ایرانیان کرامت و آزادی خود را، همواره در پای احساسِ اقتدارِ حاکمان شان باخته اند، حال آنکه اقتدار وقتی پایدار و سودمند است که در سطحی ملی بروز و تحقق داشته باشد، اقتدارِ حاکمیتیِ صرف، فقرآور، فسادزا و استبدادپرور و... است، و به ناهمزیستی صلح آمیز با همسایگان و جهانیان منجر، و جامعه را در آتش ناامنی و یا احساس ناامنی مزمن شناور خواهد کرد.
ایران نیازمند به توسعه و پیشرفت است، تا موجودیت دیرپای خود را در مسیر خیزهای توسعه ایی و پیشرفت ملت های همسایه (دور و نزدیک) حفظ کند، تا خود را از گزند نابودی برهاند. تندباد توسعه در منطقه و جهان با سرعتی باورنکردنی به پیش می تازد، و گرداب ها و گردبادهای بزرگی ایجاد می کند که مناطق بی پایه و بی بنیاد در توسعه و پیشرفت را در خود بلعده و فرو خواهد برد، و زین روست که توسعه و پیشرفت برای ایران یک ضرورتِ در راستای مانایی و ماندگاری ملی است.
باید بستری فراهم آید، تا چرخ های توسعه و پیشرفتِ همه جانبه در ایران به حرکت در آمده، سرعت گیرند، ورنه بازیگرانِ لنگِ در مسیر توسعه، زیر پای کشورها و ملت هایی که شتابان در این مسیر می تازند، له خواهند شد. پیشرفت و توسعه فرایندی است که هر روزه گرانتر، پرهزینه تر، و قرار گرفتن در ریل آن سخت تر می شود، و شکاف بین کشورهای عقب مانده، و صاحبان طرح های ملی توسعه و پیشرفت، به صورت تصاعدی بیشتر می شود.
اگر روزگاری داشتن سلاح های پرتعداد و قدرتمند، بزرگی ارتش ها، ساختارهای بزرگ جمعیتی و... تنها گزینه رهایی از نابودی بود، امروزه این فاکتور توسعه و پیشرفت است که به عامل رهایی از نابودی تبدیل شده است. توسعه باید در مسیر ثروت سازی باشد، تا سکوی پرش کشورها شده، و ماندگاری و ادامه حیات ملت ها را میسر سازد؛
سنگاپور [1] نمونه بارز چنین کشورهایی است، این منطقه کوچک در آسیای جنوب شرقی، بدون جمعیت، سرزمین قابل توجه، و حتی ملت سازی های متداول و...، توسعه و پیشرفت را ستون ماندگاری و قدرت خود قرار داد، و این روزها در انگشتری آسیا، چون نگینی ارزشمند می درخشد.
در جنگ دوم خلیج فارس [2] نیز، ثروت سازی ناشی از صنعت نفت، و درایت نسبی رهبران شکست خورده کویتی، عامل رهایی ملت و کشور کوچک آنان، از زیر چکمه های سنگین و پر حجم تجاوز صدام حسین بود، که در کمترین زمانِ ممکن، آزادی آنان را فراهم، و دشمن شان را (در نزدیک به 7 ماه) نابود کرد، و مانایی آنان را عملیاتی نمود، و نگذاشتند ذهن و بدنه جامعه کویت در شرایط نامتعادل جنگی بماند، و بیش از پیش بیمار و مستهلک شود؛
در مقابل، ما ایرانیان، در جنگ اول خلیج فارس، با دشمنی مشابه، همین کار آنان را با پرداخت هزینه هایی چندین برابر، بسیار بیشتر از کویتی ها، و در زمانی بسیار بسیار درازتر، و طی هشت محقق کردیم، به طوری که در قرنِ پر از جنگ و درگیری، نبرد ما نامِ «طولانی ترین جنگ قرن بیستم» را از آن خود کرد، تا توانستیم سایه تجاوز را از سرزمین خود دور کنیم، و از آن بلیه خسارتبار رهایی یابیم، وقتی رها شدیم که دیگر جنگ، ویرانه های بیشمار برجای گذاشته بود، و ساختار ذهنِ بدنه اجتماع را بیمار کرده، و آنرا از مدار طبیعی خود خارج نموده بود، تا حدی که باعث شکل گیری اذهانی جنگ زده و یا معتاد به جنگ شد، که برای بازیابی دوباره آن، دهه ها هزینه و وقت نیاز است؛
یا شاید افق توسعه و پیشرفت اقتصادی ج.آذربایجان بود که ارمنی های دورمانده از قافله پیشرفت و توسعه را مغلوب آنان نمود، و منطقه ناگورنو قره باغ را به آذری ها بازگرداند. و این ژرفای توسعه و پیشرفت است که به کار گرفته می شود، و چنان شرایطی را برای کشور کوچکی مثل امارات متحده عربی ایجاد می کند، که توانستند در بحث جزایر سه گانه ایرانی، تمام دنیای غرب و شرق را از ایران جدا کرده، و در این مساله، مقابل ایران، بسیج، و به صف کنند، حتی آنانی که به زعم برخی، عمق راهبردی برای امنیت و مانایی ج.ایران تلقی می شدند؛
چرا؟!
شاید برای اینکه دنیا ایران را درگیر جنگ ها و تنش های ایدئولوژیک خود می بیند، و در کشاکش این نبرد، و چاه ویل جنگ های پرهزینه و بی درآمد، از آینده ایی پیشرفته و ثروتمند برای ایران، ناامید شده اند، که ایران بزرگ و با تمدنی شکوهمند و دیرپا را رها کرده، طرف امارات را می گیرند، و ایران را به حال خود رها می کنند، تا شاید برخورد با صخره های نابودی، آن را از این قهقرا نجات دهد؛
این است که تمام بلوک های پایه قدرت، ثروت و دانش (چین، روسیه، امریکا، اروپا)، با همه تضادها و رقابت های درونی شان، در این موضوع یگانگی یافتند و از ایران دور شدند و در کنار امارات، علیه ایران، در این موضوع حیاتی که تمامیت ارضی کشورمان را نشانه رفته است، مقابل ما متحد صف کشیده اند، و بدین ترتیب کشور شیشه ایی و تازه تاسیس (1971)، که 54 سال پیش پا به عرصه وجود نهاد، در رویارویی دیپلماتیک با ایرانِ کوهستانی و سنگی که قدمت و تداوم آن 7 هزار ساله است، پیروزی هایی راهبردی را در پرونده خود ثبت و درج، و به نمایش می گذارد و...
این را بسیاری در جهان فهمیده اند.
در ابعاد داخلی نیز ایرانیان فراوانی بر ضرورت توسعه و پیشرفت کشور خود پی برده اند، و راه تحقق آن را توسعه سیاسی و کسب دمکراسی و حاکمیت مردم بر شوون خود می بینند، اما همزمان کسانی هستند که بوق های پر صدایی هم دارند و در بستر سازی توسعه، ره به بیراهه می زنند، و همین احساس نیاز را، پشتوانه و بهانه ایی ساخته اند، تا بر این موجِ نیاز عمومی سوار شده، طرح های منفعت طلبانه فردی، خاندانی و طبقاتی خود را در پیش گرفته، و قدرت ذهن استبدادزده و واپسگرای خود را خرج احیای دیکتاتوری و استبداد موروثیِ مجدد می کنند.
اینان برخی از نخبگان ایرانی را نیز در این راه بسیج کرده، شیطنت ناشی از خدعه و نیرنگ را به کار می گیرند، و برای چندمین بار، ره به بیراهه دیکتاتوری و استبداد زده، و نوعی اقتدارگرایی دیکتاتور مسلک را، تنها بسترساز توسعه و پیشرفت ایران دیده، و معرفی می کنند، تا صدای بوق دیکتاتوری فردی، خاندانی و طبقاتی در این مُلک، همواره پرصدا و دمنده، طنین انداز باقی بماند.
در حالی که عامل دیکتاتوری بارها سد تداوم حرکت، و گاه مستوجب ایستایی و وقفه، و به تعویق انداختن ایرانیان در مسیر توسعه و پیشرفت همه جانبه شده، و به رغم این، باز برخی حاکمیت دیکتاتورها را تنها گزینه کامیابی ایرانیان، برای مهیا کردن بستر پیشرفت و توسعه کشور دانسته، تنها جاده پیشرفت و توسعه کشور و ملت ایران را از مسیر ایجاد سیستم دیکتاتوری عبور می دهند.
سیستمی که ایرانیان و جهانیان آنرا آزموده اند، و ناکارآمدی خود را برای دنیای مدرن نشان داده است، و مدت هاست که دیکتاتوری یک ضد ارزش دانسته و آن را به کناری نهاده، و گرایش عمومی به دمکراسی در بین ملل پیشرفته، درحال توسعه، و توسعه یافته، عمومیت داشته و آنان، این شیوه را کارآمد و موثر یافته اند، و برای خود انتخاب کرده اند، و ما می خواهیم باز استثنایی در این روند باشیم، و راه آزموده را با هزینه های بسیار، دوباره بیازماییم.
