بودیسم شرقی باز کرده است، گارد دفاعی گرفته، و به ستیز و مقابله با اسلام و کمونیسم روی آورد. و در یک فقره اقدام تدافعی، تنها با کاشتن درختی با میوه هایی بسیار تلخ، همچون موجودیت اسراییل، با سکانداری فاشیست های خونخوار و ظالم و متجاوزی به نام صهیونیسم، کل خاورمیانه را به قتلگاه مسلمانان و سرداران پرشور آن در کشورهای اسلامی تبدیل کرده است.
و تنها از سال 1947 تا کنون، در ابتدا لیگ کشورهای عربی، در مقابل صهیونیسم زانو زدند، و بسیار تضعیف شدند، و در آخرین پروژه، ج.ا.ایران نیز با کل امکانات داخلی و خارجی اش، که اسراییل را در دایره آتش خود، از چند طرف گرفتار و محاصره کرده بود را، در پای این درخت، بر زمین زدند و سر بریدند، و با کنار رفتن این جدیدترین رجزخوان بزرگ اسلامی، علیه این پروژه غربی در خاورمیانه، و بعد از شکست در سوریه، زمزمه هایی برای رویارویی آینده ترکیه با این تله غربی شنیده میشود، که محور ترکیه – قطر (اخوال مسلمین) نیز، قربانی بعدی آنان در جهان اسلام، در مقابل پروژه صهیونیسم خواهند بود، تا کل سرمایه های داخلی و خارجی کشورهای اسلامی، خود را یک به یک در مقابل این قمار تکراری، ببازند و از صحنه خارج شوند.
امروز وقتی به خانه های ویران شده در اثر زلزله مهیب نزدیک به هفت ریشتری، در قلب بودیسم، در هیمالیا نگاه می کنی، باورت نمی شود که چه کسانی با چه پتانسیل مالی، نظامی، امکاناتی، تمدنی و... در حال فتح مغزها در دنیای تشنه معنا در جهان هستند، مردمی نادار، که کل زندگی آنان خانه هایی گلی – سنگی است که در سخت ترین آب و هوا و شرایط زندگی می کنند، اما در مقابل مسلمانان با دارا بودن ثروت های افسانه ایی و سرزمین های حاصلخیز، درگیر همدیگرند، و رهبران شان که همه داعیهدار رهبری جهان اسلام هستند، در ابتدای هر خیزش فکری، به تقویت قدرت خود، به هر طریق و وسیله ی ممکن می اندیشند، تا چیرگی یافته، بر کشورهای اسلامی دیگر مسلط شوند، و سپس سلطه فیزیکی خود را به خارج از آن گسترش دهند، اما آن رهبر بودایی، مثل مردمش، از خود شروع می کند و با خودسازی ایی که هیچگاه پایان نمییابد، دنیا را به سیطره رفتار و تفکر خود در آورده است.
این است که در مقابل تمام جان هایی که این روزها در سرمای چند درجه زیر صفر هیمالیا از دست رفتند، و اکنون زیر آوار خفته اند، ادای احترام می کنم، برای بازماندگانشان آرامش آرزو دارم، چرا که آنان مردمی اند که خودسازی وجه همتشان از تولد تا مرگ است، تفکر و دستشان در فکر چیرگی بر خود است، تا سیطره بر دیگران؛ و در حالی که به خودسازی مشغولند، نگاه و تحسین دیگران را به خود جلب می کنند، و گسترش می یابند.
مردمی که در مرام و مسلک خود خدایی ندارند [10]، اما از هر خداترس و خداپرستی، خود را در جهان بی ضررتر نشان دادهاند، و دنیا در کنارشان احساس آرامش میکند، پیام آورشان معجزه ایی [11] ندارد، اما معجزهوار انسان ها را به انسانیت و خودسازی، و درونسازی سوق می دهد، آنچنان معنی عمیقی در گفتار ساده اوست، که دنیا اعتماد کرده و آغوش بدان ها باز کرده است.
نمایی از شهر له، در شمال هند در هیمالیا، منطقه ایی بودایی نشین
https://mostafa111.ir/neghashteha/articel/tag/%D8%BA%D8%B1%D8%A8.html#sigProId41bd826a7d
[1] - رشتهکوه هیمالیا به سانسکریت हिमाल مرتفعترین رشتهکوه جهان که به بام دنیا مشهور است. این رشتهکوه، خط جداکنندهٔ شبهقارهٔ هند از فلات تبت است. نام هیمالیا به معنی «برفستان» است. بلندترین قلهٔ جهان، اورست با ارتفاع ۸۸۴۸ متر در این رشتهکوه قرار دارد و بخشی از کشورهای، پاکستان، هند، نپال، چین (تبت)، بوتان در آن قرار دارد.
[2] - هیجدهم دیماه 1403 بر اساس دادههای سازمان زمینشناسی آمریکا، زلزله ایی به بزرگی ۶.۸ در عمق ۱۰ کیلومتری سطح زمین، حوالی ساعت ۹ صبح به وقت محلی شهر «شیگاتسه» در تبتِ چین را لرزاند. کشور نپال در همسایگی آن، و بخشهایی از هند نیز این زلزله را احساس کردهاند. زمین لرزهها در این منطقه که بر روی یک خط گسل عمده زمین شناسی قرار دارد، رایج است. شیگاتسه یکی از مقدسترین شهرهای تبت به حساب می آید.
[3] - چهار حقیقت شریف یا چهار حقیقت آریایی را آموزه اصلی سنت بودایی دانستهاند که قالبی مفهومی برای تمامی اندیشههای بودایی بهدست میدهد. این چهار اصل، سرشت رنج (دوکه dukkha)، علت آن، توقف رنج، و راهی که به گسست از رنج میانجامد را توضیح میدهند. بودا میگوید: «زائیده شدن، پیری، بیماری، مرگ، اندوه، زاری و درد، پریشانی و ناامیدی، نرسیدن به آنچه شخص دوست میدارد رنج هستند.» ویژگی رنج، یکی از سه نشانه هستی است. دوکَه، نه تنها بر رنج به معنای احساسهای ناخوشایند دلالت دارد، بلکه اشاره است به هر چیزی، چه مادی و چه روانی، که مشروط است، و دستخوش پیدایش و از میان رفتن است، و شامل پنج انبوهه است، و حالت رهایی نیست. پس هر لذت معرفتی رنج است زیرا دستخوش پایانیافتگی است. دلیل رنج دیدن، تمایلات نفسانی است. دوُکه به دلیل میل و تشنگی پیدا میشود.
[4] - بودا बुद्ध "فردِ بیدار" به معنی «بیدار شده» است و به فردِ «روشنیده» یا بودی گفته میشود گرچه از آن بیشتر برای اشاره به سیدارتا گوتاما بودا، بنیانگذار دینی ان آرتین نیبودایی استفاده میشود. در بسیاری از منابع وقتی صحبت از «بودا» میشود منظور همان «گوتاما بودا» بنیانگذار مذهب بودایی است و همین به این باور غلط که منظور از لفظ «بودا» تنها همان «گوتاما بودا» است دامن زدهاست اما به باور بوداییان بسیاری دیگر نیز به «مقام بودایی» رسیدهاند. بر پایه پژوهشهایی توسط راناجیت پال، بودا از شاهزادگان ایرانیتبار و معاصر مهاویرا بودهاست. در حقیقت «بودا» یک لقب است به معنی فرد «روشنفکر» یا به عبارتی «فردی که درک بالایی دارد».
[5] - بریدن از رنجها با بریدن از تمایلات نفسانی دستیافتنی است و این حقیقت سوم میگوید که هر انسان توان بریدن از رنجها را در خود دارد. گسست از رنجها را در آیین بودا، روشنایی، بیداری، و خاموشی نیروانا شعله رنج نیز میگویند. برای رسیدن به این حالت، انسان باید درک کند که راه رسیدن به خوشبختی راستین، از طریق دنبال کردن تمایلات و تشنگیها میسر نمیشود بلکه با پذیرش واقعیت خود و گسست از تشنگیها بهدست میآید.