در حالی که در کیس ایران کاروان توسعه و پیشرفت بسیار پیش از دیگر ملل رقیب به راه افتاد، و گویا هر بار عقیم ماند، متوقف شد، و فاصله رقبا با ایران آنقدر زیاد شده است که گویا هرگز رقابتی در این بین نبوده است، به حتم یکی از دلایل این عدم کامیابی بروز همین دیکتاتوری و استبداد بود، که باعت باز ایستادن ایران شد، چرا که زشتی و کراهت دیکتاتوری و استبداد بارها به علت عمده شکاف و دوگانگی بین ملت ایران و حاکمیت هایش شد، و حاکمیت ها با احساس تنهایی در بین مردم خود، به دامن منافع غرب و شرق افتادند، و ایرانیان به ناچار مجبور به خودزنی شدند، و تن به انقلاب های خونین و خسارتبارِ چندین و چند باره دادند، و بواسطه این حرکات انقلابی و خیزش های سراسری، برای سال ها، از مسیر توسعه پایدار، به مسیر انحرافی حرکت های انقلابی و جراحی های وسیع اجتماعی رفتند، تا بلکه از دیکتاتوری و استبداد رها، و به سیر توسعه باز گردند، و بدین صورت خسارت بی حد و حسابی به کشور و مردم ایران وارد شد، و آنان بارها به نقطه صفر باز گشتند، به طوری که در بیشتر از یک قرن، ایرانیان تن به سه انقلاب و جراحی بزرگ و خسارتبار اجتماعی دادند، منهای خیزش های کوچکتر سراسری و نقطه ایی که در این بین صورت گرفت، تا از این شرایط استبدادی خود را برهانند، و این حرکات رهایی بخش، سرمایه و فرصت بسیاری را از حاکمیت و مردم ایران ربود، نابود کرد، و به هدر داد.
این را هم باید دید که، این دسته از نخبگان و متفکرینِ دیکتاتوری خواه و استبداد طلب ایرانی، روی ویژگی عشق عمومی ما ایرانیان به داشتن "اقتدار" سرمایه گذاری کرده اند، حال آنکه در اکثر موارد ره به بیراهه زدند، و فراموش کردند که وجود این اقتدار در سطح وسیع و ملی است که ارزشمند و کاراست، نه اقتدار حاکمیت ها و حُکام، که قدرت و اقتدارشان گاه به حدی گسترش می یابد که حتی از تعداد نانی که هر ایرانی از نانوایی ها می خرند نیز اطلاع دارند، و همزمان از میزان و گستره فساد، قاچاق، بیکاری، فقر، بزهکاری های عمده اجتماعی همچون تجاوز به اموال و حقوق عمومی و خصوصی که ژرفای زیادی نیز در جامعه یافته است، بی اطلاعند و یا چشمی برای دیدن آن نداشته و ندارند،
اقتدارِ شایسته و بایسته، اقتدار ملی است، که در حاکمیت ملی تحقق می پذیرد، و آن زمانی است که قدرت در بین نمایندگان واقعی مردم تقسیم می شود، و نمایندگان واقعی آنان در پارلمان، دولت، شوراهای انتخابی و نهادهای مردم نهاد، دست اندرکار قانون گذاری، اجرا و ارزیابی برایند کار می شوند و...؛
اقتدارِ حُکام و حاکمیت صرف، پوشالی و بدون ژرفا خواهد بود، و پر از زیان به حال کشور و ملت است، اقتدارِ صرفِ حاکمیتی، که در کنار خود اقتدار ملی و مردمی را نداشت باشد، و قدرت را در حاکمیت فردی، خاندانی و طبقاتی متمرکز و جمع کند، ایرانیان را بارها در مسیرِ خودزنی و انقلاب برده، و در چاهِ ویلِ هرج و مرج، شورش های پی در پی رها کرده، فرایند توسعه و پیشرفت کشور را به سایه برده است.
در مسیر تکیه زدن دیکتاتورهای مستبد بر کرسی قدرت، و کسب یک اقتدار اینچنینی برای آنان، که یک حاکم در خود و دستگاه خود احساس اقتدار کند، چندین بار باعث شد تا ایرانیان دین و دنیای خود را به ریسک یک چنین نوع حاکمیت کم ثمر، اما بسیار پرهزینه برده، و یک ملت به خفت و خواری غیر قابل وصفی مبتلا شوند، تا تکیه زنندگان بر کرسی قدرت، حس اقتداری این چنینی نمایند، و ثروت مادی و معنوی کم تکرار این مردم، بر پای چنین درخت کم بهره ایی ریخته شد، تا ایرانیان شاهد مهمترین باخت، یعنی از دست دادن کرامت، عزت انسانی و آزادی شان باشند، که زیر چنین حاکمیت هایی، به عناصری درجه دوم و سوم، در جامعه خود تبدیل شدند.
نخبگان و متفکرین استبداد طلب ایرانی باید بدانند که، تاریخ دراز شاهنشاهی و سلطنت دیرپا و باستانی حاکمیت فردی، خاندانی باعث نگردیده است که ایرانیان معاصر، خود را ملزم به تحمل آن ببینند و در نهایت تن به دیکتاتوری و استبداد نخواهند داد، همانگونه که نداده اند، ایرانیان تن به دیکتاتوری توسعه گرایی پهلوی ها نیز ندادند، و سراسری ترین و گسترده ترین انقلاب و خیزش را از قضا، در مقابل چنین دیکتاتوری از خود نشان دادند، چرا که در شرایط حکمرانی دیکتاتوری و استبداد، چه از نوع استبداد مُنور، توسعه گرا و یا صالح آن، و چه از نوع استبداد سیاه، تاریک و ناصالح آن، ایرانیان خود را آنچنان بیگانه می بینند، که احساس اشغال شدگی به آنان دست می دهد، چرا که در روند امور، چنان خود را بی اثر و خنثی می بینند، که برای آنان تداعی گر شرایط اشغال توسط بیگانه به وجود می آید، و نمی توانند آن را برتابیده، و نظاره گر بر باد رفتن عزت، کرامت و آزادی خود باشند.
انقلاب مشروطه خیزشی علیه احساس عدم کرامت، یعنی نداشتن کنترل بر سرنوشت خود بود، که ایرانیان را در مقابل شاهان مستبد، و گاه حتی تا حدودی صالح قاجار، و بعد از آن در دوره پهلوی به خیزش وا داشت، و یا نهضت ملی شدن صنعت و منابع نفتی نیز، ناشی از احساس بی کرامتی بود، که ایرانیان از عدم تسلط بر منابع و عایدات ثروتِ کشورِ خود احساس می کردند، و قراردادهایی که ننگینش می پنداشتند، که بر کشور و مردم، سلسله وار تحمیل می شد، و منابع طبیعی و زیرزمینی کشور، توسط دیگران و یا حتی حاکمیت های ایرانی مستبد، به چپاول می رفت.
انقلاب 57 نیز، خود خیزشی بر حاکمیت فردی و البته توسعه گرای پهلوی بود، که ایرانیان را بی عزت و کرامت و از آزادی درخور دور نموده بود، هر چند توسعه و پیشرفت کشور را در شدیدترین وجه ممکن دنبال می کردند، اما این توسعه و پیشرفتی همه جانبه نبود، و اقتدار و قدرت را در دست حاکمیت تجمیع و تضمین می کرد، حال آنکه پیشرفت و توسعه واقعی علاوه بر وجه حاکمیتی، باید به قدرت و احساس اقتدار مردمی منجر شود، ورنه نمی توان آن را اقتدار به معنای واقعی دانست.
از این رو اساس خیزش های تاریخ بیداری ایرانیان، بر احساس عدم کرامت، عزت و آزادی قرار گرفت که مردم ایران ناشی از کنار گذاشتن خود، در مسیر تعیین سرنوشت شان احساس کرده اند، تمام خیزش های عمده مردمی ایرانیان برای کسب حق تعیین سرنوشت و حق دخل و تصرف در امور اساسی و کلی و جزئی خود بوده است. استبداد طلبان و کسانی که دیکتاتوری را تنها گزینه پیش روی مردم ایران می دانند و معرفی می کنند، باید متوجه باشند، که ایرانیانِ اقتدار طلب (در سطح ملی)، زورگویی را همواره بر نتافته اند، و خیزش های معاصر و دیرین خود را بر پایه رهایی از زور، تحمیل و استبداد (داخلی و خارجی) بنیان نهاده اند، لذاست که دیکتاتوری و حاکمیت های استبدادی فردی و طبقاتی درمان پایدار درد ایرانیان نبوده و نیست.
تاکید بر تداوم استبداد و یا ایجاد دیکتاتوری فردی، خاندانی و طبقاتی، ایرانیان را به تکرار خودزنی هایی از نوع انقلاب و خیزش های مردمی پهناور و گسترده وادار کرده، و می کند، حال با این تاریخ روشنِ حرکت سینوسی مردم ایران، که حداقل در بیش از یک قرن اخیر تداوم بی سابقه ایی داشته است، چرا باز زورگویان و استبداد طلبان روی این فرهنگ اقتدار طلب ما ایرانیان سرمایه گذاری کرده، و ایرانیان را به بازگشت و تحجر مبتلا می خواهند، خود جای سوال جدی دارد؟!!