[6] - بُزکَشی (کشیدن بز) یک بازی سنتی گروهی است که سوار بر اسب انجام میشود. شیوهٔ انجام بازی به این صورت است که عدهای اسب سوار برای جابجا کردن لاشه یک بز یا گوساله تازه ذبح شده با هم به رقابت میپردازند. سوارکاران باید لاشه بز را در حین سوارکاری از روی زمین برداشته و آن را با پیشی گرفتن از رقبا در محل مشخصی که معمولاً یک دایره علامتگذاری شده در زمین بازی است بر زمین بگذارند.
[7] - گونهای گاوسان موبلند است که دمی مانند اسب دارد و در مناطق افغانستان، هیمالیا، فلات تبت و مغولستان زندگی میکند. بیشتر غژگاوها به صورت اهلی در میان مردم زندگی میکنند ولی گروه کوچکی غژگاو وحشی نیز در طبیعت وجود دارد.
[8] - آشوکا که سلطنتش بین ۲۶۸ تا ۲۳۲ پیش از میلاد بود، پیرامون دو سده و نیم پس از بودا و شاهی از دودمان موریا بود که به کیش بودایی درآمد و به آموزههای بودایی باورِ راستین یافت و همهٔ زندگی خود را وقف تحققِ عملیِ اصول آن نمود. گرچه قبل از ایمان آوردن به بودا پادشاهی خونریز و مستبد بود. موریاها به احتمال زیاد از تبار عربها بودند که از شمال به هند درآمدند. وی پسر بیندوساره از شاهان موریایی بود و بر بیشتر شبه قاره هندوستان از بخشهایی از افغانستان امروزی گرفته تا میسوره در دوردستهای بنگال و تا جنوب گوآی کنونی فرمان راند.
[9] - آیین بودایی، چهارمین دین فراگیر جهان است؛ که بیش از ۵۰۰ میلیون نفر از جمعیت جهان از آن پیروی میکنند.
[10] - در دین بودایی خدایی پرستیده نمی شود
[11] - بیشتر پیامبران در ادیان مختلف، به خصوص ادیان ابراهیمی را با اقدامات خارق العاده ایی به نام معجزه، همراه می دانند که آنان با نشان دادن این معجزات، مردم را مجاب به پذیرش پیام خود می کنند.
این که سرداری با شجاعت نظر سیاسی خود را بی پرده بیان کند، اگر در پازل سیاسی گروه ها و جناح ها بازی سیاسی نکند، قابل تقدیر و نشان از آزادگی اوست، و هر فردی از احاد این ملت می تواند نظر خاص سیاسی خود را داشته، و آن را بیان دارد و این عین آزادی و آزادگی است؛
فارغ از بحث مضرات آلودگی و دخالت نظامیان در بحث های سیاسی کشور، که در نهایت امر بی برو و برگرد، منجر به دیکتاتوری، و حاکمیت نظامیان و یا باندهای سیاسی بی شناسنامه خواهد انجامید، و در جهان نرمال و مردم سالار، دخالت نظامیان در سیاست کشور، کاملا مردود و خارج از عرف است، و در کشورهایی با سیستم حکمرانی فاسد، همچون پاکستان، مصر، سوریه و... که نظامات دیکتاتوری و مافیای قدرت نظامیان حاکم است، چنین امری را به روشنی می توان دید، که اداره این کشورها در یک کودتای واضح و روشن، اما خزنده و گاه بدون خون ریزی عمومی، در دست نظامیان افتاده است و سیاسیون این کشورها که باید نماینده مردم کشورشان باشند، به دست نشاندگان، دست های پشت پرده سیستم نظامی کشور تبدیل شده و..، می توان این سبک کشور داری را دید.
بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران نیز بارها پدیده شوم دخالت نظامیان در سیاست و سیاستگذاری کشوری را مورد حمله قرار داده است، و او نیز بدین ترتیب موضع خود را در باب اسارت مردم خود در دست سیاست بازان، در باندهای مخوف نظامی را رسما و علنا روشن کرده و با چنین امری به صورت واضح مخالفت کرده است، چرا که مردم را "ولی نعمت"، و خود را "خدمتگذار" آنان می دانست و...