شاید به همین دلیل باشد که بتوان گفت ما ایرانیان متاسفانه آزادی، کرامت و عزت خود را برای داشتن حس اقتدار باخته ایم، در حالی که انسان به داشتن کرامت و آزادیست که انسان است، و بدون آزادی و کرامت، انسان و انسانیتی در کار نخواهد بود، بردگانی که حس اقتدار می کنند، همانانی اند که در آرزوی آزادی و کرامت، خواهند سوخت، دردی بی پایان که درمان این درد هم تنها رهایی و آزادی است، و این آزادی است که از انحراف به سمت بردگی ما را باز خواهد داشت،
تنها ره رهایی نیز، دستیابی مردم ایران به حق دَخل و تصرف در امور خود است که به ایجاد خودکنترلی، و احساس اقتدار ملی [3] منجر خواهد شد. راه دستیابی به آن نیز نهادسازی های همچون شکل گیری احزاب، تشکل ها، سندیکاها، گروه های مردم نهاد (NGO) و...، ساختار قضایی مستقل از قدرت، و مبتنی بر قانون، وجود آزادی بیان، و شکل گیری رسانه های آزاد و... خواهد بود، که همه این ها تنها در قالب سیستم دمکراسی و مردم سالاری واقعی قابل دستیابی است، نه جمهوری هایی از نوع دیکتاتوری های مادام العمر و موروثی چپِ بعثی، کمونیستی و...؛ در چنین جامعه ایی و در نبود مردم در صحنه تاثیر گذاری، جاذبه های کرسی قدرت، کم کم تمام دستاوردهای مردم را، به سوی نابودی برده، و در مسیر اقتدار حاکم و یا دیکتاتور بر کرسی قدرت تکیه زده، صرف و قربانی خواهد کرد.
- دیکتاتورها مردم را برای تعظیم و تکریم خود می خواهند دیکتاتورها مردم را برای تعظیم و تکریم خود می خواهند
- حتی در موضع بحث و تصمیم سازی هم کوچک شده های سرخم را مقابل خود دارد حتی در موضع بحث و تصمیم سازی هم کوچک شده های سرخم را مقابل خود دارد
- همه میخ عظمت نابودگر دیکتاتور سرخم مقابلش حاضرند همه میخ عظمت نابودگر دیکتاتور سرخم مقابلش حاضرند
- دیکتاتور نظامیانی بر بلندا می نشاند که ثروت جامعه را خرج خود می کنند دیکتاتور نظامیانی بر بلندا می نشاند که ثروت جامعه را خرج خود می کنند
- بهره کشی از مردم خصوصیت عمده دیکتاتورهاست بهره کشی از مردم خصوصیت عمده دیکتاتورهاست
- آنان که دیکتاتوری را تشویق و توصیه می کنند، قربانیان او خواهند بود آنان که دیکتاتوری را تشویق و توصیه می کنند، قربانیان او خواهند بود
- دیکتاتور چنان بلندایی را برای خود در نظر می گیرد که مردم برای دیدن شدن باید از جان مایه بگذارند دیکتاتور چنان بلندایی را برای خود در نظر می گیرد که مردم برای دیدن شدن باید از جان مایه بگذارند
https://mostafa111.ir/neghashteha/articel/tag/%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D8%AF.html#sigProId23d39cede5
[1] - کشوری جزیرهای و دولتشهری در ناحیه دریایی جنوب شرق آسیا است. این کشور در جنوب شبهجزیره مالایا واقع شده و کوچکترین کشور جنوب شرقی آسیا است. سنگاپور یکی از موفقترین اقتصادهای بازار را دارد. سنگاپور در کنار کره جنوبی، هنگ کنگ و تایوان یکی از چهار ببر آسیا بهشمار میرود اما این کشور توانست سه رقیب خود را از لحاظ درآمد سرانه پشت سر بگذارد. سنگاپور در سطح جهانی در برخی بخشهای صنعتی و تجاری سرآمد است. برای نمونه این کشور سومین مرکز بازار تبادل ارز خارجی، سومین مرکز اقتصادی جهان، دومین بازار قمارخانهای، سومین مرکز پالایش و تجارت نفت، بزرگترین تولیدکنندهٔ تأسیسات نفتی، یکی از بزرگترین مراکز تعمیر کشتی و مراکز لجستیک جهان است.
[2] - جنگی به رهبری ایالات متحده آمریکا و با همکاری ائتلافی از ۳۵ کشور مختلف بود که علیه عراق بعثی در واکنش به اشغال کویت توسط عراق انجام گرفت. حزب بعث عراق در تاریخ ۱۱ مرداد ۱۳۶۹ (۱۹۹۰ میلادی) به کویت حمله و این کشور را اشغال کرد. صدام در تاریخ ۱۱ مرداد ۱۳۶۹ (۱۹۹۰) به کویت حمله و خاک آن را ظرف ۱۳ ساعت اشغال و به عراق ضمیمه کردآمریکا در بهمنماه سال ۱۳۶۹ (۱۹۹۱) با ائتلافی از نیروهای سازمان ملل متحد به کویت یورش برده و نیروهای عراقی را از این کشور بیرون راند.
[3] - نه اقتدار حاکمیتی، که البته وقتی اقتدار ملی حاصل شد، اقتدار حاکمیت منسوب نیز حاصل است، و اشتباه نخبگان ایرانی این است که به جای اقتدار ملی به اقتدار حاکم می اندیشند، حال آنکه اقتدار حاکم لزوما به اقتدار ملی منجر نخواهد شد، بلکه در بسیاری از موارد اقتدار حاکمیتی به بلای جان مردم، و بی عزتی و بی کرامتی مردم ختم می شود.
"در مملکتی که سلطان، ظالم و سلطنت مستبده شد، تمام افرادِ رعیت، ظالم و بدخواه یکدیگرند. به خوبی معلوم می شود که در چنین مملکتی، تمام افراد، فقیر و گدا می شوند و اصلا ثروت در این مملکت یافت نمی شود، یقینا در چنین مملکتی، افراد ملت، جاهل و بی علم می شوند."
جمال الدین واعظ اصفهانی،
از رهبران مشروطیت،
روزنامه الجمال، شمار 35،
26 ربیع اول 1326
ایران و ایرانیان گرفتار سابقه ایی هزاران ساله از استبداد، خود رایی، خودکامگی، تمامیت خواهی، قدرت طلبی، ظلم، تکبر و نخوت و... ناشی از حاکمانی بودند، که چون امانت قدرت و حکمرانی بر این مردم را تصاحب کردند، اسب سرکش هوای نفس شان، آنان را به گرگ هایی درنده در مقابل مردم خود تبدیل کرد، و به خود اجازه دادند تمام امکانات این مردم و سرزمین را در خدمت هر آنچه گیرند که این نفس سرکش شان خواست، و تمنا کرد، و در این روند چه ها که بر این مردم مظلوم نرفت و روا نداشتند.
حاکمان ایران گاه انسان های ناچیز و بی مقداری بودند، که حکمرانی خود نه براساس شایستگی های خود، بلکه گاه از طریق ارث، گاه به زور، و گاه به واسطه خدعه ایی کثیف، و یا گاه دستکاری دست هایی ناپاک، که در پستوهای قدرت نشستند، و روندهای انتقال قدرت را به سمت خود هدایت کردند، و ناجوانمردانه فردی را که تنها بر مشخصه اش تامین کنندگی منافع آنان بود، و مقید به تامین نظر آنان تشخیصش دادند، بر گرده این مردم سوار کردند، تا به نمایندگی از گروه خود، که وابسته به طبقه ایی، یا دین و مرامی و... بود، حقوق دیگر این مردم را به نفع همفکران و همکاسگان خود در شرکت سهامی قدرت، ضایع کنند،
و این مردم مظلوم و تحت سلطه چنین انسان های کثیفی نیز، با دهان های باز، مات و مبهوت، انگشت به دهان، تماشاگر غارت و چپاول حقوق، مال، جان و ناموس خود، توسط اعوان و انصار حاکمی شدند که باید در حق آنان پدری می کرد، یا لااقل همچون چوپانی آنان را به سوی سعادت و زندگی انسانی هدایت می کرد و... تا در آرامش، رضایت مندی، صاحب زندگی در خور انسان، که فرصتی بدون تکرار است، عمر را به سر برند،
اما حاکمان ما همواره بعد از تکیه بر کرسی قدرت، خود را به هیچکس پاسخگو ندیدند و... خودکامگی کردند و خود رایی و تمامیت خواهی و... که لازمه اش ظلم است و تعدی به حقوق دیگران، و آنرا به حدی رساندند که در این مسابقه، گوی سبقت را از پیشینیان خود ربودند، و به ریش انسانیت، کرامت انسانی و حق تعیین سرنوشت که خداوند به انسان اعطا نموده است، خندیدند، حال آنکه در اکثر مواقع خود را سایه خدا، نماینده خدا، مرد خدا، نماینده ی نمایندگان خدا و... می دانستند.