اما فارغ از تمام این بحث های مبنایی که تعیین کننده بهروزی و فلاکت ملت هاست، و این دو امر در نوع رویکردها نهفته است، و باید از نظامیان هر کشوری خواست، که دفاع از مردم خود را، که وظیفه اصلی آنان است را وا نگذاشته، و به روش های حاکمیت دیکتاتوری بر مردم خود نیندیشند، و امور سیاسی آنان را به خود مردم و نمایندگان آنان واگذارند، چرا که صاحبان کشور هماناند، و از همین لحاظ است که "میزان رای" آنان است که تعیین کنند، چه سیاستی بر کشور حاکم شود و...
و نظامیان به عنوان فرزندان یک ملت باید امانتدار قدرتی باشند که بعنوان حق الناس از سوی مردم در اختیارشان قرار داده شده، و این قدرت را در جهت جاری شدن خواست مردم خود بکار گیرند، نه دنبال کردن سیاست های تعیین شده در پستوی جناح های سیاسی قدرت که بدون شناسنامه اند، در حالیکه همچون احزاب قدرتمند عمل می کنند، بدون مرامنامه اند، اما هدف های مخفی خود را دارند، که اعلام نشده است و... و در پشت شعارهایی مخفی می شوند، و نان خود را در تنور عمومی مردم می پزند، و همه را مطابق منویات دل خود، بدنبال خود کشیده، و قهقرا می برند.
اما با این قسمت از سخنان سردار یدالله جوانی، معاون سیاسی "سپاه" پاسداران "انقلاب اسلامی" موافق نیستم که "دیگر بلوکبندی شرق و غرب همانند گذشته وجود خارجی ندارد" [1] که به زعم ایشان لابد "شعار نه شرقی، نه غربی" نیز دیگر معنی و موضوعیت نخواهد داشت؛ که نقض همین نظریه، در سخنان ایشان آمده است، که مخالفین سیاسی خود را "غربگرایان" می نامد، که "غربگرایی" در مقابل "شرقگرایی" است که معنی می یابد و خود را نشان خواهد داد؛ و همین نقطه بود که عقلا در نسل انقلابیون اصیل، در غلتیدن در هر کدام از این گرایش های خارجی و بین المللی را مردود می دانستند، و با شعار "نه شرقی و نه غربی" به دنبال حفظ موازنه بودند، نه افتادن در یک شق سوم، که نیروی کشور را در مبارزه با این دو ضایع و مستهلک نمایند.
به نظر می رسد سردار جوانی در مسیر همان جریان سیاسی موسوم "دلواپسان" موضع گرفته، که اگر چنین باشد، سخت در مسیر اشتباه قرار گرفته اند، و اگر این سخنان را علیه جریان موسوم به "غربگرایان" بیان می دارد، باید گفت خود ایشان نیز در سمت مقابل، در جریان "شرقگرایان" قرار خواهند گرفت، چرا که، دلواپسان خود را مخالف ارتباط با غرب معرفی می کنند، و در راستای تقویت ارتباط با شرق قرار دارند، حال آنکه این نوع نگاه به شرق، نه چاره کار است، و نه ترمیم کننده مشکلات ایران، و این نسخه که ایشان می پیچند که "باید به سمت چین و روسیه حرکت کنیم"، خود نقض مقصود انقلاب و اهداف آن خواهد بود.
و دلسوزان این کشور سخت با این فرهنگ مخالفند، و آن را افتادن، اما از این سوی بام دانسته، و سردارانی از این نوع، با چنین دیدگاهی کافی است به عاقبت کشورهایی که با این رویکرد به دامن شرق افتاده اند نگاهی انداخته، خواهند دید که چنین کشورهایی "نه دنیا دارند و نه آخرت"، و ملل زیر یوغ شرق، هم عزت، هم استقلال و هم آسایش و پیشرفت خود را، در کنار چنین دیدگاهی از دست داده اند، و امروز به عبرت جهانی تبدیل شده اند،
هر چند که این گلایه از سرداری از "سپاه" پاسداران "انقلاب اسلامی" همواره وجود خواهد داشت که شما پاسداران چرا باید بندهای مصرح و مستتر در قانون اساسی را این چنین مورد حمله قرار دهید؟! و برای نابودیش خود پیش قدم شوید، چه وجه "جمهوریت" این نظام که در این سه دهه اخیر، به یک پوسته بی معنی و تشریفاتی توخالی، در حال تبدیل شدن است، و در سایه جاری شدن ایده ی ایدئولوگ هایی مثل مرحوم محمد تقی مصباح یزدی، و مجریانی مثل آقای احمد جنتی دیگر چیزی از جمهوریت نظام باقی نمانده و نخواهد ماند،
و اکنون بعد از عبور از بند مستحکم بنای جمهوری اسلامی یعنی "جمهوریت"، که در میان سکوت کامل "پاسداران" انقلاب اسلامی، صورت گرفت، این چنین این شعار پایه ایی دیگر انقلاب نیز، سست و از صحنه خارج می شود، آن هم توسط معاون سیاسی سپاه "پاسداران" که باید "پاسدار" انقلاب اسلامی و مبانی آن باشد، و هر روز این انقلاب از شعارها، و ارزش های اساسی اش که در منش بنیانگذار آن، و ایده ایدئولوگ های آن همچون شهید مرتضی مطهری و شهید محمد حسین بهشتی و... و قوانین برجای مانده از انقلاب تصریح شده، اما در سکوت و همراهی سپاه نقض می شوند، و از بین می روند.