گرچه حکمرانی این کشور انواع دیکتاتورها و مستبدین را به خود دیده است و به قول استاد مهاجر شیروانی [1] دنیا "دیکتاتور خردمند" ، "دیکتاتور احمق" ، "دیکتاتور دیوانه" و... به خود دیده، و مطابق نظر این صاحب نظر تاریخ ایران و جهان، ایران نیز قائدتا از این روند به دور نبوده است، و تخت حکمرانی مستبدانه، البته نظام حکمرانی ایران، خالی از بزرگان نیز نبوده است، که باز به قول این استاد تاریخ معاصر و تاریخ جهان، چنین دیکتاتورهایی هم "قابل ستایش" هستند،
امثال کوروش کبیر، پادشاه هخامنشی، که از تبار همین شاهان است و به همین روش ها، به قدرت رسیده است، اما از دانایان منصفی بودند، که بر کرسی حکمرانی ایران تکیه زدند، اما انسانیت، اخلاق، مردمداری را در حکمرانی خود، چه در برخورد با مردم خود، و چه مردمی که به زیر مهمیز قدرت او وارد شدند، در روند آن لحاظ نمودند، و برغم استبداد دیرپای جاری در کشورمان، که بنیادش بر شعار "چو فرمان شاه و چو فرمان یزدان" قرار داشت، اما عدل و انسانیت را، در عمل خود وارد کرده، سعی نمودند اصول انسانی و اخلاقی و وجدانی را نیز در حکمرانی خود لحاظ نمایند،
منشور بازمانده از کوروش کبیر، نشانگر روح لطیف، انسانی، اخلاقی و اصیل ایرانی است، که برای مردم تحت حکمرانی خود، حقوقی قایل است و بر این حقوق پای می فشارد، و اعتقاد او به برخی از حقوق این مردم، از جمله حق داشتن اعتقاد خاص مذهبی، جدای از مذهب حاکم، و اعتقاد به دین و خدایی، جدای از دین و خدایی که حاکم بر جامعه، بدان معتقد است، و حق برگزاری مناسکی، جدای از مناسک مد نظر حاکم، حق داشتن پرستشگاهی، جدای از پرستشگاه تحت حاکمیتِ حاکمِ رسمی، و مغان و روحانیون تحت فرمان او، و یا شریک او در "شرکت سهامی قدرت" و...، نمونه بارز و افتخارآمیزی از اعتقاد به "حقوق بشر" بوده است، که در مرام و منش این شاه با اصالت، و بزرگوار، بروز می یابد، و او را برای ایرانیان و جهانیان قابل ستایش می گرداند.
اما بالانشینان بسیاری هم بوده اند که مصداق بارز این شعر حکیمانه شاعر نامدار ایرانی، جناب صائب تبریزی اند که "من از روییدن خار سر دیوار دانستم، که ناکس کس نمی گردد، از این بالا نشستن ها." هر چند مردم ایران همواره برغم این همه اسارت و...، با اصالت، و با اعتماد به نفس، بی توجه به لجارگانی که بر سریر قدرت شان، به گزاف و به ناحق تکیه زده اند، سعی کرده گوهر انسانی خود را از گزند شرایطی که توسط چنین حاکمانی ایجاد می شود، حفظ کنند، و زیر این همه تاریخِ استبدادزدگی زنده بمانند، و خود را از مضرات استبداد شان برهانند، و از گوهر وجودی و انسانی خود محافظت کنند، که صائب تبریزی شاید به همین دلیل بود که در ادامه این شعر خود گفت که "من از افتادن نرگس به روی خاک دانستم، که کَس ناکس نمی گردد، از این افتان و خیزان ها"
و این است که به رغم ناکسانی که که بر گُرده این ملت سوار شدند، و اسب قدرت را بر تن رنجورشان تاختند و...، اما این مردم اصیل، هنوز اصالت خود را حفظ کرده، و نخواسته اند، بر این روند ظالمانه تسلیم و منقاد باشد، انقلاب مشروطیت [2] نمونه بارز و معاصر بروز چنین زنده بودن هایی است، که در تاریخ این مردم، خود را نشان می دهد، نقطه ایی روشن در تاریخ آزادیخواهی و اعتقاد ایرانیان به داشتن حق تعیین سرنوشت، و یکی از تحرکات مهم ایرانیان، برای زدودن ننگ استبداد، از دامن خود، که فردی بالانشین (خوب یا بد)، تمام سرنوشت یک مردم را، در دست گیرد، و هر آنچه خود و تیم همراهش خواستند، همان شود!
انقلاب مشروطیت یکی از روشن ترین نقاط در تاریخ آزادایخواهی و دمکراسی خواهی ایرانیان است که به قول آن جوان فرهیخته شیرازی، بر آن بود تا "فرهنگ فرمان را به فرهنگ قانون" [3] تبدیل کند. و از حالت "چو فرمان شاه و چو فرمان یزدان" خارج شویم و با داشتن مجلس ملی، مملو از نمایندگانی که "عصاره فضایل یک ملت" باشند، برای ملت خود، قانون بنویسند، و حقوق و خواست آنان را در روند اداره و تصمیم سازی جامعه تضمین کنند،
که این مهم، همواره با مقاومت زورمدارانِ ستیزه جو با ملت ایران، مواجهه شد، و سعی در سرکوب آزادیخواهان کردند، و همین مجلس ناچیز برآمده از مشروطیت را هم، با کمک مزدوران خارجی روس، و درجه دار بی مقداری به نام لیاخوف روسی به توپ بستند، و عرصه را بر مشروطه خواهان ایران تنگ کردند، و اگر قیام آزادمردانی همچون سردار اسعد بختیاری و... در این روند چند دهه ایی نبود، سهم خواهی مردم ایران در قدرت، و قیام مشروطیت در زیر خروارها استبداد، دفن می شد. و من در این سفر، در دیار بختیاری ها، خاطرات آن روزهای حماسه و ترس و دلهره را، با مردم با فرهنگ، و حماسه ساز بختیاری مرور کردم.
بعد از دیدار از چلگرد و اطراف آن، زردکوه دراز و شکوهمند و رویایی را با همه حاشیه نشینان، گله داران، مراتع زیبا، و آب ها و برف های امیدآفرینش وا نهاده، و به سوی دیدار از "شهرکرد" شتافتم، البته حال خوبی هم نداشتم، چرا که به واسطه مصرف آب کِدر و آلوده شهر چلگرد، دچار مشکل گوارشی شدم، چون در ذهن خود اطمینان داشتم، در کنار بهترین آب های شیرین و گوارای ایران، در کنار تونل کوهرنگ هستم، و این اطمینان کار دستم داد، در زمان حضورم، چلگرد آب آشامیدنی آلوده و بیماری زایی داشت، و من در حالیکه خود دیدم که مردم برای برداشتن آب خوردن، به چشمه های اطراف شهر روی آورده اند، اما "به چشم دیدم و به دل باور نکردم" که آب چلگرد بیماری زا باشد، ولی بود، و دلدرد و...
افرادی را با فامیلی "دهکردی" شنیده و می شناسیم، کسانی که پسوند فامیلی خود را از "دهکرد" گرفته اند، دهکردی که از سال 1314 خورشیدی به "شهرکرد" تبدیل، و اکنون مرکز استان چهار محال بختیاری است، و مرتفع ترین مرکز استان در کشور، با ارتفاع نزدیک به 2300 متر ارتفاع از سطح دریاست، در بازار این شهر کالاهایی برای خرید می توان یافت، از سازه های فلزکاری (چاقو و...) گرفته تا نمد، قالی های دستباف مردم منطقه، و خشکبار، گوشت و لبنیات و...
با این همه، شهرکرد خود مراکز دیدنی آنچنانی ندارد، کمی در بازارش گشتم، و به سوی منطقه هفشجان رفتم، که عنوان "پایتخت جوشکاری ایران" را بر خود دارد، از کنار کارخانه قند شهرکرد گذشتم و به سوی روستاهای "سورک" و "دزک" راه جستم، تا از قلعه های تاریخی آن دیدن کنم، که یادگار سرداران قدرتمند ایل بختیاری است، کسانی که در تاریخ ایران نقش آفرینی بسیاری کردند، نقش هایی که این روزها، تاریخ آن را می خوانیم، و مثبت و منفی اش را نمره می دهیم، و در این منطقه، این یک تاریخ است که جلوی چشم ما رژه می رود، و با ما سخن ها، درس ها و پندهای بسیار دارد، آن هم تاریخ به مهمیز کشیدن قدرتِ سرکشی که ملت ها را به زنجیر می کشد، پیشرفت، کرامت و سعادت آنان را سُخره می گیرد.
بی شک یکی از نقاط جنگجوخیز کشور برای دفاع و نبرد در برابر هجوم بیگانگان کوه های زاگرس از شمال باختری تا جنوب خاوری آن بوده است، و ایل بختیاری با بزرگان آن در طول تاریخ ایران، نقش داشتند، بر نقشه تاریخی فرش ایران، نقش ها زدند، و در اینجا علاوه بر چهارمحالی ها، و دیگران، سرزمین بختیاری ها نیز به خصوص هست.
اینجا در اطراف شهرکرد، منطقه ایی پر از کوه و دره را می توان دید که قلب تاریخ مشروطه خواهی، و آزادیخواهی ایران و تلاش برای "حاکمیت مردم بر شوون خود" در آن تپیده است، در دل این منطقه و میان این دره ها، نفس اسبان و سواره هایی را می توان شنید، که تاریخ آزادیخواهی های اولیه مردم ایران را رقم زدند،
یک پای حرکت مهم سیاسی دمکراسی خواهانه مردم ایران، در شهرکرد و اطرافش استحکام داشت، و تعیین کننده جهت ها، در حرکت ایرانیان گردید، اینجا از مهمترین پایگاه های آزادیخواهان، در ایل بختیاری بود، که گاه در هماهنگی با لرهای بویراحمدی، خوزستان و خرم آباد، و گاه جدا از آنان، نقش هایی را در نقشه سیاست ایران زده اند، و شرایط کشور را تغییر دادند.
تاریخ این ایل مملو از تلاش های آزادیخواهانه و در عین حال خیانت ها، و رقابت هاست، که بی رحمانه ترین اعمال قدرت، توسط رجالش را به خود دیده است، از ترورهای سیاسی گرفته، تا جانشینی هایی که ناشی از سر در آخور قدرت بردن است.
ایلخانان بختیاری تاریخی از فهم و نافهمی را برای خود برجای گذاشته اند، و زندگی اشخاصی مثل علی قلی خان سردار اسعد بختیاری [4] که خود از روشن ضمیرترین ایلخانان بختیاری، صاحب تکفر، روشنفکر، اهل علم و درسخوانده، معتقد به گسترش علم و آگاهی، علاقمند به تاریخ و درک رموز آن، و یافتن راه های ماندگاری ملت ها و بکارگیری آن در عمل است، و زندگی این مرد بزرگ، برای رجال ایران در هر عصری درس آموز بوده، و خواهد بود، و راه افتخار و ماندگاری را به همگان می آموزد، او می توانست، مثل بسیاری که در خدمت به قدرت سر از پا نمی شناسند، تن به خفت دهد، و چند روزی مثل دیگر خوانین قبایل و عشایر در قدرت باشد، اما او دل گرو آزادی و آگاهی مردم خود داشت، و این، او را ماندگار و برجسته کرد.
اینجا محل مانور سیاسی و اجتماعی ایلخانی است که در اثر آگاهی و فهم سیاسی، برای ایران و ایل خود جهتگیری مناسبی را رقم زد، و در بزنگاه های تاریخ، در جهت درست تاریخ ایستاد، و نقش مناسبی را برای کشور و ملت خود بازی کرد، و در مسیری قدم برداشت که نام بختیاری ها را با آزادیخواهی، و به بند کشیدن قدرت های جابر در ایران، همزاد و همراه کرد، و سردار اسعد بختیاری فرای دیگر ایلخانانی بود که ایل و قدرت بختیاری را در خدمت قدرت، ظلم و حاکمیت سلطانی بر مردم، و توسعه و گسترش استبداد داخلی، یا سلطه خارجی صرف نمودند، آنهم برای اهداف زودگذر قدرت.
علی قلی خان سردار اسعد بختیاری ایلداری آگاه اهل فرهنگ و ادب، بود مترجم و مولفی که آثارش نشان از خلوص نیت و وسعت دید او داشت، و خدماتش به ایران و ایل و بختیاری مثال زدنی است، وقتی در قلعه جونقان که یادگار اوست، پای در جای قدم های چنین مردی می گذاشتم، با خود می اندیشیدم در سپهر سیاست ایران چه مردان درستکردار، درست اندیش و با اندیشه ی درست، که پرورش نیافتند،
ظهور چنین مردانی در سپهر هر اجتماعی، به واقع شرایط و بستر مساعدی می خواهد، که چنین افرادی زاده و پرورش یابند، او در زمانه خود تحفه ایی ارزشمند از ناحیه زاگرس نشینان بودند، که به همه مردم ایران تقدیم شدند، تا لنگر ثبات آزادیخواهی و رهایی مردم ایران از استبداد داخلی باشد، و از بنیانگذاران توسعه و پیشرفت کشور، و منطقه خود شود،
تعهد او به توسعه علم و پیشرفت در ایل بختیاری، تاسیس مدرسه و تالیف و ترجمه کتب مشهور دیگر ملل، و قاطی نشدن او در درگیری های بچگانه داخلی و ایلی، که جز قدرت طلبی و ضایع کردن توان مردم خود، گسترش دشمنی ها و... چیزی در پس خود نداشت و...، نشان از بزرگی سردار اسعد دارد،
کسانی مثل سردار اسعد که در زمان مستبدین قجری خوش درخشیدند، و قافله آزادیخواهان منطقه خود، و حتی ایران را به سوی آزادی و کرامت انسانی هدایت کردند، و در عین حال خود را از مَضِرات و بیماری های قدرت، و خطرات ناشی از بالا نشینی ها، به دور نگه داشتند، کرسی هایی که بزرگان زیادی را بر زمین زد، و آبروی آنان را بر باد داد، و می دهد، اما او را مقهور خود نکرد، مثل بزرگانی که با عزت و بزرگی بر آن نشستند، و ذلیل و خوار آنرا ترک کردند، و نامی ناپاک در دل تاریخ برای خود بر جای گذاشتند و می گذارند.
علی قلی خان اسعد بختیاری از کسانی بود که قدرت او را آلوده به تکبر و نِخوت نکرد، تا حتی یارانش را هم در پای کابین قدرت خود قربانی کند، و برعکس او از جنگ و درگیری گریزان بود، اما به موقع اش خوب نبرد کرد، با کیاست و کاردانی. او از نسل انسان هایی بود که کردار و پندار خود را به نیکی آمیخته و نیکویی را هدف والای خود قرار داد، و آنرا در ستیغ کوه های بلند زردکوه نهاد، تا همواره در جلوی چشم شان باشد، و راه گم نکنند، و همه چیز را فدای نیکویی هایی همچون دانش، آزادی، آگاهی و کرامت انسانی مردم خود کردند،
نه این که تمام ظرفیت در دسترس خود را، که روزگاری بلند طول کشید تا گرد آورند، خرج حاکمیت این و آن کنند، و به توسعه قدرت، اعمال قدرت، و ساختن پایه های قدرت نمایند، هدفی که به له شدن ملت ها در زیر پای قدرت طلبی ها می انجامد، چنین قدرتی در نهایت در خدمت قدرت، و هدفش ماندگاری قدرت و... خواهد بود،
در دید صاحبان چنین بلیه ایی، مردم جایگاهی ندارند، رعایایی محسوب می شوند که چون رمه ها، باید چوپانان خود را تمکین و اطاعت بی چون چرا کنند، و سرسپردگی و جانثاری داشته باشند، مریدانی وفادار می خواهند که به هر سو خواستند ببرندشان، و از انجام هیچ فرمانی در مسیر منویات دل قدرت، سر باز نزنند، ذوب در وجود و افکار اشخاص شوند، و از حق و حقیقت و انسانیت و مروت و جوانمردی خالی شوند، "مطیعا لامر مولی" باشند، اطاعتی بی چون و چرا، از ناحیه کسانی که از وجدان، اخلاق، انسانیت و هر آنچه ارزش های انسانی خالی اند، و در خدمت سرور و مولای خود، سر از پا نشناسند، و بر حقوق دیگران و حتی حق خود، بی تفاوت و بی توجهند، و بر حق مولای شان بسیار مواظب و مُقّر و پرتلاشند و... و معمولا در زیر پای چنین افرادی هم چیز له خواهد شد، جز قدرت و مصالح آن، که در صدر خواهد نشست و حکم خواهد راند.
علی قلی خان سردار اسعد که قلعه جونقان یادگار حضور او در این منطقه است، برای تمام ایرانیان یادآور دلاورمردان مشروطه خواهی است که تاریخی از حرکت بر مدار انسانی، برای ارتقا انسان، و خلاصی او از جهل و نادانی، منسوخ شدن استبداد و خودکامگی و... را نمایندگی می کند،
سردار اسعد از قلیل ایلخانانی است که اگاهی توده مردم را، مُخل قدرت خود نمی دید، و بر عکس از توسعه و گسترش علم و اگاهی در میان توده های تحت فرمان خود، استقبال می کرد، و در این راه از هیچگونه تلاش و صرف هزینه نیز، هرگز فروگذار نبود، و خود از طریق تالیف و ترجمه، در راه انتقال مفاهیم جهانی به کشور و در بین مردم خود فعال بود، و در گسترش علم و اگاهی در بین مردم خود حساس و کوشا شد،
قلعه دزک مربوط سردار مفخم واقع در روستای دزک، در چهارمحال بختیاری
بر خلاف مستبدینی که، خود و قدرت خود را در خدمت قدرت می بینند، و راه های کسب و توسعه اگاهی را به هر طریق ممکن می بندند، روزنه های انتشار آگاهی را کور می کنند، چشمه هایش را از باروری باز می دارند، و یا چنان مستبدانه در اختیار می گیرند، که هیچ سخنی جز سخن آنان از این روزنه ها، عبور نکرده و مردم را در مسیر نسیم خود قرار ندهد، و سردار اسعد در زمانه ایی علوم جدید را در بین اهل منطقه خود که از محروم ترین مردم بودند، گسترش داد، که تصورش برای ما که امروز به این منطقه می رویم مشکل است.
قلعه جونقان وسط یک فضای باز قرار دارد، که این خود نشانگر اِشراف علی قلی خان سردار اسعد به دنیا اطراف و اهل آن و... است، روزگاری که دیگران در خط توسعه و گسترش بند بر پای مردم بودند، تا بخش بیشتری از قدرت و ثروت را به سوی خود جلب و جذب کنند، امثال او در فکر توسعه علمی و آزادی مردم ایران و مردم منطقه خود بودند. جونقان الهام بخش است، برای کسانی که دل در گرو آزادی مردم خود از جهل و نااگاهی دارند که این دو خود، جاده صاف کن مستبدین و تشکیل دستگاه عریض و طویل استبداد هستند، بدون شک هر جا سخن از پیشگامان آزادی و دمکراسی برای ایران و ایرانیان شود، نام سردار اسعد بختیاری نیز خواهد درخشید.
خانزاده ایی خودساخته، پرشور و فعال، دنیا دیده و... که خود مصداق یک فرد آگاه بود، و این افرادی آگاه هستند، که با ذهنی پاک، و اهدافی ارزشمند، گاه مردم محروم ترین مناطق را، به سمت پیشرو ترین تحرکات هدایت می کنند، تا افتخاری تاریخی برای مردم خود، و کشور و آزادیخواهان شوند.