اما در خصوص شعار "نه شرقی و نه غربی" باید گفت، این "نه" تصریح شده در آن شعار، به معنای در نغلتیدن در این دو بلوک است، که از همان اول هم، شاید مطالعه نشده و گاه بی معنی، به معنی نفی هر دو تفسیر شد، چرا که ما انسان ها در این جهان به هم پیوسته، که تنها خطوط مرزی سیاسی و مصنوعی، ما را از هم جدا کرده است، یک شبکه به هم پیچیده و در هم تنیده هستیم، و نه می توانیم شرقی ها را از نظر دور داریم، و به آنها نه بگوییم، و نه غربی ها را می توان جواب کرد، همانگونه که شمالی ها و جنوبی ها را نمی توان، نادیده گرفت.
البته به نظر می رسد متاسفانه در حملات ایدئولوژیکی کسانی که خود را "انقلابی" در نظر می گیرند هم دچار خطا شدیم، و انگار دچار پدیده "حمله زدگی" بی مرز و اندازه به غرب گشته ایم، و همین اشتباه ما را در کنار طالبان قرار می دهد، و در این زمینه شرق را وانهاده، از این رو تمام نگاه خود را متوجه "شکست غرب" کرده و به نوعی می رویم تا به عامل شرق در این رابطه تبدیل گردیم، در حالی که در بزنگاه های تاریخ این کشور، این تنها غربی ها نبودند که علیه منافع ایران قصورهای نابخشودنی داشته اند، و بلکه بلوک شرق نیز علیه منافع، امنیت، آسایش و حتی تمامیت ارضی این کشور و این مردم اقدامات خصمانه متعددی کرده اند.
اگر امریکایی ها در کودتای 28 مرداد، حکومت مردمی و منتخب ملی دکتر محمد مصدق را از طریق کودتا برانداختند، این شرقی ها بودند که نیمه تمدنی شرقی ما یعنی افغانستان را به زیر سلطه خود کشیدند، و هنوز که هنوز است بعد از نزدیک به نیم قرن این ملت پاره تن تمدنی ایران، تاوان آن دخالت را می دهند و تمامی هم ندارد، و اکنون مردمان حوزه تمدنی ایران بزرگ، زیر یوغ جریان تروریسم بین الملل، جریان بی رحم و خشک مغز و وابسته به پاکستان و امریکا، یعنی طالبان افتاده است، و پر دور نباید رفت و پیش از آن، بسیاری از بهترین سرزمین های ایران را از مام میهن، همین بلوک مستبد و تمامیت خواه شرق جدا کردند.
امروز اگر شعار مرگ بر انگلیس را در نماز جمعه ها و راهپیمایی های ملی می بینیم، چرا که انگلیسی در جدایی بحرین و هرات نقش اساسی داشتند، در کنار آن این روس ها بودند که تمام قفقاز و آسیای میانه را از ما جدا کردند و در خباثت علیه ایران، هیچ گاه از هیچ حرکت دشمنانه ایی فروگذار نبودند، کاری که پوتین در عدم پذیرش رییس مجلس ایران، آقای قالیباف در سفر به مسکو کرد، که اجازه گرفتن یک عکس تبلیغاتی را هم به این میهمان خود نداد را، هنوز غربی ها نکرده اند.