بختیاری ها را رسمی است که در املاک خود، بنای یادبود از خود ایجاد می کنند، و سردار اسعد برای خود حرکت در مسیر آزادیخواهی را به یادگار گذاشت، مدرسه اش را خراب کرده اند، و اثری از آن در جونقان نیست، اما او نیاز به شیر سنگی نداشت، تا شیر بودنش را به نمایش بگذارد، او خود شیری بود که از غرش او، آزادی و آگاهی بیرون می جهید، تا ترس و استبداد.
او از ایلخانانی نبود که از طریق غارت و چپاول دیگران، قدرت و ثروت جمع آوری کند، ایشان از طریق مبارزات آزادیخواهی، ضد استبدادی، برای خود و ایل خود آبرو، و برای مردم ایران آزادی و مشروطیت را به ارمغان آورد.
چهارمحال و بختیاری سرزمین کوه ها و دره هاست، اما بین شلمزار تا فارسان دره ایی با باغات زیباست، که سر سبز و دلرباست، جونقان در بین این راه قرار دارد، با قلعه سردار اسعد در وسط آن، که چون گوهری بر انگشتر سرزمین بختیاری می درخشد، در شلمزار نیز قلعه [5] برادر سردار اسعد، یعنی نجف قلی خان مشهور به صمصام السلطنه [6] است که وقتی بدان قلعه رسیدم، دربش را بسته، و رفته بودند، و نتوانستم از آن دیدن کنم، راه دراز دیدار از قلعه های "دزک" و "سورک" مرا از دیدار از این قلعه محروم کرد.
صمصام السلطنه نیز از جمله مشروطه خواهانی بود که به همراه سردار اسعد ابتدا اصفهان را تسخیر کردند و بعد راهی تهران شدند، زمانی که مشروطه خواهان اصفهان در مسجد مهم واقع در میدان نقش جهان اصفهان گرفتار آمده بودند و سربازان مسلح مستبد تهران نشین، حتی درب این مسجد را که پناهگاه مشروطه خواهان شده بود را هم به گلوله بستند، و آثار این گلوله ها هنوز بر تن این درب باقیست، سوارانی از بختیاری ها رسیدند و به کمک مشروطه خواهان شتافتند و اصفهان را فتح کردند.
صمصام السلطنه به مقام نخست وزیری ایران نیز دست یافت ولی با دخالت مسکو، دولت او سقوط کرد. این بختیاری با غیرت در دوره احمدشاه قاجار در نقش نخست وزیر، خدمات ارزنده ایی به کشور نمود، که از جمله آن لغو امتیازات واگذار شده به روس ها، ناشی از عهدنامه ننگین و تحمیلی ترکمانچای بود، که در فرصت پیروزی انقلاب کمونیستی در شوروی در سال 1297، این نخست وزیر مشروطه خواه آن را ملغی نمود، و یا لغو نمودن کاپیتولاسیون و...، که به همین دلیل از سوی احمد شاه قاجار مورد شماتت قرار گرفته، و از نخست وزیری خلع گردید، و برکنار شد.
مقام نخست وزیری بار دیگر نیز به خانه این سیاستمدار بختیاری بازگشت، و آن وقتی بود که شاپور بختیار نوه اش، به خواسته محمد رضا شاه پهلوی پاسخ مثبت داد، و آخرین نخست وزیری را، در دوره سلطنت پهلوی ها قبول کرد، و با این اشتباه محاسباتی، هم خود، هم ایل بختیاری، و هم جریان ملی گرایی که با او در جریانات سیاسی ایران فعال بودند را، دچار مشکل کرد، بختیار به واقع دچار اشتباه محاسباتی شد.
منطقه بختیاری نشین، بهشت رجال پر قدرت، در دوره پهلوی و به خصوص قاجاریه بوده است، قلعه دزک در روستایی به همین نام، یکی دیگر از دیدنی های بود که من از این منطقه مهم در تاریخ مشروطیت ایران، دیدار کردم، اینجا و در این روستا، قلعه ایی است که توسط لطف علیخان امیر مفخم [7] ساخته شد، در این قلعه تیمور بختیار [8] نیز به دنیا آمد، که بعدها به جرم خیانت، توسط پهلوی دوم در عراق ترور شد،
و افراد مهم و تاثیر گذاری در تاریخ مشروطه ایران چون علامه علی اکبر دهخدا، مدت ها در آن زندگی کردند، که علی اکبر دهخدا [9]در خلال جنگ جهانی اول به مدت دو سال و نیم میهمان رجال ایل بختیاری و از جمله در این قلعه، میهمان امیر مفخم بود، در همین قلعه بود که ایده نوشتن کتاب های ارزشمند و پایه ایی در ادبیات ایران، از جمله لغت نامه نویسی به ذهنش خورد، و با استفاده از کتابخانه همین قلعه، نوشتن آن را آغاز کرد، و یک اثر کم نظیر در ادبیات پارسی معاصر را خلق نمود، و به یادگار گذاشت، تا قبر بر جای مانده از او در قبرستان ابن بابویه شهر ری، در کنار قاتلان و تروریست های ساکن در این مزار، میعادگاه و الهام بخشِ اهل ادب ایران شود.
وقتی از گرمای محل، در هنگامه گرمای ظهر کلافه بودم، وارد عمارت قلعه دزک که شدم، چنان سرد و هوای گوارایی داشت، که بی اختیار به معمارش درود فرستادم، و دلم نمی خواست از آن خارج شوم، شیوه ساخت آن با معماری عمارت خسرو آباد سنندج تقریبا قابل قیاس، و نسبتا یکی است، زیبا و رویایی، با نقاشی های میناتور در اتاق میهمانی آن، و سقف های منبت کاری شده، هنری، با آتشدان هایی دیواری و کچبری های زیبا و خیره کننده، که بدون هیچ کولری سرد و دنج و جلب کننده است.
قلعه سورک یا قلعه نصیرخان بختیاری یا همان سالارجنگ [10] یکی دیگر از قلعه هایی است که در این منطقه قصد داشتم آن را ببینم، قلعه ایی که متاسفانه در حال ویرانی است، آجرهایش را می توان در زمین های کشاورزی کناری آن دید، که پراکنده اند و شخم می شوند و زیر خاک دفن می شوند، تراکتور کشاورزان و ملک داران اطرافش، تا پای دیوارهای این قلعه را شخم کرده اند، و در صورت آبیاری مزارع شان، حتی خوف آن می رود که پساب مزارع، پشت دیوارهای این قلعه جمع شود، و باعث ویرانی بیشتر آن شود، درب و پنجره هایش را کنده و برده اند، و بی حساب و کتاب انگار رها شده است و نگهبانی نداشت.
مسافت طولانی را برای دیدار از قلعه سورک طی کردم، اما در حالی که در سایت های گردشگری استان این اثر تاریخی معرفی شده است، و قاعدتا مردم برای دیدارش خواهند شتافت، اما در میانه یک روز کاری، درب آن را قفل زده و بسته بودند، به اجبار به گردش چرخی زدم و بازگشتم.
اینجا در میان این دره ها و کوه ها مردان میداندار دوره قاجار و دوره مشروطه و دوره پهلوی را می توان دید، کسانی که در اردوی شاهان قاجار با مشروطه خواهان جنگیدند و مردانی چون سردار اسعد که مشروطه را به پیروزی رساندند. نصیرخان و امیر مفخم در آخرین لحظات بود که به مشروطه خواهانی همچون سردار اسعد پیوستند.
شاهنامه فردوسی بزرگ در میان بختیاری ها زنده و پاینده است، خوانندگان بختیاری از این کتاب دکلمه می کنند، و این مردم با ولع تمام به آن گوش می و دل می سپارند، نام های ایرانیان باستان که در شاهنامه و تاریخ ایران باقی مانده اند، در بین بختیاری ها بسیار رواج دارد، بخصوص در میان مردان و زنان کوچ نشین بختیاری، نام هایی همچون هرمز، قباد و... که با شخصیت هایی باستانی آنان، انگار عجین است، و روح شجاعت و دلیری، در عین حال محبت و نرم خویی، با بخشش و بزگواری، و عشق و شادی را توامان می توان در روحیه این مردم دید،
وقتی به سیاه چادری برای کاسه ایی ماست، در میان کوه ها و دره های دور دست مراجعه کنی، آنان در وسط طبیعت که تهیه آذوقه بسیار سخت و توانفرساست، تمام سفره نان شان را به تو هدیه می کنند، آنان که نه به نانوایی دسترسی دارند، و نه به چوب و سوخت قابل توجهی، که بر آن دوباره نان بپزند، حتی یک کیسه آرد را با قیمت های نجومی، و با مشقت بسیار بدست می آورند، و به این سیاه چادرها می رسانند، اما در بخشش، دست بخشندگان عالم را از پشت می بندند.
میان این روستاها و شهرها که می گذری شعارنویسی های خیزش "زن، زندگی، آزادی" برجستگی دارد، در جونقان به خصوص توجه مرا به خود جلب کرد، بسیاری از تابلوهای جاده ها هم، حتی از این حرکت اعتراضی مصون نمانده اند، اینجا در مسیر شهرکرد به ایذه، از جونقان به سوی شلمزار می روم، و در مسیر جنوب به سوی یاسوج خواهم رفت، تا دیدارم را از این استان زیبا و تاریخی پایان دهم، و در کهگیلویه و بویراحمد آن را پی بگیرم.
از شلمزار به سوی گهرو، سپس بلداجی، شهری که به گز آن مشهور است و معتقدند که گز را ابتدا آنها کشف کردند و اصفهان بعدها آن را برده، و گسترش دادند، در این شهر بیش از هر مغازه ایی، گز فروشی خواهی دید. بعد از بلداجی، شهر گندمان، و ادامه مسیر به سمت مال خلیفه و سپس پاتاوه، و در انتها یاسوج خواهد بود.
بین چلگرد تا یاسوج 327 کیلومتر راه است که از میان کوه ها، تونل ها و راه های پر پیچ و خم، و از شهرهای فارسان، جونقان، شلمزار، گهرو، بلداجی، گندمان، مال خلیفه، پاتاوه می گذرد و در نهایت به یاسوج پایان می یابد. 9 و 30 دقیقه صبح حرکت از چلگرد، و ساعت 14 در یاسوج مرکز استان کهگیلویه و بویر احمد بودم. چهار ساعت و نیم حرکت در مسیری بدون توقف، که البته دیدنی های بسیاری را هم به واسطه این نوع حرکت از دست دادم.
راننده در این مسیر موسیقی بختیاری پخش می کند، و گاه هم جملاتی از آن را برایم ترجمه می کند، بیشتر حماسه سرایی است، تا ترانه، در شاهرود ما بیشترین حماسه سرایی را در قالب نوحه های پر شور در محرم و صفر، در خصوص خاندان پیامبر و شجاعان آنان خوانده و وصف شان می کنیم،
اما اینجا در بختیاری این حماسه سرایی در خصوص مردان و زنان بختیاری خوانده می شود، آنها برای خود شأن در خور حماسه قائلند، و این اصالت را برای خود محفوظ می دارند، که مثل قهرمانان اسطوره ایی، اکنون مردان و زنان شان را قابل حرکت حماسی دیده، و در وصف آنان حماسه سرایی کنند، از این رو "برنو کوتاه" [11] برای یک بختیاری، آنقدر زیباست، که قامت زن خوش سیمایی را بدان تشبیه کرده، و در شآن او، ترانه سرایی دارد، و اسب و تفنگ بختیاری مظهر قهرمانی و دلیری مردان و زنان، و پیر و جوان آنانست، لذا همانگونه که در مراسم ختم آن بزرگمرد بختیاری در چلگرد دیدم، اسب، تفنگ، چوب دستی اش را بر سکویی به نام "مافیه" نهاده به جای آن مرد غایب، بر آن سوگواری می کنند، این ابزار جنگ و نبرد، سمبل های شجاعت و دلیری مرد بختیاری است، که در حد حماسه سرایی و تمجید واقع می شود :
پسر دل دار (شجاع)، هر پسر که دوستی داره، چه نیاز به مال و منال داره، تو جمعی که تو نباشی، آن جمع جمع نیست، پرچم تو بالاست، تو شیر روزگاری و...
در وصف عروس:
تو همان برنو کوتاهی سرخی انار تو صورتت شهزاده و شاه تویی قبله تویی خدا رو شکر می کنم که پا به پامی تو سنگدلی کاری با من می کنی که دشمن می کند اینقدر عذابم می کنی که نتونم بخندم
تو مگر خبر نداری که به سینه دل نمانده ....
ما از اهل کوروشیم، لازم باشه اهل شورشیم، جنگی بیفته اهل یورشیم و...
برام لالا بخون ای قاصد خوش خبرم، دستت رو بزار زیر سرم، امشو چطور طاقت برم، دلم می خواد زود شو بشه، ماه من هم از زیر ابرها در بیاد....
دوا بده برای زخم تبرم...
رقص های شادی این مردم نیز باز حکایت همان حکایت حماسه و نبرد را در خود دارد، رقص چوب و دستمال، چیزی جز تمرین این جنگ نیست، تا جایی که می گویند "کسی که دستمال روی زانوانش نخورده باشه لر نیست ...."
[1] - استاد فردین مهاجر شیروانی، نویسنده تاریخدان، و علاقمند به تاریخ و خالق کتاب ارزشمند "خیام و عقاب الموت" هستند که دستی در فلسفه، تاریخ و گاهی در مطالعات سیاسی داشته، و در کتاب خود به تاثیر تفکر خیام در قلعه نشینان اسماعیلیه پرداخته است، به قول یکی از عرضه کنندگان این کتاب "فلسفه خیام و طرز نگاهش به جهان و هستی و مساله قیامت طرفداران زیادی دارد و برای الموتی ها جالب است که بدانند چه رابطه ای بین خیام و الموت بر قرار بوده. خیام و اسماعیلیان الموت عقایدی بسیار نزدیک به هم دارند و در بسیاری از جشن ها و آیین های الموت و اسماعلیان الموت رد پای افکار حکیم عمر خیام پیداست."
[2] - انقلاب مشروطه یا انقلاب مشروطیت یک انقلاب و رویداد اجتماعی-سیاسی در تاریخ ایران، و بخشی از جنبش مشروطه ایران است. این انقلاب سبب تغییر نظام حکومتی ایران از مطلقه به مشروطه، تشکیل مجلس قانونگذاری، و تدوین اولین قانون اساسی ایران شد. این رویداد در زمان سلطنت مظفرالدینشاه از آذر ۱۲۸۴ خورشیدی شروع شد و در مرداد ۱۲۸۵ به سرانجام رسید.
[3] - مناظره آقایان شهاب الدین حائری شیرازی و ذو علم پیرامون "کارنامه سی و پنج ساله رهبری آیتالله خامنهای" منبع: @sokhanranihaa
[4] - علیقلیخان سردار اسعد (زاده ۱۲۳۶ منطقه بختیاری – درگذشته ۱ آبان ۱۲۹۶ تهران) معروف به سردار اسعد بختیاری یا سردار اسعد دوم از رجال سیاسی دوره قاجار و از رؤسای ایل بختیاری بود، که حیات سیاسی وی مقارن با به قدرت رسیدن چهار پادشاه در ایران میباشد. سردار اسعد بعد از به توپ بستن مجلس توسط محمد علی شاه قاجار با سپاهی از ایل بختیاری راهی تهران شد و به همراه دیگر مشروطه خواهان تهران را فتح کرد. یکی از نقدها به سردار اسعد آن است که او در جریان فتح تهران بیش از اندازه به ایل بختیاری تکیه کرده بود. اگرچه خود درک درستی از مشروطه و اوضاع ایران داشت، ولی ارتشی که او از ایل بختیاری تشکیل داده بود درک درستی از مشروطه نداشتند و در بسیاری از موارد تنها مطیع خان خود بودند و تصمیمی غیر از خان نمیگرفتند. برای همین بود که پس از فتخ تهران و تا فاصله دولتهای مشروطه تا روی کار آمدن رضا شاه نقش سران بختیاری در سرکوب شورشها و مخالفین مشروطه یا شورشهای دیگر بسیاری مشهود است. آنها عملا قدرت را در ایران در دست گرفته بودند و عموما در هر کابینهای حضور پررنگی داشتند و از درآمد خوبی برخوردار بودند. بی گمان سردار اسعد بختیاری یکی از مهمترین و شاید تاثیرگذارترین چهرهی سیاسی تاریخ مشروطه است. اگر او در راه فتح تهران تردید میکرد و حصر چند ماهه تبریز مدتی دیگر ادامه داشت معلوم نبود چه بر سر مشروطه میآمد. سردار اسعد مانند هر چهره سیاسی و تاریخی وجوه رفتاری مختلفی دارد. بسیاری هنوز او را همدست انگلیس، خیانت کار به مجاهدان مشروطه تبریز میدانند. اما هر آنچه که هست نمیتوان نقش او را در انقلاب مشروطیت نادیده گرفت.
[5] - قلعه شلمزار، به دستور صمصام السلطنه(رییس الوزرای ایران)، در سال ۱۳۰۷ هجری قمری ساخته شده است. این قلعه در شهر شلمزار و استان چهارمحال و بختیاری قرار دارد.
[6] - نجفقُلیخان بختیاری مشهور به صَمصامالسلطنه (۱۲۲۹ چغاخور – ۲۷ تیر ۱۳۰۹ اصفهان) از رجال دوره قاجار و از سران ایل بختیاری بود، که پس از انقلاب مشروطه، دو دوره رئیسالوزرای ایران شد. نجفقلیخان، برادر علیقلی خان سردار اسعد و بی بی مریم بختیاری بود. وی در دوره چهارم مجلس شورای ملی، به عنوان نماینده تهران در مجلس حضور داشت. قلعه صمصام السلطنه در شهر شلمزار به دستور او ساخته شدهاست.