اگر همین جنگ هشت ساله را هم که در سالروز شروع آن قرار داریم، در نظر بگیریم، این موشک های اسکاد، میگ ها، سوخوها، توپولف های و... روسی و... بود که بیشتر از هواپیماهای میراژ و سوپر اتاندار فرانسوی، ما را در روزهای سخت جنگ خسارتبار هشت ساله، مورد هدف قرار می دادند.
این است که به نظر می رسد ما برای تبدیل شدن به یک عضو مسئول و متعهد و آزاده در جهان باید در کنار حقیقت وجود شرقی ها و غربی ها، منافع خود را در دنیای انسانی استیفا نماییم، و البته در این راه به نظر می رسد غربی ها جنایت کمتری در حق مردم ایران مرتکب شده اند و اگر روزی ما را مجبور و مخیر به انتخاب در غلتیدن به دامن یکی این دو بلوک جهانی قدرت کنند، مسلما به حکمت و مصلحت است که به دامن غرب رفت، چرا که حداقل دنیای مردم ایران تامین خواهد شد، این در حالی است که در کنار دیکتاتوری، استبداد و بی رحمی شرقی ها، نه دنیا خواهیم داشت و نه عزت، و نه آخرتی.
در پس شعارهای به اصطلاح انقلابی چین و روسیه، گرچه امریکا ستیزی هست، اما این ستیز نه از سر انسانیت، و ارزش های انسانی، که از لحاظ رقابت سیاسی بین آنان است، و اگر در مقام مقایسه بین روسیه و امریکا بر آییم، روس ها جنایتکارترند. چرا که آنان علاوه بر سلطه خارجی به استبداد داخلی هم مبتلایند، ولی امریکایی ها تا حدود زیادی دمکراسی و رفاه را برای مردم خود به ارمغان آورده اند، کمی به حقوق بشر در داخل و خارج توجه دارند، اگرچه در خارج از کشور خود به دنبال سلطه اند. لذا در این امر هرگز نمی توان به این ضرب المثل پارسی پناه برد که "سگ زرد برادر شغال است"، چرا که هرگز غرب مثل شرق نیست، شرق هم استبداد داخلی است و هم سلطه خارجی، اما غرب حداقل از استبداد داخلی تا حدودی مبراست.
[1] - به گزارش دیده بان ایران؛ سردار یدالله جوانی معاون سیاسی سپاه با اشاره به عضویت ایران در سازمان همکاری شانگهای نوشت: "در سالهای اخیر هرگاه دلسوزان واقعی کشور، برای حل مشکلات بزرگ اقتصادی ایران، سیاست منطقهگرایی و تقویت ارتباط و همکاریها با قدرتهای آسیایی چون روسیه و چین را مورد تأکید قرار داده و گامهای عملی اولیه را در راستای این سیاست برداشتند، همگان شاهد بودند که غرب و غربگرایان چگونه بر این سیاست تاختند! در حالی که نگاه به آسیا و تقویت همگرایی منطقهای برای جمهوری اسلامی، شرط لازم برای پیشرفت اقتصادی به حساب میآید.
رفتار غرب و غربگرایان در ماجرای سند همکاریهای 25 ساله ایران و چین، نمونهای برجسته از این رفتارهای مغایر با منافع ملی است. در سالهای گذشته، این نوع موضعگیریها در حالی انجام شده که اولاً دیگر بلوکبندی شرق و غرب همانند گذشته وجود خارجی ندارد، ثانیاً نگاه به آسیا و منطقه برای حل مسائل و مشکلات کشور، از یک منطق قوی برخوردار است.
خسارتها و ضررهای تقویت رویکرد آسیایی ایران، نه متوجه منافع ملی، بلکه متوجه غرب و غربگرایان خواهد شد؛ از همین رو آنان با آدرس غلط دادن، جمهوری اسلامی را به عدول از سیاست نه شرقی، نه غربی متهم کرده!، از سیاست درست منطقهگرایی یا آسیاگرایی کشور با عنوان سیاست شرق گرایی مغایر با شعارهای انقلاب یاد میکنند!"