[7] - لطفعلیخان امیر مفخم (زاده ۱۲۳۶ منطقه بختیاری - درگذشته ۱۳۲۶ روستای دزک) ملقب به امیر مفخم بختیاری از رجال سیاسی و نظامی دوره قاجار بود،[۱] که در کابینه صمصامالسلطنه در فاصله سالهای ۱۲۹۶ تا ۱۲۹۷ وزارت جنگ را برعهده داشت. امیر مفخم فرزند امامقلی خان حاجی ایلخانی بود. پدر، عمو، برادران و عموزادگان وی و در مقطعی خود او، ایلخانی بختیاری بودهاند.[۳] در روزهایی که اکثر خوانین بختیاری، به مشروطه گرویده بودند، امیر مفخم همچنان به محمدعلیشاه وفادار ماند. در آستانه فتح تهران نیز امیر مفخم، فرماندهی کل قشون دولتی طرفدار محمدعلیشاه را برعهده داشت، ولی بزودی به اردوی مشروطه خواهان پیوست و در جنگ با ارشدالدوله و سالارالدوله، از فرماندهان قوای مشروطه بهشمار میآمد
[8] - تیمور بختیار (زاده ۱۲۹۳ در شهرکرد – درگذشته ۲۵ مرداد ۱۳۴۹ در دیاله عراق) سپهبد نیروی زمینی شاهنشاهی و از بنیانگذارانِ ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) و نخستین رئیس آن سازمان از ۲۱ اسفند ۱۳۳۵ تا ۷ اسفند ۱۳۳۹ بود. وی پس از اختلاف با محمدرضا شاه و اتهام خیانت به کشور، به اعدام غیابی محکوم و توسط مامورانِ ساواک در ۲۵ مرداد سال ۱۳۴۹، در دیاله عراق به قتل رسید.
[9] - علیاکبر دهخدا (۱۲۵۷ — ۷ اسفند ۱۳۳۴) ، ادیب، لغتشناس، سیاستمدار و شاعر ایرانی بود. او مؤلف و بنیانگذار لغتنامه دهخدا نیز بودهاست. دهخدا از درخشانترین چهرههای فرهنگ و ادب فارسی معاصر است
[10] - نصیرخان سردار جنگ (زاده ۱۲۴۳ منطقه بختیاری - درگذشته ۱۳۱۶ برلین) از رجال سیاسی و نظامی ایرانی در دوران قاجار بود، که در مناصب مختلفی چون حکمرانی اصفهان، کرمان و یزد، فعالیت نمود. وی در دوره چهارم مجلس شورای ملی به عنوان نماینده بختیاری در مجلس حضور داشت. نصیرخان پسر سوم امامقلی خان حاجی ایلخانی و برادر کوچکتر امیر مفخم بختیاری میباشد او از سرداران ارشد قشون محمدعلی شاه بود، که به جمع مشروطه خواهان پیوست. پدر، برادران، عموزادگان و خود او، سالها ایلخانی بختیاری بودهاند
[11] - اسلحه ایی شکاری و جنگی با گلوله های جنگی که از سلاح های جنگ جهانی است و بین عشایر حمل و استفاده از آن رواج دارد
طبیعت در چرخه ایی از تکرار گرفتار آمده است، چرخه ایی که هر روز نو می شود، اما رشد در آن نیست، حرکت دایره واری که با هر چرخش، به نقطه صفر ختم می شود، با اینکه نوعی حرکت در خود می نماید، اما در واقع حرکتی در کار نیست، در شعاع دایره ایی دور زدن است، تنها نو شدن، زندگی کردن و سپس مردن است؛ طبیعت را فراری از این دایره نیست، با مرگ هر موجود این فرار، محقق می شود.
اما انسان به رغم این که بخشی از طبیعت، و گاه همسان با اوست، اما توان فرار از این زندگی دایره وار را دارد، ولی این حقیقت را نمی توان از نظر دور داشت که گاه انسان و جوامع انسانی نیز همسان طبیعت می شوند، دور باطلی از گردش دایره وار را خواهند داشت، مثل حکایت کشورهای انقلابی، که از استبداد، به دامن انقلاب فرار می کنند، و گاه پیروز هم می شوند، اما بعد از پیروزی دوباره استبداد در شکلی دیگر، با شعار و چهره ایی دیگر، بازسازی، بازتولید و متولد می شود، حتی بدتر از سابق، و آزادی از بین می رود، و باز میل به انقلاب دوباره شکل می گیرد، و روز از نو، روزی از نو، این همان چرخش دایره وار است، که مقصد همان نقطه صفر خواهد بود.
این شرایط از آنجا شکل می گیرد که انسان مجهز به قدرت تغییر است، قدرت شکستن دایره ایی را دارد، که به تکرار او و زندگی اش را احاطه کرده است، و اگر اندیشمندانه عمل کند، می تواند به مقصد خود برسد، انسان برای فرار و راه گشایی از این دایره تکرار، تنها باید به مشکل خود آگاه شود، و تصمیم به تغییر گیرد، با قدرتی که در انسان وجود دارد، به حتم این تصمیم و تلاش، به نتایجی منتج خواهد شد،
اینجاست که میخ های محکم حفظ وضع موجود، از نیروهای اجتماعی مطیع وضع موجود گرفته، تا ایده های فعال در این جهت، دست به کار می شوند، ایدئولوژی ها، قالب های فکری متصلب و مخربی که در نقش حافظان حفظ وضع موجود نقش بازی می کنند، وارد عمل می شوند و ابتدا با سرکوب انسان ها، ابزار و ایده های آگاهی بخش، انسان را از شکل گیری این خود آگاهی باز داشته، و در نهایت نیز سعی می کنند انگیزه تغییرخواهی را در او بِکُشند.
ایده های کشنده خودآگاهی و تصمیم به تغییر، گاه همچون رسوباتی که در فرهنگ سکونگرای ما جاگیر شده اند، باغداری، برای دوری از دغدغه هایم، در حالیکه خود، به حال و روزمان خوب اگاه بود و می گفت:
"این روزها روزهای خوش ماست، از پس آن روزهای بسیار تلخ تری در راه است"
جمله ایی را به عنوان توصیه، برای رهایی از دغدغه ها و غصه هایم، خیرخواهانه به من هدیه داد، تا به زعم خود راهگشای رفع غم های زندگی ام باشد، بعدها متوجه شدم، این شعری از شاعری توانا به نامِ "شجاع کاشی" است که:
"دیوانه باش تا غم تو عاقلان خورند، عاقل مباش تا غم دیوانگان خوری"
او مرا با این شعر شجاع کاشی به سکون مرگ انگیزی، در تخدیرگاه دیوانگی، فرا می خواند، که از تفکر و خودآگاهی بگذرم، و در حول و حوش عالم دیوانگی، زندگی را راحت تر از سر بگذرانم، ستبر چون دیوانگان، غرق در دل مسایل خود و دیگران، بی تفاوت بُگذرم، به نوعی این توصیه را به سان این ضرب المثل پارسی یافتم که :
"بزن بر طبل بی عاری، که آن هم عالمی دارد"
امروز روز 13 فروردین، و روز طبیعت است، می توان چون طبیعت بود، و همراه، همگام و هممقصد با طبیعت، زندگی را، در چرخه ایی، با دیگر موجودات به تکرار نشست، آنگاست که مقیاس زندگی ات، چند بهاری خواهد بود که از عمر می گذرد. اینجا میزان بزرگی زندگی ات، به تعداد چرخش های دایره واری است، که در آن شامل بوده ایی، اما آنان که دل در گرو خلاصی از چرخه نو شدن، زندگی و مرگ را دارند، همان هوشیاران عالمند که :
"ز هشیاران عالم هرکه را دیدم غمی دارد دلا دیوانه شو، دیوانگی هم عالمی دارد"
این همان غم همسان نشدن انسان با طبیعت است، که در یک چرخه باطل نو شدن، زندگی و مرگ گرفتار آمده است. انسانِ گرفتارِ در چرخه طبیعت، به رغم داشتن خصوصیات و مختصات انسانی، دیگر انسان نیست، بلکه نهالی در این طبیعت است، مثل بوته ها، مثل مورچه ها، مثل هزاران موجود زنده دیگر در این طبیعت، که به بخشی از آن تبدیل شده است؛
خدا کند چنین انسانی لااقل از نوع موجودات مخرب زندگی در طبیعت نباشد، تا گرگ وار به دریدن همنوع و غیر همنوع مشغول شود. در صورت تحقق چنین انسانی، در این شرایط سقوط، ابتدا باید او را به زندگی نرمال طبیعت باز گرداند، و بعد او را متوجه انسانیتش کرد، چنین انسانی را دو بازگشت لازم است، ابتدا بیداری ایی که منجر به تبدیل او به بخشی سازنده در طبیعت را در پی داشته باشد، بعد از این مرحله است که باید او را به انسانیتش بازآگاهی داد و باز گرداند.
امروز روز طبیعت است، در این روز میراث داران ایران تمدنی به سیزده بدر و صدخوشی [1] می روند، در طبیعت گره بر سبزه می زنند، تا ببینند در کجای کار طبیعتند.
[1] - صدخوشی، مختص روز 13 فروردین و پایان جشن های نوروز است، که مردم به دامن طبیعت رفته، این روز را به شادی می گذرانند. کودک که بودم، بزرگان رفتن به دامن صحرا را برای "صدخوشی" عنوان می کردند، و این شاید اوج خوشی های جشن نوروز بود، که پیشینیان از عدد "صد" را برای بیان بزرگی اندازه خوشی های این روز به کار می بردند.
منجلاب دیکتاتوری و استبداد چنان عمیق است که، در مسیر مبارزه با آن، اصلاح طلبان بسیاری را در خود خواهد بلعید؛ اما کسانی که بدین تمامیت خواهی مهر بطلان و پایان میزنند، مردانی شجاع، و زنده کننده ی ملت خود و البته بشریت هستند، هر چند ترمیم این زمین سوخته، و پر کردن این عمق منجلاب و تباهی، به سال ها وقت نیاز است؛ گورباچف قهرمانانه پای در اصلاح وضع کشور و مردم خود نهاد، و قربانی عمق منجلاب استبداد و دیکتاتوری در شوروی شد.
روحش شاد باد